به جز ستاره هیچی‌ برام مهم نیست

ساعت شماطه دار روی تاقچه توی سر خودش می زد که یعنی بهادر! بیدار شو و خودتو برای مدرسه آماده کن! بهادر چشماش رو مالیده و نمالیده از جاش بلند می شد و طوری که انگار کسی متوجه نیست سعی میکرد هرچه زودتر از خانه بزنه بیرون تا بتونه سر گچهارراه ستاره رو موقع سوار شدن به یرویس مدرسه ببینه. اون روز بهادر جلوتر از همه لقمه شو گاز زد و طوری که انگار قرار نیست کسی چیزی متوجه بشه از خونه زد بثیرون. این در الی بود که قبل از بیرون اومدن صورتش رو که مویی هم نداشت تیغ زد و طبق معمول مثل بقیۀ جوونای دهۀ 80 موهاشو ژل زد.
بهادر من بودم! من بودم که میخواستم از خونه بزنم بیرن تا فبل از اینکه ستاره از خونشون بیرون بیاد سر کوچشون باشو و بتونم به قول خودمون بهش «پیشنهاد» بدم! بنابراین به موهام ژل زدم و بهترین لباسی رو که فکر میکردم دارم، -که یک سویی شرت سورمه ای بود- تنم کردم و از خونه زدم بیرون تا کاری رو که مدت ها بود میخواستم انجام بدم، انجام بدم!

 

مدت ها بود از یه دختر خوشم اومده بود! دختری که نمیدونستم چند ساله س، نمی دونستم قراره از حال بده های محله مون بشه و نمی دونسم قراره اینقدر با اون حال و روزش فرق بکنه! اون روز بدون اینکه بدونم سرنوشت خودم و ستاره چی میشه از خونه زدم بیرون تا به اولین دختری که تو زندگیم توجهمو جلب کرده بود «پیشنهاد» بدم! این بود که بدون اینکه شکی به دلم راه بدم از خونه بیرون زدم و شمارمو که پشت یک قطعه عکس خودم نوشته بودم آماده تو جیبم گذاشتم تا به عشقم بدم. عشقم تو اون سن و سال اونقدر برام مقدس بود که حتی جلق هم روش نمی زدم تا نکنه به عنوان کس مورد قضاوتم قرار بگیره! این بود که حنی از سکسی خطاب کردن اون موجود دوست داشتنی و سکسی هم خودداری میکردم! تو این ل و هوا بود که هر روز قبل از اینکه برم مدرسه میرفتم سر کوچه شون و حسابی محر تماشاش می شدم! محو تماشای دختری که تو اون سن و سال برام تعریفی از عشق، سکس، میل جنسی یا به طور کلی تحریک آمیزترین موجود در جهان بود. نمی دونستم سر راهم به سین برمیخورم که دخترباز حرفه ای محله و کیرش به همۀ کسای محلمون خورده. اگه میدونستم شاید مسیرمو عوض میکردم تا به حسین کسکش لاشی نخورم تا حداقل کسشعراشو نشنوم، ولی متأسفانه به حسین برخوردم و حسین که آمار منو گرفت، پیشقدم شد که برام «اقدام» کنه و به ستاره واسۀ من پیشنهاد بده!

 

چشمتون روز بد نبینه! من که بهترین تیپمو زده بودم سر کوچه واساده بودم و حسین هم کنارم بود که یکدفعه ستاره از خونشون بیرون اومد! یه گل سر خوشگل روی موهاش زده بود که زیباییش رو چندین برابر کرده بود و باعث شده بود تا نازش به دل هر پسری بشینه! برای رفتن به مدرسه نزدیکترین و معقولترین راه این بود که از جلوی ما رد بشه و اون هم بدون اینکه خمی به ابرو بیاره به طرف سر کوچه، جایی که ما وایساده بودیم راه افتاد- و اینجا بود که حسین از دیدن ستاره چشماش چهار تا شد! اینجا بود که حسین داد زد که بهادر! خاک تو سرت! بین این همه گل ، چرا رفتی خرزهره رو انتخاب کردی؟ من که نمی دونسم اوضاع از چه قراریه هاج و واج به حسین نیگاه میکردم! حسین همونجوری که ستاره از جلوی ما میگذشت گفت اینو من چند بار کردم! این جندۀ این محله س! و اینجا بود که انگار یه سطل آب سرد ریختن روی سر بهادر یا به عبارت دیگه جلوی خوب و بد سکۀ یه پولش مردن!

 

شاید اون خانومی که داستان «لز من با بهار عزیزم» رو واسه این سایت میفرسته به فکرش هم خطور نکنه که ممکنه یه پسر هر روز صبح موقع سوار شدن به سرویس مدرسه یا رفتن به مدرسه با پای پیاده از دور چشمش به رفت و اومدش بوده باشه یا خواسته باشه راهی به زندگی خصوصی اون باز کنه! ولی اون پسر که الان این داستان رو مینویسه، اون موقع فقط تو این فکر بود که چطور خودشو از دست حسین مادربه خطا راحت کنه تا بتونه خودش رو به ستاره برسونه و پیشنهادش رو بهش برسونه! این بود که سعی کردم خودمو از دست حسین کسکش خلاص کنم اما نشد که نشد! ستاره که اسمشو هم حسین بهم گفته بود از جلو با عشوه و ناز رد شد و راه خودشو رفت و انگار نه انگار که عاشق بدبختی هم مثل من گوشۀ خیابون منتظر یه گوشه چشم خانومه! حسین رفت و کار و کاسبی خودش رو علم کرد و بهادر موند با یه دنیا غم و غصه که نمیدونست حتی برای کی میتونه بازگو کنه. این بود که تصمیم گرفت پیشنهاد دادن رو بیخیال بشه و فقط نیگاه کنه و همینجوری روزاشو سر کنه.

برای همین هم بهادر که من بودم هر روز صبح موقع رفتن به مدرسه ستاره رو نیگاه میکرد و موقع برگشتن از مدرسه هم تو حالتی که انگار میخواست بهش پیشنهاد بده جلوش سر راهش سبز میشد. با این همه 8 سال تمام نه پیشنهادی داده شد و نه رابطه ای بین این دو نفر شکل گرفت. دیگه کم کم داشت از یار همه می رفت که بهادر نامی روزی روزگاری سری در گروی مهر ستاره نامی داشته و میخواسته باهاش رابطه ای داشته باشه! تا اینکه 9 سال بعد از اون ماجرا روزی روزگاری بهادر تو خیابون در حال راه رفتن بود که یه دفعه یه گربۀ پررو دوید و اومد توی پیاده رو. در همین ال ستاره هم که حالا دیگه ستارۀ قدیم نبود و دماغی عمل کرده بود و پستانی پروتز کرده بود و گونه ای واسه خودش گذاشته بود و خلاصه با پول باباجونش کلی «کس» شده بود بی خبر از همه جا از شمت مقابل داشت توی همون پیاده رو جلو میومد! این بار این ستاره بود که با دیدن گربه یه جیغ کوتاهی زد و یه دفعه سرش رو آورد بالا و بهادر رو دید! بهادر هم تو این سالها پشم و پیلی به هم زده بود و حالا هیکل ردیف و تیپ خوشگلی داشت. این بود که ستارۀ قصۀ ما یک دل نه صد دل از آقا بهادر که بنده باشم- خوشش اومد و تصمیم گرفت به این جوون خوشتیپ نزدیک بشه. همونجا بنا رو گذاشت به تظاهر به ترسیدن و به بهادر گفت: چقدر ترسیدم!! اگه میشه این حیوونو کیش کنین!! و بهادر هم که انگار داشت ببر جنگلهای بنگال رو از بیشه بیرون مینداخت ای به چشمی گفت و گربۀ فلک زده رو از اونجا «کیش» کرد!! چند روز بعد در خالی که بهادر داشت سر کوچه آماربازی میکرد یکدفعه سر و کلۀ ستاره خانوم – شاه کس محله- پیدا شد. سلامی کرد و اومد جلو و گفت میخواستم واسه اون روز ازتون تشکر کنم!! بهادر هم که بنده باشم انگار که در فینال المپیک کورتانیدزه رو شکست داده بشه گفت قابلی نداشت خانوم عزیز و من همه جوره در خدمتگذاری شما حاضرم! و همونجا بود که بالاخره بعد از 8 سال شماره تلفن بیم این زوج عاشق رد و بدل شد!.
شماره رد و بدل شدن همانا و ارسال اولین پیامک از طرف بهادر همانا که «من خیلی وقته تو رو میپام! عاشقتم!» و جواب ستاره که «دل به دل راه داره عزیزم! میخوام بیشتر ببینمت!»
و اینچنین بود که بعد از چند قرار و مدار ستاره خانوم سر از خونه مجردی بهادر درآورد. ستاره سینه هاشو پروتز گذاشته بود که باعث شده بود قد بلندش بلندتر به نظر برسه و کون قلمبه ش از کون هر چی مدل لباسه جذاب تر باشه! من بارها با ستاره خوابیدم و همین اواخر بود که تصمیم گرفتیم با هم عقد کنیم، در الی که میدونستم ستاره به همۀ محله سرویس میده و همۀ محله هر از چند گاهی میکنندش و پستوناشو میخورن! این برای من هیچ اهمیتی نداره! دیگه نمیخوام تو دام کسکشای غیرتی ای مثل حسین بیفتم که خودشون ترتیب عالم و آدمو دادن، ولی انتظار دارن طرفشون مریم باکره باشه. من از ستاره راضیم و از سکس باهاش واقعاً لذت میبرم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «به جز ستاره هیچی‌ برام مهم نیست»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا