سکس فوق العاده عالی‌ با الهام جون

مغازه ام رو تازه جابجا کرده بودم و داشتم نمای مغازه رو درست میکردم . پشتم به در بود که با صدای ظریف یه خانم که میگفت ببخشید کارت شارژ ایرانسل دارید برگشتم ببینم صاحب این صدای قشنگ کیه: صورت خوشکلی داشت و قدی نسبتا بلند بعد از برانداز کردن نوک سرش تا نوک پاش چشم هام روی سینهاش که داشت مانتوش رو از وسط جر میداد زوم شد و بعد از دو سه ثانیه که مغزم از هنگی در اومده بود گفتم خیر.هنوز نیاوردم خلاصه ما که سه کرده بودیم و چهار با یه لبخند یه قر به کمر داد و عقب گرد کرد که بره با همون لبخند خوشکل روی لب های باریک و کوچولوش گفتش که مغازه من همین لباس فروشی دو تا مغازه اونورتره کاری داشتین در (خدمتتونممممم)همین که نود درجه باقیمانده رو پیچید وایییییی چی میدیدم…

 

باورم نمیشد که باسنش به اندازه کل هیکلش بود خلاصه از همون لبخند رضایت بخشش و سینه های گندش و اون در خدمتتون گفتن و این چشم های هیز ما دست به دست هم دادن تا این حاج آقای ما که مثل مار خفته در زیر انبوهی از بوته بود و به خواب زمستونی رفته بود از خواب بلند بشه و سر همون چهارپایه قد الم بکنه خلاصه هر طوری بودش تا شب مغازه رو کامل کردم و رفتم خونه لالا صبح روز بعدش با بسم الله که داشتم مغازه رو باز میکردم دیدم همون خانم دیروزی که خواب رو از این حاج آقای بیچاره ما که یک چشم هم بیشتر نداره ربوده بود با ماشین پرایدش جلوی مغازش پیاده شد بنده هم به رسم ادب و هیزی و هم اینکه عرض اندامی جلوی خانم داشته باشم بلند شدم و سلام کردم و خیلی بیشتر از اونی که توقعش رو داشتم جواب شنیدم و چون دیگه کاری دم در نداشتم و در مغازه هم باز بودش اومدم توی مغازه و ما موندیم و این حاجی بیچاره ما سیستم رو روشن کردم و یدونه آهنگ از مرتضی پاشایی خدا بیامرز گذاشتم و رفتم توی حس زیدم که تازه ازم بریده بود باز دوباره با نگاهت این دل من زیر و رو شد باز سر کلاس قلبم درس عاشقی شروع شد دل دوباره زیر رو رو شد با تموم سادگی تو حرف تو داری میگی تو میگی عاشقت میمونم میگم عشق آخری تو حرف تو داری میگی تو میدونی حالم این روزا بدتر از همست آخه هر کی رسید دل ساده من رو شکست قول بده که تو از پیشم نری واسه من دیگه عاشقی جاده یکطرفست میمیرم بری آخرین دفعست

 

***

 

خلاصه توی همین حال بودم و سرم رو هم گذاشته بودم روی میز و چشم هام رو بسته بودم و اشک توی چشم هام جمع شده بودش که دیدم یه صدای آشنا گفت سلام همونطوری که سرم پایین بودش سریع با پیراهنم اشکم رو پاک کردم و سرم رو آوردم بالا که دیدم همون خانم دیروزی هستش که از یادم چند ثانیه ای رفته بودش خلاصه جواب سلامش رو دادم و با یه حالت معصومانه ای گفتش که ببخشید مزاحمتون شدم من من نذاشتم حرفش تموم شده که گفتم نه اشکالی نداره داشتم به سرنوشت بد خودم اشک میریختم گفت مگه خدای نکرده چیزی شده یا اتفاقی افتاده گفتم که یکی رو دوست داشتم که با تموم دوست داشتنم تنهام گذاشت سرش رو انداخت پایین و چند ثانیه ای چیزی نگفت بعد سرش رو آورد بالا و گفتش که سرنوشت منم یه طورایی شبیه شماست میدونین (با صدای سلام یه مشتری حرفش بریده شد) گفتش ایشالله که شارژ آوردین گفتم بله یه پنجی شارژ گرفت و گفتش که ببخشید واتس آپم آبدیت میخواد شما انجام میدین گفتم بله گفت که پس من میرم دوباره مزاحمتون میشم رفتش و بعد از یکی دو سه ساعت دوباره پیداش شد و بعد از کلی سلام و علیک کردن گوشیش رو داد بهم و گفت اگه زحمتی نیست انجامش بدین واتس آپش رو که بروز کردم کارت مغازه رو بهش دادم که از مغازه قبلی مونده بود و شماره موبایلم روش بود ولی با آدرس مغازه قبلی و گفتم کاری داشتین در خدمتتونم رفتش و باز ما رو در حسرت دیدن اون اندام خوشکلش تنها گذاشت شب ساعت یازده تعطیل کردم و رفتم خونه از خودم بگم اسمم فرید .بیست و شیش سنمه ومربی یکی از ورزش های رزمی هستم (که به دلیلی که خودتون میدونین نمیگم چه ورزشی)قدم هم یک و تقریبا هشتاده و هیکل رو فرمی دارم یدونه آپارتمان نقلی سهم الارث بابام برام مونده که تنهایی اونجا زندگی میکنم

 

اومدم خونه و رفتم دوش گرفتم و غذا هم همبر سرخ کردم و خوردم اومدم که برم بخوابم صدای واتس آپم دراومد بازش کردم ولی شماره ناشناس بود که نوشته بود سلام ببخشید دیر وقت مزاحمتون میشم بیدارین نگاه اسم و عکس کردم ولی چیزی دستگیرم نشد جوابش رو دادم سلام شما؟ گفتش میتونی حدس بزنی کی هستم نوشتم خیر من همیشه از پلیس بازی و معما بدم اومده نوشتش اسمم الهام نوشتم هنوز نشناختم نوشتش الان عکسم رو میفرستم که بشناسینم خلاصه بعد از مدتی که گند بزنم به سرعت های ایرانسل عکس لود شد و دیدم به به همون خانم همسایه هستش خواب مثل برق از سرم پرید و چشم هام انگاری آب هویج خورده باشن باز شدن خلاصه تا صبح الطلوع از گذشته و حال و آینده گفتم و شنیدم و اینکه با زید قبلیم چی شد و اون با دوست پسر قبلیش چطور بود و اینکه نامردی در حقش کرده بود و پرده اش رو زده بود و ولش کرده بود گفت تا الا آخر خلاصه بعد از کلی حرف زدن قرار بر این شد که ساعت ده توی رستوران xهمدیگه رو ببینیم من که لباس پوشیده بودم و دیگه طاقت نداشتم.

 

خلاصه ساعت نه و نیم شد و سمت رستورانxحرکت کردم و رفتم نشتم روی میزی که تلفنی قبلا سفارش داده بودم و منتظر نشستم که طولی نکشید که از دور نمایان شدش وای چی میدیدم آرایشش غلیظ نبود ولی خیلی خوشکلش کرده بود یه ساپورت مشکی هم پوشیده بود که کونش رو دوبرابر قبل که دیده بودم میکرد یه مانتوی مشکی کوتاه که سینه هاش داشت با التماس بهم میگفت بیا منو بخورررر خلاصه من داشتم نگاهش میکردم و به این فکر میکردم که هر طوری شده باید ببرمش خونه و دلی از عزای این مدت که نه کسی دیده بودم نه کونی در بیارم بهم که نزدیک شد بازم به رسم ادب بلند شدم و بعد از کلی سلام و احوالپرسی صندلی رو واسش کشیدم عقب و خانم هم نشست و من هم که موقع نشستن نگاه اون دو تا بادکنک میکردم که که عقل و هوشم رو برده بودن منم رفتم سر جام نشستم و بعد از مدتی گارسون غذایی رو که سفارش داده بودیم رو آورد و مشغول شدیم و هی با هم حرف میزدیم غذا که تموم شد گفتم میشه از شما خواهشی کنم گفت حتما بفرمایین دلم رو زدم به دریا و گفتم تا تنور گرمه نون را باید بچسبونم و گفتم که میخواستم اگه اشکالی نداشته باشه میخواستم که افتخار بدین فردا ظهر غذا رو در منزل با هم بخوریم بعد از کلی ان و من کردن قبول کرد و متوجه شدم که اره خانم هم بدش نیومده در خدمتشششش باشم خلاصه رفتیم خونه و با هم از طریق واتس آپ در ارتباط بودیم و توی همین هیل و ویل عکس هاش که کیر مرده رو هم سیخ میکرد و برام از طریق واتس آپ میفرستاد منم فقط آه و حسرت…

 

خلاصه فرداش شد و منم که نرفتم مغازه و رفتم خرید و موندم غذا درست کردن که دیدم ساعت نه و نیم بود که در خونم رو زدن تعجب کردم این موقع کی میتونه باشه اگه الهامه که گفته ساعت یازده میادش خلاصه با ترس از اینکه نکنه مزاحمی باشه آیفون رو نیگاه کردم و با کمال تعجب دیدم که الهام خانم با یه شاخه گل رز دم در ایستاده آیفون رو زدم و اومدش داخل منم که آماده نبودم سریع پریدم یه ابی به صورتم زدم و شلوارم رو پام کردم و سریع رفتم در آپارتمان رو باز کردم و منتظر ایستادم تا بیادش ابروهام رو با تعجب از هم باز کردم و همین که رسید دم در گفتم آخه دختر خوب نگفتی سر زده میای من باید شلخته بیام جلوت خندید و گل رو بهم داد و گفت که شلختت هم قشنگه واسه من منو بگی:یه حبه قند سه کیلویی توی دلم یهویی آب شدش خلاصه دست دادیم بهم و اومدش داخل گفتم مگه نه قرار بودش ساعت یازده بیای گفت که اومدم کمکت واسه درست کردن غذا بعد از یکی دوساعت غذا رو باهمکاری الهام خانوم آماده کردیم و سفره رو پهن کردم و مشغول غذا خوردن شدیم نگاه الهام کردم و گفتم میشه یه خواهشی بکنم گفتش البته گفتم از همون موقعی که اومدی تا الان مانتوت توی تنته منم روم نمیشد بگم درش بیار خواستم خواهش کنم که مانتوت رو در بیاری تا هم من راحت شم هم شما دیدم خیلی هم استقبال کرد و با یه لبخند ملیح مانتوش رو از تنش در آورد واییییییییییییی واییییییی چی میدیدم که خیلی سخت قابل وصف کردن هست

 

یه تاپ تنگ تنش بود که از بالا میشد راحت چاک سینه هاش که هر چقدر بگم سفید بودن کم گفتم نمایان بود سینه های گرد و از اون چاکی که از بالا میدیدم میشد فهمید که از برف هم سفید تر هستش خلاصه چند ثانیه ای بعد از زوم کردن روی سینه هاش یهویی بالاتر رو نگاه کردم دیدم داره با لبخند نگاهم میکنه گفتش خب یه چیزی میدونستم که مانتوم رو در نیاوردم بخاطر اینکه حالا باید یا غذای شور میخوردیم یا شیرین یا بی مزه خندیدم عذرخواهی کردم و با حالت شرم و سرخی چهره سرم رو انداختم پایین غذامون که تموم شدش .با کلی دعوا و شوخی آخر اون موفق شد که بره و ظرف ها رو بشوره منم که رفتم نشستم و به کونش که داشت ،داد هوار میکرد نگاه میکردم که یدفعه فکری به سرم زد دلم رو زدم به دریا و همونطوری که داشتیم با هم حرف میزدیم رفتم و از پشت بغلش کردم و چسبیدم به کونش که اونقدر گرم و نرم بود که بلافاصله کیرم که بلند شده بود افتاد بین خط باسنش و بخاطر نرمی کونش کمی رفت داخل دستهام رو حلقه کردم دور سینه هاش و سرم رو از پشت گذاشتم روی شونه سمت چپش و چشم هام رو بستم و داشتم به این فکر میکردم که عکس العملش چیه که دستش رو گذاشت روی دستهام، که به هم گره خورده بود و آوردشون بالا و با لب هاش بوسشون کرد همونطوری که چشم هام بسته بود گفتم الهام گفت جانم گفتم میدونستی که چند روزه بخاطر تو خواب ندارم گفتم میدونستی که اخلاقت رفتارت صدات صورت خوشکلت لب هات چشم های نازت و اندام زیبات خواب رو از چشم هام برده

 

دست هام رو از هم باز کرد و برگشت طرفتم و دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد و منم دو تا دست هام رو گذاشتم دور گلوش و زیر گوشش به صورت هم خیره شدیم گفت: از همون روز اول که در مغازه دیدمت فقط توی دلم از خدا خواستم که مال من بشی کارت شارژ هم بهانه ای بود برای دیدنت که دلم کمی آروم بشه همونطوری که دست ها م دور گلوش بود صورتش رو آروم آوردم جلو و لب هام رو گذاشتم روی لب هاش دوثانیه ای همینطوری موند که لب هاش رو باز کرد و با لب هاش لب های منو از هم باز کرد و شروع کردیم به خوردن لب های هم اونموقع هر چی که غم توی دلم بود رو فراموش کردم اونقدر لب هاش شیرین و خوشمزه بودن که هر چی میخوردمشون سیر نمیشدم و انگار که سالیان سال بود که تشنه این لب ها بودم و حالا دارم ازشون سیراب میشم نمیدونم ساعت از دستم رفت ولی فکر میکنم یک ساعت شاید بیشتر لبهای هم رو خوردیم وقتی که کمی به خودم اومدم چشم هام رو که باز کردم بغلش کردم و اون هم پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و به سمت اتاقم حرکت کردم خیلی آروم همونطوری که هنوز داشتیم لب های هم رو میخوردیم روی تخت درازش کردم زبونش رو میاورد توی دهنم منم زبونش رو میخوردم بعدش زبون من رو با دندون هاش میگرفت و آروم گاز میگرفت که پشت کمرم از شهوت تیر میکشید

 

لب هام رو از لب هاش جدا کردم و خیلی اروم شروع کردم بوسیدن گردنش تا رسیدم به گوش هاش اروم گوش هاش رو کردم توی دهنم که احساس کردم خیلی داره لذت میبره طوری که بعدا فهمیدم از شدت لذت موهای تنش سیخ شده بودن آروم آروم گوش هاش رو میخوردم و اون چشم هاش رو بسته بود و با دست راستش سرم رو نوازش میکرد بعد آروم آروم اومدم روی رگ گردنش و شروع کردم با زبونم رگ گردنش رو نوازش کردن که با دستش مو هام رو محکم کشیدن بعد لبهام رو باز کردم و شروع کردم مکیدن رگ گردنش که اونقدر خوردم تا سرخ سرخ شد و خون مردگی جمع شد آروم لب هام رو بلند کردم و همونطوری که به صورت نازش نگاه میکردم از پایین تاپ صورتی که کرده بود تنش رو اروم کمی دادم بالا و زبونم رو روی شکمش کشیدم که دیدم ناخواسته شکمش که خیلی نرم و خوشکل بود کمی سفت شد بازم تکرار کردم و خیلی اروم زبونم رو همراه بالا آوردن تاپش میآوردم بالا تا رسیدم به سینه هاش که تاپش رو با بالا بردن سرش از روی بالشت دراوردم…

 

چیزی که همیشه آرزوی دیدنش رو داشتم حالا روبروم بود عطر تنش دیونم میکرد توی حال خودم نبودم آروم از روی سوتین نازشون میکردم و نگاهشون میکردم نوک سینه هاش از زیر سوتین کمی زده بودن بیرون آروم زبونم رو گذاشتم روی سوتین و از روی سوتین شروع کردن با نوک سینش بازی کردن و خوردنشون چشم هاش رو باز کرد و بازوهام رو گرفت و منو کشوند عقب و نیم خیز بلند شد ازم خواست که از پشت گیره سوتینش رو باز کنم منم دست ها رو انداختم دور کمرش و گیره سوتینش رو از هم باز کردم و همونطوری خوابودندمش روی تخت خیلی آروم از پایین سینه هاش شروع کردم به خوردنشون و با همون حالت کم کم سوتینش رو میکشیدم بالا تا رسیدم به نوک سینه هاش که کامل توی دهنم بودن و یکم صورتم رو بردم عقب تا چیزی رو که همیشه در ارزوشون بودم رو ببینم نوک سینه هاش خیلی کوچیک بودن و تلفیقی از رنگ صورتی و قهوه ای رو داشتن سوتینش رو کامل دراوردم و سرم رو گذاشتم روی شکمش و با دو تا دست هام نوک سینه هاش رو می مالوندم

 

سرم رو آوردم بالا با دو تا دست هام سینه هاش رو بهم چسبوندم و مثل نوزاد شروع کردم به خوردن نوک سینه هاش با چشم هام که نگاه صورتش کردم دیدم داره با مهربونی نگاهم میکنه نمیدونم چقدر ولی اونقدر سینه هاش رو خوردم که که مثل گردنش سرخ سرخ شده بودن خیلی آروم با زبونم اومدم پایین روی شکمش و با دست هام ساپورتش رو خیلی آروم کشیدم پایین شرتش هم ست با سوتینش بود لب هام رو گذاشتم روی خط کسش که از زیر شورتش باد کرده بود و با زبونم اروم میکشیدم بالا و دوباره تکرار میکردم الهام سرش رو کمی آورد بالا و با یه شیرینی خاصی که موجی از شهوت درونش بود گفت فریدم گفتم جانم گفت در بیار از پام دارم منفجر میشم دو تا پاهاش رو بردم بالا و شرتش رو کشیدم سمت بالا و از پاهاش دراوردم خواست پاهاش رو بیاره پایین که نذاشتم و کمی پاهاش رو باز کردم و لبهام و گذاشتم روش و با زبونم شروع کردم خوردن کسش موهام رو محکم با دوتا دست هاش گرفته بود و با حرص میکشید یدفعه خودش رو کشید عقب و گفت تو رو خدا بس کن دیگه دیگه طاقت ندارم

 

بلند شد لب هاش رو گذاشت رو لب هام و منو برگردوند و اومد نشت جای من و من هم دراز کشیدم روی تخت کمی که لب هام رو خورد خواست بیاد سمت گوشهام که گفتم دوست ندارم گفت میخوام سینه هات رو بخورم خیلی دوست دارم برات بخورمشون گفتم خیلی برام لذت بخشه پیراهنم رو اروم کشید بالا و درآوردش شروع کرد آروم و آروم با لب های خوشکلش سینه هام رو خوردن مغز سرم تیر میکشید از شهوت زبون که میزد به نوک سینه هام انگاری داشتن تک تک مویرگ های تنم رو باز میکردن از هم که با زبونش اروم اروم رفت پایین و شلوارم و شورتم رو با هم کشید پایین و از پام درشون آورد کمی با دست هاش با نوک کیرم بازی کرد و زبونش رو اروم کشید زیر سر کیرم که آخم در اومد خیلی آروم دهنش رو باز کرد و سر کیرم رو گذاشت توی دهنش و اروم بالا پایین میکرد…

 

چند ثانیه ای برام خوردش که گفتم بسه اگه اینطوری پیش بری ارضا میشم اومد نشست روی دو تا رون هام و کیرم رو که تا اونموقع ندیده بودم اینطوری سیخ بشه رو آروم کرد توی کسش خیلی تنگ بود و داغ داغیش رو میتونستم خیلی خوب بفهمم اروم بالا پایین میکرد و سرش رو داده بود عقب دست هاش توی دستم گره خورده بود سرش رو آورد جلو و روی سینه ام دراز کشید و شروع کرد لب هام رو خوردم این کار رو خیلی ظریف و هماهنگ انجام میداد شاید ده دقیقه ای گذشت همونطوری که بالا و پایین می کرد من ارضا شدم ولی چون میدونستم اون هنوز ارضا نشده چیزی نگفتم دیدم داره خسته میشه دست هام رو انداختم دور کمرش و شروع کردم بالا و پایین کردن چند دقیقه ای نگذشت که دیدم رون هاش دارن میلرزن متوجه شدم داره ارضا میشه منم محکم تر از قبل مثل وحشی ها شروع کردم بالا و پایین کردن که دیدم بدنش شل شد و بی حس تر از خودم افتاد روم در گوشم گفتم خیلی دوستت دارم میدونستم ارضا شدی ولی بخاطر من چیزی نگفتی

 

دستم رو کشیدم روی موهاش و نوازش کردم و گفتم منم بیشتر دوستت دارم نگاهم کرد و با یه حالت اخم گفت نخیررررررر من بیشتر دوستت دارم گفتم نه من بیشتر اخم هاش رو برد توی هم و گفت من بیشتر گریه میکنما گفتم باشه تو بیشتر گلممممممم این خاطره اولین سکس من و الهام بود که واستون تعریف کردم دفعات بعدش به حالت های خیلی زیادی با هم سکس میکردیم یبار هم از پشت با کلی التماس گذاشت بکنمش که خیلی برام لذت بخش بود ولی بعدش بخاطر دردی که کشیده بود خیلی عذاب وجدان گرفتم و دیگه تکرارش نکردم این شد که من و الهام الان نزدیک یک ساله که با هم هستیم چند ماه پیش بخاطر سن کمش قبول نکردن که عقد موقتش کنم .بخاطر همین رساله رو باز کردیم و بین خودمون عقد موقت خوندیم و الان تقریبا مثل زن و شوهر هستیم.با این تفاوت که شب ها پیش هم نیستیم ولی از ساعت یازده تا پنج بعد از ظهر پیش هم هستیم ..

 

امیدوارم که لذت برده باشین. ممنون

 

نوشته: فرید

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «سکس فوق العاده عالی‌ با الهام جون»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا