دست به مهره حرکته
چهارشنبه ۱۰ ابان ۱۴۰۳ رفتم که طلاهای خانمم رو از مادرش بگیرم.شب مهمان بودیم.اخرین بار که رفتیم مسافرت طلاهای خانمم رو پیش مادرش گذاشتیم که جاشون امن باشه. سلام مامان +سلام افشین جان خوبی *ممنونم.آمدم طلاها رو ببرم. +صبر کن الان میارم.بیا داخل جلو در واینستا رفتم داخل و دیدم کسی نیست *تنهایین؟رویا اینا […]
دست به مهره حرکته بیشتر بخوانید »