پسر بی‌ تجربه و دختر با تجربه

سلام اسممو نمیگم 20 سالمه .

داستان من از جایی شروع میشه که رفتم دانشگاه مثل کس خلا روز اول دانشگاه یکی رو دیدم تنو بندم شروع کرد به لرزیدن دوست دخترم نداشتم قبلش! گفتم وای من عاشق شدم! حالا اصلا دختررو ندیده و نشناخته… هیچی ما تو کف این بودیم اینم از اون چس ها دختره کرجی بود! (ببخشید اسم نمیگم) هیچی آقا با کلی لوس بازی و این ور اون ور این رفیقای من منو انداخت بغل این تو اتوبوس منم بلد نبودم حرف بزنم… با پته پته گفتم سلام فلانی خانوم گفت سلام گفتم شما فیلم دوست دارید؟ بحثو باز کردم کلی با هم حرف زدیمو فرداش برای کلی سریال اوردم و آخر شمارشو ازش گرفتم…. با کلی ذوق و شوق… شبا با هم اس ام اس بازی میکردیم تا یه روز بهش گفتم که ازش خوشم میاد… ولی اون گفت به من هیچ حسی نداره و با من نمیخواد باشه! این دختر برام یه دونه بود انگار همین یکی بود از آسمون افتاده پایین! هیچی با کلی اصرارو اینا قبول کرد… 3 سالم ازم بزرگ تر بود! 3 یا 4 ماه باهاش بودم انقدر دوسش داشتم میگفت بمیر میمردم تو این مدت فقط دستشو گرفتم.. همین! آقا من عاشق این دختر شده بودم در حدی که به همه گفته بودم من اینو دوست دارم میخوام باهاش ازدواج کنم! عین این عقب مونده ها! تا یه روز تولد بهترین دوستم بود من نرفتم دوستام بهم خبر دادن که آره دوست دخترتم رفته! من  اینجوری بودم…

 

از اون موقع هرچی زنگمیزدم جواب نمیداد یا تو دانشگاه جوابمو نمیداد! هیچی گذشتو خود دوستم اومد بهم گفت منو اون ان خانوم باهم دوستیم هم دیگرم دوست داریم گفته بود که باهاشم خوابیده! دنیا دور سرم میچرخید انقدر عصبانی بودم که میخواستم بکشمش… کلی دعوا و داستان شد…. من زنگ بزن اون فحش بده ان خانوم گریه کن و… از اون موقع به بعد به هیچ دختری هیچ حسی ندارم فقط سکس! سکسم زیاد نداشتم .. بهد این ماجرا با 2 نفر دوست شدم همینجوری سریع به هم خورد نفر آخرم جنده بود یکی از بچه های دانشگاه… من بهش پینهاد دادم نگفته قبول کرد و هفته اول اومد خونمون من ریده بودم تو خودم… تا حالا کس از نزدیک ندیده بودم اومد اتاقمو یکم حرف زدیم من وسط حرفش ازش لب گرفتم! لب گرفتمو سیخ کردم (میدونم خاک تو سرم) اونم دستشو گذاشت رو کیرمو واسم میمالید گفت لخت شو نفهمیدم چجوری لباسامو در اوردم D: بلد نبودم کاندوم هم نداشتم سریع پریدم روش سینه هاشو خوردم سینه های گنده ای هم داشت دیوس! خودش پشت کرد منم سریع گذاشتم دمه سوراخ کونش هرکاری کردم نرفت تو… کیرمم بزرگ نیست!

 

گفت خره برو یه چیز بیار چربش کن… رفتم آشپز خونه اولین چیزی که دیدم روغن زیتون بود برداشتم اوردم ریختم رو کونش و زدم به کیرم کردم تو (اینجاشو میگم حالتون گرفته شه) انه تو کونشو حس میکرم نمیدونستم حال کنم یا بدم بیاد! هیچی 10دقیقه نشد گقتم آبم داره میاد گفت بریز تو (آه آخ هم نمیکرد اصلا بهش حال نداد فک کنم) منم ریختم تو احساس کردم نصف عمرم رفت آبم اومد! به من خیلی حال داد! خونه خالی هم داریم ما دیگه باهاش دوست شده بودم هر وقت حوصلم سر میرفت اینو میبردم اونجا…. بگم شاید 4 یا 5 با بیشتر نکردمش بقیش یا همش خورد یا هند جاب میکرد… همشم پریود بود…. با این بودم دوستام بهم گفتن این جندست بیخیالش شو.. منم گفتم برید بابا بالاخره من یکی رو پیدا کردم میخواین ازم بگیریدشو کلی داستان با دوستام قهر کردم آخر فهمیدم بله به نصف دانشگاه داده کل دانشگاه هم دوست پسرش بودن! از این بی آبرو هام بود وسط دانشگاه جیغ جیغ میکرد… اینو من باهاش بهم زدم… دیگه هم سکس نداشتم هنوزم به فکر ان خانومم… دانشگاه تموم شد الانم سربازم.. 1 ماه دیگه میرم داستانم هم سکس داشت هم زندگیم بود نگید کیرمون خوابید خلاصه تا میتوانید بکنید ولی عاشق نشوید که به گا نروید مثله من! امید وارم یه لذت ریزی برده باشید فلا….

 

نوشته:‌ ؟

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «پسر بی‌ تجربه و دختر با تجربه»

  1. جالب بود داستانت.منم یه همچی چیزایی داشتم با این تغاوت که تا بیخ بگا رفتم سر جریان.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا