سلام
این داستان واسه چندین سال پیش من هست…
***
اون زمان هفده سالم بود، از یک خانواده متوسط به بالا، مثل بقیه هم سن سال هام به تیپ و لباسم اهمیت میدادم
خونه پدربزرگم چندتا خیابون با ما فاصله داشت ،یک خونه قدیمی با حیاط بزرگ
چند سالی بود مادربزرگم فوت کرده بود با اینکه پدربزرگم سرپا بود ولی اهل ازدواج مجدد نبودش و تنها زندگی میکرد… من باشگاه میرفتم و هفته ای یکی دوبار بعد باشگاه بهش سر میزدم
چندتا کبوتر پشت بوم بود و بهشون آب دون میدادم
کفتر باز نبودم فقط واسه اینکه نمیرن بهشون میرسیدم.
تقریبا اون محله ،همه ما رو میشناختن
داستان از روزی شروع شدش که رفته بودم بالا پشت بوم، بعداز ظهر و اردیبهشت ماه…
رفتم بالا پشت بوم ، که متوجه یک صدایی شدم
صدای واضح نبود ، از همسایه بغلی میومد
خونه پدربزرگم درختهای بزرگی داشت که تا پشت بوم شاخه هاش میومد، پشت یکی اش پنهون شدم و خونه همسایه رو دید زدم
اونها رو خوب میشناختم ،اقای احمدی بود، و اینجا خونه زن دومش بودش چون زن اولش سه تا دختر داشت و این یکی زنش یک دونه پسر
حدسم این بود با اون شکم بشکه ای ش داره زن خوشگل و جوونش رو میکنه
به زحمت روی یکی از شاخه ها رفتم
چیزی که دیدم باورم نمیشد
زنش که اسمش سهیلا بود لخت لخت قمبل کرده بود، داشت بالشت از درد داشت گاز میزد
چون داشت از کون میداد!! سهیلا یک مانکن تمام عیار بود، سفید، قد بلند، ولی مهمترین شاخصه اش کونش بود، اصلا شکم نداشت ولی ای اَمآن از کونش ، همیشه خدا هم چادر می پوشید ولی بازم کونش تو چشم بود…
اما شوک اصلی من از دیدن بدنش لختش نبود
از کسی که داشت میکردش بود
برادر شوهرش داشت شلاقی از کوس کون سهیلا رو میکرد،،، برادر احمدی، عین خودش بود ولی کمتر چاق بودش… سهیلا داشت زیر کیرش گریه میکرد ولی انگار دوست داشت ، چون یکبار اون مرد که علی صداش میکرد، کیرش از کونش در آورد و بهش گفت عزیزم اگه درد داری ، دیگه نکنم!
سهیلا: مگه نگفتم به گریه ام توجه نکن، لذتش میره، تو چیکار من داری، بکن دیگه!!
یک چیزهایی در مورد آدمهایی که توی سکس از حالت خشن خوششون میاد شنیده بودم ولی اینکه درد بکشن لذت ببرند واسم عجیب بود، انگار یکی با شلاق تو رو بزنه بگای سگ بری ولی بگی آخ جووون!!
حدود نیم ساعت داشتم نگاه میکردم،،، استرس دهنم گاییده بودش
قبلا چندین بار خونه همین پدربزرگ تجربه سکس داشتم، فقط لازم بود پدربزرگم بره مشهد یا کربلا خونه خالی میشد و دوستای لاشخورم زنگ زدنشون شروع میشد
یه مشت جک جنده ، بیشتر نبودن ولی نهایت دو سه سال ازم بزرگتر بودن ولی این فرق داشت
توی حرفهای سهیلا و علی فهمیدم که چهارشنبه ها قرار میزارن یعنی برنامه هر وقتشون هست
چهارشنبه هفته بعد هم رفتم ،از ماشین علی مشخص بود که اومده ولی توی اون اتاق سکس نکردن …
بدجور بهم فشار اومد، روز و شبی نبود که بهش فکر نکنم
از شانس گوه من اون روز که بالا رفتم گوشی خودم همراهم نبردم حداقل یک عکسی بگیرم
بچه سهیلا ، ۱۶ سالش بود، یک بچه لوس و بی مزه و چاق و تنبل
عشق گیم داشت،،، توی گیم نت بهش نزدیک شدم، دو سه روزی زمان برد که باهم کمی صمیمی بشیم
برخلاف تصورم رامین ، اخلاقش تخمی نبود بلکه خیلی خیلی تخمی و نچسب و گوه بودش!!
دو سه بار شرطی باهاش بازی کردم و خودم باختم ،مثل خر کیف میکرد، یکی دوتا از دوستام فهمیدن عمدی باختم ولی صداش در نیاوردن
چون فکر میکردن میخوام باهاش سنگین ببندم واسه همین دو سه بار باختم ولی خبر نداشتن میخوام مادرش بگآم
به رامین گفتم من خونه خودمون سیستم دارم، نیاز نیست اینجا پول بدی ، تابستون که شد میارم خونه پدربزرگم اونجا بازی کنیم
انگار به خر تیتاب دادی، …
بهش گفتم فقط مادر پدرت مخالف نباشن بیان دم خونه پدربزرگم ابرو ریزی کنن
گفت اونها رو حرفم حرف نمیزنن(گوه میخورد مثل سگ از مادرش حساب میبرد)
گفتم باشه فقط دعوتم کن خونه ات خودم با مادرت حرف بزنم رامین هم زنگ زد به مادرش که داریم میام خونه اش
سهیلا من و خانواده ام خوب میشناخت ، رفتم خونه اش،،، لباس خونه تنش بود
یکم تعجب کرد چون پسر الدنگش اصلا دوستی نداشت از بس تخم سگ بودش
بهش داستان گفتم که من همبازی گیم ندارم اگر ایراد نداره تابستون …
سیهلا نزاشت حرفم تموم بشه و ساز مخالفت زد
گفت خودش از قصد واسش کنسول نگرفته که به درساش برسه ولی اصلا گوش نمیکنه
بهش گفتم من توی این چند هفته باهاش درس کار میکنم اگر جواب داد بیاد
تابستون هم اگر با من میاد باشگاه و شما راضی بودی یک کنسول بازی براش بگیر
رامین از خوشحالی چشاش برق میزد… سهیلا دید چاره ای نیست قبول کرد
هیچی دیگه کارم شده بود هر روز برم خونه اش باهاش درس کار کنم
خودم درسم خوب بود ولی درس یاد دادن به رامین دهن سرویس میکرد، یواش یواش راه افتاد
توی این مدت که خونه اش رفت آمد داشتم سرم پایین بود تا سهیلا بهم اعتماد کنه،واسه اینکه خونه اونها میرفتم خبری از علی (برادر شوهرش ) نبود
رامین هم کم کم راه افتاد امتحانش داد فقط یک درس زبان افتاد ولی نسبت به سال قبلش عالی بود ،دهنی این بشر ازم گایید که وسط هاش چندین بار پشیمون شدم که آخه پسر چه گوهی داری میخوری؟ تو کون سگ بکنی ولی اینجور جر نخوری به این الاغ درس یاد ندی، از یک طرف هم اخلاق عنش تحمل کنی
تابستون شدش رامین باشگاه ثبت نام کرد، مادرش هم واسش کنسول خرید ولی از بس باهم بازی کرده بودم که پایه بازی هم بودیم، توی باشگاه هم حواسم بهش بود دیگران کونش نزارن
خودش هم کم کم از تن لش بودن در اومد و با جدیت سر تمرین ها میومدش
و اما سهیلا…
توی این مدت سر شوخی رو باهاش باز کرده بودم ولی نه جلوی رامین
خودش هم از این کارم خوشش اومده بود ،و با من راحتر بودش
بارها شده بودش که آقای احمدی میومد میرفت ولی وقتی دید روحیه پسر لوسش بهتر شده خیلی ازم تشکر میکرد
بگی نگی اخلاق رامین مردانه تر شده بودش
شماره سهیلا رو داشتم ،هر دقت رامین جواب نمیداد به من زنگ میزد
از طریق اینستا و تلگرام هرچی کلیپ طنز و جوک بود واسش میفرستادم حواسم بود که سکسی نباشه ،یهو با لگد منو نندازه بیرون
میخوام بگم یخ بین ما شکسته شده بودش
تا اینکه یک روز من رامین توی اتاق بودیم بهم گفت: رضا شش کیلو وزن کم کردم،،میخوام هر هفته از خودم عکس بگیرم ،،
گفتم باشه پس لخت شو عکس بگیرم
سهیلا داشت از توی پذیرایی میدید و با اشتیاق پسرش نگاه میکرد
انصافا از لش بودن در اومده بودش
چندتا عکس ازش گرفتم ، بهم گفت حالا نوبت تو هست
قد من ۱۸۱ بود و تقریبا از بچگی انواع باشگاه ها رو رفته بودم
یکم تنگ بازی در آوردم ولی قبول کردم
از رامین یک شلوارک کوتاه گرفتم و پوشیدم
از توی آینه داشتم زیر چشمی سهیلا رو میدیم
عینکش بالا پایین کرد و با دقت داشت میدید
پیرهنم در آوردم و فیگور گرفتم
نمیخوام بگم خیلی ردیف بودم ولی بدم نبودم
از توی آینه متوجه چهره سهیلا شدم دهنش کمی باز بود
هر مردی که دوروبرش بودش یک کوپه چربی متحرک بودش
رامین با حسرت داشت نگاه میکرد
مثل بچه کوسخول ها و مثلا خجالتی سریع لباسم پوشیدم
رامین با حسرت گفت: داداش منم مثل تو میشم؟
گفتم قدت که جای رشد داره ،فقط شیر لبنیات بخور… باشگاه که ماشالله مربی ات میگه با جون دل داری وقت میزاری(راست میگفت،) دو سال دیگه از منم بهتر میشی…
رامین به معنای واقعی تنها بود، پدرش ازش یک بی مصرف واقعی ساخته بودش و خود رامین هم متوجه شده بود
محیط باشگاه باعث شدش ، اخلاقش خیلی بهتر بشه
با دیدن چهره سهیلا ، گفتم الان وقتشه
تقریبا سه ماه ، هر روز با رامین در ارتباط بودم
خیلی بهم سخت گذشته بودش
یه جورایی مثل این بود که یک کاری رو شروع کردی ،وسط هاش میفهمی ضرر داری میدی ولی حیفت میاد نصفه ولش کنی
اگر به کوس کنی بود که اصا ارزشش نداشت
سهیلا ۳۴ سالش بود و وقتی که بچه بودش زن احمدی شدش
تقریبا هیچی از جوونی و عشق حال نفهمید
احمدی اوایل خیلی شکاک بود ولی بعدها که پسرش دنیا اومد کمی اروم شدش
دیگه وقتش بود سهیلا رو بگام
روز بعدش رفتم خونه سهیلا،،، میدونستم که رامین باشگاه هست ولی در نقش که نمیدونم
بارها شده بود خونه اش رفته بودم و تنها بودیم ولی نهایت ده دقیقه منم میرفتم اتاق رامین مثلا سیستم روشن می کردم تا بیاد
سهیلا توی این مدت لباسی که جلوی رامین می پوشید جلوی من می پوشید، حتی وقتی که شوهرش میومد هم همین لباس تنش بود یک دامن بود و یک تی شرت آستین کوتاه ، چیز خاصی نبود
اون روز رفتم خونه اش بهم گفت که رامین باشگاه داره و دو ساعت دیگه میاد
بهش گفتم ای بابا حواسم نبود ،من میرم دو سه ساعت دیگه میام…
سهیلا: خووووب حالا…بیا بالا اونم میاد،دو سه ساعت توی خیابون توی این گرما کجا میری…!!
با اونکه میدونست میرم خونه پدربزرگم …
من با خنده: باشه چشم،دعوا که نداریم
رفتم توی اتاق رامین مثل قبل پشت سیستم نشستم
امروز قصد داشتم نخ بدم ولی چطورش نمیدونم… توی فکر خیالم بودم که سهیلا صدام کرد بیام توی پذیرایی
شربت و شیرینی آورده بودش،ولی…
خارشو گاییدم ،توی اون ده دقیقه رفته بود کمی صورتش آرایش کرده بود، عطر زده بود…
مطمئن بودم قبلا اینطور نبود… به خودم گفتم رضا امروز اگر نگاییش یک کوس حرووم کن تمام عیآر هستی…
کنارش نشستم و شروع کرد ازم تشکر کردن که پسرش توی این مدت از این روبه اون رو شده
منم با همون شوخی خنده جوابش میدادم … سهیلا ادم خوش خنده ای بود و راحت میخندید
توی حرفاش بهم گفت آقا رضا دوست دختر نداری؟!
شوکه شدم، گفتم چطور؟!
سهیلا: پسر به این تیپ قیافه ،وضع خوب بابات ،مگه میشه نداشته باشه
من:حقیقتش دارم ولی یکم پیچیده اس
زن جماعت ذاتا کنجکاو هستش
سهیلا: وا پیچیده چی؟؟
من: قبلا با دختر هم سن سالم بودم ولی خیلی خیلی سواستفاده میکنن، به رامین هم گفتم که دور این دخترها نره چون تیغ میزنن، با یک خانومی اشنا شدم ،معلم هست ، از آشناهای مادرم ، یکی از بچه هاش خدمت رفته
از شوهرش جدا شده ، هر چند هفته شایدم دوماه یک بار میرم پیشش!!
سهیلا: خاک عالمم،، هم بچه اش هستی اخه،، زمونه ای شده!! اون که از خداش باشه ،تو اصلا لذت میبری
من چشام را کمی نازک کردم گفتم: شما ماشین خراب بشه دست اوستا میدی یا شاگرد؟؟ اون چندتا دختری که باهاشون بودم یک طرف،این خانوم معلم یک طرف… عکسش هست
سهیلا سرخ سفید شدش، دستاش میلرزید ،مطمئن بودم دو سه ماه هست که علی برادر شوهرش حداقل اینجا نیومده،از کوس و کون دادن سهیلا متوجه شدم که چه سگ حشری هستش
به بهانه دوباره شربت درست کردن رفت توی آشپزخونه ولی میدونستم میخواد خودش جمع جور کنه.
از دهنم گوزید گفتم عکسش دارم میدونستم عکسش میخواد
سریع یک عکس خانوم میانسال ،که توپول و بگی نگی زشت بود پیدا کردم
گذاشتم توی گالری
قبلا مخ دختر میزدم چندتا عکس از بدنم داشتم ولی با شورت
ناخودآگاه همه چی به ذهنم هجوم میاورد
در حد یک ماچ بوسه اگر از سهیلا میگرفتم کار تموم بود و هر روز مراسم کوس کون کنی داشتیم
سهیلا اومد و بدون اینکه ازم درخواست کنه گوشیم دادم دستش و گفتم این خانوم هست اونم شروع کرد دیدن عکسهای اون خانوم و توی دیدن عکسها ،عکسهای بدنم که زیر شرتم کیرم باد کرده بود میدید
صورتش داد میزد کیر میخواد
سهیلا : خاک عالم، این عجوزه از خداشم باشه با تو باشه، جونش هم باید بده
وسط حرفاش بود که گفتم: سهیلا خانوم یک خواهش میکنم نه نگو، میشه ببوسمت
نزاشتم جواب بده و خیلی آروم بدون هول بازی گونه اش بوسیدم،
سهیلا: وای خدا زشته
من شروع کردم به بوسیدن گردنش ، تقریبا هیچ مقاومتی نمی کرد ، روی مبل نشسته بودیم
یکم که گذشت رسما روی مبل درازش دادم فقط از روی لباس مه مه هاش که مثل سنگ شده بود فشار میدادم، سهیلا هم با چنان ملچ ملوچی لبام میخورد که انگار داره گوجه سبز میخوره
یهو گفت : وای رضا کمرم درد گرفت
راست میگفت حالش بد بود،،
اگه رامین بیاد چی؛ ؟
زنگ زدم باشگاه به دوستم گفتم بالا سر رامین باش و باهاش سنگین کار کن جوری که نفسش بالا نیاد اونم گفت باشه حتما
از جایی که رامین بود تا خونه نیم ساعتی راه بودش مطمئن بودم تا یک ساعت دیگه پیداش نمیشه
رو به سهیلا کردم گفتم: اینم رامین خانوم خوشگله
خواستم برم طرفش گفت : اوووف وایسا ، هولم کردی، میرم توی اتاق خواب صدات کردم بیا ،قبلش این قرص بخور
،این رو با یک عشوه زنانه گفت ، قرص هم تاخییری بود
پنج دقیقه بعد صدام زد برم اتاق خواب
ای جاااااانم یک دست لباس سکسی قرمز پوشیده بود ،
رحم نکردم شروع کردم به خوردن گردنش
بعد پایین تر رفتم مه مه هاش انداختم تو دهنم
با دستاش موهام چنگ میزد، سینه هاش اوووف خدا چه مزه ای میداد، عشششق عشششق ، شرتش در اوردم خواستم کوسش بخورم که نزاشت
سهیلا: رضا بدت نمیاد؟
من: مگه تا حالا کسی نخورده؟
سهیلا با خجالت و کمی غم: نه بابا، دلت خوشه
من شروع کردم به خوردن کوسش
چنان آهی از نهادش بلند شدش که نگووو
شروع کردم به خوردنش،، اصلا وضعی بود
سرم بالا آوردم گفتم سهیلا واسه منم میخوری؟!
سهیلا با حالت نفس نفس زنان: ارررره ارررره مگه میشه نخوررم
مدل 69 شدیم و کیرم دادم دهنششش، تا خود خایه میخوررد،، اصلا با کیرم داشت عشق بازی میکرد
وقت کم بود وگرنه میدادم تا خود صبح بخوره
من : سهیلا الان کست چی میخواد؟
سهیلا آروم: کیر
من: این چیزی که تو گفتی دول هم نیست چه برسه به کیر
سهیلا: اوووف اذیت نکن دیگه، کیرررر میخوام کیرررر پسربچه میخوام، خوبببه!؟
میخواستم برم روش ولی گفت اینجوری نه
مدل سجده شد و گفت اینجوری بکن!
اخخخ کوووس میکردم اون کونش عین ژله جلوم تکون میخورد
کونش موج میزد، از بس کسش آبدار شده بود که انگار شاشیده
با دستام محکم به کونش چک میزدم، جوری که جای دستام روی کونش میموند، یواش یواش صدای سهیلا هم بلند شدش شروع کرد به اخ جووونم، بکوووون، کیررر میخوام ، من جندت هستم این حرفها…
این کارش خیلی تحریکم کرد…
استرس داشتیم الان ها بود که سر کله رامین پیدا بشه ،…
آبم داشت میمود به سهیلا گفتم بریزم روی کمرت؟
سهیلا خیلی سریع وتند گفت نه تورو خدا میخورمش!!
انتظار این حرفش نداشتم،،،، کاملا مشخص بود عاشق بوی کیر و ساک زدن هست
شروع کرد ساک زدن و همش خورد، آبم از گوشه لبش میزد بیرون… هر دوتا خیس عرق بودیم…
آب کیر آدم که میاد تازه عقلش میاد سرجاش
یک نگاه به ساعت کردم ، دیدیم ای داد، تا الان رامین نیومده شانس آوردم
سریع لباس پوشیدم و زنگ زدم به رامین، گفت توی مسیر هست، منم بهش گفتم یک جا صبر کنه منم اطرافش هستم بزار باهم بیام خونه اش، اونم قبول کرد شانس از کون آورده بودیم که قرص تاخیری ، آنچنان تاثیری نداشت
سهیلا هم بدون اینکه حرفی بزنه خودش جمع کرد رفت توی حموم
منم سریع پیچیدم به بازی ، رفتم پیش رامین واومدم خونه اونها…
توی راه یک لبخند رضایت و سرخوشی عجیبی داشتم، انگار یک ماموریت بعد ماه ها به سرانجام رسوندم و تمومش کردم
سهیلا انصافا خوش کوس کون بودنش ، کوس مفت و تقریبا همیشه در دسترس…
باهم رسیدم خونه اش،،سهیلا همون لباس همیشگی رو پوشیده بودش، آرایشش پاک کرده بود و شده بود همون سهیلایی که اولین بار دیدمش
ولی کیر من دوباره سیخ شده بود، میدیدمش حالم یه جوری میشد
رامین در حد مرگ خسته بودش ،شب شده بود یک شام سبک خوردیم حوصله بازی نداشت بهش گفتم یک فیلم ببینیم، توی اتاق رامین بودم اون روی تخت دراز کشیده بود و داشتیم فیلم میدیدم ،حین فیلم به سهیلا پیام میدادم و ازش تشکر میکردم، اونم خیلی کم جواب میداد،
حرفش این بود که تورو خدا کسی نفهمه و از این حرفها… بهش گفتم الان مثلا چی بگم؟ برم به همه بگم با مادر رفیقم سکس دارم، ؟ منم آسیب میبینم،
کلی از بدنش تعریف میکردم اونم مثل دختر بچه ها ذوق میکرد ،… ازم هی می پرسید از کجاش خوشم اومده
بهش گفتم ولی حسرت یک جا مونده به دلم…
سهیلا گفت: هآ چیه؟ تو هم عاشق کونم شدی؟ نمیدونم شما مردها چتون هست ، زن اگر عجوزه هم باشه ولی کون داشته باشه ،عاشقش میشد
بهش گفتم : تقصیر خودت هست ، از بس که همه چی تمومی… نه تنها عجوزه نیستی بلکه کووون هم داری…
حین چت بازی با سهیلا بودم که صدای خرناس رامین بلند شدش،رامین همینجوری اش هم مثل خرس خوابش سنگین بود ،حالا که از باشگاه برگشته و تا حد مرگ خسته بود، جای خودش داشت
رفتم توی پذیرایی، سهیلا روی مبل بود ، بدون مقدمه بوسیدمش،
سهیلا خشکش زد… گفت : خدا مرگم بده بچه، رامین…
گفتم : پاشو خودت بیا …
رفتیم جلو اتاقش دیدم خواب خواب هست
همون چارچوب در شروع کردم انگشت کردنش،
دم گوشش گفتم سهیلا میشه جلوی رامین یک کس ریز بهم بدی
از اون انکار از من اصرار ،ولی اخر نشست در حد یک ساک زدن انجامش داد… اصلا بهش مجال ندادم بردمش توی اتاق خواب…جوری که انگار شوهرش هستم این زن ،مال من هست…
تاخیری تازه اثر کرده بود،نمیدونم چی توش بود حالت نعشه شدن به آدم میداد
سهیلا: وای خدا مرگم بده پسر…بازم میخوای؟
من بغلش کرده بودم و داشتم آروم آروم لختش میکردم همونجور که بوسش میکردم میگفتم: نه اینکه خانوم خوشگله و خوش کون نمیخواد
سهیلا هم عشوه خوب میاد، دیوونه این کاراش بودم…
سهیلا : فقط من همین اول نمیتونم کون بدم سختمه ، باید داغ بشم ،
بعد چشاش نازک کرد وگفت: تو هم خوب بلدی یه زنو چطور داغش کنی!!
اینبار خیلی اروم تر شروع کردم به خوردنش از بالا تا پایین
یهو به سرم زد انگشت پاهاش بخورم، وقتی که انجامش دادم این آدم تا مرز بیهوش شدن رفت
جوری که نفسش بالا نمیومد!!
انگار برای اولین بار بود که یکی واسش انجام میداد… بازم مدل 69 شدیم و این بار هم با صبر حوصله بیشتر میخوردم
همین کارم باعث شدش ، سهیلا کمی عصبی بشه چون واقعا لازم داشت یک کیر کلفت آبدار بره تو کوسش
من پایین بودم و کوسش روی صورتم
دیگه طاقت نیاورد بلند شدش و خودش نشست روی کیرم، از حالتش خوشم اومد، خودش کیرم گرفت دستش ، تنظیمش کرد ، یکم بالا پایین کرد و توش جا کرد
یا بالشت زیر سرم بود ،روم دراز کشید و گفت: عزیزم تو هیچ کاری نکن بقیه اش با من
چنان بالا پایین میرفت و کوسش روی کیرم میچرخوند که انگار کارش یک عمر جندگی بودش… دیگه طاقت نیاوردم،، برگشتم و من افتادم روش،، پاهاش توی سینه اش جمع کرد، کوس کونش کاملا جلوم بود… تا خایه کیرم توی کوسش کرده بودم شلاقی میکردمش ،، حدود یک ساعت بود که سکسمون شروع شدش،، یکم استراحت کردیم
من لباس پوشیدم یک سر رفتم پیش رامین دیدم با مرده فرقی نداره، خواب خواب هست
سهیلا هم فقط یک شورت پوشید رفت توالت، من توی اتاق رامین بودم، دم اتاق وایساد گفت نمیای::؟
دستش گرفتم آوردمش توی اتاق رامین ،ایستاده بغلش کردم شروع کردم باهاش لب گرفتن
دم گوشم گفت : چرا اینکار رو میکنی؟
گفتم: هیجانش دوست دارم…
اونم خندید بهم گفت فقط همین یک بار…
دستش گذاشت روی میز بازی رامین قمبل کرد، میدونستم اذیت میشه و واسه دل من این کار رو کرده ، از پشت بغلش کردم و گفتم : فدات بشم، شما ثابت شده ای، دمت گرررم ،بیا بریم که خیلی کار داریم
خیلی خیلی از این حرکتم خوشش اومد، رفتیم توی اتاق خواب
بهش گفتم : از هرچه که بگذریم سخن کون خوشتر است…
اونم به شکم خوابید، گفت : ببین رضا من هرکاری کردم وهرچی گفتم تو توجه نکن فقط بکن!!
قبلا چند تا مطلب در مورد این آدمها خونده بودم میدونستم از حس درد ارضا میشن،
قبل کردن بهم گفت،: خیالت راحت ،رفتم توالت داخلش تمیز کردم
هیچی دیگه کیر گذاشتم روی سوراخ کونش ، قبلا ازش کار کشیده بود، تنگ بود ولی رفت
داشت درد میکشید
از پشت بغلش کرده بوده بودم سینه هاش چنگ میزدم ، بعد چند دقیقه کونش جا باز کرده بود کاملا میرفت میومد
توی ههمون حالت شونه هاش ماساژ میدادم،،،
آبم رو خالی کردم توی کونششش…
چند ساعت مدل مختلف سکس کرده بودیم و جونی نداشتیم
توی بغل هم بودیم،،، بهش گفتم: میدونی از کجای سکس بیشتر خوشم اومد
سهیلا: شروع کرد چند جای سکسو گفتن
من: نه هیچ کدوم،، از اونجاش که سکس تموم میشه، بدون اینکه فکر کوس کون باشم، همینجوری زن شوهری بغلت کنم،چشات ببینم
بدون هیچ نگاه سکسی فقط ببوسمت …
این کسشرات رو از چند تا پیج اینستا یاد گرفتم ولی از ته دل گفتم ،، جوری که سهیلا اشکش در اومد
محکم ترین بغل و لب رو توی عمرم اون شب تجربه کردم… دستام توی موهاش بود بازی میدادم… خیلی حس خوبی بود
نزدیکهای صبح رفتم توی اتاق رامین خوابیدم با اینکه میدونستم تا لنگ ظهر خوابه ولی از ترس اینکه برای توالت رفتن به سرش نزنه بیدار نشه رفتم پیشش خوابیدم
صبح هم قبل اینکه رامین بیدار بشه حدود ساعت ده بیدار شدم ، از سهیلا یک ماچ بوسه ناناز گرفتم و ازش خداحافظی کردم
بعد اون تقریبا همیشه کار من سهیلا سکس بود
کم کم انگار وظیفه زن شوهری روم بودش و یک چیز عادی بودش، خیلی مواقع بودن اینکه سکسی کنم کنارش میخوابیدم…
***
هنوز هم این رابطه ادامه داره
خوشحال میشم نظرتون رو بدونم و اگر تجربه مشابه دارید تو نظرا بگید.
نوشته: رضا میلف باز
سلام ۳۲ سالمه از تبریز دنبال یه خانوم هات برای دوستی @sajjad90771
من هیجده سالمه و بسرم ودنبال یکی واسه رابطه دو طرفه
من هیجده سالمه و بسرم ودنبال همسن خودم واسه رابطه دو طرفه