رهایی در بلغارستان

کس زن من تو دهن اون بود و کس زن اون تو دهن من بود . قلبم با تپش می زد . پاهای زنش افسانه را باز کرده بودم ، دستم را زیر کونش برده بودم و زبانم را با حرارت داخل کسش حرکت میدادم . زبانم کامل داخل کصش رفته بود و خلالهای داخل کصش را حس می کردم . افسانه ناله های ریزی از رضایت می کشید و من از شدت لذت چیزی نمونده بود که غش کنم. در عین خوردن کصش نیم نگاهی به همسر خودم مهسا داشتم که با چشمانی ناباور داشت به امیر نگاه می کرد که لیس های کشیده ای بر روی خط کصش می کشید . هنوز جرات نکرده بود پاهایش را کامل باز کند . مهسا چند ثانیه مرا نگاه کرد و بعد از چند ثانیه چشم تو چشم شدن ناگهان لبخندی بر روی لبان جفتمان نشست . بالاخره تجربه اش کردیم …

 

 

وقتی تو هواپیما بودیم و داشتیم به سمت بلغارستان می رفتیم حتی در مخیالتمون هم این صحنه ها نمی گنجید . شهر وارنا برای همیشه برای ما مملو از خاطراتی شد که در تمام عمر تجربه اش نکرده بودیم . این اولین مسافرت خارجی ما نبود . بارها به شهرهای ساحلی ترکیه مثل آنتالیا و مارماریس و همچنین تایلند و جزیره بالی سفر کرده بودیم و با خیلی از زوج های باحال دوست شده بودیم . اما هیچ گاه این اتفاق بینمان نیفتاده بود . البته که با خیلی از زوج ها استخر و لب ساحل رفته بودیم و با همسرانمان با مایو دو تیکه ( بیکینی ) یا یک تیکه شنا می کردیم یا حتی گاهی همسرانمان را جلوی یکدیگر ماساژ داده بودیم. اما دیگه از این فراتر نرفته بودیم . اما این مسافرت از همون اول همه چیزش خاص بود .

امیر و افسانه زوج بی نظیری بودند که برای اولین بار آنها را در هواپیما هنگام سفر به وارنا دیده بودیم . چند ردیف جلوتر از ما در هواپیما نشسته بودند و وقتی همسرش یک بار سرش را روش شانه شوهرش گذاشته بود و خوابش برده بود نظرم بهشون جلب شد . فرودگاه وارنا در مقایسه با کشورهای دیگه ای که رفته بودیم ، فرودگاه محقر و بی نظمی داشت که باعث شد موقع تحویل پاسپورت یکی دو ساعت معطل بشیم . امیر و افسانه دقیقا جلوی ما در صف ایستاده بودند و طولانی تر شدن صف باعث شد که با یکدیگر گرم بگیریم!

 

 

از قضا متوجه شدیم آنها هم در همان هتل ما یعنی آدمیرال هتل اقامت دارند. هر چند آدمیرال هتل بزرگی بود و خیلی از مسافرهای دیگه هواپیما هم در همین هتل اقامت داشتند . نود درصد مسافرهای هواپیما تور چارتر با هتل گرفته بودند .

با امیر و افسانه و دو زوج دیگر سوار ون ترانسفر به هتل شدیم و وقتی به هتل رسیدیم خانمها توی لابی با چمدان ها منتظر ماندند و من و امیر مشغول تحویل گرفتن اتاق ها شدیم . بی نظمی اینجا هم ادامه داشت و یک ساعت هم تو لابی هتل علاف شدیم . بالاخره کارت الکترونیکی ورود به هتل رو گرفتیم و خسته به اتاقهایمان خزیدیم . اما با امیر و افسانه برای فردا صبحانه در کافه هتل ساعت 9 قرار گذاشتیم . .

فردا صبح برای صبحانه همه خوشتیپ کرده بودند . امیر یک شلوارک لی آبی پاش کرده بود و همسرش افسانه یک لنگ دامنی ساحلی رو از پایین تا بالای سینه اش گره زده بود . انگار که زیرش مایو پوشیده بود که همونطور بعد صبحانه بپرن تو استخر . خط مایوها از زیر دامن لنگی کاملا پیدا بود و خیلی سکسی به نظر می رسید. من و مهسا هم شلوارک پوشیده بودیم . مهسا تاپ جلو بازی پوشیده بود و خط سینه اش کاملا نمایان بود . خط نگاه تحسین آمیز امیر به خط سینه مهسا را دنبال کردم . همیشه سینه مهسا نظر مردها را به خودش جلب می کرد .

امیر و افسانه هر دو مهندس بودند و مقیم کانادا بودند و برای سر زدن به خانواده شان سفری به ایران داشتند و از آنجا برای تعطیلات به سواحل گرم وارنا آمده بودند . تجربه سفر به بسیاری از کشورهای دنیا از جمله آمریکا و … را داشتند و یک بار هم لابه لای حرفهایشان از تجربه از حضورشان در NUDE BEACH ( ساحل لختی ) صحبت کردند که خیلی برای ما جالب بود . هر چند مهسا کمی به شوخی لبانش را به علامت انزجار جمع کرد. .

 

 

صبحانه که تمام شد ازشون پرسیدیم برنامه تون چیه ؟ اونها گفتند ما دیگه به اتاق نمیریم از همینجا میریم به استخر هتل . اما من گفتم ما مایوهامون رو نیاوردیم باید بریم اتاق لباسمون رو عوض کنیم . اونها رو تا دم استخر همراهی کردیم . استخر هتل بسیار بزرگ بود و تختهای آفتاب گیری فراوانی داشت . اول صبح بود و هنوز تختهای خوب رزرو نشده بود . امیر و افسانه دو تخت خوب و سایبان پیدا کردند و دو تخت هم کنار خودشان برای ما کنار گذاشتند . همینطور که مشغول چیدن وسایل روی میزها بودند . افسانه گره دامن لنگی بلندش را شل کرد و آن را از تنش بیرون آورد. زیرش یک مایو دو تیکه گل گلی خیلی شیک پوشیده بود . مهسا به افسانه گفت واو چه مایوی خوشگلی . من هم لبخندی از روی تحسین زدم . افسانه هیکل خوبی داشت . کمی لاغر و ریزه میزه بود اما سینه و باسن بدی نداشت . متوجه یک پیرسینگ ریز هم روی نافش شدم و همچنین وقتی برگشت متوجه یک تتوی پروانه روی کمرش شدم که نصف آن به زیر مایو و روی کونش رفته بود . خب تا اینجا شروع بدی برای یک مسافرت جذاب نبود !

به مهسا گفتم ما هم سریعتر برویم و مایوها رو بپوشیم . به اتاق رفتیم و من سریع مایوام رو پوشیدم . مهسا داشت با تردید بین مایو دو تیکه یا یک تیکه انتخاب می کرد و من وارد عمل شدم و گفتم مایو دو تیکه ات رو بپوش که مثل افسانه خوشتیپ به نظر برسی . مهسا گفت اما مایو دو تیکه ام خیلی لختیه . فکر نکنن جنده ام ( با خنده ) . منم با خنده گفتم بپوش ببینم . با اینکه مهسا همسرم بود وقتی مایو دو تیکه اش رو پوشید کیرم راست شد . مایو اش از این مدل ها بود که شرتش به صورت بندی دو طرف گره می خورد و پارچه کونش هم خیلی زیاد نبود که یکم ورجه وورجه می کرد به صورت لامبادا جمع می شد . با خنده گفتم نه انصافا شبیه جنده ها شدی ولی همین خوبه . این مایو رو از کجا آوردی ناقلا ؟

گفت از سمانه ( خواهرش ) گرفتم . توی دلم گفتم اگر خود سمانه اینجا بود و این رو می پوشید چه تیکه ای می شد ؟
خلاصه مهسا هم یک دامن لنگی به کمرش بست و نیم تنه بالا را به صورت لخت با کرست خالی گذاشت . روغن های ضد آفتاب رو برداشتیم و به سمت استخر شتافتیم . به استخر که رسیدیم امیر داشت به پشت شانه های افسانه کرم ضد آفتاب می مالید . بند کرستش را کمی پایین کشیده بود و نیمی از سینه اش بیرون افتاده بود . واقعا صحنه ای بود که آنی باعث شق شدن کیرم می شد اما خیلی خودداری کردم که هول به نظر نرسم . کلا مردهای ایرانی در کنار استخرهای مختلط خیلی تلاش می کنند که هول
به نظر نرسند اما تقریبا 99 درصدشان هول هستند

 

 

. مهسا هم دامن لنگی اش را درآورد. وقتی امیر مایوی لختی مهسا را دید همان لبخند رضایتی که موقع صبحانه زده بود را تکرار کرد . من هم در جواب لبخند رضایتی روی هیکل خانم اون انداختم .
مهسا هم روی تخت نشست و گفت : بهزاد تو هم پشت من رو کرم بمال . من هم از خدا خواسته کرم را برداشتم و گفتم دراز بکش . مهسا دراز کشید و من از کف پا تا بالای ران مهسا را جلوی امیر و افسانه با کرم مالیدم . و بعد هم از عمد باسنش را کرم مالی کردم . امیر و افسانه لبخند می زدند . صدای مهسا درآمد که بیشتر کمر و شانه ام را کرم بمال . انگار که به نقشه شوم من پی برده بود . من هم کل کمرش را ماساژ دادم و یکبار هم بند کرستش را باز کردم و باز به صورت شل و ول بستم . مهسا که آمد بلند بشه چون کرستش را نصفه بسته بودم ناگهان شل شد و کل سینه اش افتاد بیرون . امیر با لبخند سرش را پایین انداخت و مهسا هم خیلی به روی خودش نیاورد و دوباره آن را درست کرد و به من کمی با غرولند نگاه کرد .

خلاصه مراسم کرم مالی که تمام شد هم یک بار با هم توی آب رفتیم و حسابی آب بازی کردیم . بعد کمی آب بازی من و امیر آمدیم روی تخت دراز کشیدیم و ودکا سفارش دادیم .ودکای دلچسب را سر کشیدم و با صدای موزیک بلندی که بار استخر گذاشته بود نیمه مست به اندام نیمه لخت همسرانمان که در آب بازی می کردیم خیره شدیم . واقعا لذت بزرگی بود اما ته دلم انگار که چیزی بیشتر می خواست اما فعلا جرات فکر کردن به آن را نداشتم . اما می دانستم این سفر خیلی جذاب تر از این هم می شود .

 

 

توی هتل ایرانی کم نبود . خیلی از اونها هم مثل ما با همسرانشان آمده بودند و مایو پوشیده بودند بعضی ها هم نه . اما مردهای مجردی که مرتب چشم چرانی می کردند هم کم نبودند و مثل پارازیت روی اعصابمون بودند .

خلاصه یک دو روز اول رو بیشتر وقت رو کنار استخر می گذروندیم و حسابی از بدن های نیمه لخت همسرانمان لذت می بردیم . مراسم کرم مالی هم که بهترین قسمتش بود . اما هر کس همسر خود را ماساژ می داد اما در سکسی ماساژ دادن از هم سبقت می گرفتیم . عصرها برای شبگردی به کنار ساحل و کافه های کنار ساحل می رفتیم و موزیک زنده گوش می دادیم و مشروب میخوردیم . منطقه گلدن سندز یا همان ماسه های طلایی در وارنا کلا یک منطقه توریستی بود و فقط از کافه و رستوران و هتل و کازینو تشکیل شده بود . تعداد ایرانی ها مثل اکثر مکانهای توریستی منطقه کم نبود ولی در انبوه اروپایی های علاقه مند به ساحل های گرم وارنا تقریبا گم بودند . اکثر توریست ها در طول شبانه روز در خیابان کوچیک کنار ساحل و پیاده رو تقریبا همه با مایو یا دامن لنگی راه می رفتند و با همان به کافه و رستورانها می رفتند . ما و امیر و افسانه حسابی با هم مچ شده بودیم و تقریبا تمام وقتمون رو با هم پر می کردیم . یک روز هم کشتی تفریحی رفتیم و وسط دریا هم به آب پریدیم . بسیار لذت بخش بود اما تجربه اش را در سفر به آنتالیا و تایلند هم داشتیم .

عصر بعد از ناهار یک روز به بچه ها پیشنهاد دادم که به جای استخر برویم یکم ساحل های دورتر که ایرانی ها کمتر آنجا باشند . خط ساحلی منطقه ماسه های طلایی در وارنا آنقدر بزرگ بود که برای رفت و آمد یک قطار کوچک تفریحی گذاشته بودند . سوار قطار کوچک شدیم و با وسایلمون رفتیم یکم ساحل دورتر . اونجا هم یک سایه بان و چهار تا تخت اجاره کردیم و بساطمان را پهن کردیم . قبل از شنا کلی با هم عکسهای یادگاری گرفتیم . با همان مایوهای خوشگل و لختی . افسانه و مهسا گاهی موقع عکس گرفتن کمی از بند کرستشان را پایین می آوردند و ادا و اطوار در می آوردند که سکسی و با نمک به نظر برسند . این حجم از روشنفکری برای همه مان جذاب بود .

 

 

مشروب را چیدیم و هر چهار نفر نوشیدیم . قبل از اینکه خانمها بروند توی آب امیر گفت راستی می دانستید اینجا هم ساحل لختی داره ؟ افسانه گفت واقعا ؟ اینجا در وارنا ؟ فکر می کردم این ساحلها فقط در اروپای غربی هستند . هیجان عجیبی در دلم افتاد . می دانستم که اون دو تا تجربه ساحل لختی را دارند . نگاهی به مهسا انداختم . او خودش را به نشنیدن زده بود و به دریا خیره شده بود . حرف را عوض کرد و گفت کی میاد تو آب غرقش کنم . و امیر هم خیلی پررو گفت : من !

مهسا و امیر به دریا رفتند و شنا کردند و افسانه همسر او هم کنار من دراز کشید و شروع کرد حمام آفتاب گرفتن . خب حالا جای زوج ها عوض شده بود . ماجرا داشت به قسمت های جذاب خودش می رسید . امیر و مهسا داشتند توی آب با هم شوخی می کردند و گاهی مهسا جیغ می کشید . از این صحنه هم لذت می بردم هم یه کوچولو توی دلم حسودی می کردم . اما حس حسودی هم دلچسب بود و به هیجان ماجرا می افزود . چشمام محو ساحل بود که افسانه گفت : آقا بهزاد میشه یکم از اون روغن پشت من بمالید .

بعد از دو سه ثانیه مکث گفتم : حتما .

پیش خودم گفتم : نیکی و پرسش ؟ خلاصه روغن را برداشتم و آن را پشت کمرش مالیدم . ناله ای خفیف از حس لذت از لبانش بیرون آمد . دیدم که واقعا فرصت مناسبه . کرم را روی رانش ریختم و آن را به کل ساق و رانش مالیدم . عکس العمل بسیار مثبت بود .

 

 

جراتم هی بیشتر می شد . آرام آرام در حین ماساژ دستم را به نواحی باسنش بردم ، باز هم عکس العمل منفی نداشت . نگاهی به دریا کردم . امیر که متوجه شد من دارم زنش را ماساژ می دهم از فرصت استفاده کرده بود و شروع کرده بود به مهسا آموزش شنا دادن . دستش را زیر شکم مهسا گذاشت بود و مهسا داشت در آب دست و پا می زد . کونش هم قلمبه جلوی صورت امیر بود . لبخندی زدم و با خیال راحت دستم را به سمت کون افسانه بردم . شرتش را به صورت لامبادا روی خط کونش جمع کردم و کفلهای کونش را با قدرت ماساژ دادم . افسانه آه بلندی از لذت کشید و من هم به ماساژ کونش ادامه دادم . دستم را هی حرکت می دادم گاهی ران های سفید و گاهی هم کونش رو می مالیدم . تتوی پروانه زیر کونش را کامل کنار زدم . دهنم باز شد و گفتم : خیلی تتوی بامزه ای زدی . افسانه هم گفت آره یادگار سفر قبلیمون به تایلنده .

حرف زدن باعث شد که همه چیز عادی به نظر برسد . برای اینکه تابلو نشه کمی هم کمرش را ماساژ می دادم اما سریع بر می گشتم روی کون و رونش . از روی کمرش آرام بند کرستش را باز کردم تا بهتر کمرش را ماساژ بدم . آن طرف امیر و مهسا همچنان داشتند با هم شنا می کردند . مهسا طاق واز خوابیده بود . امیر دستش را زیر کون و کمرش گذاشته بود و مهسا چشمانش را بسته بود و ریلکس کرده بود .

بعد که ماساژ تمام شد . افسانه از روی تخت بلند شد و نشست . کرستش شل شده بود و با دست گرفته بود . پیکی را به سلامتی هم زدیم . که ناگهان افسانه حرکت جانانه ای زد . کرست شل شده اش را از سینه اش کند و به صورت تاپلس ( بدون کرست و فقط با شورت مایو ) به سمت امیر و مهسا رفت . مهسا ایستاد و به افسانه نگاهی انداخت . از تعجب گرد شده بود اما امیر که ظاهرا به این صحنه عادت داشت . همسرش را در آغوش کشید و بوسید . من هم خیلی سریع به آنها ملحق شدم . افسانه انگار نه انگار که با سینه لخت کنار یک زوج ایستاده باشد و پا به پای ما آب بازی می کرد . افسانه سینه های خیلی سکسی داشت ولی به درشتی سینه های همسرم مهسا نبود .

 

 

از شنا خسته شدیم و به سمت وسایلمان رفتیم . پیکها را پر کردیم و به سلامتی هم نوشیدیم . افسانه همچنان تاپلس بود و قصد نداشت دیگر کرستش را بپوشد . لبخندی حاکی از تعجب هنوز روی لبان مهسا بود . توی دلم می خواستم به مهسا هم پیشنهاد بدم که اون هم کرستش را در بیاورد اما پشیمان شدم .

خلاصه آن شب تمام شد و با هم برای شام به یک رستوران رفتیم . هنگام شام امیر دوباره بحث ساحل لختی را مطرح کرد و گفت : بچه ها دوست دارید یک بار حضور در ساحل لختی را تجربه کنیم؟

صورت مهسا به صورت فیک از خجالت سرخ شد و سرش را پایین انداخت . من گفتم میشه یکم درباره ساحل لختی توضیح بدی ؟

من گفتم اجازه بده امشب با هم یه مشورت کنیم و فردا سر میز صبحانه جوابش را بدهیم .
امیر گفت : ساحل لختی یا همون NUDE BEACH قوانین خودش را دارد . این طور نیست که اونجا سکس آزاد باشه و هر کس هر کاری که دلش خواست بکند . در واقع همان قوانینی که در ساحلهای معمولی هست اون جا هم هست . چون اونجا هم خانواده ها و حتی کودکان حضور دارند . چون فلسفه اونها اینه که لخت بودن یک امر عادی برای انسانه و یه جور بازگشت به طبیعت محسوب میشه و داستان سکس یه مساله جداست . تاکید کرد که اگر کسی حرکت سکسی توی ساحل انجام بده یا تابلو چشم چرانی کنه آنی از ساحل به بیرون هدایت می شه .

 

 

حرفاش برام خیلی جالب بود و تازگی داشت . کنجکاوی مهسا هم کمی جلب شده بود .
بعد از شام که به اتاق رفتیم به مهسا گفتم : خب نظرت چیست ؟ مهسا کمی مکث کرد و گفت نظر تو چیه ؟ من گفتم که به نظرم تجربه هیجان انگیز و منحصر به فردی به نظر می رسه بد نیست که تجربه اش کنیم . مهسا گفت : منم از هیجان بدم نمیاد اما اینکه لخت مادرزاد جلوی یه مرد غریبه بایستم واقعا خجالت می کشم .

گفتم . بعضی چیزها رو یه بار باید تو زندگی تجربه کرد و به نظرم الان فرصت بدی نیست . مهسا کمی دل دل کرد و گفت : اگه این به تو هیجان میده اوکی مخالف نیستم ولی از یه چیز دیگه هم می ترسم . اونم اینکه با این زوج دیگه زیادی خودمونی بشیم و کار به تجربه های عجیب تر هم برسه .

من هم تایید کردم و گفتم : راست میگی شایدم . خب اگه تجربه ها عجیب تر بشه نظرت چیه ؟ مهسا باز هم با کمی مکث گفت : می ترسم روی زندگی مشترکمون تاثیر بدی بگذاره . دوست ندارم زندگیمون به خاطر یک تجربه هیجان انگیز خراب بشه .

 

 

من که قلبم از شدت هیجان می تپید گفتم : نه عزیزم مطمئن باش هیچ آسیبی به زندگیمون نمی رسه . گفت : مطمئنی ؟ بعدش پشیمون نمیشی یا توی دعوا به روی من نمیاری ؟ گفتم هرگز .

به موبایل امیر پیام دادم ما برای اومدن به نود بیچ اوکی هستیم . اونم هم یک اوکی برام فرستاد و بعد هم یه عکس فانتزی یه زوج لخت کنار ساحل رو برام فرستاد . از عکسی که فرستاده بود خنده ام گرفت . انصافا تا صبح از شدت هیجان خواب نداشتم و دو سه ساعت به زور خوابیدم .

صبح که شب طبق معمول هر روز اومدیم کافه هتل و صبحانه خوردیم . خیلی عادی حرف می زدیم و صحبت نود بیچ رو وسط نیاوردیم . اما هیجانی در چشمان هر چهار نفرمان موج می زد . وسایل رو برداشتیم و از هتل خارج شدیم و سوار قطار فانتزی شدیم . امیر آدرس نود بیچ رو کامل از گوگل درآورده بود و گفت که باید دقیقا ایستگاه آخر قطار پیاده بشیم و بعد از پیاده شدن هم باید تقریبا ده دقیقه تا نود بیچ پیاده روی می کردیم . هر چه به سمت نودبیچ می رفتیم احساس می کردن مایوها داره از بدن ها کم میشه . به صورتی که این آخرها اکثر خانمها تاپلس بودند …

 

 

سرانجام به نود بیچ رسیدیم . یک تابلو به انگلیسی و بلغاری هشدار داده بود که در این مکان ممکن است با افراد کاملا لخت روبرو بشید . با خنده به بچه ها گفتم حالا نه اینکه ساحلهای قبلی ملت خیلی لباس تنشون بود ! همه زدند زیر خنده . وارد نود بیچ که شدیم واقعا با صحنه جالبی مواجه شدیم . روبرو شدن با تعداد زیادی آدم که خیلی عادی بدون هیچ لباسی کنار ساحل حمام آفتاب می گرفتند مشروب می خوردند و شنا می کردند . بین آنها مرد زن پیر جوان و حتی بچه سال البته با خانواده وجود داشت . برای مثال دو سه تا خانواده رو میدی که همه زن و شوهر و خواهر و برادر و پدر و مادر کنار هم لخت مادرزاد داشتند تفریح و شنا می کردند و خیلی هم عادی بودند انگار نه انگار که لخت هستند . در تمام ساحل مردی رو ندیدم که کیرش صاف شده باشد یا مشغول چشم چرانی باشد . همه داشتند زندگی عادیشان را البته لخت انجام می دادند . اما این صحنه ها برای ما که ایرانی هستیم خیلی عادی نبود و واقعا به زحمت می تونستم جلوی شق شدن کیرم رو بگیرم .

من و مهسا همینطور هاج و واج به اطرافمان خیره شده بودیم . امیر و افسانه چهار تخت و دو سایه بان اجاره کردند . وسایلمان را روی تخت گذاشتیم . این بار از عمد با خودمون مایو نیاورده بودیم . امیر و افسانه خیلی خونسرد شروع کردند لباس هایشان را در آوردن . اول پیراهن بعد شلوارک بعد کرست و بعد … شرتشون رو هم در آوردند و کون برهنه جلوی ما ایستادند . ما سعی کردیم عکس العملی نشون ندیم و لبخندی از روی رضایت زدیم . عجب کیر گنده ای داشت امیر ! افسانه هم کس شیو کرده و خوبی داشت . کونش هم قنبلی بود . سینه هاش رو هم که دیروز رویت کرده بودیم .

من هم شروع کردم به لخت شدن . همه لباسهایم را به جز شرتم در آوردم و منتظر مهسا شدم . قلبم داشت از تپش می ایستاد . مهسا پیراهنش را درآورده بود اما باز هم تردید داشت و هی دور و برش را نگاه می کرد . افسانه دلگرمی داد و گفت : بکن جانم بکن . یه لحظه است و بعد احساس رهایی فوق العاده ای می کنی .

من هم شرتم را در آوردم و کیر متوسط و آویزانم افتاد بیرون . صورتم یکم گل انداخته بود . افسانه نیم نگاهی به کیر من انداخت و کمی ابروهایش از تحسین بالا رفت . خب ظاهرا نمره قبولی رو پیش افسانه آورده بودم .

 

 

همه منتظر مهسا بودیم. امیر و افسانه برای اینکه مهسا خجالت نکشد خودشان را مشغول کاری کردند . مهسا کرستش را هم در آورد و روی تخت انداخت اما با دست روی ممه هایش را پوشاند . از اینکه این همه آدم ممه های زیبای همسرم را می بینند احساس شعف می کردم و سرانجام مهسا چشمانش را بست . شرتش را پایین کشید . جیغ کوتاهی کشید و دستش را روی کصش گذاشت . اما این باعث شد ممه های درشت و گندمگون و کون قلمبه اش کامل بیرون بیفتد . امیر و افسانه نگاهی از تحسین به مهسا انداختند و گفتند حالا شد . مهسا چند لحظه ای ایستاد و بعد دستش را از روی کصش برداشت و کمی روی ماسه ها قدم زد و بعد آرام روی تخت آفتاب گیری دراز کشید . مهسا گفت .حق با شما واقعا احساس رهایی شدیدی دارم . احساس می کنم تازه متولد شده ام .

. ودکا را باز کردم و همه به سلامتی هم نوشیدیم . وسایل را کنار تخت گذاشتیم و به دریا زدیم . همه کون برهنه . واقعا لذت فوق العاده ای داشت که نمی تونم اینجا با کلمات برایتان توصیف کنم . نگاهمان را نمی دزدیدیم و با خیال راحت کص و کون زن همدیگر را ورانداز می کردیم .

بعد از کمی آب بازی و شنا مثل دیروز من و افسانه به ساحل برگشتیم و امیر و مهسا را تنها در دریا تنها گذاشتیم . امیر باز هم شروع کرد به مهسا شنا یاد دادن . مهسا طاقباز خوابیده بود و این بار امیر دستش را زیر کون لختش گذاشته بود و دست دیگه هم زیر کمرش بود . حس کردم شاید با انگشت کمی هم با کون مهسا بازی می کند .

من افسانه روی تخت آفتاب گیری نشستیم . به کرم اشاره کردم و به افسانه گفتم : ماساژ ؟

 

 

اون هم با لبخند جواب مثبت داد . همون طور کون لخت روی تخت آفتاب گیری دراز کشید و من روغن رو از ساق پا تا روی کونش ریختم . قطره های روغن از کون سفیدش پایین می چکید . شروع کردم به ماساژ . از ساق پا شروع کردم رسیدم به رانها و بعد دیدم که افسانه کمی رانش را از هم باز کرد و بخشی از کس و سوراخ کونش هویدا شد . شروع کردم کونش را به صورت چرخشی ماساژ دادن به صورتی که سوراخ کونش به صورت قلمبه میزد بیرون . خارجی ها همینطور کون لخت و بی اعتنا از کنارمان رد می شدند . انگار نه انگار که من دارم یک خانم لخت را جلوی همه ماساژ می دهم . دستانم را به سمت سوراخ کونش نزدیک کردم و در یک حرکت متهورانه سوراخ کونش را به صورت عمیق مالیدم . نفس عمیقی از سمت افسانه حس کردم . بعد خیلی آرام سوراخ کونش را ماساژ دادم . البته برای اینکه تابلو نشه و غریق نجات فکر نکنه که داریم کار سکسی انجام بدیم همینطور به ماساژ حرفه ای ادامه دادم .

 

 

به دریا نگاه کردم . مهسا دمر خوابیده بود و شنا می کرد و حس کردم امیر دستش را از زیر آب روی کس و سینه اش گذاشته و همراهی اش می کرد .

دیگه کلا جاها رو عوض کرده بودیم . اون با همسر من مهسا شنا و بازی می کرد و من با همسر اون افسانه کنار ساحل ماساژ بازی می کردیم . بعد جا را عوض کردیم و ما به آب رفتیم و امیر شروع به ماساژ مهسا کرد . اول هم نامرد سراغ کون بزرگ مهسا رفت و حسابی مالش داد . اینکه کون زنم زیر دست همچین هیکلی رفته احساس عجیبی داشتم . همون جا نزدیک بود آبم بیاید . من و افسانه هم حسابی آب بازی کردیم و از هر فرصتی برای دست مالی کردن کس و کون و سینه هاش استفاده می کردم . زندگی در یک دنیای کاملا آزاد .

وقتی به ساحل برگشتیم امیر ماساژ دادن را تمام کرده بود . باز هم با هم ودکا نوشیدیم و در ساحل نود بیچ قدم زدیم . دو زوج خوشحال تمام لخت در ساحلی که همه افراد دیگه هم لخت بودند و هیچ کس به ما توجه خاصی نداشت.

نزدیک های عصر دیگه خسته شدیم . لباس پوشیدیم و به سمت هتل حرکت کردیم . من به بچه ها گفتم امشب رستوران نریم . دو تا پیتزا می گیرم و شام را داخل اتاق ما می خوریم . همه کاملا موافقت کردند و دلیلش هم کاملا معلوم بود .

 

 

پیتزا را گرفتم و به سمت اتاق رفتیم . اما قبل از شام خوردن مهسا گفت که من باید دوش بگیرم . لباس هایش را جلوی همه درآورد و کون برهنه به سمت حمام رفت . چقدر زود لخت شدن جلوی دیگران عادی شد . من هم لباسم را درآوردم و به او پیوستم . داشتیم زیر دوش با مهسا همدیگر را لیف می زدیم که دیدیم امیر و افسانه هم لخت وارد حمام شدند . لبخندی زدیم و به آنها خوش آمد گفتیم .

بعد شروع کردیم به لیف و صابون زدن به بدن یکدیگر . من بدن برهنه افسانه را صابون می زدم و امیر هم بدن مهسا را لیف می زد . دستمان کلا وسط کون و کس و پستان همسران یکدیگر بود و به صورت ضربدری همسر یکدیگر را جلوی شوهرش می شستیم . امیر خیلی راحت با دستان نیرومندش به کون و سینه مهسا چنگ می انداخت که ناگهان دیگر مهسا طاقتش را از دست داد و لبهایش را جلوی من به لبهای امیر چسباند . من که دیگر چیزی نمانده بود قالب تهی کنم افسانه را از پشت بغل کردم و گردنش را بوسیدم . افسانه هم سرش را به عقب خم کرد و من رو بوسید .

امیر سرش را پایین آورد و شروع کرد ممه های مهسا را خوردن . مهسا هم آه های کوتاه می کشید و سرش را به سمت من خم کرد و مرا بوسید . شیر آب را بستم و گفتم بچه ها دیگه بریم بیرون . همه متوجه منظورم شده بودند . حوله ها دور خودمان پیچیدیم و بعد از خشک کردن چهار نفری روی تخت رفتیم و روی همدیگر افتادیم . هر چهار نفر مشغول خوردن و مالیدن و بوسیدن بودیم . اصلا معلوم نبود کی دارد مال کی رو میماله یا می خوره . من لبان افسانه رو می بوسیدم و دستم روی کس مهسا بود . امیر به صورت ضربدری روی شکم افسانه خوابیده بود و داشت ران های مهسا را می خورد . حتی گاهی من کیر امیر رو می مالیدم و امیر کون من رو می مالید . مثل مارهای بوا کاملا به هم پیچیده بودیم و صدای نفسهایمان در هم میپیچید . دیگر مساله این نبود که همسرهایمان مال یکدیگر بودند . مساله این بود که همه مان مال همدیگر بودیم و اختیار بدنهای هم رو داشتیم . دستها دهان ها، شکمها و آلتها به همه جا می رفت . مهم نبود که کدوم مال کیه ؟

 

 

 

بعد از اینکه خوب همدیگر رو خوردیم و مالیدیم دو تا خانمها سراغ کیر بزرگ امیر رفتند و مثل فیلم سوپرها کونشون رو به طرف من کردند و دونفری کیر امیر رو لیس می زدند و می خوردند . من هم از فرصت استفاده کردم و کس و کون قمبل شده شون رو نوبتی می خوردم . بعد جا عوض شد و سراغ کیر من اومدند . امیر هم همراهی کرد و حتی او هم کیر مرا می خورد . یعنی سه نفری به جان کیر من افتاده بودند . خیلی تلاش کردم که آبم نیاید . وسط داستان بود که امیر ناگهان زن من مهسا را در بغل گرفت و لبهای آتشین از او گرفت و کیرش را به سمت کصش می مالید که توی آن فرو کند . وقتی این صحنه را دیدم دست کردم توی ساکمون و دو تا کاندوم از توی آن بیرون آوردم و با چشمکی به امیر دادم و گفتم : ایمنی شرط عقله !

امیر هم متواضعانه کاندوم را گرفت دور کیرش کشید . پاهای همسرم مهسا را باز کرد و کیر کلفتش را داخل کس خیس و حشری مهسا گذاشت و با شدت فراوان شروع به تلمبه زدن کرد . من و افسانه قبل از اینکه مشغول بشیم دوست داشتیم کمی تماشا کنیم . او کردن شوهرش را و من هم گاییده شدن همسرم را توسط یک مرد کیر کلفت که از قضا زن او هم لخت توی بغل من بود و داشت با کیرم بازی می کرد .

امیر تو کردن خیلی حرفه ای عمل می کرد و تلمبه های سنگین و قوی به مهسا می زد . پیش خودم گفتم مهسا بد عادت شد رفت !

مهسا با چشمهای شهوت آلود گاهی نگاهی ملتمسانه به امیر می کرد که محکمتر بکند و گاهی هم من رو نگاه می کرد و با مهربانی و کمی شرم لبخند می زد . وسط دادن همسرم لبهای او رو بوسیدم و گفتم دوستت دارم عزیزم . او هم که داشت ضربه های سنگین تلمبه را تحمل می کرد با صدای بریده گفت . مممنمممم دوستتت دارم . آه … آه …

کاندوم رو به دور کیرم کشیدم . پاهای افسانه را باز کردم . اول کصش را سیر خوردم . بعد سراغ ممه هایش رفتم و کیرم را هم بین خط ممه هایش حرکت دادم و دست آخر هم کیرم را به داخل کس افسانه فرو کردم .

امیر دستش را زیر کون مهسا برد و با قدرت پوزیشن را به صورت داگ استایل عوض کرد . مهسا آه بلندی کشید و کونش را تا جایی که جا داشت به سمت امیر قنبل کرد . چهره ای از مهسا می دیدم که تا آن روز تجربه نکرده بودم .

 

 

امیر مخصوصا وسط کردن مکثی می کرد نگاهی به من و زنش می انداخت و بعد با فشار کیرش را داخل کص مهسا می کرد . انگار می خواست به من بگوید ببین این منم که دارم زنت را جلوی چشمت و چشم زنم می کنم . دیدن کون قنبل شده لخت مهسا به سمت امیر که کیرش تا دسته توی کصش جا گرفته بود واقعا صحنه عجیب و دیدنی بود .

چند دقیقه فقط صدای تلمبه و آه و اوه می اومد .

که دیدم امیر با صدای آهی کاندوم را از سر کیرش جدا کرد و آبش رو روی کمر مهسا ریخت . با دیدن آب کیر امیر روی کمر زنم دیگر طاقت نیاوردم و آبم همون داخل کاندوم توی کس افسانه خالی شد .

صدای نفس نفس هر چهار نفرمون تا چند دقیقه می اومد . امیر دستمال آورد . آبش را از روی کمر مهسا پاک کرد . او را بوسید و به داخل حمام برد . من هم با دستمال کاندوم رو از روی کیرم کندم . سیگاری روشن کردم و یک نخ هم گوشه لب افسانه گذاشتم . دود سیگار رو توی سینه هم فوت میکردیم و لبخند میزنیم .موزیک رو هم روشن کردم که فضا دلپذیرتر بشه . امیر و مهسا دلشون نمی خواست از حمام بیرون بیان . ظاهرا اونجا هم داشتن از هم لب می گرفتن و همدیگر رو می مالیدن . بعد از یک ربع اونها هم به ما پیوستند و ما داخل حمام رفتیم .

وقتی برگشتیم امیر که لباسش رو تنش کرده بود پیشنهاد بامزه ای داد و گفت . اگر موافقی تا آخر سفر خانمهایمان با همدیگر عوض

. این رو گفت و چشمکی به مهسا زد . مهسا هم سرش رو پایین انداخت و خندید .

منم گفتم قبول . افسانه هم خودش رو توی بغل من انداخت و گفت جون به زن جدیدت سلام کن !

 

 

منم گفتم واقعا امشب احساس می کنم دو تا زن دارم و مهسا هم دو تا شوهر داره . به صورت مجازی حلقه هایی را دست همسر همدیگر کردیم و آنها را بوسیدیم . وقتی امیر و مهسا از در می رفتند بیرون امیر گفت عزیزم شوهر خوبی برای زن جدیدت باش و در حالی که به مهسا در کونی می زد گفت منم سعی می کنم شوهر خوبی برای زنت باشم . همه خندیدیم .

وقتی مهسا تو اتاق امیر بود . برای مهسا پیام دادم که سعی کن یواشکی هم که شده از تمام عملیاتتون فیلم بگیری . اونم گفت چشم سعیم رو می کنم . بعد دیدم یواشکی کجا بود . خودشون دارن گر و گر برامون عکس و فیلم می فرستند فقط صورتشون رو سانسور کرده بودند . تا صبح به جز رکورد سر شب دو بار دیگه رکورد بکن بکن داشتند . بابا عجب کمری داشت این امیر . من که بعد از کلی بوسیدن و خوردن افسانه فقط نزدیکای صبح تونستم یه بار دیگه بکنمش .

از اینکه چنین تجربه هیجان انگیزی رو پشت سر گذاشته بودم روی پاهایم بند نبودم . هر چند نمی دانستم عکس العمل مهسا بعد از بازگشت به ایران چی می تونه باشه ؟

برای اینکه پیش مسافرهای ایرانی دیگه تابلو نباشیم . قرارهای بیرون رو همون چهارتایی با هم بودیم . دو بار دیگه هم ساحل لختی رفتیم و اون جا یکی دو تا دیگه زوج ایرانی دیدیم و کلی خندیدیم و خوش و بش کردیم . دیگه واقعا برامون اهمیتی نداشت که کسی ما رو اینجا ببینه .

 

 

وقتی به اطاقهایمان میرفتیم اول به اتاق ما یا به اتاق امیر می رفتیم یه سری وسایل رو بر می داشتیم و بعد مثل زن و شوهرهای واقعی هر کدوم با همسر اون یکی به اتاق جدا می رفتیم و تا صبح مراسم بکن بکن برپا بود .

روز آخر که می خواستیم هتل را تحویل بدهیم ما به ایران می رفتیم و امیر و افسانه به کانادا می رفتند . توی اتاق برای آخرین بار همسرهای همدیگه رو بغل کردیم و بوسیدیم . امیر مهسا را محکم توی بغل گرفت و دستش را روی کونش گذاشت و گفت مواظب خودت باش جیگر.در حالی که کونش را فشار میداد گفت از این هم خوب مراقبت کن که از این تپل تر نشه . و بعد به صورت کشدار و طولانی لبهای مهسا رو بوسید. من هم افسانه را حسابی بوسیدم . برای آخرین بار در حالی که لباس تنش بود دستم رو توی شلوارش کردم و کصش را مالیدم و گفتم تو هم مواظب این باش . یادت باشه که یه بخشیش مال منه .

امیر و افسانه خندیدند و از ما خداحافظی کردند . ما هم وسایلمان را جمع کردیم و به سمت فرودگاه رفتیم . مهسا تمام راه خودش را در بغل من انداخته بود و بعد از سکوت طولانی گفت : عزیزم خاطره واقعا فوق العاده ای بود . تو هنوزم عشقم هستی و خواهی بود . پشیمون نیستی از اینکه سفرمون اینجوری شد .

من هم با اعتماد به نفس گفتم . نه عزیزم . معلومه که پشیمون نیستم . خیلی هم همه چیز خوب پیش رفت و با چشمکی گفتم . خدا رو چه دیدی شاید باز هم از این سفرها اومدیم . هر دو خندیدیم و به فرودگاه رسیدیم و می دونستیم که این آخرین تجربه ما نخواهد بود .

 

 

توی خانه یکی از سرگرمی های مورد علاقه مان دیدن فیلم بکن بکن مهسا و امیر بود . هر وقت مهسا فیلم را می دید حسابی خیس می شد و من هم از فرصت استفاده می کردم و حسابی می کردمش . وسط کردن به شوخی می گفتم کیر من بهتره یا کیر امیر ؟ و اون هم با بدجنسی و ناله می گفت : کیر امیر ! و وسط دادن مرتب به شوخی قربون صدقه کیر امیر می رفت . من هم میگفتم که عاشق کس دست خورده ات هستم و به کردن ادامه می دادم .

امیدوارم از تجربه من خوشتون اومده باشه …

 

 

نوشته: بهزاد نیکزاد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «رهایی در بلغارستان»

  1. سلام دوست عزیز خوب نوشتی واقعا از خوندنش لذت بردم. این نوع فانتزیها اگر طرفین جنبه و پایبندی به اصول حریم شخصی رو داشته باشند. لذت بی نهایتی رو تجربه می‌کنند. بدرود

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا