اولین فشار به کوسم

سلام دوستان من اولین بارمه که میخوام این داستان رو بازگو کنم و این قضیه ، راه ورود من به دنیای شهوته. ۶ سالم بود و دختر ساکت و مظلومی بودم دنبال حاشیه نبودم و یادم نمیاد دنبال اذیت کردن کسی باشم …   یکی از دخترخاله هام که از من چند سالی بزرگتر بود […]

اولین فشار به کوسم بیشتر بخوانید »

مهسا رو یازده نفری کردن

این داستان ماجرای یه تجاوزه به یه دختر مدرسه ای ولی خب گفتم به اشتراکش بزارم، اینو داییم، که مامور نیرو انتظامیه برام تعریف کرده و گفته پروندش هنوز بسته نشده. ***   ماجرا تو مشهد اتفاق میوفته، طبق گفته های دختره، مهسا که ۹ سالش بوده، داشته با اتوبوس خط ۸۳۰ میرفته خونشون (مدرسش

مهسا رو یازده نفری کردن بیشتر بخوانید »

سوسیس و کیراکوف

سلام دوستان، اسم من مجتبی خ و 36 سال سن دارم، داستان زندگی من خیلی طولانی و اگه بخوام بگم واقعا میشه یک کتاب نوشت بابتش.   من از بچگی که حدود 9 سالم بود متاسفانه به دلیل نبود آگاهی و ترس توسط 2 تا از بچه محل هامون و استاد قرانمون مورد تجاوز قرار

سوسیس و کیراکوف بیشتر بخوانید »

کوس دادن به پدر واقعیم

وقتی از خونه بیرون زدم تازه سپیده زده بود و هوا کمی سرد بود.مانند همه زنان روستایی به اولین چیزی که نگاه کردم آسمان بود. هوا صاف بود ولی اطمینانی به هوای بهاری نبود. روستا را که رد کردم فایق چوپان به عصایش تکیه داد و سگ هایش مانند بادیگارد کنارش ایستاده بودند.سلام کردم جواب

کوس دادن به پدر واقعیم بیشتر بخوانید »

مصطفی بیغ

سلام و عرض ادب. دوستان مصطفی هستم۳۰سالمه سایز عالی خوش تیپ هستم.شغلم مهم نیست.همسرم پروانه ۲۷سالشه ناز کدبانو و زیبا کمی ریزه میزه.اما داستان پدر خانمم فوت شد و پسر که نداشت من بودم و باجناقم…وصیت کرده بود هزینه مراسم کفن و دفنش رو برای کار خیر صرف کنیم.البته وضع مالیش خیلی خوب بود.بچه دیگه

مصطفی بیغ بیشتر بخوانید »

گفت جون مادرت درش بیار

سلام دوستان امیدوارم حالتون خوب باشه. الان اومدم یه چند تا داستان خوندم که بعضی هاشون رو دیدم واقعیه و البته بعضی هاشون الکی و وسوسه شدم که اتفاقی که پارسال برام افتاد رو واستون بنویسم,از اون اتفاقاتی که با گذشت یکسال هم هنوز برام عجیبه و هر وقت یادم میفته راست میکنم, پارسال عموم

گفت جون مادرت درش بیار بیشتر بخوانید »

کون لیس بالفطره

سلام این داستانی که براتون مینویسم زندگی ۹ساله ی گذشته ی منه که از همون ابتدا براتون مینویسم…   اسمم فرهاده و ۱۵ سالمه و توی یک خونواده ی ۴نفره زندگی میکنم پدر و مادرم هر دو کارمندن مادرم پرستاره و پدرم کارمند اداره ی مالیات،البته یک نمایشگاه ماشینم داره که عصرها تا سر شب

کون لیس بالفطره بیشتر بخوانید »

ولنتاین با طعم گروپ

وقتی در حال ظرف شستن بودم حس کردم کمرم درد میکنه. با خودم گفتم دیگه دارم پا به سن میزارم و این دردا طبیعیه. البته خب کار خونه فرسودگی هم داره. حمید که ناهارشو خورد بدون توجهی ظرفا رو انداخت تو سینک ظرفشویی. خب مطمئنه که حمال شخصیش بعدا میشورتش. تا حرفی هم بزنم و

ولنتاین با طعم گروپ بیشتر بخوانید »

گم شده با نفرت

من ویدام، سی‌وپنج ساله، با قد صد و هفتاد و پنج و وزن شصت و هفت کیلو، یه ورزشکار با بدنی عضلانی که هر خطش رو با عرق و اراده تراشیدم. فوق‌لیسانس تربیت بدنی دارم و مربی‌ باشگاهم، و حالا توی این مسافرخونه‌ی کهنه‌ی توی چهاردنگه‌ی اسلامشهر گرفتار شدم، شهری غرق در بارون سیاه، با

گم شده با نفرت بیشتر بخوانید »

کس زیباش

درود خدمت بکس. وقتی که استخدام شدم تو شرکت بعد یکسالی ک شد ۲۱ سالم سمت خوبی گرفتم چون خیلی با نظم و مصمم بودم تو انجام کارا و اصلا دستم کج نبود باحالی ک کلی فاکتور و پرداختی انجام می‌دادم و همیشه سر ماه بدون هیچ مشکلی پیش مدیر مجموعه امون رو سفید میشدم.

کس زیباش بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا