خيانت دلچسب به شوهر ديوثم

من شادي هستم واين داستان زندگي منه…
 
هنوز يكسال از ازدواج منو سجاد نگذشته بود كه متوجه شدم آقا با يه دختر ديگه ريخته رو هم!! دنيا رو سرم خراب شد،تمام آرزوهام به باد رفته بود. حالم داشت از دنيا به هم ميخورد آخه من براي سجاد هيچ چيزي تو زندگي كم نذاشته بودم. چه تو خونه داري وچه تو سكس، هر كاري دوس داشت براش انجام ميدادم،براش ساك ميزدم حتي آب كيرشو هم ميخوردم چون از اين كار خيلي لذت ميبرد، بيشتر وقتا از كون ميكرد منو ولي من اصلا اعتراض نميكرم چون واقعا دوسش داشتم و ميخواستم نهايت لذتو از من ببره!
ولي اون بيشرف حروم زاده به من خيانت كرد. اولش تصميم گرفتم خودكشي كنم ولي بعد منصرف شدم وتصميم گرفتم ازش جدا بشم ولي سجاد ابراز پشيموني ميكرد ميگفت گوه خوردم ديگه هيچوقت از اين غلطا نميكنم، بالاخره با وساطت بزرگترا تصميم گرفتم يه فرصت ديگه بهش بدم و زندگيمونو حفظ كنم…
بعد از اين ماجرا سجاد رفتارش با من خيلي خوب شده بود و سعي ميكرد بيشتر به من محبت كنه تا مثلا جبران كنه .اوايل برام خيلي سخت بود كه شبا پيشش بخوابم مخصوصا شبايي كه طلب سكس ميكرد ولي به تدريج سعي كردم گذشته رو فراموش كنم و از زندگيم لذت ببرم.
 
تقريبا 2 سال از اون ماجرا گذشت ومن ديگه همه چيزو فراموش كرده بودم و حس ميكردم سجادو دوباره مثل روزاي اول دوس دارم. تصميم گرفته بوديم بچه دار بشيم چند باري آبشو تو كسم خالي كرده بود ولي حامله نشده بودم زير نظر دكتر بوديم تا هر چه زودتر بادار بشم.(خدا رو شكر كه نشدم….!)
زندگيم دوباره شيرين شده بود ومن همچنان براش تو سكس سنگ تموم ميذاشتم تا نكنه يه وقت زندگيمون متزلزل بشه ولي چه فايده آدمي كه حيوون صفت باشه هيچوقت درست نميشه!! دوباره بوي خيانت رو حس كردم، آخه خانوما معمولا شامه تيزي تو اين مسائل دارن! يه چيزايي ديدم كه دوباره بهش مشكوك شدم! (اگه بخام همه جزئيات رو بگم خيلي طولاني ميشه)يه مدت زير نظر گرفتمش، گوشيشو يواشكي چك ميكردم، بعضي وقتا كه موقعيتش بود تعقيبش ميكردم تا اينكه بدبختانه همون چيزي كه ازش ميترسيدم دوباره ديدم!! شوهر ديوثم دوباره با يه لاشي ديگه رفيق شده بود. طرف منشي يه شركت بود.
خيلي راحت ميتونستم مچشو روي كار بگيرم ولي اين بار تصميم گرفتم اصلا به روش نيارم ونذارم هيچ كسي از اين موضوع خبردار بشه تا به روش خودم ازش انتقام بگيرم!! درست مثل خودش.آخه اينجور آدما لياقت يه زن سالم ونجيب ندارن!
 
البته نميگم منم بچه پيغمبر بودم وهيچ خطايي ازم تو زندگي سر نزده بود. قبل از ازدواج چندتايي دوست پسر داشتم وچند باري هم باري سكس نصف نيمه رو تجربه كرده بودم (مثل همه دختراي اين زمونه) ولي از وقتي كه ازدواج كردم با اينكه دختر بينهايت هاتي هستم ولي قسم خورده بودم كه هيچوقت به همسرم خيانت نكم ولي مثل اينكه تقدير من چيز ديگيه بود!
آتيش افتاده بود به جونم. دوس داشتم هرچه زودتر به سجاد خيانت كنم تا بلكه آتيش درونم خاموش بشه! ميخواستم زودتر اون لحظه رو ببينم كه مثل جنده هاي خيابوني دارم به چند نفر همزمان ميدم، اصلا ميخواستم دنيا به لجن بكشم…..
زياد كار سختي نبود،سجاد معمولا ساعت 6يا7 غروب از سر كار برميگشت . من تا اون موقع وقت داشتم.يه روز صبح بعد از رفتن سجاد رفتم حموم وحسابي به تنو بدنم صفا دادم، بعد اومدم بيرون وجلوي آينه هرچي هنر آرايش داشتم رو كردم.انقدر ماليده بودم كه چشام باز نميشد.موهامم كه تازه مش كرده بودمو اتو كشيدم خيلي خوشگلو سكسي شده بودم به قول شما پسرا يه شاه كس واقعي!! پوست من سفيده وسينه هامم نسبتا درشته قدمم متوسطه،يه شورت لامبادا و يه سوتي سكسي قرمز پوشيدم. يه ساپورت مشكي يه مانتوي خيلي چسب وكوتاه با يه شال خوشگل ليمويي.ديگه همه چيز اماده بود براي انتقام!
 
با اينكه هيچوقت از اين كارا نكرده بودم ولي خوب ميدونستم چكار بايد بكنم.يه اژانس گرفتم براي شهرك غرب.ميدون شهرك غرب پياده شدم، حسابي گيج شده بودم ساعت 11 ظهر بود وهوا خيلي گرم،قلبم به شدت ميزد.خيلي دلشوره داشتم البته يه دلشوره شيرين، چون ميدونستم كاري كه دارم ميكنم درسته!
نگاه مردمو رو خودم حس ميكردم چند نفري هم بهم تيكه انداختن،جوووون ،بخورمت، بكنمت، خانوم قيمت چند؟ عزيزم مكان آمادستا! و از اين جور تيكه ها… مثل اينكه كارو كاسبي جنده ها حسابي رو به راهه!!
كنار خيابون راه ميرفتم چند تا ماشين آخرين مدل جلوم ايستاده بودم يه جورايي ترافيك شده بود،خيلي اضطراب داشتم نميتونستم زياد لفتش بدم چون ممكن بود يه وقت يه آشنا منو ميديد،ديگه دلو به دريا زدمو سوار يه ماشين مشكي كه اسمشو نميدونم شدم.به راننده نگاه كردم يه پسر جوون بود با يه هيكل معمولي قيافشم بدك نبود ولي بوي ادكلنش محشر بود..
اسمش نيما بود.25 سالش بود يعني تقريبا 3 سال از من كوچيكتربود. سر صحبتو باز كرد، كجا ميري جيگر طلا؟ بچه كجايي؟ من نذاشتم بحث زياد طول بكشه يه راست رفتم سر اصل مطلب. بايد خودمو يه جنده حرفه اي نشون ميدادم گفتم ببين عزيزم من براي هر راهي 300 ميگيرم اگه 2 نفر باشين 500تومن!
 
چشماي نيما از خوشحالي برق زد معلوم بود كه اين رقما اصلا براش مهم نيست.زنگ زد به يكي از دوستاش:الو سلام كامي جون، داداش يه داف مشتي سوار كردم كليد ويلا دستته بريم يه حالي بكنيم 3تايي يا نه؟ فقط شرمنده بايد 250تا پياده بشي…هاهاها..!!!
ظاهرا كامي جونم حسابي تو كف بود چون بلافاصله قبول كرد وما راه افتاديم به سمت كردان(حوالي كرج). تو راه نيما با سينه هام بازي ميكرد چند بارم كسمو ماليد اولش كه دستش به سينم خورد دلم يهو خالي شد ولي بعد از چند دقيقه برام عادي شد وراستش كمكم داشتم حشري ميشدم يه جورايي داشتم لذت ميبردم…
به نظر پسر بدي نميومد ميگفت باباش كارخونه داره وخودشم دانشجوئه.
رسيديم ويلا ساعت حدود 1ظهر بود. كامي اونجا آماده به رزم منتظر بود! البته برخورد خوبي با من داشتن هر چند كه من خودمو براي هر نوع برخوردي اماده كرده بودم …
گفتم بچه ها من بايد ساعت6 خونه باشم پس بهتره شروع كنيد. بالاخره لحظه موعود فرا رسيد و منو نشوندن روي مبل و دوتايي افتادن به جونم…. در يه لحظه كل لباسامو درآووردن سر از پا نميشناختن ، كامي كه هيكل درشتري نسبت به نيما داشت و كيرشم خيلي كلفت بود موهامو محكم تو چنگش گرفته بود وداشت لبامو ميخورد سوتينمو باز كرد وشروع كرد به خوردن سينه هام نيما هم كه نشسته بود روي زمين شرتمو زده بود كنار و داشت چوچولمو مك ميزد…
 
واااااي چه لذت رويايي!!! طعم شيرين انتقام همراه با حس يه سكس آتيشي،همش قيافه سجادو تصور ميكردم واز اين كه دارم بهش خيانت ميكردم غرق لذت ميشدم، جيگرم داشت حال ميومد چون چيزي كه متعلق بود به اون ،داشتم به ديگران تقديم ميكردم .داشتم رواني ميشدم صداي آخ اوووخم تو كل ويلا پيچيده شده بود… داشتن تيكه پارم ميكردن همه جامو ليس ميزدن …
ديگه نوبت من بود هنر نمايي كنم ،دوزانو نشستم جلوشون وشروع كر دم به ساك زدن ،انصافا كيراي خوش تراشي داشتن تا جايي كه ميتونستم كيرشونو ميكردم تو دهنم ، خايه هاشونو ليس ميزدم ، حتي سوراخ كونشونو ليس زدم از اون كارايي كه براي شوهر آشغالم ميكردم.داشتن بيهوش ميشدن بيچاره ها…..
كامي نشست روي مبل من با كس نشستم رو كيرش نيما هم از پشت كرد تو كونم ،اوووف الان كه دارم مينيويسم بازم حشري شدم،دوتايي با تمام وجود تلمبه ميزدن ومن هم از شدت لذت نفسم بند اومده بود . مرتب جاشونو عوض مي كردن….
 
سكسمون تا ساعت 5 طول كشيد، هر مدلي كه فكرشو بكنيد گاييدن منو. نميدونم چند بار ارضا شدن ولي ديگه يه قطره هم آبم نمونده بود براشون. اونا دراز كشيده بودن رو زمين ومن داشتم آبشونوكه ريخته بود دور كيرشون ليس ميزدم….
بعد از سكس منو تا نزديكي خونمون رسوندن،تو راه حس خوبي داشتم حس كسي كه تونسته حقشو پس بگيره.وقتي رسيدم خونه سجاد هنوز نيومده بود.
اين ماجرا تابستون امسال(تاستون 92) اتفاق افتاد والان حدود6-7 ماه ازش ميگذره. بعد از اون چند بار ديگه هم سكس 3تايي كرديم، كامي چند وقت پيش ازدواج كرد ولي با نيما هنوز در ارتباطم. ماجراي زندگيمو براش تعريف كردم ،هيچ دردسري برام درست نكرد، واقعا پسر خوبيه وخيلي خوشحالم كه اون روز نيما به تورم خورد…
باسجاد هم كه داريم وارد چهارمين سال زندگيه مشتركمون ميشيم كه احتمالا آخرين سال خواهد بود وبعد از جدايي حتما بهش ميروسونم كه عزيزم اون موقع هايي كه داشتي با معشوقت حال ميكردي منم زير يكي ديگ خوابيده بودم….
 
نوشته: شادی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

8 دیدگاه دربارهٔ «خيانت دلچسب به شوهر ديوثم»

  1. یه غریب آشنا

    ایووووووووول آبجی خیلییییییییی باحالی یه شیر زن به تمام معنایی واقعا واسه این مردایی که فکر میکنن هر گوهی بخان میتونن بخورن و ما زنا هیچ کاری نمیتونیم بکنیم تو بهترینی
    خیلی حال کردم با داستانت آبجی ممنون بوووووووووووس بووووووووووووس بووووووووووس

    1. دربست میتونم درخدمت باشم پله پله البته اگه افتخاربدی۲۵ساله

  2. با اینکه خیانت به هر نحوی نفرت انگیزه ولی دمت گرم فدایی داری حقش بود مردک عوضی ولی اگه من بودم این کارو نمیکردم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا