در این نوشته همه ی اسامی مستعار هستند. اسم من حمید هست و الآن حدود 40 سال دارم . 15 سال پیش درست چند ماه بعد از پایان خدمت سربازی به شهر اهواز مهاجرت کردیم . برای من که تمام زندگی ام را در شهر دیگری بودم و هیچ دوستی توی اهواز نداشتم روزها خیلی سخت میگذشت . بیکار بودم و دنبال کار میگشتم ، هیچ پولی نداشتم و از مادرم پول میگرفتم و از همه بدتر هیچ دوستی هم نداشتم . بعد از حدود یکماه زندگی در شهر اهواز استخدام شدم . اون زمان لیسانس مدرک خوبی بود و کارشناس ها و مهندس ها اعتبار و احترام خوبی داشتند . خصوصا برای من که از یه دانشگاه معتبر فارق التحصیل شده بودم . خلاصه رفتم سرکار و مشغول شدم . توی محیط کارم کم کم با همکارها آشنا شدم و زمان گذشت تا حقوق اول ام را گرفتم . با گرفتن اولین حقوق خیلی از نظر روحیه خوب شدم . شرکت یک تیم فوتبال داشت که کارکنان یا فرزندان شون توش بازی و تمرین میکردند . به دعوت یکی از همکارها رفتم . وقتی برای تعویض لباس وارد رختکن شدم ، یه پسر ی را دیدم که در جا خشکم زد . صورت کاملا بچگانه و قد کمی کوتاه با بدن کاملاً بدون مو و خیلی کم توپول . راحت تر بگم یه نمونه ی کاملاً استاندارد برای کردن . به محض دیدنش رفتم جلو و سلام کردم و دستم را برای دست دادن دراز کردم . اون هم کاملا با اشتیاق تحویل گرفت و دست داد .
همکارم که با من بود ، ما را به هم معرفی کرد و من فهمیدم که پسر یکی از کارگرهای بخش تعمییرات هست . خلاصه رفتیم و یه کم بازی کردیم و من اصلاً و اکیداً فوتبال بلد نبودم و نیستم و سیگاری هم هستم این بود که رفتم کنار میدون و نشستم . و همش با حسرت به اون پسر که اسمش محمد بود نگاه میکردم و توی رویای خودم صد بار کردمش . تمرین تموم شد و همه با هم رفتیم به سمت استخر که از دوش هاش برای حموم کردن استفاده کنیم . محمد توی مسیر خودش را کنار ما رسوند و شونه به شونه ی من راه اومد . وقتی به دوش ها رسیدیم بچه ها دونفر ، سه نفر میرفتند زیر یک دوش من هم طوری رفتار کردم که کاملا اتفاقی با محمد بریم توی یک دوش . خلاصه توی دوش یه کم خودم را بهش مالیدم ولی میترسیدم هم از اینکه ناراحت بشه و دعوا راه بندازه که این برای من مهندس تازه استخدام شده خیلی زشت و بد بود و هم اینکه کیرم راست بشه که اون هم خیلی آبروریزی بود . اون روز تموم شد و بعد دو سه ماه که حسابی توی شرکت جا افتاده بودم و کارها را بدست گرفته بودم یه روز یکی از همکارها اومد پیشم و گفت فلانی کارگر تعمییرات میخواد بیاد توی دفتر باهات کار داره هواش را داشته باش
. به محض اینکه اسم کارگر تعمییرات را گفت فهمیدم که بابای اون محمد که من چند ماهه توی کف کردنش موندم اومده . گفتم بگو بیاد . خیلی دلم میخواست یه جوری بهش نزدیک بشم . خلاصه باباهه اومد توی دفتر و شروع کرد از سختیه زندگی و مشکلات گفتن و بعد گفت : « پسر بزرگم چند وقته که درس را ول کرده و توی خونه بیکاره و تازه 18 سالش شده و سه چهار ماه دیگه باید بره خدمت . دختر عموش را براش خواستگاری کردم عموش قبول کرده ولی گفته زمانی رسما قبول میکنیم و میذارم عقد بشن که سرکار باشه ، اگه یه جوری به عنوان کارگر خدمات یا آبدارچی استخدامش کنی ممنون میشم » . با اطلاعات قبلی که داشتم تقریباً مطئن بودم که خودشه ولی هم برای کلاس گذاشتن و هم برای اینکه مطمئن بشم این پسر همون سوژه ی مورد نظره بهش گفتم :« فردا بگو بیاد ببینم چطوره . . . اگر خوب بود به عنوان کارگر خدمات و آبدارچی همین جا مشغولش میکنم » . کلی تشکر کرد و رفت . اون شب من توی خواب دوبار خودم را خراب کردم و هر دوبار توی خواب داشتم محمد را میکردم . خلاصه فردا صبح که رفتم سرکار دیدم محمد پشت در اتاقم ایستاده . قند توی دلم آب شد و رفتم سلام علیک کردم بعد از سلام علیک با خوشروئی بهش گفتم :« برای چی اینجائی ؟ اینجا اتاق منه » گفت : « آره میدونم ، بابام دیروز باهاتون صحبت کرده بود گفته بودی بیاد ببینمش » . گفتم : « هان . . . حالا یادم اومد ، تو پسر فلانی هستی ؟؟؟؟ چرا درس نخوندی ؟؟؟؟ من اول که دیدمت فکر کردم بچه درسخون هستی . . . بخدا حیفی بیای کارگری » . با همین صحبت ها در را باز کردم و رفتیم داخل دفتر که باباش هم خودش را رسوند . باباهه گفت : « مهندس یه لطفی بکن مشغولش کن » . گفتم : « حاجی یه شرط داره » هر دوتاشون با هم گفتند :« هر شرطی باشه قبول میکنیم » گفتم :« به شرطی که قول بده درسش را هم بخونه و امتحان بده . . . آخه حیفه که بچه ی به این خوبی و با استعدادی و باهوشی کارگر بشه . . .
برا اینکه مطمئن بشم درس میخونه خودم براش برنامه میذارم و باهاش کار میکنم و . . . » . باباهه از خوشحالی داشت میمرد و کلی از من تعریف و تمجید کرد و بعد هم هرچقدر بلد بود دعا و تشکر کرد . من هم گفتم از همین امروز شروع کنه . یک هفته از استخدام محمد میگذشت یه روز بهش گفتم باید درس ات را شروع کنی . قبول کرد و قرار شد از فردا عصر هر روز یکی دوساعت برم خونه شون و باهاش کار کنم . چند روز عصر ها میرفتم خونه شون و متوجه شدم که سه تا برادر و یک خواهر داره که همه کوچکتر از خودش هستند . توی اون مدت که محمد مشغول کار شده بود چند بار سراغ حقوق اش را گرفت و من خودم پول بهش دادم و گفتم بعد که حقوق گرفتی برگردون و بار آخر که از پول خواست بهش دادم و گفتم بگیر نمیخواد برگردونی ما با هم رفیقیم و من خونه تون میام نمیخواد پس بدی . مدتی گذشت ، مادرم برای چند روز رفت شهر خودمون و من موضوع را به محمد گفتم . فردای رفتن مادرم ، بابای محمد اومد دفتر و گفت :« حالا که تنهائی و مادرت نیست بیا خونه و پیش ما باش . . . هم تنها نیستی هم برای غذا مشکل نداری » . یه کم تعارف کردم و بعد از اصرار بابای محمد قبول کردم که شب موقع شام برم خونه شون و همونجا هم بخوابم. اون روز عصر رفتم خونه و یه منقل آتیش کردم و وافورم را درآوردم . 5 گرم تریاک ریز کردم و آروم آروم کشیدم بعد از هر بس که میکشیدم دو سه تا چای نبات میخوردم . میدونستم که امشب بالاخره آرزوی چند ماهه ام برآورده میشه . من که چندین ماه بود اومده بودم اهواز و کیرم حسابی زنگ زده بود ، تلافی این چند ماه را در میارم و یه سوراخ دائمی برای کردن درست میکنم . حدود ساعت 7 عصر رفتم حموم و یه واجبی خوب به خودم زدم و ترو تمیز رفتم خونه محمد . با خانواده اش شام خوردیم یه کم صحبت کردیم خلاصه ساعت 10شد و من کار فردا صبح را بهونه کردم و گفتم میخوام بخوابم . به محض اینکه گفتم میخوام بخوابم دیدم مادر محمد گفت برای تو و محمد تشک پهن کردم توی اون اتاق ، راحت بخوابید خودم صبح بیدارتون میکنم . رفتم توی اتاق که دیدم بخاطر کوچیک بودن اتاق و کمدی که توی اتاق هست ، تشک ها کنار هم چسبده اند . در اتاق را بستم . میخواستم شلوارم را عوض کنم که دیدم محمد اومد توی اتاق و در را بست . وقتی دید من دارم شلوار راحتی میپوشم گفت : « کسی نمیاد توی اتاق ، اگه میخوای لباسات را در بیار و با شورت بخواب . من عادت دارم با شورت میخوابم » . من که از شدت خوشحالی و تعجب داشتم شاخ در می آوردم با کمال میل قبول کردم و خیالم راحت شد که بخش اعظمی از کار من که راضی کردن محمد برای لخت شدن بود خودبخود انجام شد . رفتیم توی رختخواب شروع به صحبت کردیم . بهش گفتم چرا درس نخوندی ؟ یه کم چرت و پرت گفت و اضافه کرد :« یه دوستی داشتم به اسم حسن که از من چندسال بزرگتر بود اون همش من را دنبال خودش به اینطرف و اونطرف میکشوند و نمیذاشت درس بخونم البته خودم هم خوشم میومد برم دنبالش » . گفتم : « خب تو که میدیدی داره به درس و مشقت لطمه میزنه چرا ازش فاصله نگرفتی ؟ » گفت :« خب خیلی هوام را داشت برام همه چی میخرید حتی لباس ، پول توی جیبم میذاشت منم با این همه که بهم میرسید نمیتونستم ولش کنم » .
گفتم :« خب در مقابل این چیزهائی که برات میخرید و پولهائی که بهت میداد تو براش چکار میکردی ؟» گفت :« خب منم یه جورائی به دردش میخوردم و یه کارهائی براش انجام میدادم . از وقتی با تو دوست شدم باهاش قطع رابطه کردم . آخه میخوام زن بگیرم و آدم وقتی زن میگیره دیگه نباید یه سری از کارها را بکنه » . بهش گفتم :« تو خودت هنوز بچه ائی ، تو رو چه به زن گرفتن ، احساس نمیکنی زوده ؟» گفت : « چکار کنم بابام اصرار داره ، میگه خرجش را هم خودم میدم تو فقط کس بکن » . وقتی این صحبت ها را شنیدم مطمئن شدم که محمد کون داده و از کون دادنش هم لذت برده و توی دلم کلی خوشحال شدم که همه چیز خود بخود حل شده . آروم آروم در حین صحبت نزدیکش شدم و یه پام را گذاشتم لای پاهاش و اون یکی را هم گذاشتم روی پاهاش . خودش اومد نزدیک و آروم لبش را گذاشت روی لبم و بهم گفت :« خیلی دوستت دارم ». برای اینکه باهام دوست بمونی هرکاری بخوای برات میکنم . من هم بوسش کردم و یه کم در حالی که داشتم باهاش صحبت میکردم دست مالیش کردم . کیر من خیلی وقت بود که راست شده بود برای اینکه ببینم اون در چه وضعیه دستم را گذاشتم روی کمرش و چسبوندمش به خودم که دیدم کیر راست شده اش خورد به شکمم . خودش را به من چسبوند و یه جوری تکون خورد که کیر من رفت زیر کیرش و نزدیک لاپاش . کیر محمد روی شکمم بود و من برای اولین بار متوجه شدم که هرچی راجع به عربها و بزرگی کیرشون میگن واقعیت داره . بهش گفتم :« محمد جان ببخشید . اختیار معامله ام دست خودم نیست و راست شده ، ناراحت نشی » . خندید و گفت : « معامله را اگه بهش برسی و سیرش کنی راست نمیشه . معلومه که خیلی وقته که کاری نکردی » . گفتم :«خب خب آره تازه اومدم اهواز و کسی را ندارم اینه که مجبورم تحمل کنم» . گفت : « خودم نوکرتم هستم . رفاقت را گذاشتن برای کی ، تا وقتی که یکی را برای کردن پیدا نکنی ، اگه قابل میدونی خودم بهت میدم و . . .» . من از خوشحالی داشتم بال در می آوردم بهش گفتم :« آخه ممکنه رفاقت مون بهم بخوره نمیخوام از دستت بدم در ضمن من اگر با کسی رابطه سکس گذاشتم دیگه دنبال کس دیگه ائی نمیرم » . شروع کردم به دستمالی کردنش .
بدن بی مو و نرمی داشت . دیدم وقتی که من دستمالیش میکنم خیلی حال میکنه و هر چی من بیشتر می مالمش بیشتر تحریک میشه و بیشتر قربون صدقه ام میره . همین طور که من دستمالیش میکردم اون هم شروع کرد با کیر من ور رفتن و آروم آروم زیر تخم هام را با نوک انگشتاش نوازش میکرد .( اونائی نمی دونند می تونن امتحات کنند . واجبی بزنید به خودتون بعد از شریک جنسی تون بخواین با نوک انگشتاش زیر تخم هاتون را خیلی آروم با نوک انگشتهاش نوازش کنه . ببینید چه حالی میده . البته خود من هم نمیدونستم محمد که برام نوازش میکرد فهمیدم) . خلاصه همینطور داشتیم حال میکردیم که گفت :« میخوای برات بخورمش؟ » . گفتم :«اگه خودت دوست داری و حال میکنی آره بخورش ». رفت پائین و شروع کرد به ساک زدن . مدت زمان زیادی من با بدنش ور میرفتم و اون ساک میزد بعد خودش گفت :« بیا من حسابی حشری شدم بیا بکن که من دیگه نمیتونم جلوی خودم را بگیرم » . وارونه خوابید و یه کم کونش را داد بالا من هم که کیرم از ساک زدن خودش خیس بود یه کم مالوندم دم کونش که خودش سوراخش کونش را با کیرم میزون کرد و من هم آروم فشار دادم داخل . یکی دوبار جلو عقب کردم و کیرم را تا ته کردم تو کونش .وقتی کیرم تا آخر رفت داخل گفت :« تا ته رفته داخل ؟» گفتم :« آره » گفت :« خب حالا بذار تا من خودم با کونم بمکمش که هم من حال کنم و هم تو حال کنی فقط فشار بده جلو که وقتی میمکمش در نیاد » .
من دیگه جلو عقب نکردم و فقط فشار می آوردم جلو . اون هم با کونش کیرم را می مکید . خوب که با کونش مک زد به کیرم گفت :« آبم میخواد بیاد . تو آبت میاد » من که تریاک کشیده بودم و میدونستم به این زودی آبم نمیاد گفتم :« نه کمرم سفته و به این زودی ها نمیاد » گفت :« قربونش برم که اینقده خوبه ، حسن تا میذاشت تو کونم آبش میومد و من اصلا حال نمیکردم » . خلاصه آبش اومد . یه کم بی حس شد و توی این مدت من کیرم را داخل کونش نگه داشته بودم . وقتی خوب آبش اومد و ریخت روی تشک . گفت حالا خودت جلو عقب کن تا آبت بیاد . من هم همینطور که بدنش را میمالیدم تکون میدادم کون نرمی داشت و سوراخ کونش هم قبلا باز شده بود و آخ و ناله و درد نداشت من فقط بدنش را می مالیدم و کیرم را توی کونش جلو عقب میکردم من که خیلی حال میکردم و بالاخره دوباره حشری شد و گفت : « فشار بده داخل تا دوباره برات مک بزنم » . دوباره شروع کرد با کونش کیرم را مک زدن و از بش قشنگ مک میزد من م حسابی حال کردم و دوتائی با هم ارضا شدیم . وقتی که آب مون کامل اومد گفت : «بلند نشو و درش نیار تا مک بزنم تا بخوابه خودش در بیاد » . دوباره مک زد تا کیرم خوابید و از کونش در اومد و من بلند شدم . با دستمال کاغذی که توی اتاق بود خودم را پاک کردم و رفتم دستشوئی . برگشتم توی اتاق و خوابیدیم . من نشئه ی تریاک بودم و خوابم نمیبرد یه کم توی جام وول خوردم و دوباره کیرم بلند شد . شروع کردم به دستمالی کردنش که بیدار شد و گفت :« میخوای دوباره بکنی ؟ » گفتم :« خواستن که میخوام ، راستش اینقدر دوستت دارم و اینقدر تو باحالی که آدم دلش میخواد روزی هزار بار کونت بذاره ، ولی میترسم اذیت یا ناراحت بشی » . گفت :« نه عزیزم هر چقدر دلت میخواد بکن ، از حالا به بعد من مثل زنت میمونم هر وقت خواستی بیا بکن» . دوباره شروع کردیم به عشق بازی و مالیدن همدیگه . خوب که همدیگه را مالیدیم من بهش گفتم : « خب ، ممدجان برگرد تا بکنم توش » . گفت :« ببین من عاشق تو و کیرت شدم و میخوام همونطور که حسابی با کون من حال میکنی من هم با کیرت حال کنم ، الآن چون آبم دوبار اومده دیگه با اینکه فقط توی کونم جلو عقب کنی یا من با کونم بمکمش ، آبم نمیاد ، بذار تا یه کاری کنم که آب خودم هم بیاد » . من را روی کمر خوابوند و خودش سر کیرم یه کم تف زد و گذاشت دم سوراخ کونش و آروم نشست روی کیرم . خیلی راحت و بی دردسر رفت داخل ، وقتی که کیرم تا ته رفت توی کونش برای اینکه جاگیر بشه و تا آخرین قسمتش بره توی کونش ، خودش چند بار بالا پائین رفت و وقتی کیرم را کامل جا کرد نشست . یه کم تف مالید کف دستش و شروع کرد به جلق زدن و همینطور که جلق میزد خودش هم روی کیرم بالا پائین میرفت . خیلی داشت حال میکرد دیوانه بار بالا پائین میرفت و نفس نفس میزد
لحظه به لحظه نفس هاش تندتر میشد و بالاخره آبش اومد . وقتی آبش داشت میومد دستش را جلوی سوراخ کیرش گرفت که روی من نریزه . بیحال شده بود همونجور بیحال با اون یکی دستش چندتا دستمال کاغذی برداشت و دستش که آبمنی توش بود را پاک کرد . گفت :« من حال کردم حالا خودت جلو عقب کن تا آبت بیاد » . بهش گفتم اینجوری راحت نیستم بخواب یا قنبل کن هر جور خودت دوست داری » گفت :« خیلی بی حال شدم ، میخوابم ، تو هم راحت باش و هرجور دوست داری بکن من هرکاری که تو بکنی حال میکنم » .وارونه خوابید من هم یه کم تف زدم به سر کیرم و گذاشتم دم کونش و کردم تا آبم اومد . خلاصه از اول شب تا اومد صبح بشه سه بار کردمش و کلی حال کردم . صبح خیلی بی حال بودم و خوابم هم میومد . لباس پوشیدم و صبحونه خوردیم و من و محمد و باباش از خونه زدیم بیرون که بریم سرکار. به محمد گفتم :« من جلسه دارم میرم جلسه و تا آخر وقت همونجا هستم تو اگر خواستی ساعت 11 به بعد برو خونه » خلاصه ازشون جدا شدم و مستقیم رفتم خونه . اول حموم کردم و بعد خوابیدم .