جندگی‌های همسر عزیزم

سلام.

میخوام اولین داستان مربوط به مرضیه (همسرم ) رو براتون بنویسم اولا که کاملا واقعیه و دوما من زیاد بلد نیستم داستان بنویسم پس شرمنده همتونم.
منبع داستان فاطمه (خواهر زنمه )که من از زبون اون مینویسم…

***
داستانش برمیگرده به دوران دبیرستان زمانی که هنوز من در کار نبودم و حالی به حولی بوده ووسطای سال تحصیلی بود و طبق معمول بعد مدرسه منتظر مرضیه میموندم تا بیاد باهم بریم خونه .
مدرسه ش دوتا کوچه پایین تر بوده و با خونه هم یه یک کیلومتری راه بود.میومد و با هم میرفتیم خونه تا اینکه سر کوچه بالاتر یه لوازم التحریر باز شد که علاوه بر وسایل شیک و قشنگی که داشت یه پسر خوشتیپ هم صاحبش بود. هر از گاهی یه سری به اونجا میزدیم تا اینکه دیگه کارمون شده بود روز به روز رفتن به اونجا.

 
اولش متوجه کاراهی مرضیه نبودم ولی کم کم دیدم رفتارشون عوض شده و خیلی با هم حرفای قشنگ و ….
خلاصه کار به جایی رسید که مرضیه منو دک میکرد و خودش میرفت منم چیزی بهش نمیگفتم چون با همدیگه راحت بودیم و البته چیز زیاد غیر طبیعی نبود. اوایل من اطراف منتظروامیستادم و بعد از چند دقیقه میومد که میرفتیم تا اینکه یه روز بعد اینکه منتظر بودم اومد و گفت تو برو منم میام اگه مامان چیزی گفت بگو کلاس فوق العاده داشت و …..
من رفتم و دیگه رفتم دیگه من منتظراونا نمیشدم و اون خودش میرفت و دیگه با من کاری نداشت .
یه روز کنجکاو شدم ببینم چیکار میکنن رفتم دم مغازه همون موقعی که میدونستم میاد اومد ورفت داخل بعد ازچنددقیقه وبیرون اومدن یه مشتری اومدن بیرون و سوار ماشین شدن و رفتن یه جوری شده بودم یعنی کجا میرفتن چیکار میکنن. البته هنوززیاد حالیم نبود.
رفتارای مرضیه هم عوض شده . خیلی به خودش بیشتر میرسید توی حموم هم همیشه کوسشو صاف وتمیز میکرد و موقع خواب هم خیلی خودشو میمالید.
دیگه نمیتونستم تحمل کنم بهش گفتم معلوم هست داری چکار میکنی با این پسره چه سر و سری داری حالا با هم میرین بیرون و ….

 
مرضیه هم که یه کم هول شده بود گفت فاطمه جان قضیه ما فرق میکنه اون ازم خیلی خوشش اومده و…
حرفشو قطع کردم و گفتم یعنی میخواد بیاد بگیرتت و بیخیال شدم دیگه موقع امتحانا شده بودوهر دومون سرگرم امتحان بودیم تا اینکه یه روز پنجشنبه که من امتحان تربیت بدنی داشتم و اون امتحان نداشت ومن حاضرشدم برم مامان و بابا هم طبق معمول آخر هفته باید صبح پنجشنبه میرفتن روستامون و جمعه برمیگشتن داداش کوچیکم هم سربازه و ارومیه اس و دو تا داداش دیگه م هم ازدواج کردن ما هم طبق معمول میرفتیم خونه یکی از اونا .
اون روز حالم بد شد و نتونستم امتحان بدم سریع برگشتم خونه کلیدرو انداختم و اومدم تو که متوجه یه جفت کفش تو خونه شدم نمیدونستم که برم تو یا نرم ولی رفتم .
خونمون یه حال بزرگ داره و سالنی که میره به دوتا اتاق که یکیش مال مادوتاس .وارد شدم دیدم صدا از اتاقمون میاد رفتم و نزدیک شدم بله همون آقا مهران یعنی همون دوست پسر مرضیه بود که داخل بود مثل اینکه یه ده دقیقه ای شده بود که اومده بود.

 
من پشت در بودم از لای در میتونستم ببینم ولی میترسیدم کنار همون اتاق یه اتاق دیگه هم بودکه رفتم اونجا و از لای در میتونستم کامل ببینم . مهران شروع کرده بود به حال کردن ولی مرضیه نمیذاشت و میگفت چه خبرته قرار بود با هم صحبت کنیم اونم گفت اول یه حالی بکنیم و شروع کرد به خوردن لب ها و گردن مرضیه .
گیج بودم یعنی اینا با هم از این برنامه ها داشتن و حتما داشتن که الان به این زودی….این افکار تو سرم میچرخید تا اینکه یه لحظه که نگاه کردم دیدم مهران شلوارک مرضیه رو پایین کشید و شروع کرد به خوردن کسش .حالا میدیدم کس صاف و تمیز مرضیه چه دلیلی میتونست داشته باشه . اونم اینقده مست شده بود که هیچ مخالفتی نمیکرد .
مرضیه یه دختر با قد متوسط و هیکل تقریبا پر ولی نه چاق وپوست سفید و بدون مو و البته یه کون قلمبه که تو خونواده مون من و مامانم هم همونجوری هستیم و سینه های بزرگتر از سنش بود و مهران قدش از مرضیه بزرگتر از نظر چاقی شبیه به هم و خداییش خوشتیپ هم بود والبته عینکی ولی اگه اینا زن و شوهر بودن خیلی به هم میومدن .

 
مرضیه هم شلوار مهران در اورد و به حالت 69 شروع کردن به خوردن کس و کیر وبعد چند دقیقه مهران پا شد و مرضیه به حالت چهار زانو شد ومهران کیرشو گذاشت دم کونش . ولی اینقده حشری بودن که مهران شروع کرد به خوردن کون مرضیه و بعدش کیرشو گذاشت دمش و بایه فشار کوچولو سرشو کرد تو . مرضیه هم که کلی حشری شده بود یه جیغ مختصر کشید و گفت مهران جان آرومتر مال خودته عزیزم وشروع کردن به تلمبه زدن اینجا بود که فهمیدم کون مرضی باید بیش از ده بار کیرخورده باشه چون تقریبا به راحتی میکردش.
نمیتونستم همشو ببینم چون میترسیدم .اونا هم حالتارو عوض میکردن و در بینش دوباره مرضیه کیر و مهران کس رو میخوردن ودوباره که یهو مهران گیر داده بود که بزاربکنم تو کست که مرضیه گفت دوباره شروع نکن مهران گفتم نه حالا وقتش نیست اون گفت: پس کی وقتشه مرضی گفت هر وقت تصمیمتو گرفتی و یه کاری کردی مهران گفت یعنی تو بهم اعتماد نداری و پا شد مرضیه گفت: عزیزم شرایط منو درک کن وبلند شد دوباره رو کیر مهران نشست و کرد تو کونش .آی اعصابم بهم ریخته بود که میخواستم …

 
مهران سگ شد شروع کرد به وحشی گری آنچنان تلمبه میزد که گفتم الانه که جرش بده مرضیه داشت گریه میکرد که مهران آبش اومد و همه رو ریخت تو کونش و از جاش بلند شد و لباساش رو پوشید و ناراحتی داشت میرفت مرضی هم لخت پشت سرش میدوید و میگفت مهران تورو خدا بیا با هم حرف بزنیم ولی اون محل نداد و رفت
مرضیه هم با همون حالت گریه رفت تو اتاق و یه کم مرتبش کرد و بعدش رفت حموم و ……

***

آره این جوری بود که خواهر زنم این داستان را رو واسم تعریف کرد.

 

.علیرضا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «جندگی‌های همسر عزیزم»

  1. سلام به تمام خانمای حشری و اهل حال هرکی دوست داشت بامن تماس بگیره از اصفهان09397078766

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا