مامانم و زن عموهام

علیرضا هستم 23 ساله. این اتفاقی که میخام واستون تعریف کنم همین یه ماه پیش اتفاق افتاد. دقیقا6آبان روزتولدم .مامانه من یه زنه ۴۵ سالش اسمشم فرشته هست.دوتا زن عمو هم دارم یکیشون پروین 47 ساله اون یکیم لیلا 38 ساله. .خیلی خوشکلن سه تاییشون.سینه هاشون,کساشون,باسناشون همه جاهاشون خوشکلن.اگه ببینیدشون 30 35 ساله به نظر میرسن مامانمو زن عمو پروینم. مامانموزن عمو پروینم از قبل با هم همیشه مشکل داشتنو از همدیگه بدشون میومد.هرچند یه بارباهم قهرمی کردن وبعد باهم آشتی میکردن آخه زن عمو پروینم به مامانم حسودی می کردومامانه منم که اینومیدونست کارایی می کردکه لجشو در بیاره.هردوتاشون با زن عمو لیلام خیلی خوب بودن.البته مامانه منم به زن عمو لیلام حسودی می کرد وسعی می کرد کارایی که اون میکنه وتکرارکنه ولی در کل خیلی به زن عمو لیلام علاقه داشت.زن عمو لیلام خیلی خوشکل بود وحرکاته مامانم نشونش میداد بهش حس سکسی داره.یه ماه پیش بابام رفته بودهند واسه پارچه عموم هم (شوهرزن عموپروینم) رفته بود ماموریت.زن عموهام خونمون بودن که من دیدم از پایین صدای فحش و فریاد میاد.رفتم پایین ببینم چی شده.

آروم دروباز کردم دیدم بین مامانمو زن عمو پروینم دعوا شده بود.زن عمو لیلام هم در حاله آروم کردنشون بود ولی آروم نمیشدن که. زن عمو پروینم به مامانم می گفت کسه توجر میدم فرشته.مامانه منم که زنه آرومی بود اون روز خیلی عصبی شده بودوبهش میگفت تومادر جنده کسه منم نمیتونی بخوری.مامانه زن عموم هم که تازه مرده بود تا اینومامانم گفت خابوند زیره گوشه مامانم.مامانه منم سریع جوابشو داد وزد توگوشه زن عموم.دیگه من گفتم الانه که به جونه همدیگه بیفتن مامانمو زن عمو پروینم.منم از یه طرف هم راست کرده بودمودلم می خواست با همدیگه دعواکنن و هموبزنن هم نگران مامانم بودم.اخه مامانم هم لاغرتر بودهم کوتاهترولی زن عموپروینم هم هم گنده تربودهم بلندتر.سینه هاشو باسنش دو برابر مامانم بود از روی سوتین ولباس.خلاصه آخرزن عمولیلام گفت بابا علیرضا خونست فردا بیاد خونه ما تصمیم میگیریم چیکار کنیم.من از دوتاییتون خوشم میاد حالا که می بینم سره من به جونه هم افتادید سه تایی باهم سکس میکنیم.سریع مامانم گفت من با این جنده خانم سکس کنم؟ تو ماله منی خودمم از کست باید بخورم.زن عمو پروینمم جوابشو داد من کسه تومیزارم حالا صبر کن.زن عمولیلام گفت اینجور نمیشه که آخه بعد زن عمو پروینم گفت چرا فردا که کونشوجر دادم دیگه تورویادش میره الانم جلو پسرش جربخوره خوب نیست مامانه منم کفت اره لیلا جون فردا می بینیم کی جرمیخوره.زن عموپروینم چادرشوسرکردورفت.زن عمولیلام هم چادرشوبرداشت که بره گفت فرشته دیوونه شدی؟ خوب فردا روچه میکنی؟ مامان چادرشوگرفت وشروع کرد به لب گرفتن از زن عموم.من داشتم کیف میکردم.همینجورکه از هم لب می گرفتن لباسای همومی کندن مامانم از روسوتین سینه های زن عموم رومیخورد سوتینای همو باز کرده بودن.سینه های هردوشون سیخ شده بود مامانم سینه هاش کوچیک و زن عموم سینش گنده.من تا اومدم که آبمو در بیارم دیدم دارن میرن تو اتاقه خواب.درم قفل کردن.سریع رفتم ازسوراخه در ببینم که اونجام نمیشد دید.صدای آخو اوخشون میومد فقط.اونروز تموم شد من فردارو هم از دست داده بودم چون هم دانشگاه داشتم هم اینکه نمی دونستم چه جوری برم خونه عموم.دپرس دپرس شده بودم.صبح به هوای دانشگاه رفتن رفتم بیرون رفتم تو انباری قایم شدم که مامانم فکر کنه که رفتم دانشگاه.پیشه خودم فکر میکردم که شاید یه جور بتونم برم خونه عموم.یواشکی رفتم بالا تا عصر بالا موندم.چشم ازمامانم برنمیداشتم تا لا اقل کسشوببینم وقتی میخواد لباساشوعوض کنه.دیدم مامانم رفته حمام.یه یه ساعتی حمام بود. اومد بیرون رفت سره کمدش.شروع کرد به آرایش خودشو بعد لاک زدن انگشتای پا ودستش. بعد حولشودرآوردو یه شورتو سوتین مشکی پوشید.عجب کسی داشت.بعدش جوراب نازک مشکی تا زیره زانوش پوشید.

چه پاهایی شده بود یه تاپ و دامن پوشید وچادرشو سر کردورفت.منه بیچاره دیگه نا امید نا امید شدم.رفتم بالا تا منتظر باشم ببینم چه بلایی سره مامانم میاد.نشسته بودم که صدای در اومد کفتم خوب شده که دعوا نکردن.بعد دیدم مامانمو زن عموهام هستن.تا رفتن تو خونه سریع اومدم پایین دیدم مامانموزن عمو پروینم دارن مانتوهاشونودر میارن زن عمولیلام هم نشسته بود رومبل.یه دفعه مامانم حواسش نبود زن عموم اومد زد توسروگوشه مامانم.بعدش پریدن به جونه هم همین جور صدای سیلی بود که به بدنه هم میزدن موهای همومیکندن.زن عموم لباس مامانموجرداد و یه پشته پا انداختو افتاد رومامانمو هی میزد توسروگوشه مامانم.هی مامانم با پاهش سعی میکرد زن عمومو بندازه کنار ولی زورش نمیرسد.زن عموم پای مامانموکرفتواز رو جوراب یه گاز محکم از کفه پا وانگشتای پای مامانم گرفت.مامانم یه جیغه بلند زد.مامانم زورش بهش نمی رسید تنها کاری که می تونست بکنه چنگزدنو پاره کردن جورابه رنگ پای زن عموم بود.بالاخره انقد تقلا کرد که تونست از زیره زن عموم بلند بشه باز افتادن به جونه هم.اینبار مامانم لباسای زن عمومو از تنش در آورده بود زن عموم هم دامن مامانو در آوردو بازم مامانموزد زمین سوتینه مامانمو در آورد یه گازمحکم از سینه های مامانم گرفت اشکه مامانم در اومده بود دیگه فقط چنگ میگرفتو با کفه دست به زن عموم میزد.بعد زن عموم رفت سراغه شرته مامانو شرتشو از پاش درآوردویه گاز محکم گرفت از کسه مامانمو ولم نمیکرد.مامانم گریه کنان میگفت بسه بسه پروین.ول کن.بعد زن عموم ول کرد گفت بسه ته جنده؟ مامانه منم که دیگه جونی واسش نمونده بود گفت اره اره بسه.

زن عمو پروینم شرتو سوتیناشودر آورد زن عمولیلام هم اومد مامانموآروم کنه زن عموپروینم بهش گفت لباساشودر بیاره اونم در آورد.زن عمو پروینم نشست رو سره مامانمومجبورکرد از کسش بخوره اولش نمیخواست ولی مجبوربود.دوتا زن عموهام هم داشتن از هم لب میگرفتن آخو اوخ زن عمو پروینم در اومده بود. زن عموپروینم جوراباخودشو در آوردو پاهاشوکرد تو کسه مامانم.مامانم جیغ میکشید بعد پاهاشوکرد تودهنه مامانم.بعدش رفت ازمامانه من لب گرفت.زن عمولیلام هم داشت از کسای مامانموزن عموم می خورد.مامانه منم که شهوتی شده بودبلندشد رفت ازکسه زن عمولیلام بخوره.بعد از اینکه یه نیم ساعتی باهم لزکردن سه تایی اومدن بغله هم.زن عموم هم از مامانم معذرت خاست ومامانمم توجوابش لب می گرفت اززن عموم.از اون وقت به بعد چهار پنج مرتبه سه تایی با هم میرن خونه های هم.تنها من میدونم چه کار میکنن باهم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

14 دیدگاه دربارهٔ «مامانم و زن عموهام»

  1. باز خوبه زن عموهه میزد تو سرو گوش مامانش، من یه زن عمو دارم 38 سالشه، با 74 کیلو وزن! همیشه با مامانم درگیری داره. وقتی هم عصبانی میشه سه چهار بار که با مشت و زانوش میزنه تو شکم مامانم حالش جا میاد و دیگه ول میکنه

  2. من یه زنعمو دارم به اسم محبوبه قدش ۱۷۰ و وزنش ۹۰ بیچاره دوبرابر مامانم هیکل داره . یه بار که با مامانم دعواش شد مامان بیچارمو پرت کرد زمین و موهای مامانمو گرفته بود و می کشوندش دور اتاق و چند بار مشت زد تو کمر مامانم که الان ۵ ساله کمر درد داره

    1. هرکی فک میکنه مامانش خیلی قویه، بیاد با مامان من کشتی کج بگیرن، قطعا هیچ خانمی تو ایران نمی‌تونه مامان منو بزنه.. علتش هم اینه که مامان من زور استثنایی داره تو بازوهاش و خوراکش ضربه زدن تو شکمه

        1. یدفه با دوتا از همسایه ها که خواهر بودن دعواش شد، اومدن خونمون که بزنن مامانمو، ولی مامان هردوتاشونو ترکوند، انقد با مشتش زد تو شکمشون که به التماس افتادن..

          1. خلاصه طالب جان هر وقت خاستی میتونم مامانمو بیارم. ببینیم کی میزنه اونیکیو

        2. نه، بی‌خیال، من طاقت ندارم ببینم مامانم از یه زن دیگه کتک بخوره، هنوز صحنه زدن تو شکم مامانم جلو چشممه! جریان دعواش با خانم هیکلی همسایمون

      1. یدفه من با پسر همسایمون دعوام شد، کتکش زدم، فرداش مامانش و خواهرش اومدن خونمون، خواهره بازوهای مامانمو گرفته بود، مادرش هم با مشت میزد تو شکمش، مامانم التماس میکرد که بسه دیگه، ولی اونا فقط میزدن تو شکمش! ولی یک به یک کسی زور مامانمو نداره!

    2. همسایه ما یه زن 49 ساله هست، یدفع بحثش شد با مامانم، بهش میگفت، کاری نکن بیام جلو بچه هات بزنم تو شکمت تا بفهمی دنیا دست کیه ها! از اون روز مامانم انقد میترسه از این خانمه، که وقتی اسمش میاد دست و پاشو گم میکنه، فک کنم علتش اینه که اون خانمه قد بلند و بازوهای کلفتی داره و همچنین رونای قوی

      1. کسی خاطره ای از کتک خوردن مامانش داره بنویسه؟ مثلا زده باشن تو شکم مامانش یا مامانش کسیو زده باشه

  3. امیر قربانی

    این نوع داستان عالیه. دوستان اگر کسی خاطره ای داره حتما بنویسه. ممنون.

    1. شما اگه داستان در مورد درگیری مامانت یا زن عموت داری بنویس لطفا. یعنی میخوای بگی تا حالا مامانت کتک نخورده؟؟؟

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا