نام نویسنده: ادمین

دست به مهره حرکته

چهارشنبه ۱۰ ابان ۱۴۰۳ رفتم که طلاهای خانمم رو از مادرش بگیرم.شب مهمان بودیم.اخرین بار که رفتیم مسافرت طلاهای خانمم رو پیش مادرش گذاشتیم که جاشون امن باشه.   سلام مامان +سلام افشین جان خوبی *ممنونم.آمدم طلاها رو ببرم. +صبر کن الان میارم.بیا داخل جلو در واینستا رفتم داخل و دیدم کسی نیست *تنهایین؟رویا اینا […]

دست به مهره حرکته بیشتر بخوانید »

هم من دادم هم زنم

سلام خدمت همه عزیزان دل من امین هستم و خانمم منیره من 40سالمه و منیره 35ساله هست ما حدودا15 سال هست که ازدواج کردیم و از زندگیمون هم راضی هستیم و تو این 15 سال چند باری نفر سوم اوردیم و یه حالی کردیم ولی زیاد نبوده تا اینکه امسال آخرای تابستون قرار شد بریم

هم من دادم هم زنم بیشتر بخوانید »

نجات از اسلام آباد

سلام می گل هستم متولد سال ۶۵ اصالتا اهل یکی از روستاهای دور افتاده نزدیک مرز شمال شرق کشور هستم اما الان به واسطه ازدواجم ساکن تهرانم داستانی که میخوام روایت کنم برمیگرده به اوایل سال ۸۰ زمانی که من تازه پا به ۱۵ سالگی گذاشته بودم مقدمه و جزئیات اولیه زندگیمو و آشناییم با

نجات از اسلام آباد بیشتر بخوانید »

شیرین عسل

سلام دوستان موسی هستم…واقعا اسم تخمیم موسی است! نخندید. دیگه همینجور که خودمون به اختیار خودمون به دنیا نیومدیم.و به اختیار خودمون نبودیم که اسممون رو انتخاب کنیم و به اختیار خودمون نبودیم که دین کیری رو انتخاب کنیم…من بدبخت هم اسمم رو موسی گذاشتن 😐   پدر خر مذهب دیوانه من که هنوز توی۸۵سالگیش

شیرین عسل بیشتر بخوانید »

لز با سمیه و کیمیا

ریموت در حیاط ویلا رو زدم و دور گرفتم و با شتاب رمپ رو رفتم بالا و به سرعت به وارد حیاط ویلا شدم که یهو شوکه شدم و با شدت تمام زدم رو ترمز. یه ۲۰۶ سفید رنگ وسط های حیاط پارک کرده بود در حالی که حداقل دو سه تا ماشین دیگه جلوش

لز با سمیه و کیمیا بیشتر بخوانید »

۲۴ ساعت تا بهشت

با چهار تا از هم دانشگاهی هام تصمیم گرفتیم اخر هفته بریم پارک ابی… دو تاشون ساکن همون شهر بودند و سه نفرمون از شهرهای مختلف خوابگاهی بودیم. کلا این اکیپ همیشه باهم بودیم و باهم دیگه خوش میگذروندیم. ساعت ۳ ظهر بود که رسیدیم ورودی پارک ابی. خیلی شلوغ نبود ولی خلوت هم نبود.

۲۴ ساعت تا بهشت بیشتر بخوانید »

جنده ای شدی واس خودت ها

نوشته : داداش سما این داستان مال سالها پیشه   ۲۰ سالم بود که از سر کار به خونه اومدم و با چهره برافروخته و خشمگین مادرم ترسیدم ، ازش پرسیدم مامان چی شده که اصلا جواب منو نمی‌داد ترس وجودمو گرفت و با خودم میگفتم باز چی شده که داره با من اینجوری رفتار

جنده ای شدی واس خودت ها بیشتر بخوانید »

بازگشت به بهشت

با هزار بدبختی تونستم از بازار سیاه یه بلیط برا برگشت به شهرمون ساعت ۵ پیدا کنم. به دلیل زیاد بودن دانشجوها ترافیک مسافر عصرهای چهارشنبه خیلی زیاد بود و منی که برای کار میومدم به اون شهر همیشه برای برگشتم به مشکل برمیخوردم. بلیطم را از یه خانم دانشجو خریده بودم و ردیف اخر

بازگشت به بهشت بیشتر بخوانید »

کیر برای مامان فرشته

سلام به دوستان. من افشین هستم و الان ۳۰ سالم هست. اما داستانی که می‌خوام براتون تعریف کنم، مربوط میشه به ۱۰ سال پیش تا الان. یعنی مجموع اتفاقات در ده سال گذشته رخ داده که به زمان هر رویداد اشاره می‌کنم.   ما اصالتاً اهل یکی از روستاهای اطراف اصفهان هستیم و تو دوره

کیر برای مامان فرشته بیشتر بخوانید »

مهمونی سکسی

سلام من سمیرا هستم واسه اولین بار رفتم مهمونی دختر پسرای دهه هفتاد و هشتادی و خیلی بهم حال داد…   پنجشنبه به دعوت دوست پسرم رفتم یه ویلا باغ مهمونی بیشتر از سی نفر پسر و دختر و زن و مرد از پسر و دختر نوزده و بیست ساله تا سی ساله تا زن

مهمونی سکسی بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا