آبجی سحر ناله سر کن

سلام دوستان با عشق. داستان واقعی   من سعید هستم و ۳۰ سالمه و خواهرم سحر ۲۸ سال اهل مشهد دو سال با هم اختلاف سن داریم داستانی که میخوام بگم وقتی دوران دبیرستان بودم اتفاق افتاد (اینم بگم من دوم راهنمایی یه سال مردود شدم) من سوم دبیرستان بودم و خواهرم دوم دبیرستان بود […]

آبجی سحر ناله سر کن Read More »

از امشب من میشم زن دومت

سلام. من فرشته ام ۳۷ سالمه و متاهل هستم تو خانواده ی فوق العاده فقیر و ضعیف ما واسه خواهرم نازی یه خواستگار خیلی خیلی پولدار پیدا شده بود اصلا همه ما انگشت به دهن مونده بودیم چجوری نازی تونسته همچین پسر پولداری رو تور کنه آخه حقیقتا نازی یه مقداری از نظر عصبی نا

از امشب من میشم زن دومت Read More »

از تری سام نترسید خیلی خوبه

سلام من نازی هستم.   ۳۳ سالمه و خیلی زیاد حشری هستم. یه دوست هم سن خودم دارم که اونم از من بدتره جفتمون فانتزی های سکسی خیلی زیادی داریم. دوستم متاهله ولی من مجردم. دوستم که اسمش النازه با وجودی که متاهله با چند نفر دیگه هم رابطه داره. من که همیشه بهشم میگم

از تری سام نترسید خیلی خوبه Read More »

ایمان کون میدهد

من ایمانم 25 سالمه قدم 167 وزنم 80 پوست گندمی با کون و سینه تپلی. این داستان مال پنج سال پیشه.   .من تازه خدمتم تموم شده بود ولی هم خدمتیم سجاد(قد 170 20 ساله لاغر اندام با پوست سفید و چهره مهربون)هنوز چند ماهی از خدمتش مونده بود.خیلی با هم صمیمی بودیم و من

ایمان کون میدهد Read More »

هم من دادم هم زنم

سلام خدمت همه عزیزان دل من امین هستم و خانمم منیره من 40سالمه و منیره 35ساله هست ما حدودا15 سال هست که ازدواج کردیم و از زندگیمون هم راضی هستیم و تو این 15 سال چند باری نفر سوم اوردیم و یه حالی کردیم ولی زیاد نبوده تا اینکه امسال آخرای تابستون قرار شد بریم

هم من دادم هم زنم Read More »

نجات از اسلام آباد

سلام می گل هستم متولد سال ۶۵ اصالتا اهل یکی از روستاهای دور افتاده نزدیک مرز شمال شرق کشور هستم اما الان به واسطه ازدواجم ساکن تهرانم داستانی که میخوام روایت کنم برمیگرده به اوایل سال ۸۰ زمانی که من تازه پا به ۱۵ سالگی گذاشته بودم مقدمه و جزئیات اولیه زندگیمو و آشناییم با

نجات از اسلام آباد Read More »

شیرین عسل

سلام دوستان موسی هستم…واقعا اسم تخمیم موسی است! نخندید. دیگه همینجور که خودمون به اختیار خودمون به دنیا نیومدیم.و به اختیار خودمون نبودیم که اسممون رو انتخاب کنیم و به اختیار خودمون نبودیم که دین کیری رو انتخاب کنیم…من بدبخت هم اسمم رو موسی گذاشتن 😐   پدر خر مذهب دیوانه من که هنوز توی۸۵سالگیش

شیرین عسل Read More »

لز با سمیه و کیمیا

ریموت در حیاط ویلا رو زدم و دور گرفتم و با شتاب رمپ رو رفتم بالا و به سرعت به وارد حیاط ویلا شدم که یهو شوکه شدم و با شدت تمام زدم رو ترمز. یه ۲۰۶ سفید رنگ وسط های حیاط پارک کرده بود در حالی که حداقل دو سه تا ماشین دیگه جلوش

لز با سمیه و کیمیا Read More »

۲۴ ساعت تا بهشت

با چهار تا از هم دانشگاهی هام تصمیم گرفتیم اخر هفته بریم پارک ابی… دو تاشون ساکن همون شهر بودند و سه نفرمون از شهرهای مختلف خوابگاهی بودیم. کلا این اکیپ همیشه باهم بودیم و باهم دیگه خوش میگذروندیم. ساعت ۳ ظهر بود که رسیدیم ورودی پارک ابی. خیلی شلوغ نبود ولی خلوت هم نبود.

۲۴ ساعت تا بهشت Read More »

جنده ای شدی واس خودت ها

نوشته : داداش سما این داستان مال سالها پیشه   ۲۰ سالم بود که از سر کار به خونه اومدم و با چهره برافروخته و خشمگین مادرم ترسیدم ، ازش پرسیدم مامان چی شده که اصلا جواب منو نمی‌داد ترس وجودمو گرفت و با خودم میگفتم باز چی شده که داره با من اینجوری رفتار

جنده ای شدی واس خودت ها Read More »

Scroll to Top