کص مفت
صبح جمعه بود و خانم و بچهها چند روزی رفته بودن خونه مادرزنم… از بیرون اومدم و جواد واحد بغلی رو دیدم و احوال پرسی و اونم بچهها ش شهرستان بودن، ساعت ۱۱بود ک آسانسور توی طبقه ایستاد فضولی کردم و از چشمی در دیدم جواد همراه یه زن مانتو زرد رفتن تو، بی […]