سکس با زن شوهردار

سکس با زن شوهرداری که کصش میخاره از واجبات است و اگه نکنی یکی دیگه میکنه.

فرو کردن به پرستو

با سلام خدمت دوستان . امیدوارم از داستان من لذت ببرید. این قضیه برمیگرده به سال ۸۹ …   اسمم احمد هست و تو کتاب فروشی تو غرب مشغولم که یه همکار به اسم سعید به ما اضافه شد بعد از چند وقت هم ازدواج کرد خب طبق روال ما رو هم دعوت کرد عروسیش. […]

فرو کردن به پرستو بیشتر بخوانید »

ملاقات با کیر

سلام دوستان این خاطره واقعا برام اتفاق افتاده داستان نیست. یه چند مدت بود رو خواهر زنم نظر داشتم سر یه قضیه باجناقم بازداشت شد بعد ۱سال رفت زندان.   من تو این مدت خواهر زنمو می‌بردم هفته ای ۲ بار برا ملاقات تو زندان بعد دوماه یواش یواش رفتم تو کارش اونم باهام همکاری

ملاقات با کیر بیشتر بخوانید »

سهیلا میلفی که کون دادن را دوست داشت

سلام این داستان واسه چندین سال پیش من هست… *** اون زمان هفده سالم بود، از یک خانواده متوسط به بالا، مثل بقیه هم سن سال هام به تیپ و لباسم اهمیت میدادم خونه پدربزرگم چندتا خیابون با ما فاصله داشت ،یک خونه قدیمی با حیاط بزرگ چند سالی بود مادربزرگم فوت کرده بود با

سهیلا میلفی که کون دادن را دوست داشت بیشتر بخوانید »

شما بگید چیکار کنم

سلام من امیر هستم ۳۸ سالمه و این داستان برای چند ماه پیشه… داستان از اونجا شروع شد که چندسال پیش خانومم با سحر تو باشگاه آشنا شد و کم کم دوستی شون قوی تر شد و رفت آمد ها بیشتر شد و منم با شوهرش دوست شدم اما نه زیاد چون از حمید شوهرش

شما بگید چیکار کنم بیشتر بخوانید »

مامانم جلو چشمم گاییده شد

اسم من امیرعلیه و آمل زندگی می‌کنم، اون زمان 16 سالم بود و عروسیه یکی از اقوام پدریم بود به جز ما عمم و عموهام دعوت بودن من یه دختر عمو دارم که اسمش لادن و من اون موقع خیلی روش کراش داشتم و می‌خواستم اولین دوست دخترم باشه برای همین کلی برنامه ریزی کردم

مامانم جلو چشمم گاییده شد بیشتر بخوانید »

نشد که نشد

چند ساعت پیش سرگذشتی از دهها مورد در سربازیم در سپاه را نوشتم متاسفانه مرور نکردم اشتباهات تایپی یا املایی آنرا بگیرم پوزش میخوام حالا که دوباره دارم می‌نویسم بد نیست یکی از خاطرات دوست هم قطارم «ب» را بنویسم *** زمستان بود تا رسیدیم مرکز استقرار بچه های تاسیسات، ارشد گفت دو تا برنامه‌ی

نشد که نشد بیشتر بخوانید »

نگار کس تپل

نانوایی بودم داشتم تو شمردن نون به دوستم کمک می‌کردم خانمی اومد به چشم مشتری منو نگاه کرد پرسیدم چندتا؟ گفت هی پنج اگه میشه شش تا! شش تا شمردم نایلون آورد گفت بذار توش گفتم چشم خانم داغه عرق می‌کنه   گفت داغش خوبه ! تا گذاشتم گفت معلومه که واردیااا ! چه خوب

نگار کس تپل بیشتر بخوانید »

چشمان خمار

مدیر پروژه یک کارخونه در بم بودم با پسر داییم از تهران پرواز کردیم کرمان از کرمان با سواری رفتیم بم پسر داییم از من بیست سالی بزرگتر بود من ۲۶ ساله بودم اوج جوانی تارسیدیم کارخونه را تو کمتر از یک ماه استارت کردم البته قبلا ساختمانش اماده بود کارگر گرفتم همه زن چون

چشمان خمار بیشتر بخوانید »

مثل کژال فیت کیرمه

ایام عید 402 گ دوستم سیاوش با خانمش نگار و بچه هاشون مهمانم بودند اونها اهل بابل بودند منو سیا تو سربازی با هم دوست شدیم و هر دو مجرد تا تو عروسی هایمون همدیگرو دعوت کردیم رفت اومد داریم پیشنهاد دادم ایام عید با خانواده بریم ایران‌گردی اونم با خانمش حرف زد و قرار

مثل کژال فیت کیرمه بیشتر بخوانید »

نه اینوری نه اونوری کردم تو کوس خانوم کمالی

اسمم رضا هست و اون زمان ۲۸ سالم بود، وضع مالی خانواده ام خوب و کارمم هم دلالی ماشین و زمین،خونه (،کلا هرچی) هست پدرم مشاور املاک داره از طریق ایشون با بازار اشنا شدم قدم حدود ۱۸۰ و بدن ورزیده دارم، به خاطر کارم خوب لباس می پوشم و به خودم و هیکلم میرسم!

نه اینوری نه اونوری کردم تو کوس خانوم کمالی بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا