اون روزا ما دلی داشتیم

زیاد جاهل نبودم ولی خیلی هم سر به راه نبودم.
بالاخره مادرم راضیم کرد که ازدواج کنم و دختر خالم ریحانه رو که از بچگیم دوستش داشتم برایم خواستگاری کرد ،خالم استقبال کرد ولی اکبر اقا کونکش (شوهر خالم)تیریپ مخالفت گرفت
ولی به هر حال مادرم و خالم، این وصلت رو جوش دادند و ما نامزد شدیم…

من احسان هستم و تو یکی از روستاهای استان مرکزی زندگی می کنم ،الان که بیست ویک سال از این خاطره گذشته دلم برای آن روزها تنگ شده.
به هر حال برای همه عزیزان هم وطنم لحظاتی شاد و داغ آرزو می کنم
نامزدی ما با چالش های کیری اکبر آقا شروع شد.
هفته ای یک بار اون هم در حضور اکبر آقا ما اجازه دیدار یار رو داشتیم و رفت امد ریحانه به خانه ما ممنوع بود(هرچی خالم به این کونکش کس نداده بود عقده اش رو سر من خالی میکرد)
یک روز جلوی مدرسه رفتم ریحانه رو ببینم که از بخت بدم اکبر آقا هم رسید .کم مونده بود از ترس خیس کنم.
بله دوستان شرایط نیکویی که اینک در کشور حاکم هست با دوشواری به دست آمده!!

 

امروزه دختر و پسر پس از سکس تازه خواستگاری می روند ولی در گذشته شرایط اسف باری حاکم بود.
به همه این سختی ها ،نبود امکاناتی مثل تلفن و موبایل رو هم اضافه کنید .
یک روز طبق روال هفتگی رفتم خونه خاله برای دیدن عشقم ،زمستون بود و کرسی رو اکبرآقا راه انداخته بود .به پیشنهاد خالم رفتم زیر کرسی
اکبر آقا و ریحانه و داداشش مرتضی هم زیر کرسی بودند .
یک لحظه فکری به ذهنم خطور کرد :پاهام رو به طرف ریحانه بردم و به پاهاش مالش دادم
و در کمال ناباوری ریحانه هم خطر کرد و پاهام رو با مالشی عمیق نوازش کرد.

 

از خوشحالی نزدیک بود بال در بیارم .برای من در کف مانده ،دریچه بهشت باز شده بود
اصلاً حواسم به بقیه و صحبت هاشون نبود
شدیداً مشغول عشق بازی بودم .یکمی از مو های پای ریحانه ناراحت بودم .ولی با خودم میگفتم حتماّ بعد از عروسی به خودش بیشتر میرسه
کم کم یکی از پاهام کامل تو پاچه ریحانه بود و با یک دستم به کیر فقیرم وعده اینده توپ و پر سکس میدادم
با پام ماهیچه ساق پای ریحانه رو نیشگون می گرفتم و او گاهی لبخندی می زد
کم کم تصمیم گرفتم پایم را جلو تر ببرم و به ران پایش دسترسی پیدا کنم

که ناگهان ریحانه از زیر کرسی بلند شد و رفت
ولی پای من هنوز در خشتکش بود
فضا گنگ و خفه بود؟ ناگهان اکبر آقا گفت:نامزدت که رفت اگر دلت می خواد پات رو از خشتک من در بیار!

 

بعد از این حادثه رفتار اکبر اقا با من بهتر شد
ولی من تا دو ماه حس کسی رو داشتم که به جای هلو ،پیاز رو گاز زده…

 

 

نوشته: شپسکیر

 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «اون روزا ما دلی داشتیم»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا