بی‌غیرت

حس بی‌غیرتی یعنی آزادی از حس وحشی گری یعنی رهایی از حیوان بودن مسلمان بودن و کنار گذاشتن جنایت همسر کشی و ناموس کشی.

مصطفی بیغ

سلام و عرض ادب. دوستان مصطفی هستم۳۰سالمه سایز عالی خوش تیپ هستم.شغلم مهم نیست.همسرم پروانه ۲۷سالشه ناز کدبانو و زیبا کمی ریزه میزه.اما داستان پدر خانمم فوت شد و پسر که نداشت من بودم و باجناقم…وصیت کرده بود هزینه مراسم کفن و دفنش رو برای کار خیر صرف کنیم.البته وضع مالیش خیلی خوب بود.بچه دیگه […]

مصطفی بیغ بیشتر بخوانید »

کون لیس بالفطره

سلام این داستانی که براتون مینویسم زندگی ۹ساله ی گذشته ی منه که از همون ابتدا براتون مینویسم…   اسمم فرهاده و ۱۵ سالمه و توی یک خونواده ی ۴نفره زندگی میکنم پدر و مادرم هر دو کارمندن مادرم پرستاره و پدرم کارمند اداره ی مالیات،البته یک نمایشگاه ماشینم داره که عصرها تا سر شب

کون لیس بالفطره بیشتر بخوانید »

آره عزيزم تو دوتا شوهر داری

سلام دوستان اسم من محمده و اسم زنم هدا ست، من ٣٠ سالمه و هدا ٢٦ سالشه يه پسر داريم كه حدود يك سالشه. من ٥ سال پيش با هدا ازدواج كردم و هدا اول دختر چادري بود و بعدش فهميدم بخاطر خانوادش مجبور شد چادري باشه و منم بهش سخت نگرفتم و گذاشتم با

آره عزيزم تو دوتا شوهر داری بیشتر بخوانید »

مامان جندم ثریا

سلام اسم من پیامه ۲۵ سالمه و اهل مشهدم این خاطره که هنوز کم و بیش درگیرشم برمیگرده به وقتی که ۱۹ سالم بود و سال آخر دبیرستان بودم . یه دوستی داشتم به اسم امید که بدجوری درگیر سایت و داستان های بیغیرتی و محارمش بود و رفته رفته خودش به این فتیش  اعتیاد

مامان جندم ثریا بیشتر بخوانید »

بهترین سکس زندگی آرزو

نزدیک عید بود و قرار بود بریم مبل بخریم. زنم آرزو رفت که آماده بشه بریم بازار مبل منم نشستم و داستان سکسی میخوندم. حسابی حشریم کرده بود داستان و فیلم های بیغیرتی که یه باره برگشتم و دیدم آرزو پشت من وایساده و داره فیلم ها را میبینه. سریع قفل کردم و گفتم چیا

بهترین سکس زندگی آرزو بیشتر بخوانید »

کوس خوشگلم ثریا

سلام بر دوستان امیدوارم خوشتون بیاد…     یه روز علی دوست دوران سربازی که شیرازی بود زنگ زد و گفت داشتم با دوست دخترم میرفتم شمال که ماشینم خراب شد و تهران گیر افتادم. ازم خواست جایی که شب بمونه براش پیدا کنم که گفتم مسافرخونه چرا نمیری؟ گفت باید زن و شوهر باشیم.

کوس خوشگلم ثریا بیشتر بخوانید »

چه کسکش شدی امشب

سلام من مجتبی هستم.   راننده ماشین سنگین بودم ولی دیگه خسته شده بودم دنبال کار میگشتم که بابام یه مغازه داشت گفت بیا این مغازه رو راه بنداز منم ماشینمو فروختم چند تا سواری خریدم مغازه رو کردم بنگاه ماشین.دوستم عباس ماشین میخواست بخره اومد تو مغازه بعد تبریک گفتن بهم گفت داداش یه

چه کسکش شدی امشب بیشتر بخوانید »

کافه گلاسه

سلام. اسم من سمیه ست ۲۹ سالمه ، با شوهرم سینا توی کافه توی مرکز تهران کار می کنیم ، ۴ سال پیش توی کلاس باریستا با هم آشنا شدیم ، سینا منو با خودش به کافه ای که اون موقع کار می کرد برد و منم اونجا مشغول شدم ، بعد از یه مدت

کافه گلاسه بیشتر بخوانید »

نبض کیرش تو کونم

اسم من احسانه اسم زنم هم سحره من 35 سالمه و زنم 27 سالشه داستان از این لحظه که می خونیدش برمیگرده به 4 ماه پیش حدود های مرداد 1403 من شغلم آزاده و زنم هم کادر درمانه از عید امسال میخواستیم بریم مسافرت یعنی از بس فکر کار و وام و اجاره و خرج

نبض کیرش تو کونم بیشتر بخوانید »

حس مشترک کاکولدها

امروز حسی رو تجربه کردم که میدونم خیلی از کاکولد ها با اون آشنا هستن…   من و همسرم محدثه ۷ ساله ازدواج کردیم و تقریبا ۴ ساله زنم هاتوایفه از اونجایی محدثه هاتوایف شد که من نمیتونستم بیشتر از یه راند بکنمش و خب محدثه به شدت حشریه و یه راند ارضاش نمیکنه. پس

حس مشترک کاکولدها بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا