بهمن

کص مفت

صبح جمعه بود و خانم و بچه‌ها چند روزی رفته بودن خونه مادرزنم…   از بیرون اومدم و جواد واحد بغلی رو دیدم و احوال پرسی و اونم بچه‌ها ش شهرستان بودن، ساعت ۱۱بود ک آسانسور توی طبقه ایستاد فضولی کردم و از چشمی در دیدم جواد همراه یه زن مانتو زرد رفتن تو، بی […]

کص مفت بیشتر بخوانید »

لاپایی زدن برای آبجی جونم

سال ۷۹ با یه پیکان و کلی لوازم روی باربند رفتیم سفر شمال من،بابا،مادر، ۲خواهر و برادر کوچکم، ۲شب اول محمودآباد جاگرفتیم و هیچ، روز سوم برآن شدیم ک بریم جنگل نور 🙂 اونجا تا شب بودیم و به پیشنهاد یکی قرار شد اونجا توی چادر برزنتی ک آورده بودیم شب بخوابیم، جاها پهن شد،

لاپایی زدن برای آبجی جونم بیشتر بخوانید »

فرزانه بشین رو کیرم عزیزم

با خواهرزنم و باجناقم همسن بودیم، هر ۳نفر ۳۴ ساله، ۴سالی بود ک دامادشون بودم و از سال دوم تو کف باسن و سینه های خواهر زن، بعداز ۸ سال زندگی تازه صاحب یه دختر شده بودن که ۴ ماهش بود، باجناق که کارمند بود و طبق معمول دنبال کارهای اداره، رفته بود شهرستان و

فرزانه بشین رو کیرم عزیزم بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا