پسری که من میخواستم

همیشه به خودم می گفتم چرا هیشکی رو نمی تونم پیدا کنم که بتونم باهاش سکس داشته باشم و آسوده و با خیال راحت زندگیمون بگذره و بدون استرس بتونم باهاش باشم …

***

این مشکلی بود که من همیشه داشتم , هم می ترسیدم به کسی بگم که من همجنسبازم و هم اینکه سعی می کردم خودم رو عادی جلوه بدم و با بودن با دخترا خیال خودم رو راحت تر کنم و از این دوره دور باشم … همیشه این مشکل بود …نه کسی پیدا می شد که شرایط یه دوست خوب بودن رو داشته باشه و نه من جرات اینو داشتم که به کسی بگم که دوست دارم با هم باشیم و اینا …اینه که همیشه تنها بودم و اصلن هم حتی یک بار نه سکس کرده بودم و نه دوست داشتم این کارو بکنم چون می ترسیدم یه مشکلی پیش بیاد و موقعیت کاریم و اجتماعیم به هم بخوره , من مهندس نرم افزار هستم و یک شرکت خصوصی برنامه نویسی دارم , که دفترم هم توی منطقه سه ساری هست . توی شرکت من سه تا کارمند داشتم که سه تاشون هم خانم بودن , یک روز یه پروژه ی برنامه نویسی رو گرفته بودیم که یک پسری اون رو آورده بود که خودش هم مهندسی نرم افزار می خوند . برای تحویل این پروژه اومد دفترم و شروع کرد توضیح پروژه رو ارایه کنه که براش حلش کنم که لازم بود بیاد پشت سیستمم تا نمونه ی این کار رو بهش نشون بدم …

 

اسمش امیر بود و هیکل قلمی ای داشت. من از آدمای گوشتالو بدم میاد و هم خودم هیکلم بدون چربیه و هم کارکنای دخترم …خلاصه  امیر اومد پشت سیستم و داشتم براش مراحل رو شرح می دادم که یک لحظه صندلیم رفت عقب و اون چسبیده بود به میز کامپیوترم , از پشت چشمام افتاد به باسن خوش فرمش , خیلی لپ های کونش از هم فاصله داشت , خیلی جالب بود , با اینکه شلوار تنگی نپوشیده بود ولی انصافا خیلی چاک کون خاصی داشت , یه لحظه گفتم واو !! ناخواسته بود و اون سریع برگشت و گفت بله ؟ گفتم هیچی و ادامه دادم به توضیح پروژه و مراحل کار … دیگه نمی دونستم چی قراره پیش بیاد و فقط گرم شده بودم و البته حسابی تو فکرش …هی خودم رو می چسبوندم بهش و دستم رو میزدم به رونش البته آرنج و بازوم .یکم همینطور پیش رفت تا اینکه بهش گفتم یک سری از برنامه ها رو خودش تایپ کنه که بهتر متوجه بشه , شروع کرد به تایپ کردن و حالا می تونستم دستاش رو هم لمس کنم , آروم دستاشو می گرفتم و یه کلیدی که مد نظرم بود رو با دستاش روی کیبورد میزدم و حین زدن کلید دستاشو بیشتر لمس می کردم …

 

فکر کنم یه چیزایی فهمیده بود , چون می دیدم که صداش می لرزه .یه سری سوالا ازش پرسیدم و سنش رو هم بهم گفت که بیست و دو سالشه و اینا …بعد گفتم بریم رو مبل بشینیم و با کامپیوتر شخصی ادامه بدیم چون اینجوری خسته می شی سرپا وایسی …گفت نه و اینا ولی بالاخره رفتیم رو مبل و حالا کنار هم نشسته بودیم …کار رو تا ساعت پنج ادامه دادم و دخترای شرکت دیگه باید می رفتن خود امیر هم متوجه این مساله شده بود , دخترا اومدن خداحافظی کردن و من هم برنامه ی کاری فردا رو بهشون گفتم و در خروجی رو هم بستم و اومدم پیش امیر , اینبار سیستم رو گرفتم و خودم چسبیدم بهش و کنارش نشستم و شروع کردم به توضیح , حین توضیحاتم از خودش هم می پرسیدم و متوجه می شدم که داره داغ می شه اما می ترسیدم کاری بکنم …

 

تایپ کار رو می دادم خودش انجام بده و اینجوری دستی که طرف اون بود آزاد بود و میذاشتمش رو پاهاش , و آروم جلو و عقبش می کردم , متوجه شده بودم که صداش خیلی لرزشش زیاد شده و البته خودم هم دست کمی از اون نداشتم , یه لحظه به شلوارش نگاه کردم و دیدم حسابی کیرش بلند شده , البته خودم دیگه داشتم می ترکیدم از دردی که بخاطر راست شدن کیرم تو شلوار لی داشتم , یه لحظه نگاهش کردم و خیره شدم تو چشماش و اون لبخند می زد و گفتم حالت چطوره>گفت خیلی خوب …صدام می لرزید و اون هم لبخند هیستریکی می زد که نمی تونم فراموشش کنم , لبریز از ترس و خواستن و گرما و هوس و همه چیز با هم بود …آروم صورتم رو به صورتش نزدیک کردم و سیستم رو خودش گذاشت رو میز و چشماشو بست , دیگه کاملن لم داده بودم بهش و اون هم به لبه ی مبل راحتی تکیه کرده بود , صدای نفس هامون خیلی بلند شده بود و داشتم از گرما می مردم و اون هم لباسش که سبز بود خیس عرق شده بود و کاملن سبز تیره شده بود …با دستام شروع کردم به ماساژ پاهاش و اونم پاهاشو از هم باز کرد و خودش یه آه بلند کشید و لباشو گذاشت رو لبام …آروم لب پایینشو چندتا میک زدم و اون شروع کرد به خوردن …حالا آروم و خیلی عالی لبهامو گاز می گرفت و زبونمو میک میزد و تلمبه ای زبونم و توی دهنش می بردم …دیگه نفسم بند اومده بود و اون نمی تونست خوب نفس بکشه و هر از چندگاهی یه چند لحظه وای میستادیم و یه نفس می کشیدیم و به هم لبخند می زدیم و دوباره شروع می کردیم …من که رو آسمونا بودم , آب کیرم اومده بود و اما تا ارضاء کامل هنوز فاصله داشتم اما اون شلوارش کاملا به اندازه ی یه مشت خیس شده بود و اما بازم داشت لذت می برد …منم داشت آبم میومد … گفتم حالت چطوره ؟ با هم خندیدیم و چون می دونستم بعد از ارضاء شدن حس کمتر میشه بهش گفتم اگه بخوای امروز دیگه تمومش می کنیم , اونم گفت تو چی پس ؟ گفتم وقت هست …رفتم سرویس و آبم رو آوردم و برگشتم , لبخند زدم و گفتم برو خودتو تمیز کن …

***

این اولین دیدار من و اون بود , حالا اون منشی شرکت منِ و تو اتاق خودم برنامه ها رو با هم می نویسیم و اون از خونه دانشجوییش اومده و یه خونه گرفتم و با من زندگی می کنه , براش یه ماشین گرفتم و داریم طی می کنیم زمانُ …
همیشه لبخند رو لباشه و من لبخندشُ دوست دارم , امیدوارم بخاطر جامعه مجبور نشه از پیشم بره …

 
امیدوارم همیشه با هم خوب باشین و یه دوست خوب پیدا کنین .

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «پسری که من میخواستم»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا