بازنده

شب خیابون الرقته روی صندلی های بیرونی KFC نشسته بودم با ولع خاصی سیگارم رو میكشیدم و طبق معمول به جمعیت بی پایان خیره بودم. همیشه با دیدن این همه جمعیت كه توی هم میلولیدن اولین سوالی كه از خودم میپرسم اینه كه هدف ما از زندگی چیه؟ ( و هرگز هم به جواب نرسیدم) اخمام توی هم بود با هر كامی كه از سیگارم میگرفتم لذت عجیبی میبردم سیگارم تموم شد با تخصص خاص و تحصیلات عالیه كه در پرتاب ته سیگار دارم زدم تهش یه قوس قشنگ و چرخش خوشگلی گرفت افتاد دقیقا جایی كه میخواستم بعد یه لبخند زدم آروم گفتم یه سیگار دیگه تموم شد پس یه قدم به مرگ نزدیك تر! همون موقع 3تا پسر عرب اومدن نشستن میز بغلی جلوی دید من بودن صداشون رو هم واضح میشنیدم شاید حواسشون به من نبود شایدم فكر میكردن من اروپایی ام عربی حالیم نمیشه!.تو دلم گفتم FUCK پسر تو توی قبرم بری بازم آرامش نداری! همینطور كه صحبت میكردن یكی از پسرا زد روی شونه بغلی به پشت سر من خیره شدن چند ثانیه بعد اون یكی هم همین كارو كرد به خودم گفتم پشت سر من چه خبر شده اینا نگاه میكنن؟ برگشتم پشت سرم رو نگاه كردم دیدم بجز این 3تا خیلی از پسرایی كه اونجا بودن هم دارن نگاه میكنن سریع چشمم چرخید اونور تر دیدم بابا حق دارن! 2تا دختر از یه مرسدس بنز S كلاس پیاده شدن داشتن میرفتن داخل رستوران با هر قدمی هم كه میرفتن همه چشمها میچرخید البته بازم حق داشتن چون خودمم اونا رو دیدم یه جوری شدم

یكی شون موهای براق و بلندی داشت تا نزدیك باسنش میرسید یه تاپ و دامن قرمز خوشرنگ تنش بود پوست خیلی برنزه شده با یه كفش پاشنه بلند مشكی كه بندهاش رو دور صاق پاهاش بسته بود قدش نسبتا بلند بود بدنش فوق العاده بود فقط یكمی باسنش نسبت به بدنش فیت نبود یعنی شاید 1سایز بزرگ تر بود صورتش هم كه نگم بهتره! واقعا جذاب و بی نظیر بود اما اون یكی كه توی اون چند ثانیه نگاهم بیشتر روی اون چرخیده بود موهاش رو پشت سرش با ظرافت بسته بود یه دونه از این سیخ های سفید كه زنا توی موهاشون میزنن و نمیدونم اسمش چیه توی موهاش بود یه لباس یكسره مشكی حریر تنش بود كه روش گلهای مشكی مخمل داشت لباسش كه تا یه وجب زیر زانوهاش بود یه چكمه مشكی هم پاش بود پوستش خیلی سفید بود (برای همینم ست مشكی زده بود) بدنش كاملا فیت بود انگار همین الان از بازار مانكنها اومده! سفیدی بدنش از زیر لباس حریرش معلوم بود و واقعا یه چیز عجیب و فوق العاده ای شده بود چهرش خیلی گیرا تر خوشگل تر از كناریش بود ولی چون توی اون چند ثانیه فقط محو بدنش بودم نتونستم به صورتش دقت كنم و ریزش رو ببینم. رفتن داخل رستوران ولی كله بیشتر پسرا همچنان به در بود! یه نیشخندی زدم و خودم رو جم و جور كردم برگشتم به صورت اون 3تا نگاه كردم خندم گرفت! یكیشون گفت آی قلبم! یكم گذشت یهو یكیشون گفت بیاین شرط بندی اون 2تا گفتن چه شرطی؟ پسره خندید گفت هركی تونست با یكی از اون 2تا سر صحبت رو باز كنه صمیمی شه شرط رو برده جایزه اش هم بازنده ها باید نفری 1000 درهم بزارن وسط اون 2تا یكمی فكر كردن خندیدن گفتن همه نفری 1000 درهم بزارین وسط شرط بندی شروع شد! خودم واسم قضیه جالب شده بود یه سیگار دیگه روشن كردم با دقت نگاه میكردم ببینم چیكار میكنن اون 2تا دختر از در رستوران اومدن بیرون (شبا كه گرمای هوا فروكش میكنه هوای بیرون هوا خیلی خوب میشه) رو یه میز نشستن مشغول صحبت شدن منم پاشدم صندلی رو چرخوندم سعی كردم جوری بشینم كه توی دید اونا نباشم یه كام سینگین از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ كردم با دقت نگاه میكردم یكی از اون 3تا پسرا پاشد رفت سمتشون مشغول صحبت شدن پسره همچین یكم میخندید ولی دخترا اخم كرده بودن! 5 دقیقه بعد پسره پاشد با اشاره عذر خواهی كرد اومد نشست سر جاش! یه پوزخند زدم به خودم گفتم اینا چه دل خوشی دارن! همین مونده دخترا با اون همه كلاس و تشكیلات به همین سادگی جلوی 1000 نفر ملت به تو خیكی راه بدن! پسره كه رفته بود اونجا گفت اینا عرب نبودن عربی هم صحبت نمیكردن! (تو دلم خندیدم گفتم این چقدر دلش خوشه) پسره ادامه داد باهاشون انگلیسی صحبت كردم فكر كنم ایرانی بودن هر جوری هم خواستم صحبت كنم نشد آخرش گفتم ببخشید شما شبیه یكی از دوست دخترهای قبلیم بودین اشتباه گرفتم بعدم عذر خواهی كردم اومدم.یه كام دیگه از سیگارم گرفتم بهش خیره شدم یه دشتاشه (همون لباس سفید و گشاد كه عربها تن میكنن) تنش بود 2تا موبایل از گردنش آویزون بود یكم هم فربه (چاق) بود سرم رو انداختم پایین به زمین خیره شدم.یكم گذشت نفر دوم هم رفت همین اتفاق افتاد برگشت زدم زیر خنده به خودم گفتم بابا من اگه این اعتماد به نفس رو داشتم الان حد اقل با تارا رید رفیق بودم! یكمی به اون پسر اولی كه بیشتر صحبت میكرد شرط هم اون گذاشته بود خیره شدم نگاش افتاد روی من چشام رو تنگ كردم بهش اشاره كردم بیا پاشد اومد سمتم به عربی بهش گفتم اگه من رفتم باهاشون صحبت كردم چی؟ از تعجب چشماش شد 6تا یكم مكث كرد گفت داشتی گوش میكردی؟ خندیدم گفتم نه داشتم گوش میكردم! صندلی رو زد كنار نشست كنارم گفت خب اگه اینكارو كردی شرط رو تو بردی نفری 1000 درهم به تو میدیم مكثی كردم گفتم من پول نمیخوام شما ها چشمتون دنبال هم نژاد منه اگه من شرط رو بردم باید یه دختر عرب واسه من جور كنین. دختره باید عرب اصیل باشه (عربهای اصیل همه غیرتی هستن با غیر عرب دوست هم نمیشن!) .خندید زد رو دستم گفت با مزه بود! گفتم جدی میگم شرط من همینه یكم با تعجب نگام كرد گفت اینا هم نژاد تو هستن معلومه شانست از ما بیشتره یكمی نگاش كردم گفتم شرط من همونه اگه میتونی از پسش بر بیایی شرط بندی میكنیم اخمی كرد با تردید گفت اگه باختی چی؟ مكثی كردم گفتم نفری 1000 درهم بهتون میدم خندید گفت منم مثل تو پول لازم ندارم! اگه باختی باید یه دختر ایرانی واسمون بیاری یه لحظه اعصابم ریخت بهم رفتم بزنم تو اون كله كیریش خواهر مادرش پیوند بخوره باز بیخیال شدم اخمی كردم دیدم بحث حیثیتی و رو كم كنی شده گفتم قبول! گفت شروع كن یكمی نگاش كردم گفتم پاشو برو سر میز خودتون من حواسم رو جمع كنم خندید گفت باشه پاشد رفت.اول پشیمون شدم از كاری كه كردم ولی باز به خودم گفتم به درك غلطیه كه كردم حالا به فكر بعدش باش!…

با تردید یه نگاهی به دخترا انداختم متاسفانه جای صندلیم رو كه عوض كردم از دید اونا اومدم بیرون دید خودم هم كور شده بود نمتونستم به چشماشون خیره شم ببینم چه غلطی باید بكنم! آروم از جام پاشدم سینی غذا رو گرفتم رفتم سمتشون همه داشتن 6 چشمی بهم نگاه میكردن كنارشون واسادم به فارسی گفتم عذر میخوام یه میشه چند لحظه اینجا بشینم؟ دخترا دیدن فارسی صحبت كردم یكمی جا خوردن با تردید یه نگاهی از پایین تا بالام انداختن چیزی نگفتن منم با پر رویی بی نظیری كه دارم سینی رو گذاشتم روی میز صندلی رو آروم زدم كنار نشستم یه نگاهی به دو رو برم كردم وای همه داشتن بهم نگاه میكردن یكی نبود بگه به شما ها چه؟! تا نشستم روی صندلی یهو اون دختره كه لباش مشكی تنش بود با لحن تندی گفت كی گفت شما بشین؟ (خدا رو 100 هزار بار شكر كردم كه كنارمون چند تا خارجی بودن ایرانی نبود بفهمه چی میگیم) آروم گفتم من جسارت نكردم فقط دیدم سرپا عرضم رو خدمتتون بگم یكمی نادرسته همه نگاه میكنن واسه همین نشستم ماشالله انقدر جلب توجه دارین كه همه یه چشمشون پیش شماهاست لباس مشكیه اخمی كرد اون لباس قرمزه آروم خندید گفت ماشالله سرزبون! سرم رو انداختم پایین گفتم اختیار دارین عارضم خدمتتون كه راستش من یه غلطی كردم یه مشكی پیش اومده كه فقط به دست شما حل میشه! بعد بهشون یكم خیره شدم خودم باورم نمیشد اینا دیگه چی بودن؟ لباس قرمزه پوست صورتش هم كاملا برنزه بود چشمای آبی تیره داشت موهاش كاملا مشكی براق ابروهای كمانی خشگلی داشت بینی خوش فرم و كوچیك لبای گوشتی خیلی قشنگ گونه هاش هم سرخ و برجسته بودن

نگام رفت روی لباس مشكیه كه از اولش هم چشمم رو گرفته بود موهاش خرمایی بود كه با همون سیخ سفیدها به ظرافت بسته بود ابروهای نازك و ناز موژه هاش بلند و جدا بودن چشمای مشكی و خمار داشت بینش رو یه جوری عمل كرده بود خیلی نوك تیز و خیلی سر بالا! لبای كوچولوی قرمز خون با برق لبی كه زده بود یجورایی مثل لامپ 100 نور داشت! گونه هاش هم مثل اون یكی برجسته و سرخ بودن ولی این چون برنزه نبود خیلی سفید بود لب و گونه هاش بیشتر نشون میدادن یه لحظه ماتم برد بهشون! لباس مشكیه با تندی نگام كرد گفت پاشو برو مزاحم نشو اینجا سیرك نیست اشتباه گرفتی یهو گفتم من توضیح میدم شما فرصت بدین اگه حرف بدی زدم خودم زودتر میرم.لباس قرمزه كه یكم مهربون تر و خندون تر بود گفت خب باشه بگو گوش میدیم.یه مكثی كردم گفتم ببینید بحث حیثیتی سر نژاد پرستیه! لباس قرمزه آروم خندید گفت ببخشیدا جنگ جهانی دوم تموم شد الان سومیش تو راهه نژاد پرستی چیه!؟ یكمی نگاش كردم گفتم بزارین از اول بگم ببینین…. بعد كل ماجرا رو براشون توضیح دادم اونا هاج و واج منو نگاه میكردن تموم كه شد همچنان با تعجب نگام میكردن لباس مشكیه اخماش رو كشید گفت خودت با زبون خوش میری یا نه؟ یه لحظه تو دلم به خودم گفتم هر كاری میتونی بكن كه فرصت آخره اینبار نشه شرط رو باختی! گفتم ببخشید حرف من هنوز تموم نشده بعد یكم نگاشون كردم ادامه دادم ببینین الان اگه من پاشم برم میفهمن شرط رو باختم از هم نژاد خودم دفاع كه نكردم هیچ تازه باید یه دختر ایرانی هم به دامشون بندازم آخه این درسته؟ یه نگاه به اون خیكی بندازین؟ حق نداشتم بخاطر این شرطی كه با دوستاش بسته بود سر هم نژاد من نارحت شم؟ (دروغ پشت دروغ میاد!) یكمی نگام كردن لباس قرمزه گفت خب الان ما باید چیكار كنیم؟ گفتم هیچی لباس مشكیه چشاش رو تنگ كرد گفت اگه دوست داری میتونیم بریم وسط برقصیم ها؟ آروم خندیدم گفتم ببخشید من رقص بلد نیستم بدتر ضایع میشیم! چشاش گرد شد گفت وای این دیگه كیه

آروم گفتم شما هیچ كاری نمیخواد بكنین فقط همینجوری این 1 لقمه غذا رو با هم كوفت میكنیم یعنی كوفت میكنم بعد پاشیم بریم كافیه این خیكی ها شرط رو میبازن ما نژاد پرستیمون ثابت میشه! لباس قرمزه آروم خندید گفت عجب سوجه ای هستی تو! لباس مشكیه یكمی چپ چپ نگام كرد گفت یه شب خواستیم بیاییم بیرون ببین چیكارش كرد منم یه نگاهی به اون 3تا پسر عرب كردم گفتم تو قبرم برم بازم آرامش ندارم! یكمی همدیگه رو نگاه كردیم لبخندی زدم دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم لباس قرمزه كه مهربون و خنده رو تر بود دستش رو آورد جلو دست داد گفت الناز بعد دستم رو بردم طرف اون لباس مشكیه با اكراه دست داد اخمی كرد گفت سانیا گفتم خیلی خوش بختم بعد به اون پسرا نگاه دیدم چشاشون شده 6 تا خیره شدن به ما! یكم خندیدم به دخترا گفتم مرسی از اینكه برتری نژادمون رو جلوی این خیكی ها ثابت كردین! الناز خندید زد رو شونه سانیا باهم نگاهشون رو چرخوندن روی اون پسر عربه كه ران مرغ رو گرفته بود بلا نصبت آقای گاو با حرص داشت گاز میزد بعد به من نگاه كردن با سر تایید كردن آروم زدن زیر خنده!
همینطوری با الناز و سانیا مشغول صحبت بودیم دیگه یكمی صمیمی تر شده بودیم منم باهاشون چند تا شوخی كردم خندوندمشون از غریبگی در اومده بودیم! هرچند سانیا همچنان با اخم و غیظ منو نگاه میكرد.الناز گفت یكم از خودت بگو گفتم ای بابا نگم بهتره آروم گفت چرا؟ یه آهی كشیدم گفتم ای روزگار بعد سرم رو انداختم پایین ادامه دادم شما فكر كردین من كی ام؟ من 1 سال پیش وام كم سود گرفتم این شلوار و پیرهن و كفش رو خریدم بعدم مشغول شدم به شغل شریف تكدی گری (گدایی) قبل از اینكه این وام رو بگیرم میدون ماهی و هتل كلاریج و بازار مرشد تكدی گری میكردم بعد كه خدا لطف كرد اون وام رو گرفتم این لباس های گرون رو خریدم رفتم بالاشهر سمت هتل رویال میراج و جمیرا و از این حرفا الانم شكر خدا در آمدم بد نیست قسط وام لباسام رو در میارم یه چیزم میمونه تهش جمع میكنم ماهی 1 بار میام اینجا گوشت مرغ بخورم! الناز هاج و واج نگام میكرد سانیا پوزخندی زد گفت راست میگی؟ سرم رو تكون دادم گفتم بله.همون موقع اون پسر عربه یكی از موبایل هاش رو از گردنش در آورد به دوربینش اشاره كرد 2زاریم افتاد با سرم تایید كردم به الناز گفتم شما ازین موبایلها دارین عكس میگیره؟ خندید گفت آره چطور؟ گفتم میشه ببینمش؟ تا حالا از نزدیك ندیدم الناز و سانیا با وحشت منو نگام میكردن مونده بودن حرفام راسته یا دروغ! ولی خودم كف كردم چطوری فیلم بازی میكردم تو دلم گفتم سینماهای هالیوود به اینجا نقل مكان كردن! الناز با تردید موبایلش رو از كیفش در آورد یه نوكیا 9500 بود با یه حالت خاصی گفتم از كجاش عكس میگیره؟ خندید لنزش رو نشون داد گفت اینجا ولی باورم نمیشه راست بگی

یكم سرم رو تكون دادم گفتم مرسی بیشتر از این اعتماد به نفس ندین بهم جنبه ندارم باید با واقعیت های تلخ زندگی كنار بیام سانیا یه پوز خند دیگه زد گفت بهتم میاد یه نگاش كردم (تو دلم گفتم حیف كه كارم پیشت گیره بچه پر روی از خود راضی) بعد به الناز نگاه كردم گفتم ببخشید میشه یه عكس ازم بگیری؟ تا حالا با موبایل عكس نگرفتم! با تردید یكمی خندید گفت آخی گناهی بزار با موبایل سانی (سانیا) بگیرم بهتر میندازه بعد از كنار كیف سانیا یه موبایل سونی اریكسون برداشت ازم یه عكس گرفت به دو رو برم نگاه كردم دیدم همه دارن نگامون میكنن خندم گرفته بود سریع به اون پسر عربه نگاه كردم خندید یه بوس فرستاد منم از زیر میز یه بیلاخ دادم لبخندی زدم.الناز و سانیا یكم بهم نگاه كردن سانیا با اخم سكوت كرده بود الناز گفت پس چرا بینیت این شكلیه؟ میخوایی بگی عمل نكردی؟ زدم زیر خنده گفتم شوخی میكنی؟ به جون خودم فابریكه عمل چیه؟ من اگه انقدر پول داشتم كه الان اینجا نبودم الناز خندید گفت كجا بودی؟ یه آهی كشیدم گفتم ای بابا نگم بهتره ولش كن ولی اولین كاری كه میكردم این بود كه قسط وام لباس هام رو صفر میكردم كه این همه تكدی گری میكنم پولش تو جیب بانك نره الناز زد زیر خنده خودم باورم نمیشد این همه دروغ از كجا در میومد! واقعا كه چوپان دروغ گو باید اصلاح بشه ارای دروغ گو! یكمی سرم رو تكون دادم همون موقع یهو موبایلم زنگ خورد گفتم Oh Shit این دیگه چیه! الناز با تعجب نگام كرد گفت صدای موبایل توئه؟ آروم گفتم آره یادم رفت بگم یكم از پولهایی كه جمع كرده بودم رو باهاش به سیمكارت ارزون قیمت و یه گوشی دست 2 خریدم یه نگاهی كرد گفت آهان خب چرا جواب نمیدی؟ لبخندی زدم گفتم ولش كن حوصله شو ندارم با تردید نگام كرد گفت میگم چرا صداش اینجوریه؟ یه جورایی پخشش مثل گوشی های مدل بالا میمونه؟ آروم خندیدم گفتم نه بابا فكر میكنی هزار تا مامبول در آوردم اینجوری شده! سانیا به حالت مسخره كردن خندید منم تو دلم حرص میخوردم! الناز لبخندی زد گفت شمارت چنده؟ خندیدم گفتم ای بابا ازین ارزون هاست اونم با قسط از یه ایرانی گرفتم گفت حالا بگو چنده؟ میخوام ببینم شماره یه گدا چه جوریه! چشام گرد شد خنیدیدم گفتم شماره مگه گدا و پولدار داره؟ یه شماره معمولیه دیگه.خندید گفت راست میگیا ولی خب حالا كه حرفش شد تو بگو؟ (تو دلم گفتم وای تیم بگا رفت شمارم رو بگم نمیگه این شماره عجیب غریب و رند خدا تومن پولشه؟) یه مكثی كردم گفتم باشه آخر میگم الان روم نمیشه یه جوری نگام كرد گفت باشه! سانیا با اخم و غیظ بهم یه نگاهی كرد گفت سیگار میكشی؟ گفتم آره میشه بهم بدین؟ با اكراه از كیفش یه سیگار در آورد یكمی چشام رو گرد كردم گفتم وای از این سیگار خوشگلا! همیشه پشت شیشه مغازه ها دیده بودم ولی باورم نمیشه یه سیگار گرون قیمت میكشم! الناز خندید سانیا یواش گفت ایش! الناز و سانیا هم یه سیگار گرفتن الناز گفت سانی فندكت رو بده؟ سانیا گفت ته كیفمه سختمه در بیارم خودت نداری؟ من احمق خل و چل هم جو گیر شدم گفتم من دارم! دست كردم تو جیبم یهو برق 3فاز گرفت منو! (توی دلم گفتم ای وای زیپو با بدنه طلا سفید میخوایی در بیاری؟ خیلی خری خراب كردی رفت! زود جمش كن خاك بر سر) یه خنده كردم گفتم ببخشید مثل اینكه جا گذاشتمش همرام نیست سانیا طبق معمول یه نگاه خشم ناك بهم كرد الناز گفت آخی عیبی نداره من دارم دست كرد از كیفش فندكش رو در آورد سیگارامون رو آتیش كرد.

موقع سیگار كشیدن یه نگاه به اون 3تا پسر عرب كردم خندیدن شصتشون رو آوردن بالا اشاره كردن منم دوباره از زیر میز یه بیلاخ نشون دادم! سیگارمون تموم شد سانیا گفت الناز پاشو بریم دیر میشه الناز خندید بهم نگاهی كرد گفت خب ما باید بریم گفتم وای مرسی چقدر لطف كردین احساس غرور میكنم واقعا ممنون الناز خندید گفت خواهش سانیا هم به زور یه لبخندی زد از جاشون پاشدن كه برن به الناز گفتم ببخشید میتونم شماره شما رو داشته باشم؟ گفت چطور؟ سرم رو انداختم پایین گفتم گاهی اوقات گیر بازار میشه تكدی گری نمیشه كرد گرسنه میمونم میشه یه كمكی بهم بكنید؟ خندید گفت باشه تو هم واسه ما دعا كن!!! (خودم باورم نمیشد چی میگفتم! فقط دروغ پشت دروغ میومد و میرفت) آروم گفتم چشم بعد شمارش رو نوشت داد بهم گفت هر موقع كمك خواستی به خودم زنگ بزن شماره رو گرفتم گفتم الهی خدا خیرتون بده الهی خوشبخت بشین ممنون از محبتتون خندید گفت خواهش بعد دستش رو آورد جلو باهام دست داد سانیا هم باهام دست داد خداحافظی كردیم رفتن موقعی كه میرفتن همه پسرا هاج و واج منو نگاه میكردن آخه دیدن شماره هم گرفتم ازشون دیگه آخرش بود! به اون 3تا پسر عرب نگاه كردم یه چشمك زدم خندیدن آروم دست زدن برام نگام رفت اونور سانیا و الناز سوار همون مرسدس بنز S كلاس شدن رفتن منم سریع رفتم پیش اون 3تا گفتم خوب اینم از من حالا شرط رو باختین باید بدین! پسره كه باهاش شرط بسته بودم پاشد زد رو شونم گفت فكر نمیكردم انقدر حرفه ای باشی خیلی خوب بود خندیدم گفتم بیخیال حالا شرط من رو كی میدین؟ خندید گفت عجله نكن فعلا باهمیم زدم رو شونش گفتم من ارا تو؟ خندید گفت جاسم باهاش دست دادم گفتم جاسم من شام كه نخوردم بشین یه شام هم با هم بخوریم حال كنیم خندید گفت 10 تا شام هم بخوایی میخوریم همش هم به حساب من خندیدم گفتم بابا منم این شكم رو داشتم تا صبح میخوردم…

موقع شام باهم كلی صحبت كردیم خندیدم.بعد از شام یه سیگار روشن كردم به خیابون خیره شدم جاسم آروم زد رو شونم گفت چته؟ عاشقی؟ خندیدم گفتم نه بابا خسته ام گفت از چی؟ گفتم از زندگی خندید گفت شما ایرانی ها واقعا عجیبین یه لبخندی زدم چیزی نگفتم یكم بعد جاسم گفت خیلی وقته چشمم دنبال یكیه میتونی كمكم كنی؟ با تعجب نگاش كردم گفتم من چیكار كنم؟ خندید گفت كمكم كن! یكمی نگاش كردم خندید گفت یه كمك برادرانه! فقط همین با خنده گفتم مثلا؟ گفت برو باهاش صحبت كن من روم نمیشه میترسم خراب كنم! هاج و واج نگاش كردم گفتم شما عربا 1000 تا كار میكنین خجالت نمیكشین حالا اینجا كم میاری؟ خندید گفت حالا كه شده یكمی مكث كردم (تو دلم گفتم باز یكی چایی نخورده پسر خاله شد با ما!) بهش گفتم من اینكارو نمیكنم ولی یه كمك دیگه میتونم بهت بكنم با تعجب گفت چی؟ گفتم بهت میگم چیكار كن چی بگو عینه كاری كه گفتم رو انجام میدی.

یكم فكر كرد زد رو شونم گفت ایو حبیبی! (یه چیز شبیه ایول) یه چشمك زدم گفتم خب حالا كی شرطی كه باختی رو میدی؟ خندید گفت كدوم شرط؟ یكمی چپ چپ نگاش كردم دوباره خندید گفت شوخی كردم برات درستش میكنم میدونی كه خیلی سخته ولی بازم قبول سعی میكنم درستش كنم.بعد یكمی فكر كرد ( تو دلم گفتم مگه شما فكر هم دارین؟ ما كه فقط شكم دیدیم!) زد رو شونم گفت صبر كن بعد 2تا دوستش رو گفت با من بیایین رفتن اونور تر صحبت كردن دوستاش اومدن جلو باهام خداحافظی كردن رفتن یكمی نگاش كردم گفتم چی شد؟ گفت باید بین خودمون بمونه فقط ما 2 تا! خندیدم گفتم دقیقا! گفت پاشو بریم گفتم كجا؟ زد رو شونم گفت تو فقط گوش كن پاشدیم باهم رفتیم گفتم ماشین من اینجا پاركه گفت خب من جلو میرم تو پشت سرم بیا گفتم باشه موبایلم رو در آوردم گفتم شمارت رو بده؟ شمارش رو گفت تك زنگ زدم یكی از موبایل هاش زنگ خورد گفتم اون یكی هم بده خندید گفت 2تا؟ گفتم آره اون یكی هم گفت تك زنگ زدم اونم زنگ خورد گفتم حالا بریم.حركت كردیم سمت ماشینا چند تا ماشین اونور تر یه بی ام دابلیو زد 4 (BMW Z4) سفید پارك بود درش رو باز كرد گفت پشت سرم بیا یه چشمك زدم حركت كردیم.پشت سرش میرفتم نیم ساعت بعد جلو یه ویلا واساد پیاده شد اومد كنارم گفت برو عقب تر پارك كن خوب نگاه كن چیكار میكنم با تعجب گفتم باشه! یكم عقب گرفتم پارك كردم 4 چشمی خیره شدم به جاسم.یكی از موبایل هاش رو در آورد زنگ زد بعد كنار ماشینش واساد یكم یعد یه تویوتا لند كروز VXR نقره ای از كنارم رد شد راهنما زد رفت جلو در ویلا واساد ولی ماشین رو نبرد تو زدم رو فرمون گفتم ای لعنتی. لند كروز با اون هیكل غولش كاملا جلو دید منو گرفته بود اونورش رو اصلا نمیدیدم سریع پیاد شدم رفتم اونور خیابون یه سیگار روشن كردم خیلی عادی راه افتادم رفتم جلو دیدم یه دختره عرب از لند كروز پیاده شد رفت پیش جاسم یه چیزی گفت شروع كرد به خندیدن منم اینور خیابون خیلی عادی سیگار میكشیدم سعی میكردم تو دید نباشم به دختره خیره شدم یه لباس یكسره زرشكی تنش بود یقش باز بود روش یه لباس مشكی تن كرده بود با یه كفش پاشنه بلند مشكی همه تنش هم پوشیده بود فقط یقش باز بود و موهاش معلوم بود (عربهای اصیل خیلی مقیدن دوست ندارن زن و دختراشون زیاد اروپایی بگردن!) مثل همه عربا یه قد كشیده و خیلی بلند داشت با هیكل ناز و خوش فرم موهاش رو رنگ مش كرده بود به پوست خیلی سفیدش هم میومد آرایشش هم معمولی بود در كل واقعا خوشگل و جذاب بود. جاسم همچنان باهاش صحبت میكرد میخندیدن یكم بعد جاسم یه چیزی بهش گفت دختره یجوری نگاش كرد جاسم خندید بهش اشاره كرد برو تو بعد رفت سمت ماشینش دختره یه دست براش تكون داد ریموت در رو زد در باز شد سوار لند كروز شد رفت تو ویلا در پشت سرش بسته شد.چند لحظه بعد جاسم بهم اشاره كرد منم رفتم پیشش شیشه رو داد پایین خندید گفت نظرت چیه؟ قشنگ بود؟ خوشت اومد؟ یكمی با تردید نگاش كردم گفتم شوخی میكنی؟ گفت نه! زدم رو شونش گفتم پسر واسه خودكشی راههای بهتر هم هست چرا فك و فامیلاتون فردا بیان با شمشیر گردنم رو بزنن ها؟ خودم واسه خودكشی راه بهتری دارم خندید گفت خودت خواستی! حالام نترس چیزیت نمیشه دختر خیلی خوبیه. خندیدم گفتم برو پسر جان فردا باباش و داداشش با شمشیر اومدن جلوم رو گرفتن چی بگم ها؟ تو كه فامیلاتون رو میشناسی قرون وسطا و قرن 21 فرقی براشون نداره خیانت و ناموس رو مرگ میدونن اونم با شمشیر!!! خندید گفت نترس اون زمانها گذشته الان همه عوض شدن یكمی مكث كردم گفتم حالا كه اتفاقی نیافتاده ولی اگه یه وقت تونستم باهاش رفیق شم خودت هوامو داشته باش! خندید گفت باشه برو فردا بهت زنگ میزنم هم واسه این دختره هم واسه اونی كه بهت گفتم خیلی وقت چشمم دنبالشه خندیدم گفتم باشه

دستم رو بردم جلو گفتم خیلی خوش گذشت دست داد گفت به منم همینطور یه چشمك زدم گفتم انت بخیر! خندید گفت الی القاع! جاسم رفت منم اومدم سمت ماشینم حركت كردم رفتم خونه.شب رو تختم دراز كشیده بودم همش تو فكر اتفاقای اونشب بودم خودم خندم گرفته بود به خودم گفتم چقدر مسخره!
صبح ساعت 10 جاسم زنگ زد گفت كجایی من بیدار شدم دارم میام بیرون! یكمی جا خوردم مكثی كردم گفتم من تا ظهر 1000 تا بدبختی دارم باید انجام بدم وقت كم میارم ساعت 10 زنگ زدی میگی از خواب پاشدم دارم میام؟! خندید گفت كی ببینمت؟ گفتم ظهر بهت زنگ میزنم خواب كه نیستی؟ خندید گفت نه زنگ بزن منتظرم.تلفن رو قطع كردم گفتم ای دل خوشی دارین شما ها! ظهر ساعت 3 به جاسم زنگ زدم گفتم كجایی؟ گفت هوا گرم بود پریدم تو استخر آب یخ! گفتم پس پاش تا بستنی بشی غروب بهت زنگ میزنم الان دارم میرم باشگاه دیرم شده خندید گفت باشه.ساعت 6 از زیر دوش در اومدم زنگ زدم جاسم گفتم خب كی و كجا ببینمت؟ گفت یك ساعت دیگه بیا هتل تاج پالاس. یك ساعت بعد اونجا بودم جاسم توی لابی نشسته بود منو دید نیشش باز شد یه چشمك زدم رفتم جلوش نشستم گفتم خب؟ خندید گفت عجله نكن. یه چایی باهم خوردیم پاشدیم رفتیم گفت تو ماشینت رو بزار همینجا باشه با ماشین من میریم گفتم هرجور راحتی با ماشین جاسم راه افتادیم رفتیم.

جلو یه برج تجاری واساد به ساعتش نگاه كرد بعد رفت تو پاركینگ مجتمع یه جا واساد گفت هروقت پیاده شدم تو هم پیاده شو.یكم بعد پیاده شد منم پشت سرش پیاده شدم كنار ماشین واسادیم یه سیگار روشن كردم به دو رو برم نگاهی كردم كسی نبود گفت این موقع ها میاد یكم صبر كن (تو دلم گفتم همین جاسوس بازیا كم بود!) چند دقیقه بعد یه بی ام دابلیو 750 ال آی (BMW 750 LI) آروم با اون سنگینی و ابهتش اومد تو نزدیك ما شد من با وحشت نگاه میكردم! چند تا ماشین اونور تر پارك كرد برگشتم به جاسم یه چیزی بگم دیدم نیست! احمق پشت ماشین قایم شده بود سریع تكیه دادم به ماشین جاسم از سیگارم یه كام گرفتم دوباره به اون ماشین خیره شدم یه دختر عرب فوق العاده ناز یعنی واقعا خوشگل بود خودم كف كردم! پیاده شد كیفش رو از عقب برداشت اخم سنگینی كرده بود قفل ماشین رو زد حركت كرد سمت آسانسور حتی 1 لحظه هم به من نگاه نكرد یه لحظه از خودم نا امید شدم!!! در آسانسور باز شد رفت توش نگاش افتاد به من منم چشام رو تنگ كرده بودم داشتم از سیگارم كام میگرفتم

سرم رو یكم آوردم بالا بهش خیره شدم همون موقع در آسانسور بسته شد یه نفس راحت كشیدم یه جاسم گفتم مرتیكه بیا بالا خجالت بكش! از پشت ماشین اومد بیرون گفت دیدیش؟ با تردید نگاش كردم گفتم خاطر خواه این شدی؟ خندید گفت آره چشام گرد شد گفتم خاك بر سرت حد اقل میرفتی دنبال نانسی و حیفا نازشون از این كمتر بود راحت تر تور میشدن! خندید گفت كمكم میكنی؟ یكم نگاش كردم گفتم هركاری بتونم میكنم ولی قول نمیدم چون این دیگه آخرش بود! خندید گفت واسه همین ازش خوشم اومده یه نفس عمیق كشیدم گفتم خب اینجا چیكار میكنه؟ گفت شركت باباش اینجاست گفتم خوبه! حالا رابطه ای كه باهاش داری در چه حده؟ آروم گفت سلام علیك داریم بابام با باباش آشناست چند تا معامله بزرگ كردن! هاج و واج نگاش كردم گفتم همین؟ گفت آره زدم رو پیشونیم گفتم باشه حالا بیا بریم از اینجا یه غلطی میكنیم بعدا.از اونجا اومدیم بیرون یه نگاهی به من كرد گفت روت حساب میكنم ببینم چه میكنی زدم رو شونش گفتم ببین بهتره روی خودت حساب بازكنی چون من فقط میگم چیكار كن خودت باید انجامش بدی خندید گفت مرسی! حالا بریم سمت رفیق تو! با تردید نگاش كردم گفتم جاسم پدر من اینجا آبرو داره با دم كلفتا شریكه منو بدبخت نكنی فردا شمشیر و خون ریزی راه بیافته؟ خندید گفت نترس بابا.

زنگ زد به اون دختره یه جوری با حالت راحتی گفت من میرم هتل تاج پالاس همین الان بیا كار مهم دارم.تلفن رو قطع كرد نگاش كردم گفتم راستش رو بگو این كیه؟ گفت تو چیكار داری گفتم بگو میخوام بدونم؟ خندید گفت دختر عمومه بلند زدم زیر خنده گفتم خیلی باحالی ولی من جدی گفتم اخمی كرد گفت منم جدی گفتم چشام از جاش پرید بیرون گفتم بزن كنار میخوام پیاده شم گفت چرا؟ داد زدم بزن كنار میخوام پیاده شم با تعجب زد كنار پیاده شدم اونم سریع پشت سرم دوید گفت چته؟ چی شد؟ چپ چپ نگاش كردم گفتم خودت میفهمی چی میگی؟ میخوایی منو با دختر عموت دوست كنی؟ گفت آره مگه تو چته؟ گفتم غیرت میدونی چیه؟ خیلی جدی گفت آره مطمئن باش دست از پا خطا كنی خودم با شمشیر میكشمت! گفتم من عرب نیستم چطوری دختر عموت با غیر عرب دوست میشه؟ یكمی نگام كرد گفت بابا تو كه از ما گیر تری انقدر جدی نگیر. مكثی كردم گفتم حالا چرا من؟ گفت از همون اول دیدمت ازت خوشم اومد بعدم خیلی خاكی بودی.گفتم برو ول كن بزار برم پی زندگیم راه افتادم رفتم باز اومد دنبالم گفت ای بابا چرا اینجوری میكنی؟ گفتم بابا دنبال دردسر نمیگردم! خندید گفت حالا كسی هم با تو رفیق نشده من فقط كمكت كردم قرار بزاری اگه اونجا توی گوشتم زد من چیزی نمیگم مسئولیتش با خودته یكمی نگاش كردم با تردید گفتم باشه.
نیم ساعت بعد هتل تاج پالاس بودیم جاسم ماشینش رو پارك كرد دیدم لندكروز VXR نقره ای كنار ماشین من پاركه! تو دلم گفتم وای بعد رفتیم داخل. گوشه لابی هتل اون دختره نشسته بود دلم حوری ریخت دفعه اولم بود با یه دختر عرب برخورد اینجوری داشتم جاسم رفت جلو سلام احوال كرد منم آروم پشت سرش رفتم سلام كردم یه نگاهی بهم كرد سلام كرد جاسم گفت این دوستمه ایرانیه چند تا كار داشتم اینم همرام بود با هم اومدیم بعد بهم گفت ایشون مریم دختر عموم دختره یه لبخند زد منم با تردید گفتم خوشبختم جاسم نشست روبه روش منم كنار جاسم نشستم با تمام پر روییم بازم احساس میكردم دارم كم میارم! مریم اخمی كرد به جاسم گفت چی شده؟ كاری داشتی گفتی بیام اینجا؟ جاسم مكثی كرد گفت آره یه كاری داشتم باید رو در رو میدیدمت…

من كه سرم پایین بود خودم رو زده بودم به اون راه! جاسم گفت مریم یكی ازت خوشش اومده خوب هم میشناست ولی رودروایسیش نذاشت خودش بگه به من گفت نظرت رو بپرسم ببینم اصلا قصد داری با كسی باشی یا نه؟ مریم یه اخمی كرد گفت از كجا میدونه من با كسی هستم یا نه؟ جاسم خندید گفت من بهش گفتم مدتیه با كسی نیستی! مریم با یجوری جاسم رو نگاه كرد گفت ای فضول! جاسم خندید گفت حالا بگو قصد داری با كسی باشی یا نه؟ مریم با تردید گفت نه! من یه پوزخند یواش زدم جاسم یكمی مكث كرد گفت باشه! میل خودته بعد مریم گفت حالا كی بود طرف؟ جاسم گفت یه پسر خیلی خوب كه تازه باهاش آشنا شدم مریم لبخندی زد گفت حالا من نمیشناسم؟ جاسم گفت نه بعد بهم نگاه كرد منم بهش چشمك زدم یه جوری اشاره كردم نه! مریم فنجون چایی رو برداشت حواسش به اون بود زدم به پای جاسم یواش بهش گفتم پاشیم بریم من جونم رو دوست دارم جاسم زد رو پام یه چشم غره رفت منم خفه شدم! جاسم گفت با این دیشب آشنا شدم پسر خیلی خوبیه واقعا بی نظیره مریم بهم نگاهی كرد منم یه لبخند زدم سرم رو انداختم پایین جاسم گفت دیشب نمیدونی چیكار كرد همه چشماشون در اومده بود خیلی تابلو زدم به پاش (تو دلم گفتم واقعا كه شما عربا همه چیز دارین جز مغز!) جاسم خندید گفت همین ازت خوشش اومده!!! یه لحظه به خودم لرزیدم برق 3فاز منو گرفت خشكم زد دیگه اصلا سرم رو بالا نیاوردم! مریم هم ساكت بود جاسم خندید گفت واسه من فیلم بازی نكن تو خجالت هم میكشی؟ آروم گفتم ببخشید من الان میام پاشدم رفتم سمت دستشویی جلو آینه واسادم رنگم شده بود گچ دیوار! تاحالا تو عمرم انقدر جا نخورده بودم یكم به صورتم آب زدم سرم رو تكون دادم نمیدونستم بخندم یا گریه كنم! یه 5.6 دقیقه تو سالن دستشویی تكیه دادم به دیوار گفتم FUCK FUCK FUCK زدم به دیوار همون موقع در واشد یكی اومد از حولم سریع دست صورتم رو آب زدم اومدم بیرون جاسم از دور منو دید خندید بهش یه بیلاخ دادم اشاره كردم من نمیام! خندید اشاره كرد بیا گفتم نه! هی اون میگفت بیا من میگفتم نه! آخرش خودش پاشد اومد بهش گفتم مرتیكه این چه كاری بود آبرو واسه من نزاشتی خندید گفت حالا مگه چی شد؟ زدم رو پیشونیم گفتم تازه میگه چی شد! دستم رو گرفت آروم برد منو پیش مریم نشستم گفتم ببخشید یكم حالم بد بود دست صورتم رو آب زدم لبخندی زد گفت خواهش میكنم

آروم فنجان چایی رو برداشتم به مریم خیره شدم جاسم خندید گفت یكم خجالت كشیده!!! یكم نگاش كردم بعد به مریم نگاهی كردم گفتم ببخشید یكم جا خوردم از شوخیه جاسم مریم خندید گفت شوخی؟ گفتم آره دیگه شوخی بود جاسم گفت كجا شوخی بود؟ خودت بهم گفتی؟ بعد به مریم نگاه كرد گفت دیشب جلو در خونتون باهات صحبت میكردم یكی اون ور خیابون یه گوشه واساده بود همین بود! میخواست 2باره تورو ببینه بهم گفت بیام اونجا! دست و پام شل شد یواش گفتم آدم فروش بدبخت بعد به مریم نگاه كردم گفتم سو تفاهم شده اصلا اینجوری نیست مریم اخمی كرد گفت جالبه یكی تون داره دروغ میگه! سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید من دروغ گفتم! مریم و جاسم زدن زیره خنده جاسم گفت دیدی چقدر صادقه! (تو دلم گفتم آره اینو راست گفتی! اصلا دروغ بلد نیستم) مریم یكمی نگام كرد منم بهش نگاه كردم گفتم ببخشید جسارت كردم! (خودت رو زدی به موش مردگی! ای جانور) مریم خندید گفت برای چی؟ گفتم خب من عرب نیستم و میدونم شما اصیل هستین و مقید واسه همین عذر میخوام نباید بی احترامی میكردم خندید گفت مهم نیست دیگه این چیزا كم رنگ شده بین ما یه لبخندی زدم یه سیگار روشن كردم مریم گفت ببین من قصد ندارم با كسی باشم آروم سرم رو تكون دادم گفتم بله میدونم واسه این موضوع هم عذر میخوام جاسم خندید زد به پام گفت میبینی چه دختره خوبیه؟ لبخندی زدم گفتم بله شكی نیست ببخشید مزاحم شدیم سیگارم تموم شد میریم شما راحت باشین مریم آروم گفت خواهش میكنم.جاسم یكم نگام كرد آروم در گوشم گفت خاك بر سرت بی عرضه یه اخمی كردم چیزی نگفتم مریم یكمی نگام كرد گفت حالا چی شده از یه دختر عرب مثل من خوشت اومد؟ (میخواستم بگم پسر عموی با غیرتت منو آورد اونجا! پشیمون شدم) مكثی كردم گفتم خیلی اتفاقی شد مریم گفت ولی اگه قصد داشتم با كسی باشم مطمئن باش ارزش امتحان كردن داشتی یه جورایی به دل دخترا مشینی آروم خندیدم گفتم مرسی حالا كه نشد بعد سیگارم رو خاموش كردم گفتم بهتره ما بریم زدم رو پای جاسم گفتم پاشو بعد همه باهم پاشدیم تا جلوی در رفتیم گفتم مریم خانم از دیدنتون خیلی خوش حال شدم بازم امیدوارم جسارت منو نادیده بگیرین مریم خندید گفت خواهش میكنم شما ببخشین انقدر رك و راست گفتم لبخندی زدم اومدم سمت ماشینم جاسم گفت كجا؟ پس من چی؟ گفتم شما فعلا برو در مورد اون موضوع باید فكر كنم فردا غروب منتظر تلفن من باش با سر تایید كرد گفت باشه مریم پشت سرم اومد ماشینش كنار ماشین من پارك بود یه لبخندی زد گفت خوش باشی گفتم همچنین سوار ماشینم شدم زدم رو فرمون گفتم جاسم خیلی نامردی بعد به گاز حركت كردم رفتم.
خیلی زده حال خورده بودم نه واسه جواب مریم فقط از كار جاسم! همش با خودم صحبت میكردم اگه خود جسیكا آلبا هم باشه خودم رو سبك نمیكنم واقعا كه خری جاسم منم خر تر از تو كه عقلم رو دادم دست توی بی عقل…همینجوری با خودم صحبت میكردم یهو یاد الناز افتادم گفتم جاسم كه زد تو پرمون بزار زنگ بزنم الناز یكم بخندم شمارش رو در آوردم تا رفتم زنگ بزنم یادم افتاد وای الان شماره منو ببینه تابلو میشه! گفتم ولش كن از تلفن كارتی زنگ میزنم رفتم یه جا كارت تلفن بخرم گفتم خاك بر سرت! تو دیشب این لباسا تنت بود؟ این لباس گرون قیمت رو ببینه نمیگه از كجا آوردی؟ اون رو گفتی وام گرفتم اینو چی میگی؟ میگی دزدیدم؟ زدم رو پیشونیم گفتم ولش كن زنگ میزنم قرار میزارم میرم خونه لباسام رو عوض میكنم میرم سر قرار.با تلفن كارتی زنگ زدم بهش چند تا زنگ خورد برداشت…
سلام احوال شما؟

– سلام ممنون ببخشید شما؟
روم سیاه ارا هستم همون مزاحم دیشبی
– (خندید) آهان بله ببخشید به جا نیاوردم شمارت هم عجیب بود از كجا تماس میگیری؟
ببخشید كردیت (اعتبار) موبایلم تموم شده بود پول نداشتم بخرم یه كارت تلفن از كسی قرض گرفتم
– (خندید) آهان خب چه خبر؟ چیزی شده آقا ارا؟
بازم روم سیاه میشه امشب شما رو ببینم؟
– امشب؟ نمیدونم یه لحظه صبر كن از سانی بپرسم…
خواهش میكنم راحت باشین.
– (چند لحظه بعد جواب داد) راستش اگه یه قرار كوتاه باشه بله میتونم بیام
بله قول میدم كوتاه باشه روم سیاه دستم خیلی خالی شده خواستم یه كمكی بكنین
– (خندید) باشه حتما كجا ببینمت؟
راستش من قبلا پیش آقای …. مدیر داخلی آرمان كافه كارگری میكردم آشنان اگه میشه 1 ساعت دیگه بریم اونجا
– باشه میام فعلا خداحافظ
نه نه قطع نكنین
– جان بفرما؟
اگه میشه سانیا خانم هم بیان
– اون واسه چی؟
شما باهم بیایین بهتره دوست ندارم تنها باشیم! (ارواح عمت خب بگو از سانیا خوشم اومده)
– باشه فعلا بای
تلفن رو قطع كرم مثله دیوونه ها بلند زدم زیر خنده اونایی كه كنار تلفن بودن با تعجب نگام میكردن! دستام رو زدم به هم گفتم آخ جون اینم سوجه خنده خیلی وقته نخندیدم حوصلم سر رفته.سریع سوار ماشین شدم حركت كردم خونه نیم ساعت بعد خونه بودم فقط نیم ساعت وقت داشتم بدو بدو رفتم سر كمد لباسام یهو مشت زدم تو كمد گفتم FUCK من دیشب چی تنم بود؟ (گاهی اوقات آدم حول میكنه حافظه كوتاش هنگ میكنه چیزی یادی نمیاد اونجوری شده بودم) از حولم یادم رفته بود دیشب چی تنم بود رفتم جلو آینه زدم تو سرم گفتم خب شلوار همین بود كفشام هم همین بود پیرهن؟ پس پیرهن چی؟ ای بابا دوباره زدم تو سرم گفتم پیرهن چی بود؟ ماركش Piere Cardin بود ولی رنگش؟ رنگش؟ خاك بر سرت دیشب پیرهنت چه رنگی بود؟ رفتم سر كمد لباسها با دقت نگاه كردم 3 تا پیرهن تیره در آوردم گفتم یكی از اینا بود! خلاصه تا خودم رو جمع و جور كردم 10 دقیقه طول كشید آخرش هم با تردید یه پیرهن ذغالی رو تنم كردم گفتم فكر كنم همین بود! فوقش هم نبود حاشا میكنم میگم همین بوده شما اشتباه میكنین! زدم زیر خنده گفتم من اومدم! بدو بدوم رفتم پایین برج سوار ماشینم شدم به گاز رفتم سمت آرمان كافه ولی كمتر از 20 دقیقه وقت داشتم چند تا فحش به خودم دادم گفتم بگو تاكسی گیرم نیومد ترافیك بود ازین اراجیفا كه همه میگن…

خلاصه به هر بد بختی بود خودم رو رسوندم ماشین رو پارك كردم یكم سر و وضعم رو مرتب كردم رفتم داخل هتل كنكورد كه برم آرمان كافه.اومدم نزدیك در آرمان كافه تازه یادم افتاد وای چرا جیبم رو خالی نكردم؟ باز سوتی نشه؟! آروم رفتم یه گوشه موبایلم رو گذاشتم روی Silent بقیش هم گفتم بیخیال حواسم رو جمع میكنم حالا كه تا اینجا اومدم! رفتم داخل الناز و سانیا ته سالن نشسته بودن یه دستی تكون دادم رفتم جلو باهاشون دست دادم نشستم رو به روشون یه لبخندی زدم سانیا با تندی گفت 10 دقیقه دیر كردی سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید تاكسی گیر نمیومد بعدم ترافیك بود.الناز آروم خندید گفت مهم نیست نارحت نشو آروم گفتم نه این چه حرفیه لعنت به این زندگی كه آدما رو محتاج میكنه! الناز یه آهی كشید گفت آخی گناهی سانی اذیتش نكن دیگه سانیا یه اخمی كرد الناز بهم نگاه كرد گفت نارحت نباش درست میشه خب خودت چطوری؟ یه آهی كشیدم گفتم ای میگذره نفسی میاد بد نیستم یكمی نگام كرد گفت گیر بازار شده از كاسبی افتادی؟ آرم گفتم آره یكم بلدیه (شهرداری) گیر شده امروزم رفته بودم هتل تاج پالاس ببینم كارگری چیزی نمیخوان گفتن نه رفتم چند تا رستوران ایرانی شماره تماس گرفتن گفتن بهت زنگ میزنیم الانم اومدم اینجا روم سیاه یه كمكی بهم كنین این چند روز رو سر كنم تا یه كاری چیزی پیدا بشه! (تو دلم گفتم ای مادرقحبه كه به تو میگن) الناز یكمی سر تكون داد گفت عیبی نداره خودم كمكت میكنم حالا یكم بخند بابا چته غصه دار شدم خنیدم گفتم اینجوری خوبه؟ خندید گفت مرسی چقدر خوشگل میشی میخندی گفتم نگو پس میافتم! سانیا همینجوری با اخم نگام میكرد منم براش ادا در آوردم الناز خندید سانیا آروم گفت بی تربیت! الناز گفت یه سوال میكنم راستش رو بگو باشه؟ گفتم به جون خودم همیشه راست میگم (آره اواح عمت چوپان دروغ گو اول بوده…) یكمی نگام كرد گفت چند تا دوست دختر داشتی؟ چشام رو گرد كردم گفتم نه فقط خواهر یكی از دوستای همكارم اونم تكدی گری میكرد یه زمانی باهاش بودم كه اونم بهم خورد! الناز یهو زد زیر خنده خودم از حرفام خندم گرفته بود سانیا هم یكم به زور خندید گفت واقعا كه! الناز یه اخم خوشگل كرد به شوخی گفت من جای تو بودم با این ظاهر الان با آنجلینا جولی رفیق بودم یهو یاد آنا افتادم خنده روی لبام خشك شد چشام رو بستم دستم رو گذاشتم روی صورتم اشك توی چشام جمع شده بود الناز ترسید گفت چی شد؟ حالت خوبه؟ اشاره كردم آره اشكام رو پاك كردم گفتم چیزی نیست یكم ضعف كردم ببخشید یه لبخند زد گفت گرسنه ای؟ گفتم نه فقط گاهی حالم بد میشه دستم رو گرفت گفت چرا نبضت اینجوری میزنه؟ گفتم چیزی نیست خوب میشه. وقتی اون حرف رو زد یاد آنا افتادم یه لحظه خودم رو باختم انگار یكی با پتك كوبیده توی سرم! یكم گذشت الناز گفت راستی یه چیزی؟ ورزشكاری؟ گفتم نه بابا چطور؟ گفت هیكلت یه چیز دیگه میگه؟ خندیدم گفتم نه بابا به جون خودم فابریك اینجوری بود با نون و ماست اینجوری شده!! سانیا یه اخمی كرد گفت تا جایی كه من میدونم مردم N تومن خرج میكنن اینجوری بشن اونم برای قهرمانی و این حرفا بعد تو با نون و ماست فابریك اینجوری شدی؟ گفتم نه بابا یه روز خیلی ها بهم گفتن بدنت عالیه منم دوست داشتم قهرمان بدنسازی شم ولی پول باشگاه رفتنم نداشتم چه برسه به…
همینجوری گرم صحبت بودیم از شانس بسیار عالی و نمونه من یهو مدیر كافه از پشتمون رد شد من از ترس سرم رو انداختم پایین گفتم ای بابا این سالی 1 بار میاد اینجا حالام كه اومده عهد باید همین امشب بیاد؟ هی حرص میخوردم فحش میدادم به شانسم یكی زد رو شونم با وحشت برگشتم دیدم مدیر كافه بود با تردید نگاش كردم خندید گفت به به آقای ….. چه لطفی كردین قدم رنجه فرمودید قربان كم پیدا بودین؟ یه نگاهی به الناز و سانیا كردم دوباره برگشتم سمتش گفتم مخلصیم

بعد سریع از جام پاشدم كشیدمش كنار باهاش احوال پرسی كردم الناز و سانیا با تعجب به من نگاه میكردن! آخرش موقع رفتن خم شد دست داد گفت خیلی مخلصیم آقای ….. یه لبخندی زدم گفتم ما بیشتر سریع اومدم خراب كاری ها رو جمع كنم دیدم الناز و سانیا دارن چپ چپ نگام میكنن گفتم چیه؟ چی شده؟ الناز با غیظ گفت با كارگر قدیمی اینجوری برخورد میكنن؟ مثل یه آقازاده؟ خندیدم گفتم نه بابا بیچاره خیلی با تربیت و با ادبه با همه همینه من كه كارگرش بودم یه زمانی… خلاصه 1 ساعت توضیح تفسیر دادم كه بابا اشتباه میكنین یارو با تربیت بود!!! هنوز حرفم تموم نشده بود سانیا یكم چپ چپ نگام كرد گفت یه لحظه صبر كن سریع موبایلش رو در آورد گفت خدا كنه پاكش نكرده باشم. دلم حوری ریخت پایین فهمیدم پیرهن رو اشتباه پوشیدم بدبخت شدم… عكس رو آورد بهش دقت كرد با الناز گفت تو اینو چی میبینی؟ الناز با تعجب گفت مشكی خالص بعد گفت به پیرهن تنش نگاه كن ذغالیه الناز زد رو میز گفت یعنی چی؟ تو كه گفتی همون یكی با قرض و قسط بوده پس این چیه؟ با وحشت نگاش كردم گفتم خب 2تا خریده بودم چه حرفیه؟ الناز یكم نگام كرد گفت تو یه ریگی به كفشت هست سریع پام رو آوردم بالا گفتم بخدا نیست خودتون بگردین الناز به زور جلو خندش رو گرفت گفت مسخره نشو دیگه خر نمیشم گفتم چشم سانیا یه لبخند حرص آمیز زد به الناز نگاه كرد همون موقع الناز گفت جیبت رو خالی كن خشكم زد گفتم واسه چی؟ گفت خالی كن گفتم ببینین احترام شما به جا ولی این بی احترامیه نصبت به من الناز زد رو میز گفت جیبت رو خالی كن! حالا موندم چه خاكی تو سرم كنم خلاصه بعد از كلی بحث قرار شد جیبم رو خالی كنم!
دست كردم تو جیبم بسته سیگارم رو در آوردم گذاشتم رو میز تا رفتم بگم همینه بلند گفت بعدیش فندكم هم در آوردم دوباره داد زد بعدیش منم موبایلم رو در آوردم گفتم به خدا همینه خیلی عصبی گفت بعدی گفتم دیگه نیست گفت پاشو پاشدم اونم پاشد دست كرد تو جیبم سوئیچ ماشینم رو در آورد آرم بی ام دابلیو رو كه دید گفت ای پس فطرت بشین خودش هم نشست. یه پوز خند زد گفت خب آقای تكدی گر یكی یكی شروع میكنیم…
بسته سیگارم رو آورد بالا گفت خب سیگار به این مرغوبی و گرونی رو پشت شیشه ها دید میزدی آره؟ شرط میبندم این سیگار رو جز فروشگاههای بزرگ جایی ندارن گفتم بله درسته انداخت پایین فندك رو آورد بالا سانیا زد زیر خنده الناز گفت زیپو اونم بدنه كاملا طلا سفید! سریع گفتم تقلبیه یه اخم كرد داد زد بابای من جواهر فروشه خر خودتی پس فطرت منم سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید اصله اصله! دلم میخواست زمین دهن وا كنه برم توش برنگردم! موبایلم رو آورد بالا گفت به به نوكیا 9500 رو به بدبختی دست دوم خریدی آره؟ آروم گفتم ببخشید بازش كرد عكس بك گروندش رو دید یه جیغ كوتاه زد بعد به سانیا گفت سانی اینو ببین بعش سانیا به عكس خیره شد گفت این آنجلینا جولی نیست؟ تو بغل تو چیكار میكنه؟ آروم گفتم اون یه زمانی دوست دخترم بود اسمش هم آناست عمل كرده اینجوری شده الناز اخم كرد گفت پس واسه همین اسم آنجلینا جولی رو بردم نارحت شدی آره؟ بعد میگی ضعف كردم؟ هیچی نداشتم بگم با سر تایید كردم موبایل رو گذاشت كنار سوئیچ ماشین رو برداشت یه نگاهی كرد گفت سوئیچ بی ام دابلیو اونم از نوع Wireless حتما مدلش خیلی بالاست كه با امواج كار میكنه نه؟ سرم پایین بود هیچی نگفتم! گفت كیفت رو بزار رو میز گفتم ای بابا با اون چیكار داری؟ گفت خفه شو تا داد نزدم درش بیار منم كیف جیبیم رو در آوردم هردوشون زدن زیر خنده الناز گفت نایك اصله نه؟ بعد با حرص برداشت بازش كرد پول های توش رو دید چشاش گرد شد گفت خیلی آشغالی این پول ها با گدایی در میاد؟ سریع جیبای بغلش رو گشت مستر كارتم رو در آورد گفت با مستر كارت تكدی گری میكنی؟ كیف رو پرت كرد سمتم گفت اینجا رو با سیرك اشتباه گرفتی نه؟ آروم گفتم ببخشید یه شوخی بود الناز یه خندی عصبی كرد گفت شوخی؟ اینا شوخی بود؟ سانیا گفت خیلی بی شرفی پاشد رفت سمت در الناز هم دست منو گرفت گفت پاشو بیا اینجا نمیشه بیرون كارت دارم وسایلم رو جمع كردم صورت حساب كافه رو دادم اومدم بیرون

جلو در دستم رو گرفت گفت بیا بریم رفتیم بیرون گفت كجا پاركش كردی؟ گفتم چیو؟ گفت ماشینت رو گفتم نمیدونم زد رو سینم دستم رو كشید رفتیم سمت ماشینا گفت سوئیچ رو بده گفتم واسه چی؟ داد زد گفتم بده منم سوئیچ ماشین رو دادم بهش دستش رو بالا گرفت هی دكمه روش رو میزد انقدر رفتیم جلو تا ماشینم چشمك زد همینجوری كه دستم رو گرفته بود رفتیم كنار ماشین سانیا رو صدا زد اونم اومد تا ماشین رو دید با تعجب داد زد گفت بی ام دابلیو 545 ال آی (BMW 545 LI) آره؟ الناز با عصبانیت زد رو شیشه ماشین گفت با این گدایی میكنی بی شرف؟ سرم رو انداختم پایین گفتم ببخشید شوخی بود داد زد خفه شو بعد سوئیچ رو گذاشت روی كاپوت ماشین گفت واقعا كه خوبی به هیچكس نیومده.دست سانیا رو گرفت داشتن میرفتن بلند گفتم صبر كنین رفتم نزدیكشون گفتم اولش همش بخاطر شرط بندی بود كه بهتون هم راستش رو گفتم ولی بعدش كه تموم شد از سانیا خوشم اومده بود نمیخواستم بهمین راحتی بزارین برین… حرفم تموم نشده بود سانیا برگشت نگام كرد بلند گفت یه دنیا دروغ سر هم كردی كه اینو بگی؟ اومد نزدیكم گفت تو غلط كردی از من خوشت اومد آدم دروغ گوی بی شرف بعد سریع برگشت پیش الناز رفتن سمت همون مرسدس بنز S كلاس كه دیشب باهاش اومده بودن با سرعت و خشم سوار شدن رفتن.
اعصابم خورد بود داشتم منفجر میشدم امروز اصلا روز من نبود زدم تو سرم گفتم لعنت به تو با این مسخره بازیهات اینجوری خوب بود؟ آروم آروم راه افتادم سمت ماشینم سوئیچ رو از روی كاپوت برداشتم درش رو قفل كردم دلم میخواست یكم قدم بزنم آخر شب بود همه جا ساكت و آروم بود داشتم دیوونه میشدم یه سیگار روشن كردم قدم میزدم تو فكر بودم همه خاطرات بدم مثل فیلم از جلوم رد میشد یه آهی كشیدم یه كام عمیق از سیگارم گرفتم همینطور كه تو فكر بودم آروم آروم قدم میزدم با خستگی اشكای صورتم رو پاك میكردم ولی انگار تمومی نداشتن با خودم زمزمه كردم…
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد – گونه های خیسمو دستای تو پاك میكرد
حالا اون دستا كجاست؟ اون 2 تا دستای خوب – چرا بی صدا شده لب قصه های خوب؟
من كه باور ندارم اون همه خاطره مرد – عاشق آسمونا پشت یك پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده – انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یاد تو هرجا كه هستم با منه…

فرداش همینجوری بی حال و یكم عصبی بودم تا ظهر كه دنبال كارا و بدبختی های خودم بودم بعدم رفتم باشگاه و برگشتم ساعت از 5 گذشته بود.زنگ زدم به جاسم گفتم من خونه ام تو كجایی؟ گفت آدرس خونتون رو بده میام دنبالت گفتم باشه بیا دبی مارینا برج… ساعت از 6 گذاشته بود جاسم زنگ زد گفت بیا پایین برج خیلی كسل و بیحال بودم لباسام رو پوشیدم رفتم پایین منو دید زد زیر خنده گفت عاشق شدی؟ گفتم ساكت شو حوصله ندارم راه بیافت بریم.تو راه تو فكر این بودم كه حالا چه بامبولی سر اون دختره جاسم ازش خوشش اومده پیاده كنیم! یكمی فكر كردم گفتم اسمش چیه؟ گفت حیفا یكمی نگاش كردم گفتم پس واسه همون انقدر ناز داره نه؟ چون هم اسمه حیفا وحبی هستش؟ خندید زد رو پام گفت ایو حبیبی! سرم رو چرخوندم به بیرون خیره شدم رفتم تو فكر یكم بعد جاسم زد رو پام گفت كجا برم؟ گفتم قبرستون با تعجب گفت واسه چی؟ كسی مرده؟ یكمی نگاش كردم گفتم آره عمم مرده گفت جدی میگی؟ گفتم آره الانم منتظر منه خندید گفت شوخی نكن گفتم نه به جون تو راست گفتم ولی چون مرام دارم اول كار تو رو راه میندازم بعد میرم قبرستون خندید گفت ایو ایو انا محبك! یكم سرم رو تكون دادم دوباره به بیرون خیره شدم گفتم برو یه جای ساكت واسا چند لحظه بعد یه گوشه خلوت واسادیم گفتم شمارش رو بگیر گفت چی؟ گفتم شماره دختره رو بگیر با تردید گفت ولی… گفتم میگیری یا نه؟ گفت باشه چی بگم؟ گفتم واسه 2ساعت دیگه یه رستوران عربی قرار بزار بگو یه كاری دارم باید رو در رو بگم با تردید شماره دختره رو گرفت یكم خبر احوال كرد از خودش و خانوادش بعد گفت ببخشید یه موضوعی هست باید ببینمت بهت بگم واسه 2 ساعت دیگه میتونی بیایی….
خلاصه با هر بدبختی بود قرار گذاشتن انجام شد 2ساعت دیگه باید میرفتیم یه رستوران عربی پیش دختره.یه دستی روی موهام كشیدم گفتم حركت كن تا 2 ساعت دیگه خیلی مونده بدبخت دست و پاش میلرزید گفتم چته؟ ای خاك بر سرت تو از پس این بر نمیایی اون شب سر اون 2تا دختر ایرانی شرط بستی؟ آروم گفت اون شوخی بود این جدیه خراب كنم دیگه بهش نمیرسم زدم رو شونش گفتم نترس حواسم بهت هست خودم بهت میگم چیكار كنی فعلا حركت كن برو یه جا بشینیم كلاس آموزشی شروع شه ببینم توی اون مغز گچی چیزی فرو میره…
******
10 دقیقه به قرار جاسم با حیفا مونده بود تو راه نزدیك اون رستوران بودیم رنگش شده بود مثل گچ تو دلم گفتم این احمق خراب میكنه میره! بهش گفتم پسر خراب نكنی؟ آروم گفت همه حرفات یادم رفت!!! زدم رو پام به فارسی گفتم به خشكی شانس این تهی مغز از كجا اومده؟ بعد به عربی بهش گفتم اگه یادت رفت پس میخوایی چیكار كنی دستم رو گرفت گفت تو هم بیا! هاج و واج نگاش كردم گفتم تو میخوایی تور كنی من بیام؟ گفت آره هركاری بخوایی برات میكنم فقط تو هم بیا گفتم نمیشه تابلو میشیم زد رو پام گفت هركاری بخوایی میكنم بهت مدیونم فقط تو بیا یكمی مكث كردم گفتم اگه من بیام واسه خودم تور كردم چی؟ خندید گفت تو خیلی با معرفتی كه اسرارم رو بهت گفتم یه چشمك زدم گفتم باشه با هم میریم ولی تو حواست رو جمع كن خراب نكنی…

توی رستوران نشسته بودیم احمق با اون هیكل خیكی مثل بید میلرزید زدم رو پاش گفتم بی آبرومون نكن نترس بابا من اینجام تو كه زبون منو میدونی چه جوریه خندید گفت باشه یكم آروم تر شد یكمی بعد در رستوران واشد اون دختره اومد! یعنی اگه بگم حیفا باید پیشش تعظیم میكرد كم نگفتم! خیلی ناز بود با اینكه قبلا دیده بودمش باز خودم دست و پام رو گم كرده بودم واقعا فوق العاده بود! آروم و با متانت قدم برمیداشت جاسم یه اشاره كرد اونم یه لبخندی زد با همون آرامش و متانت خیلی آروم اومد سمت ما نشست رو به روی جاسم منو دید یكم تعجب كرده بود جاسم سلام كرد باهاش دست داد منم دستم رو بردم جلو سلام كردم یه اخم ناز كرد گفت شما رو قبلا جایی ندیدم؟ (میخواستم دروغ بگم نه ولی یاد دروغهای دیشب افتادم كه چطوری منو بگا داد پشیمون شدم!) لبخندی زدم گفتم درسته دیروز توی پاركینگ مجتمع دیدین آروم گفت درسته.یكمی بهم خیره شد گفت شما عرب هستین؟ گفتم نه ایرانی هستم خندید گفت قیافت شبیه غربی هاست زبونت عربی خودت ایرانی! آروم خندیدم گفتم چند تا هنر دیگه هم دارم كه خبر ندارین! آروم گفت مثلا؟ گفتم بازیگر هم هستم تازه از هالیوود اومدم خندید گفت جدا؟ گفتم آره تام كروز شاگرد من بود شعبه دوم هالیوود هم قراره دبی افتتاح بشه اونم فقط بخاطر من! خندید به انگلیسی گفت The Legend! منم خندیدم به آلمانی گفتم eine Legende vom Iran (یعنی: اسطوره ای از ایران) حیفا خندید گفت آلمانی هم صحبت میكنی؟ گفتم ای همچین جاسم گفت بابا عربی صحبت كنین خندیدم گفتم چشم قربان حیفا هم گفت باشه. خوشبختانه حیفا از اون دخترایی بود كه استایل یه آدم معروف رو داشتن با همون ناز و متانت ولی در عمل زود صمیمی میشن و خونگرم هستن بقول ایرانیا خاكی بود! خیلی ازش خوشم اومد واقعا بی نظیر بود.یكم گذشت باهاش همینطور یك روند شوخی كردم كه جو رو صمیمی كنم جاسم از زیر میز زد به پام منظورش رو فهمیدم آروم كنار گوشش گفتم خراب نكن لعنتی بزار كارم رو بكنم دیگه خفه شد! 15 دقیقه میشد یه روند باهاش شوخی میكردم خیلی خندید آخرش دستم رو بردم جلو گفتم ارا هستم و شما؟ دست داد گفت حیفا لبخندی زدم گفتم به نظر من حیفا وحبی باید پیش شما تعظیم كنه خندید گفت جدی؟ گفتم به حرفای من شك نكنید شما بی نظیرین.یه خنده ناز كرد گفت مرسی. یه چشمك زدم گفتم خب شام بخوریم مزاحم نمیشم تا برسیم به اصل موضوع كه جاسم مزاحم شما شد آوردتون اینجا یه لبخندی زد گفت حتما.مشغول شام خوردن شدیم از قصد این كار رو كردم كه ذهنیتش عوض شه و با انرژی مثبت بریم سر اصل موضوع (تو دلم به خودم گفتم ای جانور! واقعا كه…) موقع شام جاسم نمیتونست غذا بخوره واسه من جای تعجب بود! خلاصه هرجوری بود شام تموم شد بسته سیگارم رو در آوردم بهش تعارف كردم اونم یه سیگار برداشت جاسم با تعجب نگاه میكرد! زدم به پاش خودش رو جمع و جور كرد فندكم رو در آوردم سیگار اون رو روشن كردم بعدم مال خودم رو گفتم خب هدف از مزاحمت… گفت خواهش میكنم یه لبخندی زدم گفتم شما با كسی هستین؟ جاسم از زیر میز زد به پام یكمی اخم كردم دوباره خفه شد! حیفا گفت با كسی هستم؟ گفتم منظورم دوست پسره. شما دوست پسر داری؟ یه اخم خوشگل كرد گفت نه! گفتم خب اگه یكی از شما خوشش اومده باشه دلش بی تابی كنه باید چیكار كنه؟ گفت كی اینطوری شده؟ گفتم كی؟ شما لطفا یه بار برین جلو آینه به خودتون و رفتارتون نگاه كنید میبینین آینه هم دهنش وا میشه بعد میگی كی؟! خندید گفت عجب توصیف های عجیبی میكنی آدم اعتماد به نفسش میره بالا! یه چشمك زدم گفتم حقیقته. خب حالا اون شخص باید چیكار كنه؟ یكمی فكر كرد گفت باید به خودم بگه گفتم خب حالا من بجای اون گفتم. یه نگاهی به جاسم كرد بعد به من نگاه كرد آروم اشاره كرد این؟ منم یه چشمك زدم خندید گفت خودش زبون نداشت بگه تو گفتی؟ گفتم روش نمیشد خیلی وقته دلش واسه شما بی تابی میكنه حرمت و احترام شما اجازه نداده جسارت كنه یه لبخندی زد به جاسم نگاه كرد گفت راست میگه؟ جاسم مثل برق گرفته ها از جا پرید گفت چی؟ حیفا خندید گفت ارا درست گفت؟ جاسم سرش رو انداخت پایین گفت آره من به حیفا نگاه كردم

گفتم البته جاسم زبونش بند اومده اجازه بده من چند تا چیز رو جای اون بگم حیفا گفت گوش میكنم.گفتم ببین اول اینكه جاسم فقط از شما خوشش امده واقعا هم دلش پیش شما گیره ولی دلیل نمیشه حتما لیاقت شما رو داشته باشه دوم اینكه واقعا به جاسم حسودیم میشه كه برای همچین كسی مثل شما تلاش میكنه سوم اینكه شما باید خوب فكر كنی و بدون هیچ عجله ای جواب جاسم رو بدی شاید واقعا لیاقت شما رو نداشته باشه یا شما نتونی باهاش كنار بیایی پس باید خوب فكر كنی.جاسم با تعجب بهم خیره شده بود! شاید تو دلش داشت 1000 تا فحش بارم میكرد ولی سكوت حیفا نشون میداد واقعا از حرفام لذت برده.البته حق داشت این روزا بیشتر پسرا سختشونه از زبونشون استفاده كنن یهو زرتی با غرور میرن میگن ازت خوشم اومده با من هستی یا نه! خب معلومه ننه قمر هم باشه میگه نه! بابا دختره هم یه چیزی باید از تو ببینه كه در موردت فكر كنه دیگه! حیفا همینجور با سكوت بهم نگاه میكرد گفتم الان نمیخواد جوابی بدی شما برو 2روز 3روز اصلا هرچی خواستی فكر كن بعد به جاسم زنگ بزن رك و راست جواب بده نه تعارف كن نه رو در وایسی اگه احساس كردی میتونی قبولش كنی غرورت رو بشكن بگو آره.حیفا لبخندی زد گفت مرسی تا حالا كسی بهم به این قشنگی پیشنهاد نداده بود خندیدم گفتم اینا حرفای جاسم بود حرفای من نبود فقط روش نمیشد بگه منه پر رو اومدم گفتم.جاسم خندید گفت راست میگه!!! (تو دلم گفتم مادر قحبه به موقعش پوستت رو میكنم) از جام پاشدم رفتم اونور میز دستم رو دراز كردم گفتم اجازه میدید تا جلوی در همراتون باشم؟ خندید دستم رو گرفت گفت حتما جاسم با حرص بهم نگاه میكرد!! به جاسم اشاره كردم بعد آروم با حیفا رفتیم بیرون یه چشمك زدم گفتم خیلی دوستت داره منو كچل كرده بود! هواشو داشته باش زیاد سخت نگیر حد اقل یه فرصت بهش بده خندید گفت چشم حتما از لطف شما هم خیلی ممنون خندیدم گفتم خواهش میكنم امیدوارم همیشه پیروز باشی خندید یه دونه بوسم كرد گفت خیلی خوش گذشت بعد باهم دست دادیم گفت به جاسم بگو خیلی زود بهش زنگ میزنم خبرش رو میدم یه چشمكی زدم براش دست تكون دادم آروم و با متانت رفت سمت همون بی ام دابلیو 750 ال آی (BMW 750 LI) یه دستی تكون داد رفت.
جاسم اومد بیرون زد رو شونم گفت چی شد؟ گفتم 99% موفق شدی اگه 1% نشد فكر كن دست زندگی بوده! یهو زد زیر خنده گفت مرسی رفیق خدا پشت و پناهت باشه با این همه دل صافی كه داری چیزی نگفتم چند قدم رفتم جلو یه سیگار روشن كردم به آسمون خیره شدم چه شب قشنگی بود روی دیوار كوتا سیمانی بین پیاد رو با پارك متر نشستم جاسم هم اومد كنارم یه كام عمیق از سیگارم گرفتم بازم به آسمون خیره شدم با خودم میگفتم…

شبامون آخ كه تاریك و چه سرده – دل هامون جای غمه لونه ی درده
تو رو بی من – من رو دور از تو گذاشته – چی بگم با من و تو دنیا چه كردی؟
آسمون با من و تو قهره دیگه – هركدوم از ما تو یك شهر دیگه…
جاسم نمیفهمید چی میگم ولی فكر كنم احساس میكرد منظورم چیه زد رو شونم گفت پاشو بریم یكم بعد رفتیم سمت ماشین جاسم حركت كردیم رفتیم.تو راه جاسم گفت خیلی ممنون نمیدونم چطور ازت تشكر كنم یه چشمك زدم گفتن بیخیال تو خوش باش جای ما خندید گفت جبران میكنم زدم رو شونش گفتم حتما.به بیرون خیره شدم یاد الناز و سانیا افتادم به خودم گفتم باید از دلشون در بیارم اینجوری خودمم خیلی نارحتم…

به ساعت نگاهی انداختم نزدیك 9 شب بود.موبایلم رو در آوردم یه زنگ زدم به شماره الناز چند تا بوق زد گوشی رو برداشت…
سلام
– سلام
خوبین؟
– ممنون شما؟
(حالا موندم چی بگم!) من ارا هستم
– (یهو داد زد) ای بیشعور حالا فهمیدم چرا اونشب شمارت رو نمیگفتی این شماره موبایلته آره؟ خدا تومن پول این شماره رو دادی بعد با پر رویی میایی…
تلفن رو قطع كرد! زدم رو پام گفتم شانس كیری ما رو باش اه جاسم نگام كرد گفت عربی صحبت كن ببینم چی میگی؟ یه اخمی كردم گفتم بعدا بهت میگم.دوباره زنگ زدم به الناز…
یه لحظه میشه گوش كنی؟
– نه باز چه دروغی میخوایی سر هم كنی؟
ای بابا یه غلطی كردم همش شوخی بود حالا فرصت میدی حرف بزنم؟
– زودتر بگو
یكی به نفع شماها شده حالا من میخوام جبران كنم…
– جبران؟ بهتره بری یه سیرك پیدا كنی اونجا مشغول شی انقدر مزاحم من نشو
من مزاحم نشدم فقط خودم از شوخی خودم نارحت شدم نمیخوام شما هم نارحت باشین
– (صدای جیغ اومد)
ببخشید چیزی شد؟
– (جوابی نداد)

شما حالتون خوبه؟
– ای لعنت به تو چرا همش دردسر درست میكنی؟ حواسم رفت به تو تصادف كردم!
شما با موبایل پشت فرمون صحبت میكردی!؟ كجا؟
– (بلند گفت) آره آره همشم تقصیر تو بود به تو چه كجا
ای بابا خب شما بگو خودم میام ببینم چی شده خسارت شما هم با من
– (داد زد) نمیخواد بذر و بخشش كنی برو تكدی گری كن قسط وام لباسات رو بده!
خب شما بگو؟
– پشت خیابون مكتوم خیابون فرعی…
سریع آدرس رو گفت قطع كرد زدم رو شونه جاسم گفتم یه جا پیاده شو ماشینت رو بده دست من باید برم با تعجب گفت چی شده؟ گفتم هیچی یكی تصادف كرده باید زود برم زد كنار گفت بیا برو! گفتم تو چی؟ كجا میری؟ خندید گفت تاكسی میگیرم میرم چند جا كار دارم خودت بهم زنگ بزن زدم رو پاش گفتم برو تا بهت زنگ بزنم.جاسم پیاده شد من با سرعت حركت كردم سمت آدرسی كه الناز داده بود…
10 دقیقه بعد اونجا بودم دیدم الناز كنار همون مرسدس بنز S كلاس واساده جلوش یه موتور (پیك رستوران) افتاده بود! قیافه الناز رو كه دیدم داشتم از خنده میمردم ولی به روی خودم نیاوردم زدم كنار پیاده شدم رفتم كنارشون یه هندی دستش رو صورتش بود فكش رو چسبیده بود كلاه ایمنییش جلو پاش بود زانوی شلوارش یكم پاره شده بود آروم ناله میكرد! الناز منو دید محل نداد رفتم پیش هندیه به هندی گفتم شرطه فون كراكه بایجان؟ (یعنی: به پلیس زنگ زدی؟) الناز با غیظ نگام كرد آروم گفت از همون اول معلوم بود خیلی حرفه ای هستی! (منظورش این بود كه حرفه ای بودی كه ما رو خر كردی!) یارو دید هندی صحبت میكنم نالش بیشتر شد! گفت آره داره میاد! خلاصه ازش پرسیدم چی شده؟ گفت داشتم میرفتم این خانم داشته با موبایل حرف میزده اصلا حواسش به من نبود از فرعی اومدم بیرون اینم با سرعت از روم رد شد! یه جوری ناله میكرد حرف میزد كه داشتم از خنده میمردم به بدبختی جلو خودم رو گرفته بودم گفتم خیلی خب كیفم رو در آوردم یه 200 درهمی گرفتم طرفش گفت این چیه؟ گفتم تو كه از بیمه خسارت میگیری ولی شرطه اومد نمیگی خانم با موبایل صحبت میكرده آخه سنگین جریمش میكنه یه قیافه حق به جانب گرفت قبل از اینكه حرف بزنه گفتم ببین 2تا راه داری یا میگیری یا باید بگیری بعد دستم رو گذاشتم رو فكش فشار دادم از درد بلند داد زد! گفتم پول رو میگیری جلو شرطه حرف بزنی از بیخ فكت رو میشكنم! (واقعا كه ایرانی هرجا بره ایرانی بازیش رو در میاره!) یارو یكم غرغر كرد یه چپ نگاش كردم 200 درهمی رو گذاشتم تو جیبش خفه شد! الناز با تعجب به من نگاه میكرد گفتم چیه؟ تا حالا ندیدی دهن كسی رو ببندن؟ یه اخمی كرد گفت واقعا كه در حد و شخصیت خودته این كارا یكمی اخم كردم گفتم من فقط میخوام اشتباهی كه كردم رو جبران كنم مطمئن باش واسه دل تو نیست

یكمی خورد تو ذوقش روش رو اونور كرد همون موقع شرطه اومد هندیه تا شرطه رو دید مادر قحبه شروع كرد به آه و ناله!! شرطه اومد جلو از الناز پرسید چی شده؟ اون توضیح داد رفت سمت هندیه خواست حرف بزنه یه چپ نگاش كردم دستم رو گذاشتم روی فكم! بعد توضیح داد چی شده ولی نگفت با موبایل حرف میزده! شرطه از یارو مداركش رو گرفت گفت برو 1 ساعت دیگه بیا اداره مركزی بعد اومد سمت الناز گفت بطاقه (گواهینامه) رو بده الناز كارت ماشین رو داد گفت گواهینامه همرام نیست شرطه یكمی نگاش كرد گفت شما همراه من میایید شرطه زنگ بزنین مدارك بیارن در ضمن همراه نداشتن گواهینامه جرم داره جریمه میشین! من دلم خنك شد یه پوزخندی زدم الناز یجوری با تنفر نگام كرد بعد به شرطه گفت من نمیتونم بیام(خاك بر سر عربی هم بلد نبود انگلیسی غلیظ صحبت میكرد یارو یجوری شد) شرطه یكم نگاش كرد گفت شما بازداشت میشین!!! (البته قیافش معلوم بود یكم مادر قحبه تشریف دارن) دوباره یه پوز خند زدم! الناز برق از چشاش پرید گفت بازداشت؟ شرطه گفت آره ماشین رو گوشه پارك كنید همراه من بیایید

زنگ بزنین كفیلتون بیاد گواهینامه هم بیارین! خداییش یه لحظه چشای نگران الناز رو دیدم دلم سوخت دیدم اوضاع خرابه دلم نیومد همینجوری نگاه كنم رفتم جلو عربی به شرطه گفتم یه لحظه بیا یارو رو كشیدم كنار از كیفم گواهینامم رو در آوردم گفتم فعلا اینو ببرین به خودشم بگین زود بره گواهینامش رو بیاره اداره شرطه یارو گفت شما؟ گفتم دوست پسرش هستم گفت نمیشه مسئولیت داره یكمی نگاش كردم موبایلم رو در آوردم گفتم آقای ….. (اونموقع ها رئیس پلیس دبی بود) رئیس كل شرطه كفیل پدره منه میتونم بهش زنگ بزنم مسئولیت حل بشه یكمی نگام كرد گفت نه مزاحمش نشو گواهینامه من رو گرفت رفت سمت الناز گفت من فعلا بطاقه دوست پسرت رو میبرم شما برین بطاقه خودتون رو بیارین اداره مركزی الناز با تردید به من نگاه كرد بعد گفت مرسی الان میرم میارم.شرطه اومد سمت من گفت شما هم باهاش بیاین برای خودش بهتره ممكنه یكم گیر بدن بهش یه لبخندی زدم گفتم حتما بعد باهاش دست دادم گفت به آقای ….. سلام برسونین گفتم حتما. بعد به هندیه گفت جمع كن موتور رو بیا اداره مركزی سوار ماشینش شد رفت. رفتم جلوتر ماشین الناز چیز خاصی نشده بود فقط روی سپرش چند تا خط افتاده بود الناز گفت چرا اینكارو كردی؟ اخمی كردم گفتم بخاطر تو نبود یه اخمی كرد چیزی نگفت تو دلم گفتم خوبی بهت نیومده نه؟ دیدم هندیه واساده ما رو نگاه میكنه منم یكم قاطی كرده بودم رفتم پیشش به هندی گفتم مادر جنده برو تا نكشتمت! یارو ترسید یكم غر غر كرد منم یه لگد به موتورش زدم بد بخت سریع جمع كرد موتورش رو رفت منم.به الناز گفتم ماشین رو كنار پارك كن بریم گفت تو كجا؟ خیلی جدی گفتم حیف كه گواهینامم اونجاست وگرنه میزاشتم خودت هر غلطی خواستی بكنی در ضمن یارو گفت خودت بیا چون كار من قانونی نبود ممكنه واسه دوست دخترت مشكل ایجاد شه.یه اخمی كرد داد زدم گفتم پارك كن من كار دارم نمیتونم تا نصفه شب معطل تو باشم! الناز ترسید سریع سوار ماشینش شد پارك كنه من رفتم تو ماشین نشستم منتظرش موندم ولی خداییش عصبانی كه میشم وحشتناك میشم خودم از خودم میترسم! تو آینه خودم رو نگاه كردم یاد حرف ویدا افتادم كه همیشه میگفت عصبانی میشی سگ از تو با شرف تر میشه! یه پوز خند زدم الناز بدو بدو اومد سمت ماشین نشست تو گفت بریم گفتم آدرس؟ آدرس رو گفت 20 دقیقه بعد جلو یه برج گفت همینجاست واسا زدم كنار سریع رفت بالا… نیم ساعت بعد جلوی شرطه واسادم باهم رفتیم تو كارای مداركش رو انجام داد

اون یارو خودش هم بود منو دید خندید به الناز گفت قدر دوست پسرت رو بدون خودم خندم گرفت از حرفش! 20 دقیقه بعدش مداركش دستش بود آروم آروم اومدیم سمت ماشین تو راه سرش رو انداخت پایین گفت مرسی ممنون آروم گفتم وظیفم بود اون شوخیه مسخر رو جبران كنم رسیدیم جلو ماشین یه نگاهی به ماشین كرد زد روی شونم گفت ای لعنتی همون BMW 545LI بس نبود با BMW Z4 هم میری گدایی؟ خندیدم گفتم زندگی خرج داره قسط لباسام عقب مونده یه خنده خوشگل كرد سوار ماشین شدم شیشه رو دادم پایین گفتم اگه میخوایی ناز كنی سوار نشو با تاكسی برو! یكمی نگام كرد گفت بی تربیت آدم با یه خانم اینجوری رفتار میكنه؟ گفتم از من هرچیزی بر میاد خندید گفت معلومه تا اومد در ماشین رو باز كنه سریع در رو قفل كردم شیشه پایین بود گفتم یه شرط داره با تعجب گفت شرط؟ گفتم صبر كن بعد شاسی رو زدم سقف كروك ماشین خیلی آروم جمع شد رفت عقب (BMW Z4 كوپه 2نفرست و سقفش هم برقیه) الناز با تعجب نگام كرد گفت خب؟ گفتم شرط اینه كه من در رو باز نمیكنم باید از روی در بپری بیایی تو بشینی! یه نگاهی به دورو برمون انداخت خیابون شلوغ بود بعضی ها نگامون میكردن گفت دیوونه شدی؟ گفتم نه اصلا چون اون موقع بد رفتاری كردی الان تنبیه میشی! خندید گفت ارا شوخی نكن گفتم بجنب دیرم شده سوار میشی یا نه؟ با تردید گفت ارا تو رو خدا اذیت نكن جلو این همه آدم گفتم مرغ من یك پا بیشتر نداره سوار میشی یا نه؟ یكمی نگام كرد دستش رو گذاشت روی در آروم پرید توی ماشین حالا من هرهر میخندیدم! بلند گفتم ملت ببینین من چطوری دختر سوار میكنم! الناز زد روی پام گفت بی تربیتیت رو نمیشه به ملت اعلام نكنی؟ خندیدم گفتم نچ! حركت كردم كه الناز رو برسونم. تو راه یكمی نگاش كردم گفتم راستی سانیا نصبتش با تو چیه؟ یه اخمی كرد گفت خیلی پر رویی باز اسم اونو میبری! یه مكثی كرد گفت دختر خالمه زدم تو سرم گفتم خاك بر سر من! گفت واسه چی؟ گفتم چرا من از این دختر خاله ها گیرم نیومد؟ اصلا دختر خاله ندارم! خندید گفت كی تو رو تحمل میكنه؟ گفتم به تو چه مگه قراره تو تحملم كنی؟ خندید گفت 100 سال سیاه! تا اینو گفت پام رو گذاشتم رو گاز سرعتم زیاد شد ماشین سقف نداشت یه باد مخوف خورد تو صورتش موهاش رفت عقب دستش رو گذاشت جلو صورتش جیغ زد دیوونه روانی… منم هرهر میخندیدم! نیم ساعت بعد جلو همون برج پیادش كردم گفت بفرمایین بالا؟ خندیدم گفتم مزاحم میشیم حالا فعلا كار دارم یه اخم ناز كرد گفت خاستگاری هم میایی؟ گفتم انشالله اگه قسمت بشه با شلوارك میام كه شب هم بمونم بعدم 3 نقطه! بلند زد زیر خنده گفت پر رو اگه این زبون 6متری رو نداشتی باید یك راست میرفتی قبرستون! خندیدم یه چشمك زدم بهش حركت كردم ساعت رو نگاه كردم نزدیك 12 شب بود! زنگ زدم جاسم گفتم كجایی؟ گفت مك دونالدز شام میخورم!!! گفتم مرتیكه مگه با حیفا شام نخوردیم؟ خندید گفت اون وعده اول بود! گفتم باشه پس واسه منم سفارش بده الان حركت میكنم میام خندید گفت ایو حبیبی! تلفن رو قطع كردم تو راه حواسم پیش الناز بود. به خودم گفتم تو خودت تكلیف خودت رو میدونی؟ بالاخره از الناز خوشت اومده یا سانیا؟ یكم فكر كردم گفتم هر دوش! از حرف خودم خندم گرفت گفتم خیلی پر رویی حالا كی به تو پا داد؟ زدم تو سر خودم گفتم پا نداد هم پا میگیریم به من شك داری؟ پشت چراغ قرمز تو آینه به خودم نگاه كردم دلم لرزید! ولی مثل همیشه شهوت زورش از همه بیشتر بود…

با جاسم شام دوم رو خوردیم نشسته بودیم به ملت نگاه میكردیم! یه سیگار روشن كردم طبق معمول به مردم خیره شدم آروم گفتم هدف ما از زندگی چیه؟ هرچی فكر میكردم به نتیجه نمیرسیدم! هرچند كه تا همین الان هم نرسیدم.احساس سبكی میكردم حد اقل چون اون شوخیه مسخره رو از دل الناز در آورده بودم این احساس رو داشتم همینجور كه به جمعیت خیره بودم آروم با خودم زمزمه میكردم…
میون این همه كوچه كه بهم پیوسته – كوچه ی قدیمیه ما كوچه ی بن بسته
دیوار كاه گلی یه باغ خشك كه پر از شعرای یاد گاریه – مونده بین ما و اون رود بزرگ كه همیشه مثل بودن جاریه

صدای رود بزرگ همیشه تو گوشه ماست – این صدا لالایی خواب خوب بچه هاست
كوچه اما هرچی هست كوچه ی خاطره هاست – اگه تشنست اگه خشك مال ماست كوچه ی ماست
توی این كوچه به دنیا اومدیم توی این كوچه داریم پا میگیریم – یه روز هم مثل پدر بزرگ باید تو همین كوچه بن بست بمیریم…
جاسم زد روی شونم گفت كجایی؟ گفتم توی جمعیت خندید گفت چشم چرونی؟ یكمی نگاش كردم لبخندی زدم گفتم ای كاش حس همین كار هم داشتم.یكم بعد پاشدیم رفتیم نیم ساعت بعد جاسم پایین برج خونمون پیادم كرد گفت دستت در نكنه امیدوارم یه روزی جبران كنم یه چشمك زدم گفتم قابلی نداشت بعد خداحافظی كردیم رفتم بالا تا در رو وا كردم رفتم تو موبایلم زنگ خورد شماره الناز بود یه خنده شیطانی كردم گفتم دلت تنگ شد نه؟ تلفن رو جواب دادم گفت خجالت نمیكشی؟ گفتم معلومه نه! حالا واسه چی؟ گفت اول ببین چیه بعد بگو نه واقعا كه زات تو خراب بوجود اومده! گفتم حالا چی شده؟ گفت من یادم نبود ماشین تو خیابون جا مونده تو نباید یادم مینداختی؟ بلند زدم زیر خنده گفتم گرفتیش؟ گفت با اجازه شما بعله با تاكسی رفتم سوار شدم آوردمش الان هم پایین تو پاركینگ خوابیده! خندیدم گفتم نوش جان! حالا تنها خوابیده؟ گفت منظور؟ گفتم خنگی یا خودت رو میزنی به خنگی؟ گفت خیلی بی تربیتی گفتم همینه كه هست! حالا تنهاست یا با دافی خوابیده؟ جیغ زد بی ادب بیشعور همه چیزت منحرفه حتی فكر نداشتت خندیدم گفتم بازم همینه كه هست! سانیا كجاست؟ مكثی كرد گفت ای بابا تو با اون چیكار داری؟ خیلی هم ازت خوشش میاد! گفتم خوشش نمیاد؟ گفت عمرا نه گفتم خب عیبی نداره یه كاری میكنم خوشش بیاد خندید گفت كور خوندی من احمقم با تو صحبت میكنم اون مثل من نیست خندیدم گفتم تو چقدر ساده ای لوح! (منظور همون ساده لوح) من دست ور دار نیستم باید از من خوشش بیاد! گفت وا؟ دیوونه. خندیدم گفتم شوخی كردم ولی تو كه از من خوشت میاد نه؟ جیغ زد نه! پررو! گفتم آدم قدر نشناس حقت بود بازداشت میشدی داد زد خفه شو اگه قراره تو سرم بزنی همون بهتر بازداشت میشدم! گفتم بخاطر این حرفت هم كه شده جهنم خودم رو حرام میكنم میام خواستگاریت بعد كه زنم شدی یك عمر میزنم تو سرت میگم من نزاشتم اونشب بازداشت شی! یهو بلند زد زیر خنده گفت دیوونه تو مشكل روانی داری…

نزدیك 1 ساعت باهاش صحبت كردم احساس میكردم روی سانیا حساسه تا اسمش رو میبرودم سریع خیلی جدی جواب سر بالا میداد! آخرش گفتم خب حالا 1 ساعت صحبت كردی نتیجه چی بود؟ گفت تو فكت لغه مثل خاله زنك ها چرت و پرت میگی میخندونی به من چه؟! حالا واسه تو چه فاییده ای داشت؟ با صدای كلفت و خش دارم گفتم برای گفتن من شعر هم به گل مانده نمانده عمری و 100 ها سخن به دل مانده! دوباره زد زیر خنده گفت واقعا كه تو باید میرفتی سیرك موفقیتت اونجا خیلی بیشتر بود گفتم زندگی خودش سیركه به نظر تو نیست نیست؟ گفت وا؟ نه خیر نیست گفتم پس تو چرا با اون موهای بلندت شبیه اسب سیرك شدی؟!! تا اینو گفتم مثل برق گرفته ها گفت بیشعور بی تربیت! خودم از حرف خودم خندم گرفته بود نتونستم جلو خودم رو بگیرم زدم زیر خنده! یهو تق تلفن قطع شد! دوباره زدم زدم زیر خنده مثل دیوونه ها با خودم میخندیدم! یكم گذشت اس ام اس زدم “فكر كردی من زنگ میزنم منت كشی؟ كور خوندی بقول عشقم تنها غروره عصای دستم!” چند لحظه بعد اس ام اس اومد “به درك برو به جهنم” یكمی دو رو برم رو نگاه كردم گفتم چه محبت آمیز! پاشدم رفتم لباس عوض كردم مسواك زدم یه سیگار كشیدم نیم ساعتی طول كشید میخواستم بخوابم اس ام اس اومد بازش كردم الناز نوشته بود “امیدوارم صبح از خواب بیدار نشی” منم نوشتم “خدا از دهنت بشنوه و عمل كنه یك عمره كه قبل از خواب اینو میگم” فرستادم رفت خودم رو پرت كردم روی تختم گفتم خدایا حرف منو كه گوش ندادی به حرف این عمل كن صبح از خواب بیدار نشم از این زندگی راحت شم همون موقع اس ام اس اومد چشام گرد شد گفتم خدایا راضی به اس ام اس نبودم همون جونم رو بگیری كافیه! اس ام اس رو باز كردم الناز نوشته بود “جیش بوس لالا” منم نوشتم “دومیش (بوس) آنتن نداد لطفا 10 12 بار دیگه تكرار كن!” تا چشام رو بستم صدای اس ام اس اومد گفتم مرض بابا بوست مال خودت صبح باید پاشم برم دنبال 1000 تا بدبختی آروم موبایلم رو برداشتم اس ام اس رو باز كردم الناز نوشته بود “بوس بوس بوس… تا 12” سرم رو تكون دادم گفتم باز ما یه غلطی كردیم موندیم توش همین كم بود.
******
فردا غروبش از باشگاه اومدم بیرون الناز زنگ زد موندم جواب بدم یا نه! گفتم ولش كن حوصله ندارم.دوباره زنگ زد گفتم چیكار كنم؟ شیطان وجودم میگفت جواب بده چیزی نمونده به آخرش یكمی مكث كردم جواب دادم…
سلام چطوری؟
– سلام مرسی تو خوبی؟
بد نیستم
– كجایی؟

از باشگاه اومدم بیرون
– با نون و ماست هیكلت رو اونجوری كردی نه؟
(خندیدم) گیر نده دیگه یه چیز گفتم حالا
– باشگاه كجاست؟
خونه آقا شجاست. به تو چه؟
– بگو اگه نزدیك باشم میخوام بیام
نزدیك نیستی….
خلاصه انقدر گیر داد با اینكه نزدیك نبود نزدیكش كرد كه اومد. كنار ماشینم واساده بودم كیفم رو گذاشتم توی ماشین دیدم اومده كنارم واساده یه نگاش كردم گفتم اومدی اینجا كه چی بشه؟ خندید گفت همینجوری اومدم. از زیر تمرین اومده بودم بدنم ورم كرده بود یه آستین كوتاه تنم بود الناز دستش رو گذاشت روی بازوم سریع كشیدم عقب گفتم نكن جیزه! خندید گفت بهتم هم میاد با نون و ماست اینجوری شده باشی یكمی نگاش كردم چیزی نگفتم در ماشین رو بستم گفت چند بار قهرمان شدی؟ سرم رو تكون دادم گفتم 3.4 باری شدم حالا اجازه هست برم؟ یه اخم خوشگل كرد گفت كارت دارم كه اومدم گفتم خب منم از اول همینو گفتم حالا گوش میدم بگو؟ مكثی كرد گفت از سانیا خوشت اومده؟ اخمی كردم گفتم آره خوشم اومده بود ولی بعدا كه اخلاقش رو دیدم كاملا نظرم عوض شد بلا نصبت سگ! زد رو شونم گفت درست صحبت كن دختر خالمه سرم رو تكون دادم گفتم هركی میخواد باشه یكمی نگام كرد گفتم تموم شد؟ اینو از پشت تلفن هم میشد پرسید گفت نه هنوز نگفتم یه آهی كشیدم خم شدم از توی ماشین بسته سیگارم رو در آوردم بهش تعارف كردم یكی برداشت اول مال اونو روشن كردم بعدم مال خودم رو بهش خیره شدم واقعا خوشگل و ناز بود چشای آبی تیره ای كه داشت خیلی بهش میومد. یكم رفتم اونور تر یه باد ملایم میزد چنگ زدم تو موهام میدونستم منظورش از این حرفا چیه ولی خب بحث فقط این نبود مشكل همیشگی رو داشتم اونم ترس! ترس از سرنوشتی كه گرفتارش بودم. اومد پشتم واساد گفت ارا تو از من خوشت اومده درسته؟ آروم خندیدم گفتم آره! ولی همش همین نیست گفت همش چیه؟ باد آروم میزد تو صورتم یاد آهنگ “تكیه بر باد” عشقم داریوش افتادم دلم حوری ریخت مكثی كردم گفتم همش تكیه بر باده خندید گفت یعنی چی؟ گفتم یعنی همین یعنی زندگی من همش تكیه روی باد بوده همیشه هم افتادم اینبار هم همینه گفت چرا میافتی؟ گفتم نمیافتم زندگی نا خواسته میندازه! یكمی مكث كرد گفت همیشه بهمین راحتی جا میزنی؟ خندیدم گفتم جا نمیزنم میترسم از همه زندگی میترسم دوست داشتن واسم شده یه آرزو خندید گفت ارا من نمفهمم چی میگی؟ برگشتم سمتش یه كام از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ كردم گفتم خودمم نمیفهمم چی میگم یا چی میاد به سرم فقط میدونم باید از احساس دور شم. یه آهی كشید گفت من كه نفهمیدم چی گفتی ولی هر كاری درسته همون رو انجام بده.

دستم رو گذاشتم رو شونش یكمی بهش خیره شدم ذهنم مثل یه Ferari Enzo سرعت داشت! لبخندی زدم گفتم چرا سر راه من سبز شدی؟ گفت من نشدم خودت شدی اخم كردم گفتم من غلط كردم تقصیر اون جاسم بود گفت جاسم كیه؟ گفتم همون پسر عربه شرط بندی كردم باهاش خندید گفت آهان اونشب. دستم رو بردم گذشتم پشت موهاش آروم دست كشیدم تو صورت هم خیره شده بودیم واقعا نمیدونستم باید چیكار كنم! یا باید قربانی شهوت و احساس میشدم یا باید پشت دست داغ كرده ام رو نگاه میكردم و ازش دوری میكردم.دستم رو برداشتم چشاش رو بست از كنارش رد شدم رفتم سمت ماشینم به ته سیگارم نگاهی كردم گفتم چرا فقط یه قدم به مرگ نزدیك تر؟ جلوی پای الناز رو نگاه كردم زدم تهش یه چرخش خوشگل كرد افتاد جلو پای الناز! آروم گفت تمام هنرت از زندگی همینه نه همین مسخره بازیها؟ عرضه نداری كسی رو دوست داشته باشی هنرت رو تو این چیزا گذاشتی؟ به آسمون نگاهی كردم سرم رو انداختم پایین گفتم من عرضه هیچی ندارم اومد جلو دستم رو گرفت گفت چرا؟ چیزی نگفتم سرم پایین بود زد روی سینم گفت از چی میترسی؟ یه خنده عصبی كردم گفتم شانسم یه جورایی هر دوتامون بغض داشتیم سرم رو تكون دادم گفتم الناز… گفت ساكت دیگه نمیخوام هیچی بشنوم اشك توی چشام جمع شده بود یهو كشیدمش سمت خودم سرش رو گذاشت روی شونم احساس كردم شونم خیس شده فهمیدم اشكاش اومده چند تا قطره اشك روی صورت خودم چكید آروم گفت یه چیزی بگم باورت میشه؟ گفتم بگو؟ مكثی كرد گفت همون شب كه دیدمت ازت خوشم اومده بود میدونستم داری دروغ میگی ولی هیچی نگفتم چون هم سانیا نشسته بود هم اینكه میخواستم ببینم آخرش خودت چیكار میكنی آروم خندیدم ادامه داد وقتی شمارم رو بهت دادم میدونستم هدفت چیه من بچه نیستم از همون اول كه اومدیم از كنارت رد شدیم از نوع نشستنت نوع سكوتت بوی سیگارت همه چیز معلوم بود ولی وقتی اون ارجیف رو سر هم كردی نخواستم توی ذوقت بزنم اونشب توی آرمان كافه هم میخواستم همه چیز رو برات روشن كنم كه میدونم مسخره بازی در میاری ولی وقتی گفتی با سانیا بیا خورد توی ذوقم احساس كردم تو چشت دنبال اونه نه من واسه همین هیچی نگفتم تا به مسخره بازیهات ادامه بدی آخرش هم تمام ناراحتیم رو سرت خالی كردم ولی بازم موقع رفتن داد زدی من از سانیا خوشم اومده بود خشمم بیشتر شد خیلی بهم برخورد واسه همین دیگه ازت منتفر شدم.آروم سرش رو بردم عقب پیشونیش رو بوس كردم گفتم بخاطر همه چیز معذرت میخوام تو خیلی خوبی ولی باور كن مشكل یه چیزه دیگست مشكل خود منم…

یكم رفت عقب اشكاش آروم آروم میریختن روی گونه های برجسته و قرمزش یكمی بهش نگاه كردم گفتم گریه نكن آروم گفت مگه واسه تو مهمه؟ سرم رو تكون دادم گفت اگه نبود نمیگفتم اشكاش رو پاك كرد گفت خوبه؟ موژه های بلند و نازش خیس بود برق میزد چشام رو تنگ كردم دستم رو كشیدم روی گونه هاش گفتم اگه بهت بگم دوستت دارم به نظرت همه چیز حله؟ خندید گفت اگه فقط حرفه نه ولی اگه از ته دلت بگی آره.آروم گفتم اشتباه میكنی همش همین نیست همش همونه كه گفتم همون تكیه بر باد مكثی كرد گفت تو بادی و من نمیتونم بهت تكیه كنم؟ سرم رو تكون دادم گفتم كاش همه مثل تو دلشون انقدر صاف و ساده بود آروم خندید گفت مهم منم با بقیه چیكار داری؟ نیشخندی زدم گفتم بقیه با من كار دارن سرنوشت با من كار داره دستم رو گرفت گفت خب نمیزاریم كاری داشته باشه خندیدم گفتم دست من و تو نیست دستش رو گذاشت روی لبام گفت هیس! دلم لرزید یاد حرف یه بنده خدا افتادم میگفت: بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش طعم بوسه از سرم برد عقل و هوش… دستش رو برداشت اومد جلوتر دستش رو حلقه كرد پشت كمرم لباش رو آروم آورد جلو گذاشت روی لبام محكم فشار داد بعد لباش رو برداشت زبونش رو كشید روی لبم دستش رو آزاد كرد رفت عقب. قلبم با ضربان 1000 میزد انگار میخواست از جا در بیاد سرم رو انداختم پایین دستش رو كشید توی موهام گفت دوستت دارم پاهام شل شد شاید اون نمیفهمید چی میگفت شایدم میفهمید نمیدونم چقدر از دوست داشتن تجربه داشت ولی من خیلی تجربه داشتم و قول میدم كسی كه تجربش تو این چیزا زیاد باشه به این راحتی این جمله لعنتی رو به زبون نمیاره و با شنیدنش پاهاش شل میشه…

چند دقیقه سكوت بین ما بود آروم گفتم بهتره بریم منم باید برم خونه دوش بگیرم گفت باشه روی لبم رو بوس كرد گفت مواظب خودت باش گفتم همچنین آروم رفتم سمت ماشینم گفت ارا؟ برگشتم سمتش گفتم بله؟ گفت تو چیزی یادت نرفت؟ گفتم چی؟ گفت همونی كه من گفتم ولی تو نگفتی سرم رو تكون دادم گفتم یادم نرفت فقط… گفت فقط چی؟ گفتم فقط آدمی مثل من هرگز به همین راحتی همچین جمله سنگین و پر معنی رو به زبون نمیاره خندید گفت سنگین و پر معنی؟ یعنی چی؟ نیشخندی زدم گفتم ما آدما فقط بلدیم از یه چیز حرف برنیم هیچ وقت به ذره ذره حرفامون دقت نمیكنیم هیچ وقت حرفامون رو وزن نمیكنیم فقط به راحتی میگیم دوستت دارم! غافل از اینكه دوست داشتن یه دنیا معنی و حرف پشت سرش داره یه لبخند زد گفت در مورد این حرفت فكر میكنم ولی یادت باشه من گفتم تو نگفتی ها؟ حركت كردم سمت ماشینم بلند گفتم بزن به حساب بعدا میگم.
رفتم خونه. جلو آینه واساده بودم ریشام رو میزدم ولی فقط جسمم جلو آینه بود فكر و حواسم تا ناكجا میرفت! با خودم آروم صحبت میكردم… یه بازیه دیگه شروع شد؟ شاید این آخریش باشه؟ شاید ایندفعه سرنوشت دلش واسم سوخت و بیخیال ما شد؟ شاید… به خودم اومدم ریشام رو زده بود رفتم زیر آب داغ مثل همیشه سوزشی احساس نمیكردم چون تن من از آب داغ تر بود.از حموم اومدم یه سیگار روشن كردم تو فكر بودم به همه اتفاقای عجیب اخیر به اینكه بازم سرنوشت با مهارت چطوری من رو داره توی دام میندازه به اینكه آخر این داستان جدید كجاست؟… همینطور توی فكر بودم موبایلم زنگ خورد شماره جاسم بود گوشی رو برداشتم داد زد حبیبی… یك روند داد میزد تشكر میكرد! خندم گرفت گفتم چته چی شده؟ گفت حیفا جواب مثبت داده قرار شده بهم یه فرصت بده خودم رو نشون بدم گفتم مباركه حالا سعی كن فقط ثابت كنی كه اگه دوسش داری به حرف نیست حالا نوبت عمل رسیده ببینم چیكار میكنی خندید گفت همش بخاطر تو بود خیلی ممنون گفتم بشین بابا من فقط زبون بند اومده تورو راه انداختم از اینجاش با خودته انشاالله موفق باشی گفت مرسی تو هم همینطور بعد یكم خبر احوال كرد گفت راستی یه خبر مریم (دختر عموش كه رفتیم سر قرار) گفت بهت بگم میخواد ببینت كارت داره گفتم چیكار داره؟ گفت نمیدونم به من نگفته شمارش رو میدم خودت باهاش هماهنگ كن ببین چی میگه به منم بگو گفتم باشه قطع كن شمارش رو اس ام اس بزن.شماره مریم رو گرفتم زنگ زدم بهش…
سلام ارا هستم
– سلام احوال شما؟
ممنون شما خوبید؟

– آره منم خوبم.
راستش الان با جاسم صحبت میكردم گفت شما با من كاری داشتین خواستم ببینم موضوع چیه
– آره میخواستم اگه میشه شما رو ببینم حضوری صحبت كنیم
باشه مشكلی نداره كی و كجا ببینمتون؟
– 1 ساعت دیگه بیایین همون هتل تاج پالاس من توی لابی منتظرتون میمونم
باشه حتما میام فعلا خدانگهدار
– خداحافظ
تلفن رو قطع كردم گفتم وای این با من چیكار داره؟ نكنه… زدم رو پیشونیم گفتم حالا اگه گفت نظرم عوض شده میخوام پیشنهادت رو قبول كنم چی؟ وای خدا نه!… نزدیك هتل تاج پالاس تو ترافیك بودم خیلی بهم ریخته بودم همش ترسم از این بود كه اون حرف رو نزنه آخه اگه میگفت من باید چه غلطی میكردم؟ همینجوریش تو الناز موندم این دیگه بیاد وسط كه هیچی باید برم قبرستان.ماشین رو پارك كردم آروم با ترس و لرز رفتم توی لابی دیدم اون ته نشسته بیشتر ترسیدم! تو دلم گفتم خدایا غلط كردم بیجا كردم خودت رحم كن.آروم رفتم جلو باهاش دست دادم یه لبخند خوشگل زد دلم حوری ریخت پایین تو دلم گفتم تو رو خدا اخم كن اصلا بزن تو گوشم! نشستم یكم بهم نگاه كرد گفت ببخشید یه دفعه مزاحم شدم خندیدم گفتم خواهش میكنم من در خدمتم. گفت شنیدم گل كاشتین! گفتم بله؟ خندید گفت حیفا رو میگم! من شاخ در آوردم گفتم شما از كجا فهمیدین؟ خندید گفت همه فامیل فهمیدن! زدم رو پیشونیم گفتم شما عربا چه اخلاقای عجیبی دارین! خندید گفت در هر صورت ممنون حیفا دختر گلیه خیلی خوب میشه اگه پاش به خانواده ما باز شه گفتم بله خیلی خانم محترمی بودن.یكمی مكث كرد گفت اما در مورد حرفی كه داشتم راستش اون روز شما رفتین احساس كردم خیلی نارحت شدین همین باعث شد در مورد شما خیلی فكر كنم (تو دلم گفتم من غلط كردم بیجا كردم) بعد جاسم هم باهام صحبت كرد راستش تصمیم گرفتم یه فرصتی به هم دیگه بدیم یكمی نگاه كردم گفتم جانم؟ خندید گفت یعنی تصمیمم عوض شد پیشنهاد شما رو قبول كردم.دست و پام شل شد وا رفتم گفتم ببخشید من یكمی جا خوردم میرم دست و صورتم رو آب بزنم بیام باشه؟ خندید گفت حدس میزدم جا بخورین خواهش میكنم راحت باشین آروم از جام بلند شدم همه دنیا دور سرم میچرخید كشون كشون رفتم تو سالن دستشویی یكم آب زدم به صورتم داشتم دیوونه میشدم! از همونی كه میترسیدم سرم اومد حالا چه غلطی بكنم؟ داشتم گریه میافتادم از اون طرف الناز از این طرف مریم! با الناز كه محكم كاری كردم تموم شد رفت حالا به مریم بگم 1 روزه نظرم عوض شد؟! اونم چی دختر عرب با این همه غرور بدتر از اون دختر عموی جاسم! اگه بهش بر بخوره بره خونه واسه ننه باباش بگه حد اقلش این بود كه برادراش با شمشیر نصفم میكردن! اگه خون را میافتاد خودم به درك بابام رو بگو! شریكای دم كلفت بابام رو بگو! زدم تو سرم گفتم ای خدا غلط كردم داشتم زندگی میكردم این دیگه چه دردسریه

تكیه دادم به دیوار داشتم منفجر میشدم همش میگفتم حالا چه غلطی بكنم؟ دوباره صورتم رو آب زدم گفتم تو كه میگفتی با زبون 6متری كه داری فرشته های آسمون رو خر میكنی جای جهنم ببرنت بهشت حالا از پس آدمیزاد بر نمیایی؟ فكر كن فكر كن! ولی مگه فكر میومد؟ حالا هی بزن تو سر خودت وقتی فكرت نیاد نمیاد دیگه! از دستشویی اومدم بیرون رفتم پیش مریم گفتم ببخشید جا خوردگی حل شد! زد زیر خنده گفت دوستی با شما خوبیش اینه كه افسردگی نمیگیره طرف! تا همیشه میخنده گفتم بله درست میگین.مكثی كرد گفت خب حالا نظر شما چیه؟ گفتم نمیدونم چی بگم آخه شما جوری جواب رد دادین كه فكرش هم نمیكردم نظرتون عوض شه خیلی واسم عجیب بود خندید گفت واسه خودمم عجیب بود ولی انگار شما یه جوری انرژی مثبت میدین كه طرف بی اختیار میشه ظاهر و شخصیت خاصی دارین! (تو دلم گفتم من غلط بكنم من تمام زندگیم سیاه و منفی بود مثبتم كجا بود) دست كشیدم توی موهام لم دادم عقب گفتم راستش من از شما خیلی خوشم اومده و هیچ شكی نیست اگه غیر از این بود پیشنهاد نمیدادم ولی یه سری مشكلاتی هست كه مانع من میشه اذیتم میكنه با تعجب گفت مشكلات؟ مثلا چی؟ گفتم خب یه سری مشكلات شخصی و عجیب غریب كه همیشه مانع من بوده مثل بد شانسی هایی كه آوردم و چند تا چیز دیگه.خندید گفت خیلی با مزه بود! داشتم گریه میافتادم دستم رو گذاشتم روی صورتم تمركز كردم گفتم ببینید من یجورایی وجودم مشكل سازه یعنی همیشه تو رابطه های احساسی آخرش یه دردسر درست شد با سر رفتم تو چاه! گفت خب چرا؟ گفتم منم نمیدونم خودش میشه! خندید گفت بی دلیل؟ گفتم نه بابا دلیلش خودش میاد اصلا من كاره ای نیستم انگار من بازیگر فیلمم باید طبق فیلم نامه كارگردان عمل كنم مكثی كرد گفت خب؟ گفتم خب مشكل اینجاست كه من نمیتونم رابطه جدید شروع كنم بخاطر خودم و شما.گفت پس چرا پیشنهاد دادی؟ گفتم خب مگه من دل ندارم؟ یه لحظه با احساس تصمیم گرفتم ولی بعدا خوب فكر كردم دیدم چرا باید یه دردسر جدید درست كنم؟ اصلا من هیچی شما رو بگو (انگار زات تو رو با دروغ پیوند زدن جانور چموش دروغ گو) من نمیتونم باعث این باشم كه شما هم توی دردسر بیافتین.یكمی فكر كرد گفت حرف شما منطقیه ولی خب میدونید اصولا آدما اینجور مواقع با احساس تصمیم میگیرن حالا منم نمیدونم ولی اگه احساس میكنی واقعا از من خوشت اومده و منم اگه احساس كنم از شما واقعا خوشم اومده میتونیم یه امتحان ساده بكنیم. (دیگه باید تسلیم سرنوشت لعنتی میشدم آخه كاری از من بر میومد؟) سرم رو تكون دادم گفتم باشه حرفی ندارم ولی یادتون باشه من از اولش گفتم بعضی اتفاقا از اختیار من و شما خارجه نمیخوام باعث خاطره بدی بشم.خندید گفت امیدوارم همیشه خاطره های خوب داشته باشیم تا هرجایی كه با هم هستیم.لبخندی زدم گفتم امیدوارم همینطور باشه.

یه لبخند خوشگل زد گفت سعی میكنم همیشه خاطرات خوب برات بسازم شما هم واسه من اینكار رو كن گفتم حتما.به ساعت نگاهی كرد گفت ارا من باید برم جایی كار دارم لبخندی زدم گفتم راحت باش بعد باهم پاشدیم رفتیم بیرون كنار ماشین مریم واساده بودیم بهم دیگه نگاهی كردیم دستم رو گرفت گفت مواظب خودت باش با سر تایید كردم گفتم تو هم همینطور سرش و آورد جلو روی گونم رو بوس كرد یه چشمك زد گفت فعلا خداحافظ گفتم خدانگهدار سوار همون لند كروز VXR نقره ای شد رفت.منم رفتم كنار ماشینم بهش تكیه دادم داشتم وا میرفتم نفسم بالا نمیومد بغض كرده بودم به بیرون خیره بودم یكم گذشت خودم رو جمع و جور كردم سوار ماشینم شدم حركت كردم بغض بدجوری گلوم رو گرفته بود احساس گناه و سردرگمی عجیبی داشتم دلم میخواست خودم رو میكشتم راحت میشدم.رفتم كنار ساحل یه گوشه خلوت نشستم یه سیگار روشن كردم به دریا خیره شدم اشكام آروم آروم میچكید روی گونه هام…

احساس میكردم دارم منفجر میشم واقعا حال عجیبی داشتم رفتم یه گوشه كه میدونستم هیچ كس نیست شروع كردم به داد زدن… انقدر داد زدم كه دیگه صدام در نمیومد نشستم روی زمین به آسمون شب نگاه كردم مثل همیشه تاریك و سیاه ولی حد اقل توش پر از ستاره بود ولی دل من چی؟ یه سیگار روشن كردم به آسمون خیره شده بودم حالا باید چیكار میكردم؟ الناز از سرم زیاد بود ناخواسته پاش به زندگیم واشد با هزار ترس و دلهره باهاش كنار اومدم ولی با وجود مریم دیگه واقعا ترسناك شده بود.احساس گناه عجیبی داشتم احساس میكردم در حق الناز بدی كردم بهر حال من هرچی بودم دیگه بی معرفتی و نامردی تو وجودم نبود از خیانت متتفر بودم همین باعث میشد احساس گناه فشارم بده.تو همین فكرا بودم موبایلم زنگ خورد درش آوردم شماره الناز بود چند تا قطره اشك از چشام چكید پاكشون كردم جواب دادم…
سلام الناز
– چطوری شیطون؟ كجایی؟
خوبم. من نزدیك دریا
– اونجا چیكار میكنی؟ باز تو فكر كی رفتی؟
(آروم و بی حال خندیدم) هیچ كس فقط دلم گرفته بود
– دروغ نگو چرا صدات اینجوریه؟ صدات گرفته
نه چیزی نیست همینجوری خودش شده
– (خندید) تو كی میخوایی دست از دروغ گفتن بر داری؟
نمیدونم شاید هیچ وقت
– ببین خودت رو مرتب كن 1ساعت دیگه رستوران آبشار با سانی منتظرتیم باشه؟
هان؟ چه بی خبر؟ حالا چرا با سانی؟
– (خندید) خب میخوام شب اول دوستیمون پیش هم باشیم سانی هم میاد چون نمیشه نیاد من و اون دم همدیگه ایم
(یه آهی كشیدم) آهان باشه میام فعلا خداحافظ
– مواظب خودت باش.بای

تلفن رو قطع مردم یه كام سنگین از سیگارم گرفتم همونجا ولو شدم! دستم رو گذاشتم روی سرم گفتم ای لعنت به این زندگی.یكم بعد پاشدم رفتم یه گوشه خودم رو مرتب كردم دست و صورتم رو شستم ولی صدام بدجوری گرفته بود اینو نمیشد كاری كرد! 1 ساعت بعد رفتم داخل رستوران آبشار الناز و سانیا نشسته بودن رفتم باهاشون دست دادم نشستم جلوشون الناز آروم خندید گفت قیافت چرا اینطوری شده؟ مثل مرغ پر كنده شدی! لبخندی زدم گفتم چیزی نیست یكم عصبی بودم توی ساحل ولو شده بودم! الناز خندید خم شد روی میز لبام رو بوس كرد گفت تو بیخود كردی بعد نشست سرجاش به سانیا نگاهی كردم اونم یه نگاهی بهم كرد (تو دلم گفتم امشب دیوونه شدم حرف بیخود بزنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی!) الناز متوجه نگاه سنگین ما شد ولی چیزی نگفت.به الناز نگاهی كردم گفتم الناز زودتر شام بخوریم باید باهات صحبت كنم یه اخم خوشگل كرد گفت تو یه چیزیت هست آروم گفتم آره یه چیزی هست باید باهات صحبت كنم گفت باشه پس زودتر شام میخوریم بعدش صحبت میكنیم بعد با سانی پاشدن رفتن سمت بوفه.سرم رو گذاشتم بین دستام تصمیم داشتم همه چیز رو به الناز بگم چون واقعا از خیانت متنفرم فقط به این فكر میكردم كه چطوری بهش بگم.موقع شام اصلا حوصله نداشتم فقط واسه اینكه الناز نارحت نشه یكم با بی میلی شام خوردم بعد به الناز خیره شدم دلم نمیخواست جلو سانیا حرفی بزنم ولی چون حوصله سر و كله زدن و توجیح نداشتم تصمیم گرفتم همونجا بگم.یه نفس عمیق كشیدم گفتم الناز من باید یه چیزی رو بهت بگم كه داره منو خفه میكنه الناز خندید گفت پس زودتر بگو چون من خودت رو میخوام نه جنازت لبخندی زدم گفتم همش از اون شب شروع شد من قضیه شرط بندی رو واسه شماها كامل تعریف نكردم قرار شد اگه شرط رو من بردم… كاملا همه چیز رو واسه الناز گفتم در مورد مریم جاسم حتی حیفا هم توضیح دادم و مو به مو تمام اتفاق ها رو توضیح دادم الناز یه جوری با تردید نگام میكرد سانیا اخم كرده بود با غیظ نگام میكرد. آخرش سرم رو انداختم پایین گفتم مریم دختر خیلی خوبیه خیلی هم ناز و خوشگله منم هیچ بدی تو اخلاقش و اینا ندیدم ولی چیزی كه هست اینه كه مطمئن باش تو واسه من یه چیز دیگه ای اینو جدی میگم اولا كه تو هم خون و هم نژاد منی دوما این كه مهربونی تو یه چیز دیگست امروز وفتی دل ساده تورو دیدم از خودم خجالت كشیدم.الناز یه لبخند ناز زد دستم رو گرفت گفت از صداقتی كه داری ممنون نیشخندی زدم گفتم من هرچی باشم خیانت كار و نامرد نیستم دستم رو محكم فشار داد گفت درست میشه هنوز كه اتفاقی نیافتاده فقط به حرف بوده تموم شده رفته با سرم تایید كردم گفتم اتفاقی نیافتاده ولی مشكل یه چیز دیگست. ببین تو روی من حساب كردی از ته دلت گفتی دوستت دارم منم همین كار رو كردم حالا فكر كن الان بیام بگم الناز جون شرمنده من نظرم عوض شده! خب تو چی میگی؟ چیكار میكنی؟ یكم اخم كرد گفت نمیدونم خیلی وحشتناكه! گفتم خب منم همین رو میگم من بودم كه اول به اون پیشنهاد دادم اون رد كرد حالا نظرش عوض شده! منم موندم چه غلطی بكنم. سانیا با اخم گفت برو بهش بگو من دوست دختر دارم اون موقع كه بهت پیشنهاد دادم نداشتم. یكمی نگاش كردم گفتم تمام این ماجرا ها توی 48 ساعت اتفاق افتاد برم بگم تو جواب رد دادی با یكی دیگه دوست شدم؟ خیلی جدی گفت آره مگه چیه؟ سرم رو تكون دادم گفتم هیچی باید همینكارو كنم.الناز یه خنده خوشگل كرد گفت قربون زبون 6متریت برم تو كه این زبون رو داری قصه چی رو میخوری؟ نیشخندی زدم سرم رو گذاشتم بین دستام گفتم شكستن یه دل صاف و ساده دیگه.

از رستوران اومدیم بیرون به بیرون خیره شدم مثل همیشه چراغهای آسمون خراشها بیداد میكردن الناز دستم رو گرفت گفت انقدر فكر نكن آخرش یه مرگت میزنه سرم رو تكون دادم گفتم همون بهتر كه بزنه راحت شم زدم توی سرم گفت بی ادب رفتم كنار ماشینم تكیه دادم بهش یه سیگار روشن كردم الناز و سانیا هم اومدن واسه اونا هم روشن كردم به همدیگه زل زده بودیم سیگارمون رو میكشیدیم.الناز گفت كی بهش میگی؟ یكمی فكر كردم گفتم فردا صبح تا ظهر كه نیستم كار دارم بعد ظهر هم میرم باشگاه غروب از باشگاه اومدم بهش زنگ میزنم قرار میزارم.یه لبخندی زد اومد جلوم واساد قدش یه ذره از من بلند تر بود یكمی نگام كرد گفت مطمئن باشم همه چیز تموم میشه؟ سرم رو تكون دادم گفتم اگه غیر از این بود بهت نمیگفتم یه اخم خوشگل كرد گفت شیطون گولت نزنه؟ یه نیشخند زدم گفتم شیطان خود منم كی میخواد منو گول بزنه؟ آروم خندید گفت خودت! بعد لباش رو گذاشت روی لبام محكم فشار داد من بی حركت واساده بودم اون با قدرت لباش رو فشار میداد سرش رو برد عقب دستش رو كشید روی صورتم گفت همه چیزت فوق العادست درست مثل دروغهات! سرم رو انداختم پایین گفتم واسم مهم نیست من فقط خسته ام زد روی دهنم گفت ساكت من كه نمردم عزا گرفتی.رفت عقب پیش سانیا واساد گفتم خیلی خوش گذشت بهتره بریم منم برم فكر كنم فردا چه غلطی بكنم سانیا با اخم گفت زبونت كه همیشه واسه گفتن دروغ میچرخه حالا فردام چند تا دروغ بهش اضافه كنی تحویلش بدی جای دوری نمیره! با سرم تایید كردم رفتم سوار ماشینم شدم شیشه رو دادم پایین گفتم بعد از قرار فردا بهتون زنگ میزنم گزارش كامل میدم خیال هردوتون راحت. یه گاز دادم غرش ماشینم توی خیابون پیچید گفتم شب خوش.
فرداش از باشگاه اومدم بیرون زنگ زدم به مریم گفتم باید شما رو ببینم گفت كجایی؟ آدرس رو گفتم گفت من نزدیكم همونجا باش الان میام.توی شیشه های دودی ماشینم خیره شدم به خودم نگاه كردم تردید رو میشد از چشام خوند در ماشین رو باز كردم كیفم رو گذاشتم عقب

دوباره توی شیشه های دودی نگاهی انداختم خودم رو یكم مرتب كردم یه آستین كوتاه چسبون سبز فسفری تنم بود بدنم بخاطر تمرین ورم داشت لباس داشت پاره میشد! یكم روی موهام و ابروهام دست كشیدم منتظر شدم كه بیاد. یكم بعد لند كروز VXR نقره ای رفت جلو تر پارك كرد مریم اومد سمتم از توی ماشین بسته سیگارم رو در آوردم یجورایی استرس و تردید داشتم یه سیگار روشن كردم مریم اومد جلو دست دادیم روی پیشونیم رو بوس كرد یكم احوال پرسی كردیم بهم نگاه كرد گفت چیزی شده یهو گفتی بیام اینجا؟ یه كام از سیگارم گرفتم گفتم آره یه صحبتی باهات داشتم گفت خب بگو من گوش میدم؟ منم تمام ماجرا رو براش توضیح دادم خودم باورد نمیشد انقدر راست گو شده باشم! مریم چیزی آروم گفت چرا از اول نگفتی؟ گفتم نمیخواستم بهمین راحتی یه دل ساده دیگه رو بشكنم خندید دستش رو گذاشت روی شونم گفت مهم نیست خوشحال شدم كه راستش رو گفتی یه لبخندی زدم گفتم مرسی احساس میكنم عذاب وجدانم تموم شد خندید گفت تو وجدان هم داری؟ گفتم آره یكمی واسم مونده اومد جلو بغلم كرد گفت ولی ارتباطت رو با من قطع نكن مثل 2تا دوست معمولی گاهی خبر همدیگه رو بگیریم باشه؟ خندیدم گفتم حتما همینطوره محكم خودش رو بهم فشار داد احساس میكردم تن اون از من داغ تره یعنی كلا عربا همینن مخصوصا توی سكس هیچكس حریفشون نمیشه! رفت عقب دستش رو گرفتم گفتم خبر ما رو بگیریا گفت باشه چشم مواظب خودت باش كاری داشتی حتما بهم بگو.اومد جلو روی لبم رو بوس كرد برام دست تكون داد رفت سمت ماشینش.

با خیال راحت تكیه دادم به ماشینم یه نفس راحت كشیدم گفتم آخیش داشتم خفه میشدم از عذاب وجدان.دستم رو كشیدم توی موهام یاد الناز كه افتادم منتظر تلفن من بود. دوباره دلم لرزید گفتم بازم یه بازیه دیگه؟ آخرش به كجا میخواد برسه؟…

زنگ زدم به الناز همه چیز رو براش توضیح دادم خیالش راحت شد گفت بعدا بهت زنگ میزنم.خودم رو جمع و جور كردم حركت كردم سمت خونه تو راه تمام فكرم پیش الناز بود.از زیر دوش آب داغ اومدم بیرون هوا كم كم داشت تاریك میشد دلم مثل همیشه غم داشت اصلا انگار خدا منو با غم و غصه آفریده بود نمیدونم چرا همیشه شادی ها واسم گذرا بودن غم ها ماندگار…
رو تختم دراز كشیده بودم دستم زیر سرم بود چشام رو بسته بودم ولی مگه فكر های سمی میزاشتن یه لحظه آرام و قرار داشته باشم؟ با صدای موبایلم به خودم اومدم شماره الناز بود تلفن رو جواب دادم گفت با سانی میخواییم بریم بازار میایی؟ اولش گفتم نه! انقدر چك و چونه زد آخرش گفتم خب بگو اگه نیایی باید بیایی راحتمون كن! خندید گفت روم نمیشد گفتم باشه حتما من باید بیام دنبالتون آره؟ داد زد گفت پس من بیام دنبالت؟ خندیدم گفتم تسلیم دوباره شروع نكن میام.تلفن رو قطع كردم زدم تو سرم گفتم ای بابا چته؟ بقول الناز مگه من مردم عزا گرفتی؟ بخواد بشه میشه نخواد بشه هم نمیشه از امروزت لذت ببر با فردا چیكار داری؟ رفتم جلو آینه یه اخمی كردم گفتم به درك من كه بازی رو شروع كردم غصه بخورم نخورم اگه بخواد دردسر تازه شروع شه میشه با منم كاری نداره! یكم ادا در آوردم واسه خودم لباسام رو پوشیدم رفتم.
******

پایین برج خونشون واساده بودم الناز و سانیا اومدن نشستن تو ماشین الناز یكم نگام كرد گفت ما نمردیم و دوباره خنده رو روی لبات دیدیم سرش رو كشیدم جلو لباش رو بوسیدم گفتم ببخشید گاهی فكرای سمی زیادی اذینتم میكنه خندید گفت فكرای سمی چیه؟ یه چشمك زدم گفتم ولش كن بعدا برات میگم خب كجا برم؟ دستم رو گرفت گفت برو سمت دیره بعدا فكر میكنیم ببینیم كجا بریم خرید! گفتم اطاعت قربان! تو راه از آینه به سانیا كه پشتم نشسته بود نگاهی كردم اونم با یه اخم منو نگاه كرد! نمیدونم تو چه فكری بود یا اصلا چرا مثل سگ دوبرمن همیشه پاچه میگرفت! نیم ساعت بعد الناز و سانیا رفتن چند تا وسیله گرفتن الناز گفت كارمون تموم شد برو سیتی سنتر یكم دور بزنیم حوصلمون سر رفت از بس جای شلوغ نبودیم! رفتیم سیتی سنتر بین جمعیت نا تمام آروم قدم میزدیم به فروشگاه ها نگاه میكردیم الناز و سانیا باهم صحبت میكردن میخندیدن من بد بختم كه جزو لشكر خاله زنك ها نبودم اصلا توجه نمیكردم چی میگن! الناز گفت تو چیزی نمیخوایی؟ گفتم نه بابا مثل شما دخترا حوصله بازار و این حرفا رو ندارم.یه بار میام یه كامیون از هرچی میخوام میخرم میرم تا 3.4 ماه دیگه! دستم رو گرفت گفت تو بیخود میكنی اصلا از این به بعد هفته ای یك بار میاییم بازار تا عادت كنی یكمی زیر چشمی نگاش كردم گفتم به همین خیال باش دستم رو فشار داد گفت حالا میبینیم. سانیا آروم و بی صدا كنار الناز میومد بهش گفتم سانی چیزی نمیخوایی؟ گفت مثلا؟ گفتم چه میدونم قلاده ای چیزی اخم كرد گفت قلاده واسه چی؟ گفتم سگ نداری؟ گفت نه ندارم (تو دلم خندیدم گفتم خیلی خری اگه منظورم رو نفهمیدی!) سادیسمم اوت كرده بود دلم میخواست یكی رو اذیت كنم حرص بدم حالا سانی با پای خودش افتاده بود تو دام! همینجوری كه راه میرفتیم گفتم سانی چیز دیگه ای نمیخوایی؟ یكمی نگام كرد گفت چرا یه دهن بند واسه تو گیر بیارم حتما میخرم! خندیدم گفتم باشه منم یه چیز خوب گیر بیارم حتما برات میخرم گفت مثلا؟ گفتم آرواره قوی! اخم كرد گفت آرواره؟ گفتم آره دیگه واسه اینكه اونجوری راحت تر پاچه میگیری! الناز بی اختار زد زیر خنده ولی خودم ساكت به جلو نگاه میكردم احساس كردم واقعا خورد تو پر سانیا! (تو دلم گفتم زبون دراز تر از من خودمم) خلاصه تا 10 15 دقیقه هی تیكه مینداختم اون چیزی نمیگفت یعنی كی میتونه جواب زبون منو بده؟ دلم خنك شد دیگه ساكت شدم سادیسمم قشنگ ارضا شد كلی كیف كردم الناز گفت تو مطمئنی چیزی نمیخوایی؟ خندیدم گفتم حالا كه اصرار میكنی یه سوتین مشكی واسم بگیر! خندید زد رو شونم گفت بی ادب نشو حالتو میگیرما به سانیا زیر چشمی نگاه كردم آروم داشت میخندید دستم رو گذاشتم پشت كمر الناز گفتم مثلا چطوری حالم رو میگیری؟ سرش رو آورد كنار گوشم گفت به موقعش میگم منم یهو موهای بلند الناز رو از پشت كشیدم (موهاش تا نزدیك باسنش میرسید) بلند گفت آی زدم زیر خنده سانیا با تعجب ما رو نگاه میكرد الناز گفت ارا خیلی نامردی از پشت كشیدی خندیدم گفتم من همیشه از پشت كار میكنم! زد تو سرم گفت ختی یك ذره ادب و نزاكت نداری خندیدم گفتم فابریكه! زد روشونم گفت تو كجات فابریك نیست؟ جاش برسه پیرهن تنت هم میگی فابریك از شكم مامانم باهاش در اومدم! من و الناز جر و بحث میكردیم سانیا به حرفای ما میخندید رفتیم پاریس گالری سانیا و الناز میخواستن لوازم آرایش بگیرن همینجوری واساده بودم یهو یاد سارا افتادم اونشب كنارم واساده بود گفت “سلیقه قشنگی دارین” یه نیشخندی زدم گفتم امان از این زندگی الناز زد رو شونم گفت هویی كجایی؟ دستش رو گرفتم گفتم در خدمت هستم! خندید گفت قربونت یه چشمك زدم رفت پیش سانیا چند لحظه بعد صدام كرد رفتم پیششون گفت اینو بو كن؟ بو كردم یه عطر فوق العاده خوش بو بود گفت چطوره؟ گفتم خیلی خوبه چرا من تاحالا ندیده بودم؟ خندید گفت خره اینجا هر ماه از پاریس عطر جدید میارن تو بقول خودت هر 3.4 ماه یك بار میایی بعد میخوایی عقب هم نمونی؟ گفتم همینو بگو! سانیا به كارمند اونجا گفت اینم بزارین روی وسایلمون الناز به سانیا گفت تموم؟ سانیا گفت صبر كن بعد به من نگاه كرد دستم رو گرفت گفت بیا رفتیم اونور تر 3تا تستر عطر گرفت سمتم گفت كدوم بیشتر تحریكت میكنه؟ یكمی بهش زل زدم راستش یكم جا خورده بودم! تستر ها رو بو كردم همشون تحریك كننده بود ولی یكی واقعا یجوریت میكرد بهش نشون دادم گفتم این خیلی تحریك میكنه آروم خندید گفت مرسی برد اونجا گفت اینم بزارین. منم با تعجب نگاش كردم رفتم پیششون الناز كیفش رو در آورد بهم نگاه كرد اخم كردم ترسید گفت چیه؟ (من بدم میاد یه دختر كنارم كیفش رو در بیاره یجورایی بهم بر میخوره) گفتم هیچی شما برین خودم حساب میكنم وسایل رو میارم.اومدم بیرون الناز گفت چی شد یهو؟ براش توضیح دادم خندید گفت خب مثل آدم بگو چرا اخم میكنی ترسیدم دلم ریخت.یكم رفتیم سانیا آروم به الناز یه چیزی گفت الناز با سر تایید كرد فضولیم گل كرده بود داشتم میتركیدم! آروم در گوشش گفتم چی گفت؟ یه اخم ناز كرد گفت به تو چه اگه میخواست بفهمی بلند میگفت! سرم رو تكون دادم گفتم برو بابا الناز زد رو دهنم گفت كسی تاحالا تلاش نكرده ولی من تو رو آدم میكنم.

چند دقیقه بعد جلو یه لباس زنونه فروشی الناز گفت همینجا واسا ما الان میاییم یكم نگاش كردم گفتم نمیشه! گفت بیخود كردی گفتم نمیشه من میرم گفت به درك همین الان برو پشتم رو كردم به مغازه گفتم گیرباكسم قاطی كرده فقط عقب میرم! خندید گفت ارا مسخره بازی در نیار الان میاییم گفتم حرفشم نزن منم میام گوشم رو كشید گفت ارا مسخره نشو زشته جلو سانی تو بیایی گفتم خب میام ولی قول میدم چشام رو ببندم خندید گفت ارا جونم اذیت نكن به خدا دیر شد گفتم مرغ من یك پا داره و بس! هی اون اسرار میكرد منم انكار! بعد از 10 دقیقه به این نتیجه رسیدیم كه با هم بریم چون اگه نریم باید باهم بریم! رفتیم تو سانیا خندش گرفته بود الناز بهم چشم غره میرفت آروم گفت چشم چرونی كنی همینجا میزنمت با سر تایید كردم سانی چند تا لباس زیر دید الناز هم كنارش منم تا میتونستم چشم چرونی میكردم! این دختر خارجكی ها میومدن لباس زیر بخرن چشمای من نور میگرفت دلم شاد میشد! آروم در گوش الناز گفتم مشكی اونم آروم در گوشم گفت من بعدا تورو میكشم دوباره گفتم الناز ست مشكی بردار یه چشم غره رفت در گوشم گفت آخه من به تو چی بگم؟ پوست تنمو كاملا برنزه كردم نمیتونم تیره استفاده كنم آروم گفتم كور كه نیستم تكرار نمیكنم فقط مشكی! دستش رو گذاشت رو صورتش گفت باشه تو برو كنار رفتم كنار یكم نگاه كرد یه ست مشكی خیلی خوشگل انتخاب كرد گذاشت كنار بقیه منم 4چشمی نگام پیش دختر خارجكی ها بود دلم شاد میشد! 10 دقیقه بعد اومدیم بیرون الناز یه اخمی كرد گفت ارا دلم میخواد همینجا خفت كنم سانیا هرهر میخندید گفتم ای بابا بد كردم مثل یه بادی گارد كنارتون راه میام؟ همه فكر میكنن من بادی گارد شماها هستم سانیا خندید گفت فقط بدرد همینم میخوری الناز زد رو سینم گفت راست میگه خندیدم با صدای كلفت و خش دارم گفتم خانم بفرمایین آقا گفته من مثل سایه همه جا باهاتون بیام! الناز دیگه نتونست جلو خندش رو بگیره گفت دلقك به تمام معنایی بعد دست سانیا رو گرفت جلو تر از من رفتن.

1ساعت بعد الناز و سانیا رو پایین برج پیادشون كردم گفتم بفرمایین؟ الناز خندید گفت به تو نمیشه تعارف كرد انقدر پررویی یه وقت میایی بالا كنار بابام میشینی جك سكسی تعریف میكنی! خندیدم گفتم مگه بده؟ دلش شاد میشه یكمی ادا در آورد گفت غلط كردی خودم به زور تحملت میكنم مامان بابام كه هیچی گفتم اینجوریه؟ گفت آره گفتم فردا شب شام میام خونتون خندید گفت باشه به همین خیال باش اخم كردم گفتم جدی میگم میام الناز گفت اگه مردی بیا داداشم هم خونست گفتم منو از داداشت میترسونی؟ داداشت میدونه من 4 دوره قهرمان بدنسازی شدم؟ خندید گفت داداشم خودش بوكسوره سنگین وزنه گفتم ای ول خیلی وقته یه دعوا حسابی نكردم بالاخره یكی پیدا شد ارزش زدن داشته باشه گفت خیلی پر رویی واقعا داداش منو میزنی؟ گفتم جاش برسه تو هم میزنم اون كه داداشته واسم زبون در آورد گفت غلط كردی گفتم حالا فردا بیام یا نه؟ اخم كرد جدی گفت زودته بموقش خودم دعوتت میكنم خندیدم گفتم باشه میرم پیش سانی الناز گفت اوه دیگه بدتر گفتم باشه زنگ میزنم به مریم میرم پیشش یهو مثل برق گرفته ها گفت ارا ازین شوخیا نكن قاطی میكنما خندیدم گفتم الهی قربون اون قاطی كردنات! كاری نداری؟ گفت نخیر آقای بی ادب سانیا هم یه لبخند زد گفت شب بخیر منم رفتم سمت خونه.

******
تقریبا 15روز گذشت احساس میكردم الناز دیوانه وار دوستم داره البته منم دوستش داشتم ولی اصلا به زبون نمیاوردم سانیا هم رفتارش بهتر شده بود حد اقل از حالت سگ دوبرمن در اومده بود! طبق گفته الناز هفته ای یك بار به زور میرفتیم بازار تا مثلا عادت های عجیب منو از سرم بندازه! البته كلاسهای فشرده كنترل خشم – نگه داشتن زبان در دهان (جلوگیری از زبون درازی) – تربیت برتر – آنتی فضولی و… بماند كه اونا هم به اجبار برام میزاشت.ولی هرچی بیشتر سعی میكرد كمتر نتیجه میگرفت چون من بقول خودم فاریك همینجوری بودم و قابل تغییر هم نبودم!
غروب از باشگاه اومدم دوش گرفتم یكم استراحت كردم الناز زنگ زد گفت شب مثل یه پسر خوب شام بیا خونه ما! گفتم هوم؟ كی گفته؟ گفت مامانم گفتم ولم كن بابا دنبال دردسر میگردی؟ گفت دردسر واسه چی؟ گفتم هیچی منظورم اینه كه بیخیال شو گفت نمیشه آخه مامانم گفته حالا زشته نیایی زدم رو پیشونیم گفتم ای خدا گفت مرض درد تنم دلتم بخواد گفتم غلط كردم گیر نده میام خندید گفت حالا شد گفتم باشه ساعت چند بیام؟ گفت نمیدونم بیا دیگه حالا نیم ساعت دیگه 1 ساعت دیگه گفتم باشه تلفن رو قطع كردم یه آهی كشیدم پاشدم رفتم ریشامو زدم خودم رو مرتب كردم جلو آینه واساده بودم یه پیرهن كرم رنگ تنم كردم با شلوار مشكی و كفش ساق بلند یه كروات مشكی هم زدم به خودم خیره شدم دستی روی صورتم كشیدم واسه خودم زبون در آوردم رفتم. 1ساعت بعد ماشین رو پایین برج خونشون پارك كردم یه سبد گل خوشگل دستم بود گره كرواتم رو سفت كردم زنگ زدم به الناز گفتم من پایینم گفت بیا بالا…

خونشون طبقه 12 بود.در آسانسور باز شد یه خانم خارجی هم كنار من اومد داخل آسانسور تو آینه به خودم خیره شدو دستم رو گذاشتم رو گره كروات درست مثل سگی كه به قلاده عادت نداره! هی با گره كروات ور میرفتم آخرش برگشتم سمت خانمه گفتم من از كروات خوشم نمیاد باید كی رو ببینم؟ خانمه یهو جا خورد یه نگاهی بهم كرد گفت خب كروات نرن! گفتم نمیشه دارم میرم مهمونی باید كروات میزدم! به سبد گل نگاه كرد خندید گفت داری میری خواستگاری؟ چشام گرد شد گفتم نه خدا نیاره اون روز رو! میرم خونه دوست دخترم مهمونی دفعه اولمه خیلی هم رسمیه مجبور شدم كروات بزنم! خندید گفت خودت میگی مجبور شدم پس تحمل كن تا تموم شه! همون موقع در وا شد گفتم شب خوش رفتم سمت خونه الناز اینا.الناز در رو وا كرد برام دست تكون داد رفتم داخل خونشون خیلی بزرگ بود نزدیك بود گم بشم! الناز دستم رو گرفت در گوشم گفت از همون عطر زدی؟ گفتم انتخاب شما رو میشه نزد؟ خندید زد رو شونم گفت زبونتو مار بزنه همینجوری كه دستم رو گرفته بود رفتیم سمت سالن پذیرایی یه پسر قد بلند و چهار شونه واساده بود بهش میومد 26.7 سالی داشته باشه با یه مرد تقریبا 50 ساله خوش تیپ و با یه خانم 46.7 ساله كه فتوكپی الناز بود! الناز اشاره كرد گفت مامان بابا داداشم بعد به من اشاره كرد گفت اینم دوست پسر گلم ارا! (تو دلم گفتم بلند بگو لا اله الی الله) رفتم سمت باباش باهاش دست دادم گفتم خیلی خوشبختم اونم یه لبخند زد گفت همچنین رفتم سمت مامانش دست دادم سبد گل رو دادم بهش گفتم به زیبایی شما نمیرسه ولی بعنوان سمبل قشنگی تقدیم به شما!( الهی مار بزنه اون زبون رو كه رگ خوابه همه آدما دستته!) مامانش خندید سبد رو گرفت گفت مرسی عزیزم خوش اومدی یه لبخندی زدم رفتم سمت داداشش دست دادم گفتم خوشبختم دستش رو گذاشت روی شونه هام گفت خوش اومدی پهلوون یه چشمك زدم رفتم جلو تر آروم در گوشش گفتم من به اونجا عمم خندیدم پلوون باشم! یه بار شدم واسه 7پشتم بسه قسم خوردم همیشه قهرمان باشم! خندید گفت دركت میكنم سر منم از این بلا ها اومده دوباره سر شونم رو گرفت گفت خوش اومدی قهرمان خندیدم دستش رو گرفتم گفتم مرسی مربی.تو سالن پذیرایی بودیم من روی مبل كنار داداشش نشسته بودم الناز رو به رومون بود باباش هم چند تا مبل اونور تر مامانش هم رفته بود سمت آشپزخونه یكم سكوت بود منم سرم رو انداختم پایین یكم بعد یه دختر فیلیپینی (كارگر خونشون بود) چایی تعارف كرد الناز بهش گفت 10 بار گفتم چایی رو خودت بزار جلوی مهمون دختره گفت چشم بعد یه فنجان چایی گذاشت جلوم بعدم واسه داداش الناز گذاشت رفت سمت باباش یه چشمكی به الناز زدم خندید زبون در آورد دو رو برم رو نگاه كردم خونشون هم بزرگ بود هم قشنگ و شیك معلوم بود مامانش واقعا خوش سلیقست همون موقع مامانش اومد گفت عزیزم راحت باش غریبی نكن یه لبخندی زدم بعد به داداشش نگاهی كردم گفتم مربی اسمت رو نگفتی؟ یه نگاهی كرد گفت امیر. آروم سرم رو بردم كنار گوشش با یه حالت خاصی (داش مشتی) گفتم ببین قربون منو نگاه نكن الان شدم بچه خوشگل 7.8 سال پیش بند 6 زندان شارجه مال خودم بود سیبیل داشتم اندازه موهای سرت بهم میگفتن اصغر سیبیل حالا شما یه نگاه به ما كردی اون حلال بود نگاه دوم رو بری اوضاع ستم میشه منم میگرخم همینجا تیزی به جونت میزنم!! یهو داداشش زد رو پام با تمام وجود زد زیر خنده! همه برگشتن مارو نگاه كردن مامانش با تردید گفت چی شد؟ امیر (داداشش) همچنان میخندید الناز گفت امیر چته؟ خودم بزور جلو خندم رو میگرفتم سرم رو انداخته بودم پایین هیچی نمیگفتم! امیر یكم دیگه خندید به من گفت بگم چی گفتی؟ سرم پایین بود ابرو زدم اشاره كردم نه! الناز گفت امیر داداشی بگو چی گفت؟ با من ابرو زدم نه! امیر خندید گفت ظاهرا ارا خان خیلی خوش مشربه من همچنان سرم پایین بود زیر چشمی نگاه میكردم الناز یكمی مكث كرد با حرص گفت آره خیلی حالا بعدا باهاش یه صحبتی دارم مامانش خندید گفت اوا چرا اینجوری میكنین پسر مردم یه شب اومده امیر پاشو برو اونور اذیتش نكنین الناز چشاش گرد شد گفت ما اذیتش نكنیم؟ سرم رو آوردم بالا گفتم ببخشید ولی الناز همیشه اذیتم میكنه منم دیگه عادت كردم مامانش گفت الهی نباشم بعد الناز رو نگاه كرد گفت خیلی بد شدی! الناز با ناباوری به من نگاه میكرد آروم گفت ببخشید دیگه اذیتش نمیكنم! بوی پیپ اومد نگام رو چرخوندم دیدم باباش پیپ روشن كرده به روزنامه GULF NEWS خیره شده اصلا به ما توجه نمیكرد! مامانش گفت ببخشید عزیزم من رو سر این كارگر نباشم فایده نداره شما راحت باشین من میام بعد رفت سمت آشپزخونه.تا مامانش رفت الناز یه نگاهی به من كرد گفت پوستت رو میكنم به امیر نگاه كردم گفتم مربی جان تو شاهد باش این چی گفت! امیر خندید گفت این پوست منم میكنه بعد شاهد تو باشم؟ الناز نیشخندی زد با حرص گفت ارا جونم عجله نكن كم كم با خونه ما آشنا میشی!

هی با امیر شوخی میكردم میخندیدیم زمین و زمان رو به مسخره گرفته بودم! الناز اومد گفت زنگ زدم سانی هم الان میاد یكمی نگاش كردم گفتم تنها دیگه؟ گفت نخیر با خاله جونم میاد گفتم باشه راشون نمیدیم! الناز بلند گفت اوا؟ امیر خندید زد رو پام گفت بابا تو دیگه از كجا اومدی؟ گفتم از زندان دیگه مگه در گوشت نگفتم؟ الناز یكمی واسم ادا در آورد رفت پیش مامانش.نیم ساعت بعد سانیا و مامانش اومدن سانی تا منو دید خندید یه ادا در آورد مامانش اومد دست داد گفت خوشبختم پسرم منم لبخندی زدم گفتم همچنین مامانش هم خیلی خوشگل بود ولی یكم زیادی اخم داشت معلوم بود همچین از این خانم های جدی و مقرراتیه (تو دلم گفتم سانی حق داره سگ دوبرمن بشه) رفت رو یه مبل نشست سانی هم كنارش امیر آروم در گوشم گفت حالا تخم داری راشون ندی؟ آروم گفتم من غلط بكنم اصلا قدمشون رو سر من! الناز و مامانش هم اومدن نشستن آروم به امیر گفتم آقا مربی من میترسم امیر هم آروم گفت نگران نباش عزیزم یه وقت پریود میشی هردومون زدیم زیر خنده مامان سانی یه نگاهی بهمون كرد گفت شما قبلا همدیگه رو میشناختین؟ امیر گفت نه! تازه 1 ساعت نمیشه دیدمش بعد مامان سانی یكم به من نگاه كرد كرد گفت از قیافت معلومه ازون پدر سوخته هایی! سانی و امیر و الناز یهو خندیدن من هاج و واج نگاه میكردم! (تو دلم گفتم زكی بابا نمردیم و از خودم پررو ترم دیدم!) مامان الناز اخم كرد به مامان سانی گفت شهره اذیتش نكن خیلی پسر گلیه! آروم گفتم آره همین كه ایشون گفتن درسته همشون خندیدن بجز خودم! خلاصه تا موقع شام هی مامان سانی تیكه مینداخت منم 2دستی برگشت میزدم! آخرش خندید گفت ماشالله زبون كی حریف تو میشه؟ خندیدم گفتم هنوز پیدا نشده.شام در آرامش و سكوت سپری شد سر میز موقع دسر دوباره شروع كردم به اراجیف گفتن! حتی بابای الناز هم با بقیه میخندید.

بعد از شام و تشكیلات دوباره توی سالن پذیرایی نشسته بودیم یكم صحبت كردیم الناز بهم اشاره كرد رفتم پیشش بقیه مشغلول صحبت بودن گفت نمیخوایی اتاق منو ببینی؟ گفتم باشه بریم دستم رو گرفت رفتیم توی اتاقش پر از عروسك و تزیینات بود گفتم ای جان فقط كافیه من یه بار اینجا عصبانی شم چه حالی میده! گفت چرا؟ گفتم سگ شدن منو هنوز ندیدی یه وسیله سالم نمیزارم همه رو میشكنم حال میكنم! زد تو سرم گفت روانی كی میتونه با تو زندگی كنه؟ گفتم هیچكس! نشستم روی تختش اونم اومد رو پام نشست از پشت بغلش كردم گوشش رو بوس كردم گفت ارا هنوزم نمیخوایی بگی؟ گفتم چیو؟ گفت همون كه بدهكاری یكمی سكوت كردم گفتم نه! گفت چرا؟ گفتم احساس میكنم خیلی زوده با ناراحتی گفت ولی من احساس میكنم تو دوسم نداری آروم خندیدم گفتم خیلی مسخره بود زد رو پام گفت مسخره تویی كه سختته یه جمله ساده بگی گفتم با گفتن چیزی درست نمیشه مهم عمل آدمه مكثی كرد گفت ولی یه دختر نیاز داره بشنوه سرم رو از پشت گذاشتم رو سرش دستام رو از حلقه كردم گذاشتم روی شكمش آروم گفتم زوده چیزی نگفت چند لحظه بعد یه قطره اشكش چكید روی دستم گفتم الناز گریه نكن آروم گفت نمیتونم گفتم الناز بس كن مسخره بازی در نیار گفتن یه جمله مهم نیست عمل كردنش مهمه گفت ساكت باش تو هیچی رو نمیفهمی الناز آروم گریه میكرد منم سرم از پشت روی سرش بود با خشم تو فكر بودم یكم بعد النار دستم رو گرفت گفت ببخشید نمیخواستم نارحتت كنم از روی پام بلندش كردم خودمم پاشدم بغلش كردم روی دستام بردمش كنار پنجره گفتم دوست داری باهم بپریم پایین؟ خندید دستاش رو دور گردنم حلقه كرد گفت هرجا تو باشی منم هستم حتی اون دنیا یهو یاد شهرزاد افتادم خنده روی لبام خشك شد! الناز گفت چی شد؟ چند قطره اشكام چكید رو صورتم گفتم چیزی نیست همش فكرای سمیه بعد روی لبش رو بوسیدم گفت دوباره سرت رو بیار جلو منم همینكارو كردم لباش رو آروم كشید روی لبم یكم مزه كرد خندید گفت به لبات چی میزنی؟ خندیدم گفتم تو چیكار داری؟ فكر كن فابریكه.گفت لعنت به تو با این تیكه كلامت بعد با هم دیگه به بیرون خیره شدیم به چراغهای آسمون خراشها كه مثل همیشه بیداد میكردن الناز گفت ارا میخوام باهات رو راست باشم گفتم تاهالا نبودی؟ گفت بودم ولی یكم نه ولی دیگه من و تو كارمون داره به جای باریك میكشه باید هرچی داریم بگیم كه تصمیمون محكم بشه گفتم من هیچی ندارم بگم جز یه شاهنامه خاطرات كه اونم به موقعش برات یكی یكی میگم چون تمامی نداره! آروم گفت ارا؟ گفتم هوم؟ گفت تاحالا به یه چیزی در مورد من فكر كردی؟ گفتم منظورت سكس؟ خندید گفت آره فكر كردی؟ مكثی كردم گفتم تو فوق العاده سكسی هستی ولی نه زیاد توجه نكردم گفت واست مهمه؟ گفتم آره به قول یه بنده خدایی (شهرزاد) دوست داشتن همه چیز داره.سرش رو برگردوند سمت سینم محكم فشار داد گفت دوست داری با من سكس كنی؟ یكمی فكر كردم گفتم آره.آروم گفت اگه من و تو نتونیم سكس كنیم چی؟ خندیدم گفتم میرم پیش مریم! زد روی سینم گفت منو بزار زمین خندیدم گفتم شوخی كردم گفت دفعه آخرت بود گفتم چشم قربان.دوباره پرسید اگه ما نتونیم سكس كنیم چی؟ گفتم نتونستن داریم تا نتونستن بستگی به دلیلش داره.دوباره سرش رو به سینم فشار داد گفت اگه دلیلش من باشم؟ گفتم خب چرا؟ گفت فكر كن من یه مرگم باشه خندیدم گفتم خب چه مرگته؟ سرش رو محكم تو سینم فشار داد گفت HIV بلند زدم زیر خنده گفتم مسخره ازین شوخیا نداشتیما سرش رو كشید كنار به صورتش نگاه كردم چند قطره اشك از چشاش ریخت گفت این آخرین حرف نگفته من بود. ارا من آلوده به ویروس HIV شدم ولی هنوز فعال نشده.تو صورتش خیره بودم چیزی نمیگفتم یكم بعد خندیدم گفتم مسخره بود شوخیه مسخره ای بود اشكاش رو پاك كرد گفت همش جدی بود به بیرون نگاهی كردم به چراغ آسمون خراشها كه بیداد میكردن چند قطره اشك از چشام چكید آروم گفتم بگو دروغ گفتی ولی صدایی نیومد دستام شل شد آروم گذاشتمش پایین دستام رو گذاشتم روی پنجره سرم رو چسبوندم به شیشه به بیرون خیره بودم یكم خندیدم ولی خیلی زود ساكت شدم احساس میكردم بازم چراغهای آسمون خراشها دارن بهم میخندن بدنم شل شد بیحال همونجا نشستم روی زمین الناز آروم گریه میكرد تكیه دادم به دیوار چنگ زدم توی موهام واقعا دیگه واسه گریه كردن جون نداشتم فقط خیره شده بودم به دیوار اشكام آروم آروم میچكید روی گونه هام همه دنیا دور سرم میچرخید اشكام بیشتر شده بود دستم رو گذاشتم روی گره كرواتم هی ور میرفتم احساس میكردم دارم خفه میشم یكم بعد آروم چشام رو بستم دیگه چیزی نفهمیدم…

به خودم اومدم دیدم مامان الناز رو سرم واساده به صورتم آب میزنه با نگرانی گفت عزیزم حالت خوبه؟ آروم سرم رو تكون دادم گفتم خوبم دستم رو گرفت آروم از جام پاشدم الناز رو تختش نشسته بود آروم گریه میكرد به دورو برم نگاه كردم خدارو شكر جز مامان الناز كسی نبود احتمالا اومده بوده ببینه كجام كه دیده من بیحال افتادم.دست مامان الناز تو دستم بود به الناز نگاهی كردم بعد به مامانش آروم دستش رو ول كردم رفتم لبه تخت نشستم مامانش یه لیوان آب بهم داد گفت چی شده؟ سرم رو انداختم پایین چیزی نگفتم.الناز آروم گریه میكرد مامانش نشست كنارم دست كشید روی سرم اولین بار بود كه یه مادر رو سرم دست میكشید درسته كه مادر خودم نبود ولی احساس كردم یكی از قشنگ ترین لحظه های زندگی همینه كه من تا حالا تجربه نكرده بودم.آروم گفت الناز باهات در مورد مریضیش صحبت كرد؟ سرم رو تكون دادم مامانش سرم رو گرفت تو بغلش تا حالا همه بهم گفته بودن وقتی سرم رو میزارم تو بغلت بهترین آرامش دنیا رو دارم ولی حالا این من بودم كه باید این حرف رو میزدم. آره آغوش یه مادر بزرگترین آرامش دنیاست… یكم بعد گفت فقط من و سانیا از مریضی الناز خبر داریم و حالام تو خودم رو كشیدم عقب آروم رفتم پنجره رو باز كردم به بیرون خیره شدم یه سیگار روشن كردم احساس میكردم دارم از پا در میام خودم باورم نمیشد زندگی چقدر راحت داره منو بازی میده.یه كام از سیگارم گرفتم به پایین نگاه كردم چشام رو تنگ كردم گفتم همین الان خودت رو برای همیشه راحت كن یكم خودم رو بیشتر خم كردم به پایین زل زدم چندتا قطره اشك از چشام چكید چشام رو بستم گفتم دیگه بسه همینجا بسه یكی دستش رو گذاشت پشت شونم به خودم اومدم برگشتم دیدم مامان الناز با تردید نگام میكنه اشك رو توی چشام دید دستش رو كشید روی چشام گفت زندگی پر از اتفاقای عجیبه كه برای هركسی پیش میاد دوباره به بیرون نگاهی كردم یه كام عمیق از سیگارم گرفتم گفتم زندگی من همش اتفاقای عجیب بوده دفعه اولم نیست.صورتم رو بوس كرد گفت الناز باید از اول همه چیز رو میگفت چون تو حق زندگی داری تو باید همیشه سالم باشی سرم رو تكون دادم گفتم زندگی همیشه واسم ممنوع بوده.از روزی كه…
یكم بعد مامانش رفت بیرون از اتاق به الناز نگاهی كردم گوشه تختش نشسته بود سرش رو گرفته بود بین دستاش رفتم سمتش خواستم دستش رو بگیرم خودش رو كشید عقب گفت برو با تعجب بهش نگاه كردم گفتم میشه دیگه بیشتر از این نشكنی منو؟ سرش رو تكون داد گفت برو دستش رو گرفتم داد زد گفت برو راحتم بزار. با سر تایید كردم واقعا دلم بیشتر از همیشه شكست یعنی نشكست خورد شد آروم گفتم استراحت كن فردا بهت زنگ میزنم سرم رو انداختم پایین آروم رفتم سمت در با گریه گفت من دیگه به دردت نمیخورم یه نگاهی بهش كردم آروم و بیحال گفتم خفه شو الناز دارم میافتم به زور سر پا واسادم یكم دیگه حرف بزنی اون روی سگم میاد بالا اگه زنده بودم فردا بهت زنگ میزنم چون دلم برات تنگ میشه بعد كشون كشون از اتاق رفتم بیرون مامان الناز اومد پیشم گفتم من رو پام نمیتونم واسم از همه عذر خواهی كنین بعد كشون كشون رفتم سمت در خروجی مامانش اومد جلو در گفت مواظب خودت باش حالت خیلی بده خندیدم گفتم عادت كردم بعد دستش رو گرفتم گفتم مواظبش باش واسم مهم نیست مریضه یا سالمه مهم اینه كه دوستش دارم امشب باهاش صحبت كن بگو ارا گفته فردا بهش زنگ میزنم چیزی كه منتظرش بود رو 10 بار تكرار میكنم مامانش یه لبخندی زد گفت ممنون از دل بزرگی كه داری منم حتما بهش میگم. سرم رو تكون دادم كشون كشون رفتم سمت آسانسور.
تو راه 10 باز نزدیك بود تصادف كنم آخرش هم دیدم واقعا دارم میافتم كنار ساحل واسادم ساعت 11 شب بود رفتم سمت دریا آروم آروم قدم برمیزدم باد خنك میزد تو صورتم به سیگار روشن كردم همینجوری كه آروم قدم بر میداشتم باد میخورد تو صورتم با خودم زمزمه میكردم…
پرسه در خاك غریب پرسه بی انتهاست – هم گریز غربتم زادگاه من كجاست؟
تو شبای پرسه دلواپسی كه میخوام دنیا رو فریاد بزنم – به كدوم لهجه ترانه سر كنم؟ به كدوم زبون تو رو داد بزنم؟
گم و گیج و تلخ و بی گذشته ام توی شهری كه پناهگاه به من – از كدوم طرف میشه بهم رسید؟ همه كوچه ها به غربت میرسن…
******

اونشب تا نزدیك صبح همونجا نشسته بودم.تا ظهر دنبال كارام بودم ظهر مثل همیشه رفتم باشگاه ولی واقعا داغون بودم اصلا نمیفهمیدم دارم چیكار میكنم فقط جسمم تكون میخورد فكرم انقدر داغون و سمی بود كه كنترلش از دست خودم خارج شده بود تو باشگاه موقع تمرین بهترین راه برای خالی كردن حرص و خشمم بود واسه همین نمیفهمیدم چیكار میكنم فقط وزنه ها رو سنگین میكردم زندگی مسخره از جلوی چشام مثل فیلم رد میشد منم داد میزدم تمرین میكردم یكم بعد به خودم اومدم دیدم انقدر داد زدم و وزنه ها رو سنگین كردم همه دارن به من نگاه میكنن محلی ندادم بازم سنگین تر كردم زندگیم از جلوی چشام رد میشد من داد میزدم دیگه داشتم از نفس میافتادم مربیم اومد زد روی شونم گفت لباس بپوش برو یكم دیگه ادامه بدی یه بلایی سر خودت میاری با سرم تایید كردم رفتم لباس بپوشم.
از باشگاه اومدم بیرون باد خورد توی صورتم رفتم سمت ماشینم كیفم رو گذاشتم عقب یكم به اونجایی كه اونروز الناز بغلم كرده بود خیره شدم رفتم همونجا واسادم باد میزد تو صورتم دستم رو گذاشتم روی سرم گفتم دیدی همش تكیه بر باد بود؟ دلم واسه الناز یه ذره شده بود سریع موبایلم رو در آوردم بهش زنگ زدم ولی جواب نداد 3.4 بار دیگه زنگ زدم بازم جواب نداد یه آهی كشیدم سرم رو تكون دادم اس ام اس زدم نوشتم “الناز گوشی رو بردار میخوام یه چیزی بهت بگم” یكمی منتظر موندم بازم جوابی نیومد سرم رو انداختم پایین رفتم سمت ماشینم.
جلوی آینه واساده بودم سرم رو خشك میكردم نا امیدی از صورتم معلوم بود احساس انزجار از چشام میزد بیرون ولی چیكار میشد كرد؟ یقه كیو باید میگرفت؟ سرنوشت انقدر مرد بود خودش رو نشون بده؟ نه تا بوده همین بوده زخم زده و خندیده.مونده بودم چیكار كنم بازم به الناز زنگ زدم جواب نداد میدونستم میبینه ولی جواب نمیده چون بقول خودش “دیگه بدرد من نمیخورد” خیلی داغون بودم هرچی فكر كردم به نتیجه ای نرسیدم با نا امیدی به موبایلم خیره شده بودم یهو موبایلم زنگ خورد با 1000 امید از جام پریدم آوردم بالا ولی دیدم شماره مریم افتاده.یكمی مكث كردم جواب دادم. زنگ زده بود خبر بگیره دید داغونم صدام در نمیاد پرسید چی شده ولی چیزی نگفتم خیلی اصرار كرد گفتم در مورد النازه دیگه چیزی نگفتم مریم گفت كجایی؟ گفتم خونه گفت من میام اونجا ببینم چی شده تو حالت خیلی بده یه چیزت میشه چیزی نگفتم یعنی اصلا تو حال خودم نبودم ذهنم همش جاهای دیگه بود. نیم ساعت بعد مریم اومد در رو باز كردم قیافه منو دید جا خورد گفت سالمی؟ با سرم تایید كردم رفتیم توی نشیمن نشستیم روی مبل راحتی گفت بگو چی شده؟ یكمی سكوت كردم بعد همه ماجرا رو براش تعریف كردم باورش نمیشد… مریم سرش رو تكون داد گفت ارا حالا كه شده اگه واقعا دوسش داری باهاش بازی نكن بازم دوستش داشته باش نیشخندی زدم گفتم فكر كردی من جا زدم؟ موبایلم رو نشونش دادم گفتم ببین از غروب چقدر زنگ و اس ام اس زدم اون جواب نمیده یكمی مكث كرد گفت عیبی نداره هركسی باشه همین كارو میكنه صبر كن خودش زنگ میزنه فعلا خیلی ریخته بهم گفتم نمیدونم چی بگم از جام پاشدم رفتم یه شیشه شامپاین آوردم با 2تا لیوان گذاشتم روی میز گفتم بعد از چند ماه میخوام مشروب بخورم یكمی نگام كرد گفت مگه مشروب برات ضرر نداره؟ در شامپاین رو باز كردم نیشخندی زدم گفتم خیلی چیزا واسم ضرر داره لیوان ها رو پر كردم چیزی نگفت میدونست خیلی داغونم.لیوان رو آوردم بالا گفتم به سلامتی هیچكس! خندید لیوانش رو آورد بالا گفت به سلامتی الناز یك ضرب خوردیم.

بازهم پر كردم خوردیم احساس میكردم الكل روم اثر كرده ولی من كلا از اونایی ام كه الكل 90% هم بخورم بازم حواسم سر جاشه نگاهی به مریم كردم اونم خیلی خورده بود واقعا مست بود یه سیگار روشن كردم تكیه دادم عقب احساس میكردم مستی باعث شده همه چیز عمیق تر از جلوی چشام رد شه با ولع خاصی از سیگارم كام میگرفتم به گذشته ای كه از جلوی چشام رد میشد فكر میكردم مریم اومد كنارم نشست آروم گفت تو چرا همیشه انقدر توی فكری؟ گفتم اگه تو هم جای من بودی همین بودی گذشته من خیلی عجیبه خودمم باورم نمیشه همیشه بازیچه روزگار بودم دستش رو گذاشت روی سینم گفت بی دلیل این اتفاقا نمیافته سرم رو تكون دادم گفتم آره خودمم میدونم.دستش رو كشید توی موهام گفت غصه نخور یه روز همه چیز درست میشه نیشخندی زدم سرم رو تكون دادم سیگارم رو خاموش كردم دستش رو گرفتم گفتم آره درست میشه فقط 100 سال اولش سخته خندید گفت چشم ببندی باز كنی 100 سال میره الان برنامه بریز واسه 100 سال دوم كه دیگه تو دردسر نیافتی با سرم تایید كرم مشروب زیادی روم اثر گذاشته بود حواسم بود چیكار میكنم ولی كنترلم دست خودم نبود یه جورایی بی اختیار فقط نگاه میكردم اونم بد تر از من بود! دستش رو بوس كردم اونم سرش رو گذاشت روی شونم دستش رو كشید روی لبام دستش رو كه تو دستم بود رو فشار دادم اونم انگشت اون دستش رو گذاشت توی دهنم آروم سرش رو آورد جلو صورتم رو بوس كرد من به جلو خیره شده بودم خودمم نمیفهمیدم چیكار میكنم دوباره صورتم رو بوس كرد دستش رو از روی لبام برداشت گذاشت روی سینم آروم میمالید دستم رو انداختم دور گردنش كشیدمش سمت خودم سرش رو سینم بود محكم فشار دادم یكم بعد خودش رو كشید عقب اومد نشست روی پام سرش رو گذاشت روی شونم دستاش رو دور گردنم حلقه كرد یكم گذشت سرش رو برد عقب تو صورت هم خیره بودیم مستی رو از چشای هر دو مون میشد خوند صورتش رو نزدیك تر كرد چشاش رو بست لبای داغش رو آروم گذاشت روی لبام…

لباش رو میكشید روی لبام من بی اختیار فقط نگاه میكردم.واقعا خیلی داغ تر از من بود یعنی همه عربا همینن داغ ترین بدنهای دنیا رو دارن.لباش رو محكم به لبام فشار داد زبونش رو به لبام میكشید یكم بعد زبونش رو برد داخل دهنم میكشید پشت لبام منم با دستام آروم كمرش رو میمالیدم چند دقیقه گذشت واقعا تحریك شده بودم یكم هولش دادم عقب اونم پاشد لباس بلندش رو در آورد (یه چیزی شبیه مانتو كه عربا روی لباس میپوشن) زیرش یه لباس نازك سرمه ای و یكسره تنش بود اومد سمتم پشتش رو كرد منم زیپ لباسش رو باز كردم رفت عقب لباسش رو در آورد بدنش فوق العاده بود هیكل كشیده قد خیلی بلند پوستش سفید و براق بود یه ست لباس زیر قرمز تنش بود گیره موهاش رو باز كرد بهم خیره شد منم یكمی بهش نگاه كردم از جام پاشدم یكمی احساس سرگیجه داشتم ریموت استریوی نشیمن رو برداشتم دنبال دكمه پاور میگشتم! آروم گفتم دكمه پاور گم شده! خندید ریموت رو از دستم گرفت پاور رو زد گفتم چجوری پیداش كردی؟ مریم هاج و واج منو نگاه میكرد! ریموت رو ازش گرفتم حالت سادیسمیم بیشتر همیشه اذیتم میكرد خواننده رو آوردم روی EVANESCENCE گذاشتم آهنگ Bring Me To Life یه نیشخندی زدم صدا رو زیاد كردم ریموت رو از همون بالا انداختم زمین! رفتم سمت مریم كه داشت با تعجب نگام میكرد دستم رو گزاشتم پشت كمرش یكمی بهش خیره شدم قدش از من بلند تر بود لبام رو محكم رو لباش فشار دادم اونم دستاش پشت سرم بود یكم بعد سرم رو آوردم پایین زیر گلوش رو با لبام لمس میكردم خط وسط سینش رو دنبال كردم لبام رو از روی سوتین گذاشتم روی سینه هاش یكمی بازی كردم بعد محكم بهش فشار میاوردم دستاش رو محكم به سرم فشار میداد منم فشارم رو بیشتر میكردم تنش واقعا داغ بود احساس میكردم دارم میسوزم روی زانو جلوش نشستم از زیر سینه هاش لبام رو كشیدم پایین تا روی نافش یكمی باهاش بازی كردم لبام رو آوردم پایین تر روی خط شرتش واسادم دستام رو گذاشتم پشت باسنش سرم رو روی شكمش فشار دادم یاد اون نقاشی بوریس افتادم كه دختره قد بلند لخت واساده بود دستاش رو باز كرده بود پسره جلوش زانو زده بود سرش روی شكمش بود به حالت التماس دستاش رو دور باسنش حلقه كرده بود ولی دختره اخم كرده بود از پشت كمرش 2 تا بال زده بود بیرون و نشون میداد سمبلی از یه فرشته هست.سرم رو كشیدم عقب بهش گفتم دستات رو باز كن با تعجب دستاش رو بازكرد یهو EVANESCENCE صداش رو كش داد بلند جیغ زد Bring Me To Life… یه نیشخندی زدم گفتم راحت باش سرم رو بردم وسط پاهاش لبام رو از روی شرتش میكشیدم وسط پاهاش خودش رو كشید جلو لبام وسط پاهاش قفل شده بود دستم رو از باسنش آوردم پایین پشت ران هاش رو میمالیدم یه نفس عمیق كشید سرم رو بردم عقب لبام رو گذاشتم روی ران هاش آروم میكشیدم روش اومدم پایین تا صاق پاهاش سرم رو بردم عقب دستم رو گذاشتم روی پهلوهاش آوردم پایین همزمان شرتش هم كشیدم پایین تا روی زانوش اومد سرم رو بالا گرفتم به صورتش نگاهی انداختم مستی و شهوت فریاد میزد چشاش رو بست خودش رو بهم نزدیك تر كرد شرتش رو كامل از پاش در آوردم بالای كسش یه خالكوبی عربی داشت آروم دستم رو كشیدم روش یه تكونی خورد سرم رو بردم جلو زبونم رو كشیدم روی كسش دستش رو آورد روی سرم لبام رو كشیدم روی لبای كسش چنگ زدم به باسنش محكم كشیدمش سمت خودم زبونم رو فرو كردم تو آروم میچرخوندم نفس هاش عمیق تر شده بود منم داشتم از داغی میسوختم زبونم رو در آوردم كشیدم رو چوچولش یه آه كشید منم سرعتم رو بیشتر كردم تمام تنش میلرزید خودش رو تا جایی كه میتونست بهم فشار داد داشتم خفه میشدم ولی مستی همه چیز رو كنترل خارج كرده بود با قدرت بیشتری با لبام چوچولش رو بازی میدادم نفس هاش تند و عمیق شده بود بیشتر میلرزید شهوت و مستی وجود هر دو مون رو پر كرده بود منم میسوختم از حرارت بدنش یهو آروم گفت اومدم مستی نمیذاشت خودم رو كنترل كنم بی اختار به كارم ادامه دادم لرزش محكمی كرد با شدت ارضا شد آبش ریخت تو صورتم هردومون بی حركت شدیم سرم رو كشیدم عقب یكمی رو چوچولش دست كشیدم بیحال رفت عقب نشست روی مبل تكیه داد منم پاشدم رفتم دست و صورتم رو شستم اومدم كنارش نشستم سرش رو گذاشت روی شونم یكمی توی موهاش دست كشیدم شهوت وجودم رو پر كرده بود دستم رو بردم پشت كمرش سوتینش رو باز كردم سینه های كشیده و خوشگلش آزاد شد مثل بدنش سفید و ناز بود و مثل همه جاش فوق العده داغ آروم سینه هاش رو بوسیدم سرش رو آورد پایین لباش رو از روی شلواركم گذاشت رو كیرم آروم بازی میكرد پاشد جلوم نشست شلواركم رو در آورد بعدم شرتم رو سرش رو دوباره گذاشتم روی كیرم آروم با لباش باهاش بازی میكرد ولی من نیازی به اینكارا نداشتم چون همینجوریش شهوت و مستی توی وجودم بیداد میكرد یكم زبونش رو سر كیرم كشید میخواست بزاره توی دهنش گفتم پاشو اونم همینكارو كرد نشست روی راحتی خودش رو انداخت عقب منم جلوش روی زانو نشستم

دستم رو گذاشتم روی سینه هاش یكمی فشار دادم بعد پاهاشو گرفتم كشیدمش جلو سمت خودم سر كیرم رو آروم با جلوش بازی دادم یه نفس عمیق كشید منم سرش رو گذاشتم توش یكم چرخوندم چشماش رو بست لباش رو گاز گرفت سادیسم اذیتم میكرد یهو تا ته فرو كردم توش یه جیغ كشید لباش رو گاز گرفت خودم بیشتر اذیت شدم واسه اینكه انقدر داغ بود داشتم میسوختم اولین بارم بود با یه عرب سكس داشتم میدونستم خیلی داغن ولی نمیدونستم اینجورین آروم دستاش رو گذاشت روی پهلوم منم با تمام قدرت شروع كردم به تلمبه زدن از صدای جیغش گوشم داشت كر میشد ناخونای بلندش رو توی پهلوم فركرده بود نمیدونستم از داغی كسش بسوزم یا از چنگی كه به پهلوهام زده بود! فقط میدونستم دارم میسوزم و با قدرت تمام فرو میكردم چند دقیقه ای گذشت داشتم ارضا میشدم سریع كشیدم بیرون خودم رو كشیدم عقب دستم رو گذاشتم زیر كیرم فشار دادم كه ارضا نشم مریم از درد میپیچید به خودش درسته كه اون داغ بود ولی منم بخاطر عضلات قدرت مند كمرم و هورمون تستسروم فراوانی كه به خودم تزریق میكردم هیچ وقت تو شهوت و رابطه جنسی كم نمیارم یكم صبر كردم روی تمام تنم عرق نشسته بود خیلی انرژی از دست داده بودم به پهلوهام نگاهی كردم خراش عجیبی داشت (از شدت چنگاش) دستش رو گرفتم بلندش كردم خودم نشستم روی مبل راحتی تكیه دادم عقب اومد جلو خودش رو تنظیم كرد نشست روش دوباره كیرم تا ته رفت تو كسش یه جیغ بلند زد سرش رو چسبوند به شونم آروم گاز میگرفت دستم رو گذاشتم زیر باسنش یكم آوردمش بالا دوباره تا ته فرو رفت بعد با كمك من خودش رو بالا پایین میكرد تمام تنش سرخ شده بود سرعت دستم رو بیشتر كردم اونم با قدرت بیشتری هم ردیف با من حركت میكرد از شدت درد شونم رو گاز گرفته بود باز من مونده بودم از داغی بسوزم یا از درد دندوناش كه شونم رو با قدرت گاز میگرفت سرعتم رو بازم بیشتر كردم اون شونم رو گاز گرفته بود جیغ میزد ولی صدای خودم اصلا در نمیومد فقط عرق كرده بودم نفس نفس میزدم یكم بعد احساس كردم با تمام وجود میخوام ارضا بشم سریع زیر باسنش رو گرفتم بلندش كردم كیرم در اومد دوباره گذاشتمش روی پام با شدت ارضا شدم آبم ریخت روی شكمش و زیر سینه هاش اون هنوز دندوناش رو شونم بود دستم رو بردم وسط پاش بالای كسش رو میمالیدم یه جیغ كوتاه زد محكم تر دندوناش رو روی شونم فشار داد پام خیس شد فهمیدم ارضا شده دندوناش رو آروم برداشت بیحال سرش رو گذاشت روی شونم خودمم چشام رو بسته بودم سرم تكیه داده بودم عقب شونم بدجوری میسوخت مستی – شهوت – فكرای سمی – حسرت – غم و غصه هام – دردای نا تموم همه باهم جمع شده بودن میزدن تو مغزم سرم تیر میكشید…

توی وان حموم نشسته بودم تیكه داده بودم عقب مریم هم تو بغلم نشسته بود آب خیلی داغ بود ولی اصلا نمیفهمیدم یعنی هیچی نمیفهمیدم فقط خسته بودم از همه چیز از زندگی از خودم از دنیا از بدبختیا به شونم نگاهی كردم جای دندوناش آروم خون میومد دورشون هم خون مردگی و كبودی عجیبی داشت.مریم آروم تنم رو میمالید از قیافم معلوم بود از ناله یه چیز اونور ترم.دستام رو حلقه كردم گذاشتم رو سینش سرم رو از پشت گذاشتم روی شونه هاش بین ما فقط سكوت فریاد میزد.
******
كنار شیشه های قدی اتاقم واساده بودم مثل همیشه به بیرون نگاه میكردم زل زده بودم به چراغ خطر قرمز روی آسمون خراشها مریم داشت موهاش رو خشك میكرد یه آهی كشیدم پنجره رو باز كردم یه سیگار روشن كردم دوباره خیره شدم به همونا مریم موهاش رو خشك كرد اومد پشتم دستاش رو گذاشت روی سینم پشت سرم رو بوس كرد گفت من دیگه برم سرم رو تكون دادم گفتم مرسی خیلی خوش گذشت آروم خندید گفت به من بیشتر خوش گذشت خیلی ممنون دستش رو كه روی سنم بود آوردم بالا بوس كردم گفتم مواظب خودت باش خداحافظ دوباره پشت سرم رو بوس كرد گفت تو هم همینطور بعد از اتاقم رفت بیرون كیفش رو گرفت رفت.
خیلی بی حال به آسمون شب نگاه كردم استریو اتاقم رو روشن كردم دوباره به بیرون خیره شدم یه كام عمیق از سیگارم گرفتم چندتا قطره اشك از چشام چكید روی صورتم یاور همیشگیم مثل همیشه صداش بیداد میكرد…
ببین ببین این گریه یه مرده – مردی كه گریه هاش ظهور درده
ببین ببین این آخرین صدای – این بی صدا شبخون كوچه گرده
قلب پاییزیه من باغ دلواپسیه – خوندنم ترانه نیست هق هق بی كسیه…

2روز دیگه گذشت از الناز هیچ خبری نداشتم. غروب تو باشگاه بودم صدام كردن گفتن موبایلت همش زنگ میخوره بیا جواب بده سریع رفتم موبایل گرفتم دیدم الناز 3 بار زنگ زده سریع شمارش رو گرفتم رفتم یه گوشه نشستم…

سلام
– سلام
خوبی؟
– بدنیستم تو چطوری؟
اتفاقا خیلی بدم چرا زنگ میزدم جواب نمیدادی؟
– (مكثی كرد) ببخشید حالم خوب نبود باید استراحت میكردم
قانع كننده نیست ولی بیخیال. حالت بهتره؟
– آره كجایی؟ جواب نمیدی؟
باشگاه زیر تمرین بودم. نیم ساعت دیگه تمرینم تموم میشه بیا اینجا
– نه ارا حال ندارم
به اندازه كافی اعصابم رو خورد كردی. پاشو بیا هم هوایی میخوری هم اینكه خودم میبینمت
– كه چی بشه؟
دلم برات تنگ شده.منتظرم.بای
تلفن رو قطع كردم رفتم سر تمرین افكارم همچنان آشفته بود.نیم ساعت بعد لباس پوشیدم از باشگاه اومدم بیرون رفتم سمت ماشینم كیفم رو گذاشتم عقب یكم خودم رو مرتب كردم منتظر الناز موندم.چند دقیقه گذشت الناز نیمومد ولی مطمئن بودم كه میاد واسه همین یه سیگار روشن كردم رفتم اونور تر همونجایی دفعه اول واساده بودیم باد میخورد تو صورتم چشام رو تنگ كردم یه كام عمیق از سیگارم گرفتم یكم گذشت یكی دستش رو گذاشت روی چشام گرمای وجود الناز رو پشتم حس كردم دستش رو برداشتم برگشتم سمتش محكم بغلش كردم سرش رو گذاشت رو شونم همونجایی كه مریم گاز گرفته بود فشار داد احساس كردم مغز استخونم تیر كشید ولی به روی خودم نیاوردم مهم الناز بود و بس. یكم گذشت آروم سرش رو بردم عقب تو چشای هم خیره شدیم سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید گفتم مهم نیست مهم فقط توئی كه الانم سالم جلوم واسادی همین برام بسه آروم خندید سیگارم رو از دستم گرفت خودش شروع كرد به كام گرفتن منم رفتم اونور تر به آسمون خیره شدم باد میزد تو صورتم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت چند لحظه بعد از پشت بغلم كرد سرش رو گذاشت روی شونم گفت دوستت دارم من چیزی نگفتم مكثی كرد گفت اگه نگی حق داری ارا باور كن من و تو بدرد هم نمیخوریم من محكوم به مرگم شاید الان شاید 5 سال دیگه. با تمام وجود میسوختم ولی حرفی نمیزدم سرش رو به شونم فشار داد گفت تو لیاقتت خیلی بیشتر از منه دستش رو از روی سینم برداشتم برگشتم سمتش تو صورتش خیره شدم خشم از چشام میزد بیرون الناز با ترس نگام میكرد سرم رو تكون دادم محكم زدم تو گوشش دورخودش چرخید چند متر اونور تر افتاد روی زمین یه دستی تو موهام كشیدم بهش خیره شدم از دهنش خون میریخت بیرون با وحشت نگام میكرد رفتم جلو دستش رو گرفتم بلندش كردم مثل گنجشك تمام تنش میلرزید گفتم لبات رو بزار روی لبام خودش رو كشید عقب چند متر ازم فاصله گرفت گفت ارا تو اعصابت خورده توروخدا آروم باش بعد سریع با لباسش خونی كه از لبش میریخت رو پاك كرد رفتم جلو اون رفت عقب تر بغض كرده بود داشت گریه میافتاد گفت ارا تو رو خدا آروم باش تو اعصابت خورده الان كنترلت رو از دست دادی یكمی آروم شدی با هم صحبت میكنیم.

الناز راست میگفت من حالیم نبود چیكار میكنم شرایط و سختی ها كاملا روی من سوار بودن دیوونه شده بودم میخواستم خون لبای الناز رو بخورم كه منم ایدز بگیرم! شایدم حق داشتم نمیدونم بهرحال انسان گاهی اسیر شرایط میشه. الناز بازم رفت عقب تر گفت من میرم دهنم رو بشورم تو همینجا باش یكم آروم شدی میام بعد سریع رفت سمت فروشگاه اونور خیابون.واقعا نمیدونستم چیكار كنم تكیه دادم به ماشینم نشستم روی زمین چنگ زدم توی موهام یكم گذشت حالم بهتر شده بود حد اقل خشمم كمتر بود پاشدم چند دقیقه بعد الناز اومد یه بطری آب داد دستم گفت بخور یكمی آب خوردم الناز اومد پیشم دستش رو گرفتم گفتم ببخشید كنترلم رو از دست دادم ولی به خدا یه بار دیگه از اون حرفا بزنی ایندفعه اون كارو انجام میدم.سرش رو انداخت پایین گفت ببخشید تكرار نمیشه گفتم بشین بریم گفت ماشین رو چیكار كنم؟ گفتم بشین بعدا میاییم میگیریم سوار ماشینم شدیم رفتیم سمت دریا.ماشین رو پارك كردم الناز هم پیاده شد گفتم واسا الان میام بعد فندك و بسته سیگارم رو برداشتم پیاده شدم تو شیشه های دودی ماشینم به خودم نگاهی كردم یه تیشرت قرمز چسبون تنم بود بدنم مثل همیشه بعد از تمرین ورم كرده بود دستی روی موهام كشیدم فندك و بسته سیگار رو گذاشتم تو جیبم رفتم پیش الناز یكمی نگام كرد تیشرت چسبیده بود به بدنم كه ورم داشت زده بود بیرون دستش رو گذاشت رو سینم گفتم سوتین كه واسم نخریدی حالا دست هم میزنی؟ خندید گفت در همه حال بی تربیتیت رو ثابت میكنی! یهو روی دستام بلندش كردم (یه دستم زیر پاهاش بود یه دستم زیر سرش) الناز یه جیغ زد گفت دیوونه! یكمی به صورتش خیره شدم پیشونیش رو بوس كردم رفتیم سمت دریا الناز هی میگفت ارا بزارم زمین منم میگفتم آقا گفته مثل سایه همراتون باشم! رفتیم كنار دریا آفتاب داشت غروب میكرد آسمون یه جوری شده بود كه سنگ گریه میافتاد دوباره روی پیشونیش رو بوس كردم گفتم گوشاتو وا كن میخوام یه چیزی بگم به خورشید كه داشت غروب میكرد خیره شده بود گفت بگو یكمی سكوت كردم گفتم دوستت دارم.مكثی كرد نگاهش چرخید روی صورتم منم به صورتش نگاهی كردم

اشك توی چشاش حلقه زده بود سرش رو توی سینم فشار داد گفت من بیشتر بعد آروم گریه میكرد منم به غروب خورشید خیره شیده بودم…
هوا تاریك شده بود آروم گذاشتمش پایین خودم نشستم روی زمین اونم پشت به من نشست توی بغلم سرم رو گذاشتم كنار گوشش گفتم میشه یه اعترافی بكنم؟ آروم گفت اگه فقط یكیه آره.گفتم یكیه ولی اندازه 10 تاست! دستم رو فشار داد گفت چیكار كردی؟ سكوت كردم گفتم اگه دوست داشتی همینجا میتونی منو بكشی خندید گفت انقدر كار بد بوده؟ گفتم خیلی بدتر با حكم مرگ.دستم رو محكم چنگ زد گفت نه؟ آروم سرم رو چسبوندم به پشت سرش گفتم ببخشید حالام اختیارم دست توئه.سكوت كرد چیزی نگفت گفتم الناز ببخشید گفت ما آدما هر غلطی خواستیم میكنیم بعدم راحت میگیم ببخشید! ببخشید تو به درد من میخوره؟ خیانت كردی میگی ببخشید؟ منم اینكارو میكردم تو میبخشیدی؟ چیزی نگفتم یكمی سكوت بین ما بود گفتم الناز جونم ببخشید بازم چیزی نگفت البته حق داشت درسته كه مست بودم ولی خداییش من نامردی كرده بودم.گوشش رو بوس كردم گفتم الناز مست بودم نفهمیدم چه غلطی كردم آروم گفت شایدم حق داشته باشی بالاخره تو هم به سكس نیاز داری ولی وقتی با كسی كه دوسش داری نتونی سكس كنی باید چیكار كنی؟ گفتم بزن بكش منو ولی اینجوری نگو طاقت ندارم دستم رو محكم فشار داد گفت كی بود؟ سكوت كردم برگشت تو صورتم خیره شد گفت پرسیدم كی بود؟ سرم رو اندختم پایین زد رو سینم گفت مریم؟ بازم چیزی نگفتم بلند داد زد تو نمیدونی من به اون حساسم؟ بازم سكوت كردم یعنی چی داشتم كه بگم؟ اشكاش رو پاك كرد گفت خیلی نامردی این همه منتظر موندم تا حرف نگفته رو بگی حالام كه بعد از عمری گفتی دوستت دارم زهرم كردی به تو میگن مرد؟ آروم گفتم نه! پاشد رفت اونور تر آروم گریه میكرد منم كه چیزی نمیتونستم بگم. بقول قدیمیا توبه گرگ فقط مرگه. الناز همچنان گریه میكرد آروم پاشدم رفتم پیشش گفتم غلط كردم ببخشید آروم سرش رو تكون داد فقط گریه میكرد گفتم حالا كه راستش رو بهت گفتم ببخشش زد روی شونم با گریه گفت خر خودتی اینو بخاطر من نگفتی بخاطر خودت گفتی كه عذاب وجدان ولت كنه.

آروم سرم رو تكون دادم لبم رو گاز گرفتم مونده بودم چی بگم یكم مكث كردم گفتم میخوام باهات سكس كنم گفت ارا ولم كن خسته شدم دوباره گفتم الناز من میخوام باهات سكس كنم تو یه رابطه 2طرفه این حقه منه زد روی سینم گفت ارا ولم كن میفهمی؟ ولم كن بزار به درد خودم بسوزم كشیدمش سمت خودم گفتم سكس كنم چی میشه؟ ایدز میگیرم؟ به درك بزار بگیرم اصلا بزار 1000 تا مرض بگیرم زندگیم از اینی كه هست بدتر میشه؟ من چیزی واسه از دست دادن دارم؟ میدونست عصبانی شدم فقط با وحشت نگام میكرد دوباره بلند گفتم من چیزی واسه از دست دادن دارم؟ جوابی نداد فكرهای سمی داشتن وجودم رو به آتیش میكشیدن یكمی بهش نگاه كردم گفتم الناز تو از گذشته من خبر نداری اگه فقط یكمش رو برات بگم خودت حساب كار دستت میاد میفهمی حق با منه آروم گفت ارا نه چیزی میشنوم نه بهت حقی میدم یكمی بهش نگاه كردم هولش دادم پرت شد عقب آروم شروع كردم به قدم زدن یه سیگار روشن كردم با حرص كام میگرفتم به عالم و آدم فحش میدادم 10.15 متری ازش دور شدم داد زد ارا همش همین بود؟ بلند داد زدم همش همین بود همش تكیه بر باد بود از اولشم بهت گفتم همش همینه دوباره با خشم از سیگارم كام میگرفتم دور میشدم شاید 30 متر دور نشده بودم صدای جیغ اومد برگشتم پشتم رو نگاه كردم الناز افتاده بود زمین اونایی كه اونجا بودن جیغ میزدن سیگارم از دستم افتاد یهو دویدم سمت الناز دیدم افتاده زمین چشاش بسته شده از ترس داشتم میمردم سریع بغلش كردم بردمش سمت ماشین بطری آب رو در آوردم ریختم روی صورتش یكمی با پشت دستم زدم تو صورتش پلكاش تكون خوردن دوباره زدم تو صورتش یه سرفه كرد خیالم راحت شد یكمی صبر كردم صورتش رو بوسیدم آروم چشاش رو وا كرد گفتم الناز حالت خوبه؟ آروم گفت آره روی چشاش رو بوسیدم گفتم چی شد یهو؟ گفت نمیدونم بیحال شدم افتادم سرش رو تو سینم فشار دادم گفتم بدون تو من چه غلطی بكنم؟ آروم خندید گفت نترس فعلا كه زنده ام چند بار دیگه صورتش رو بوسیدم تو چشاش خیره شدم گفتم تا همیشه دوستت دارم…

روز ها پشت هم میرفتن واسه منم اصلا مهم نبود الناز چشه از روزی كه با الناز دوست شده بودم 1 ماه گذشته بود خیلی بهش توجه میكردم ولی الناز از این رابطه ما رنج میبرد اینو از چشاش میشد خوند.البته الناز هم حق داشت اون واقعا منو دوست داشت دلش میخواست ما هم مثل همه رابطه نزدیك داشته باشیم همدیگه رو بخوبی لمس كنیم ولی بخاطر مریضی الناز این امكان نداشت و یه چیز دیگه كه هردومون رو آزار میداد این بود كه ما هم یه روزی تموم میشدیم بهر حال بقول خودش الان نه 1 سال دیگه 2 سال دیگه یا هرچی یه روزی میرسید كه ویروس HIV الناز رو از پا در میاورد. نمیدونم شایدم واقعا رابطه ما یه رابطه منطقی نبود.

روی تختم دراز كشیده بودم الناز خودش رو انداخت روی من پیشونیم رو بوس كرد خودش رو محكم بهم فشار داد گفت جیگر من چطوره؟ سرم تكون دادم گفتم بخوبی تو نمیرسم خندید گفت از چی نارحتی من مردم؟ موهاش رو ناز كردم گفتم ای كاش من میمردم راحت میشدیم.اخمی كرد گفت اینجوری صحبت نكن نارحت میشم به چشاش نگاه كردم غم رو میشد تا تهش خوند گفتم چشم.10 روز دیگه گذشت منم كم كم با این نوع رابطه عادت كرده بودم بحث اصلا سر سكس و این حرفا نبود رابطه ما زیاد منطقی نبود ولی تنها توجیه اینه كه دل منطق نمیشناسه…
الناز رو جلو برج خونشون پیاده كردم خودمم پیاده شدم رفتم سمتش خودش رو انداخت تو بغلم گفت مراقب خودت باش خندیدم گفتم چته؟ باز پریود شدی؟ زد روی سینم گفت بی تربیت خوبی به تو نیومده؟ خندیدم گفتم نه اصلا گفت پس مراقب خودت نباش روی پیشونیش رو بوس كردم گفتم ولی تو خیلی باش آروم خندید تو صورتم خیره شد نمیدونم چرا غمش بیشتر از همیشه بود تا دید دارم چشاش رو نگاه میكنم سریع چشاش رو بست گفت از تو هرچیزی بر میاد چشم خونی میكنی خندیدم گفتم ای كلك چی پشت چشات قایم كردی كه من نباید ببینم؟ چشاش هنوز بسته بود زبونش رو در آورد گفت فضول! كشیدمش تو بغلم سرش رو محكم به سینم فشار دادم گفت ارا جونم؟ گفتم هوم؟ گفت یه بار دیگه میگی؟ خندیدم گفتم آهای ملت بیایین جمع شین ببینین بعد صدام رو صاف كردم گفتم دوستت دارم! خودش رو محكم بهم فشار داد بعد رفت سمت خونشون منم به ماشینم تكیه دادم رفتنش رو نگاه میكردم یكم رفت برگشت سمت من داد زد ارا دوستت دارم مراقب خودت باش براش دست تكون دادم الناز رفت. یكمی فكر كردم یاد شهرزاد افتادم با حماقتی كه كرد (خود كشی) دلم حوری ریخت پایین گفتم نكنه این دیوونه شده؟ میخواستم برم پیشش باز گفتم ولش كن بابا فكرش و منحرف نكن سرم رو تكون دادم سوار ماشینم شدم رفتم.
فرداش الناز زنگی نزد گفتم بزار استراحت كنه فردا میرم پیشش.غروب از باشگاه برگشتم یه دسته گل خوشگل گرفتم با همون وضع (بعد از باشگاه) رفتم سمت خونشون دلم میخواست عمر كوتاهش پر از شادی باشه درسته كه این شادی به قیمت اشكای خونی من تموم میشد ولی دل این حرفارو نمیشناخت فقط میخواستم عمر كوتاهش پر از لبخند باشه.جلو خونشون پیاده شدم زنگ زدم بهش سانیا گوشی رو برداشت یكم خبر احوال كردیم گفتم گوشی رو بده الناز گفت الان میام پایین گفتم راضی به زحمت نیستم به الناز بگو پایین واسادم.
سانیا اومد پایین خندیدم گفتم الناز كو؟ حمومه؟ یكمی نگام كرد گفت الناز رفت خندیدم گفتم كجا رفته موبایلش رو نبرده؟ سرش رو انداخت پایین یه كاغذ بهم داد گفت این رو گذاشت واسه تو رفت اروپا كاغذ رو گرفتم گفتم این كارا یعنی چی؟ برگشت سمت برج آروم گفت الناز رو فراموش كن اون برای همیشه رفت سمت اروپا یكمی نگاش كردم داد زدم برو به جهنم با این حرف زدنت دست گل رو انداختم زمین یه لگد كردم روش كاغذ رو باز كردم نوشته بود:

ارا جونم سلام
ببخشید بی خبر رفتم ولی اگه قراره منو تو یه روز تموم شیم بهتره كه همینجا و همن الان تموم شیم. تو بزرگترین شادی های زندگیم رو ساختی ولی حیف كه زندگی بهمون بیشتر از این فرصت نداد. مراقب خودت باش تا همیشه دوستت دارم.راستی تازه فهمیدم معنیه “تكیه بر باد چی بود”
كاغذ رو مچاله كردم به آسمون نگاهی كردم هوا تازه تاریك شده بود. راستش زیاد تعجب نكردم به 2 دلیل. اول اینكه زندگی من تا بوده همین بوده و از روز اول مطمئن بودم یه دردسر دیگه تو راهه و به نوعی عادت داشتم دوم اینكه من یك بار دیگه تجربه همچین رابطه ای رو داشتم (فكر سمی) كه آخر اون هم شهرزاد خودكشی كرد واسه همیشه تركم كرد.به آسمون خیره بودم تنم شروع به لرزیدن كرد دستام رو گذاشتم روی سرم نشستم روی زمین تنم عرق سرد كرده بود اشكام میچكیدن روی صورتم آروم گریه میكردم به حال خودم به حال زندگی به حال تقاصی كه پس میدادم و تموم نمیشد…
******

شب KFC سر همون میزی كه اونشب نشسته بودم نشستم به دوروبرم نگاهی كردم سر میزی كه جاسم اینا نشسته بودن 2تا پسر عرب نشسته بودن میخندیدن نگام رو چرخوندم سر میزی كه الناز و سانیا نشسته بودن یه خانواده نشسته بودن كه یه دختر 4.5 ساله ناز هم همراهشون بود.زنگ زدم به جاسم باورش نمیشد من زنگ زدم كلی خبر احوال كرد آخرش گفت با حیفا اومدیم خرید آروم گفتم قدر همدیگه رو بدونین امیدوارم خوشبخت بشین تلفن رو قطع كردم یه سیگار روشن كردم به جمعیت شلوغی كه توی هم میلولیدن خیره شدم و مثل همیشه از خودم پرسیدم هدف ما از زندگی چیه؟ یه كام عمیق از سیگارم گرفتم چشام رو تنگ كردم به میزی كه اونشب الناز و سانیا نشسته بودن خیره شدم ولی دیگه النازی نبود سانیایی نبود جاسمی نبود هیچ كس نبود مثل همیشه من بودم و من.موبایلم رو در آوردم بازش كردم آهنگ “تكیه بر باد” یاورم رو گذاشتم و به صندلی كه اونشب الناز نشسته بود خیره شدم تمام خاطرات اونشب مثل فیلم زنده جلوی چشام بود یه كام دیگه از سیگارم گرفتم یاورم با تمام وجود میخوند…
من و تو چه بی كسیم وقتی تكیمون به باده – بد و خوبه زندگی ما رو دست گریه داده
ای عزیز هم قبیله با تو از یه سرزمینم – تا به فردایی دوباره با تو هم قسم ترینم
من هنوزم نگرانم كه تو حرفامو ندونی – این دیگه یه التماسه من میخوام بیایی بمونی…
نیشخندی زدم گفتم شرط بندی خوبی بود و من بردم ولی تقدیر با دست پر زور و نامردش محكم زد توی گوشم گفت بازنده تویی نه هیچ كسه دیگه.

(پایان – با تشكر از توجه شما – یه خاطره دیگه از دفتر خاطرات من (ارا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «بازنده»

  1. nemidunam vagheii bud ya na vali harchi bud mano monghaleb kard. Elnazo mese khodam didam toram mese eshghi ke hichvaght behesh naresidam

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا