ادامه فرار از فردا


قسمت‌های اول رو میتونید اینجا بخونید.

حالم بد بود و تحریک شده بودم ، که دیگه نمیتونستم مثل قبل کیرشو بخورم ، آروم تخماش و میمالیدم و سرشو میک میزدم ، امیر علی اما تند تر از قبل ۲ تا انگشتش و تو کسم عقب و جلو میکرد و زبونش و تند تند توی چوچولم تکون میداد ، تا جایی که شروع کردم ناله کردن : واییی ، امیر علی آرووووم تر ، اخ ، اه ه ه ه ه ه .
بعد چند لحظه با ی ناله ی بلند ارضا شدم .
امیر علی منو برگردوند و کشید روی خودش و شروع کرد لب گرفتن ، با وجود این که ارضاء شده بودم ، هنوز می خواستمش . همون طور که روش خوابیده بودم و لباشو میخوردم ، کسم روی کیرش بود و کسم و میمالیدم روی کیرش ، سرشو گرفتم بالا و شروع کردم میک زدن زیر گلوش ، امیر علی دستش و حلقه کرد در کمرم و منو برگردوند و اومد روم . یکی از سینه هام تو دستش بود و اون یکی رو محکم میک میزد ، دوباره ناله هام شروع شده بود ، بد زبونش و کرد توی نافم ، داشتم دیوونه میشدم ، از روم بلند شد ، منو کشید پایین ، جوری که پاهام از تخت آویزون شد ، کیرش و گرفت و شروع کرد آروم رو چوچولم عقب جلو کردن ، کسم خیس خیس بود ، با سر کیرش ، آب کسم و میمالید روی چوچولم ، داشتم دیوونه میشدم ، چشماش قرمز شده بود از شدت شهوت ، همون طور که داشت کیرشو میمالید روی کسم ، توی چشمام نگاه کرد و آروم گفت : میتونم بکنم تو ؟
با صدای شهوتی و گرفته گفتم : بکن
یه بار دیگه کیرش و مالید روی کسم و وقتی رسید پایین کسم ، آروم گذاشت دم سوراخش و خیلی آروم فشار داد ، ۱ سال بود که سکس نداشتم ، یه دفعه ی جیغ آروم زدم که کیرش و در آورد و اومد جلوی صورتم ، کیرش و گرفت جلوی دهنم ، منم با زبونم خیسش کردم ، دوباره برگشت پایین تخت و کیرش و گرفت جلوی کسم ، اینبار یکم محکم تر از قبل فشار داد توی کسم ، آروم ناله میکردم ، اون هم کیرش و در میاورد و دوباره میکرد تو ، چند بار فقط سرش و کرد تا این که کسم انقدر خیس شد که دردی احساس نمیکردم و فقط لذت بود ، کیرش و یکم بیشتر فشار داد تو کسم ، منم آروم ناله میکردم ، اون هم خیلی آروم عقب و جلو میکرد ، فقط نصف کیرش تو کسم بود ، بعد از چند بار ، کامل اومد روم ، جوری که کیرش تا ته رفت توی کسم ، که آروم زیر گوشش ناله کردم ، امیر علی زبونش و گذشته بود رو گلوم و میک میزد ، کیرشو تکون نمیداد ، تا ته توی کسم بود ، زیر گوشم گفت : درد دری ؟
با عشوه و شهوت گفتم : نه
بلند شد ، منو رو پهلو خوابوند ، خودش از پشت شکم منو گرفت ، کیرش و از پشت کرد توی کسم ، با یه دستش هم یه پای منو گرفت بالا و شروع کرد تند تند عقب و جلو کردن ، منم ناله میکردم . اه ه ه ه ه ، امیر علییییی

کسم یه سوزشی داشت که خیلی حال میداد ، با یکی از دستش پای منو گرفته بود و با اون یکی محکم سینمو چنگ میزد ، از پشت گردنمم محکم میک میزد . بعد چند دقیقه ، کیرش و در آورد ، و منو بر گردوند روی شکم و گفت پاهاتو از هم باز کن و یکم کونتو بده بالا ، این کارو انجام دادم ، خودش هم رفت پشتم کیرش و چند بار مالید لای کسم ، بعد یه دفعه کیرش و محکم و تا ته فرو کرد توی کسم ، منم ی جیغ آروم زدم ، این دفعه امیر علی تند تند میکرد و معلوم بود که نزدیک ارضا شدنش ، یه دستشم از زیر من رد کرده بود و تند تند چوچولم و میمالید ، انقدر تند که میخواستم ارضاء بشم ، شروع کردم به ناله کردن و هر چی اون تند تر میمالید ، من بیشتر ناله میکردم تا جایی که یه اه بلند کشیدم و همون موقع امیر علی کیرشو از کسم کشید بیرون و تمام آبش و خالی کرد روی کونم . انقدر شدید ارضا شده بودم که هنوز نفسم بالا نمیومد امیر علی هم نیم تنه افتاد روم و در گوشم گفت :
طنینم خیلی دوست دارم

هیچی نمیتونستم بگم ، فقط صورتم و برگردوندم سمت صورتش و یه نگاه مهربون بهش کردم .
امیر علی منو چرخوند کامل سمت خودش و دستم و گرفت تو دستش و رسوند به لبش و بوسید .
منم آروم لبش و بوس کردم و زیر گوشش گفتم : عاشقتم ، خیلی خوب بود .
اون شب انقدر خسته بودیم که نتونستیم با هم حرف بزنیم ، فقط تا صبح تو بغل هم لخت خوابیدیم

تقریبا ۱۱ بود که چشمامو باز کردم و دیدم که امیر علی همون طور که کنارم خوابیده داره نگاهم میکنه و دستش لای موهامه ، آانقدر هنوز خسته بودم که نمی خواستم بیدار بشم . سریع دوباره چشمامو بستم و خودم و زدم به خواب . که امیر علی دماغمو کشید و گفت : پاشو ، خودتو به خواب نزن . نیم ساعته که منتظرم بیدار بشی .
با همون چشم بسته گفتم : امیر علی بذار بخوابم .
یه دفعه احساس کردم سنگینی امیر علی رومه ، چشمم و باز کردم و دیدم که نیم تنه افتاده روم و آروم لبم و بوس کرد و گفت : دیگه نمیشه بخوابی .
یکم خواب از سرم پریده بود ، واسه همین احساس کردم که گناه داره و چشمم و باز کردم . تازه یادم افتاد که هر ۲ لخت خوابیدیم . اما امیر علی شورت پاش بود . فکر کنم قبل از این که بیدار بشم پوشیده بود .
گفتم : امیر علی شورت من و هم بده .
لپم و بوس کرد و گفت : نمیشه ، دیشب انقدر حشری بودم که کس نازتو ندیدم ، الان میخوام ببینم .
گفتم : امیر علی ، بده دیگه . زشته ، خجالت میکشم .
یه وشگون آروم کسم و گرفت و گفت : نمیخاد بپوشی ، پاشو بریم دوش بگیریم . منتظر موندم با هم بریم
دیگه منتظر نشود که من حرفی بزنم ، بلند شد و یه دستش و گذاشت پشت کمرم و اون یکی رو هم گذاشت زیر پاهام و بلندم کرد ، منم شروع کردم ننه من غریبم بازی !! امیر علی ی ی ی ی ی ، منو بذار پایین .
آروم گفت : هیسسس ، آبرومونو نبر . چند ثانیه دیگه توی حموم می زارمت پایین .
دیگه حرفی نزدم تا رسیدیم به حمام اتاق ، مثلا ادای قهر در آوردم و بی محل به امیر علی ، رفتم صورتم و شستم و شروع کردم مسواک زدن ، ونام تکیه داده بود به در و نگاه میکرد . دیدم از رو نمیره .
گفتم : امیر علی ، زشته اگر ایمان اینا بفهمن ما با هم حموم بودیم .
گفت : قبل از این که بیدار شی به امید اس ام اس دادم . گفت که دزیره و ایمان دیدن ما بیدار نشدیم ، حوصلشون سر رفته . رفتن بیرون .
دیگه هیچی نتونستم بگم ، اومد جلو و دستش و حلقه کرد دور شکم من و شروع کرد لب گرفتن . یکم لباشو میک زدم و گفتم : بیا دوش بگیریم زود تر بریم پایین .
۲ تایی رفتیم زیر دوش و چون قرار بود که بعد صبحانه بریم استخر ، قرار شد که یه دوش سریع بگیریم . امیر علی از پشت بغلم کرده بود و کیرش لای کونم بود و هی خودش و از پشت می مالید به من . یکم از شامپو بدن رو ریخت رو دستش و مالید به تن من ، خودش منو شست . وقتی دشت سینه هامو می شست ، سینه هام تو دستش سر میخورد . منم یکم از شامپو بدن روی تنش ریختم و شروع کردم به مالیدن ، روی مو های سینش شامپو کف میکرد و من عاشق این صحنه شدم ، کیرشم توی یه دستم بود و داشتم می شستم . اگر بیشتر از این میموندم ، هر ۲ تحریک میشدیم ، ۲ تامون با هم رفتیم زیر دوش ، که خودمون و آب بگیریم و بیایم بیرون ، که آب و یکم سرد کردم و پاشیدم تو صورت امیر علی ، اون هم دستشو از پشت حلقه کرد دور کمرم و من و بلند کرد و برد زیر دوش . هر ۲ خودمون و آب گرفتیم و میخاستم بیایم بیرون ، که یادم افتاد حوله نیاوردم ، گفتم : امیر علی حوله….
امیر علی گفت : اول نگاه کن ، بعد بگو ، حوله هر ۲ مون رو آویزون کرده بود .
خودمون و خشک کردیم و اومدیم بیرون ، سر لباس هامون . به امیر علی گفتم : امیر علی ، دیگه مایو تو با یه تیشرت بپوش که دوباره نیای بالا . امیر علی مایو شو با یه تی شرت پوشید ، منم ی بیکینی مشکی پوشیدم ، روشم یه پیرهن حریر گشاد مشکی ، کوتات تا زیر باسن ، از اینایی که مخصوص استخره ، روی مایو میپوشن .
لباسامون و پوشیدیم ، گفتم : امیر علی بریم پایین
گفت : نوچ . تا موهاتو خشک نکنیم جایی نمیری
با ناراحتی گفتم : اوکی . سشوار و برداشتم و یکم رو موهام گرفتم ، امیر علی هم برس و برداشت و موهام و شونه کرد ، یکم که موهام خشک شد موهامو سفت پشت سرم بست ، بعد اومد رو به روم و آروم لبامو بوس کرد و گفت : حالا بریم .
دستش و حلقه کرد در کمر من و با هم راه افتادیم . امید جلو تی وی دراز کشیده بود ، رفتم جلو و دستشو گرفتم و با فشار کشیدمش و گفتم : پاشو امید ، چقدر تمبلی !
خندید و گفت : سرکار خانوم ، من ۱ ساعت بیدارم ، به امیر علی اس ام اس دادم بیاد پایین پیشم ، میگه نمیتونم ، آخه خانومم خوابه
همون موقع در باز شد و ایمان و دزیره اومدن تو ، پشتشونم سپیده و سروین .
رفتم جلو و اول با شیطنت ، یه تیکه از نونی رو که دست ایمان بود کندم ، بعدش با همه سلام کردم و سریع رفتم توی آشپز خونه که دیدم امید چای رو دم کرده و میز و هم چیده و کاری واسه من نمونده ، همگی صبحانه خوردیم و ایمان گفت که صبح زود زنگ زاده و قبل از ظهر کارگر میاد ، واسه همین لازم نبود که میز رو جمع کنیم . با دزیره یکم خوراکی بردیم توی حیاط و گذاشتیم رو میز و بقیه هم توی حیاط دور میز نشسته بودن و حرف میزدن . کم کم حرف کشیده شد سمت امید ، که من شروع کردم به تعریف کردن و با آب و تاب تعریف میکردم و همه میخندیدن
گفتم : من دفعه ی اول امید و دیدم ، خیلی شوخ و سر حال ، خیلی خوشم اومد از اخلاقش ، از گوشه و کنار شنیدم انقدر سر حاله ، چون عاشق شده . یه چند روز بعد دوباره ما با هم بیرون بودیم ، دیدم امید خیلی تو خودشه ، دوباره از بقیه پرسیدم چی شده ، صداش درومد که امید عشق قدیمیشو دیده . خلاصه که این امید ، یه روز عاشق میشه ، فرداش فارغ میشه .
امید همین طور می کوبید به پای من ، بلند گفتم : چی امید ؟ انقدر نزن به پای من . بلاخره که همه می فهمن

همه داشتن می خندیدن
امید با هرس گفت : طنین خانوم ، ما داریم براتون .
با خنده گفتم : امید عصبانی میشی جذاب تر میشی .
امیر علی گفت : امید من که هیچ وقت پس تو بر نیومدم ، شاید طنین بتونه حقمو بگیره ازت .
ایمان گفت : تا امید و طنین دعواشون نشده بیاین بریم تو آب . همه موافقت کردن و ایمان اتاق طبقه پایین رو که امید شب توش خوابیده بود نشون سپیده و سروین داد که مایو هاشون رو بپوشن ، منم رفتم بالا که حوله ی خودم و امیر علی رو بیارم ، وقتی برگشتم پایین ، دیدم امید بلا تکلیف وسط خونه وایساده ، تا من و دید افتاد دنبال من و گفت : پدر سوخته حالا زیر آب منو میزنی ؟
گفتم : تسلیم ، حالا بگو واسه چی این وسطی ؟
گفت : این ها رفتن تو اتاق من مایو بپوشن ، منم مایوم اونجاست ، منتظرم کارشون تموم شه .
گفتم : اون وقت خر از قبرس میارن
امید داشت از عصبانیت منفجر میشد ، بهش یه لبخند هرس درار زدم و رفتم توی حیاط ، امیر علی توی ماشینش یه موزیک خوب گذاشته بود و در های ماشین و باز گذاشته بود ، ایمان داشت شنا میکرد و دزیره هم لب استخر نشسته بود و پاهاشو تو شکمش بغل کرده بود ، امیر علی هم روی یکی از صندلی های لب استخر دراز کشیده بود ، تی شرتش رو هم در آورده بود ، تا اومدم بیرون گفت : چرا انقدر دیر کردی ؟ بدو بیا پیشم .
رفتم پیشش و نشستم لب تختش ، همون موقع امید هم اومد ، با مایو و حوله اش روی شونش بود ، اومد جلو گفت : طنین ببخشید ، من رفتم تو اتاق تو مایو مو پوشیدم .
با لحن مسخره ای گفتم : کار بدی کردی ، من الان ناراحت شدم !
چند لحظه بعد سپیده و سروین اومدن بیرون ، چشمم رو هیکل سروین خشک شده بود ، انقدر بدن نازی داشت ، یه پوست خیلی صاف و سفید ، پاهای کشیده ، شکم تخت با سینه های گرد و بزرگ , با یه گودی کمر خیلی ناز که باسنشو بیشتر نشون میداد ، با یه بیکینی بین سرمه ای و طوسی که با رنگ چشماش هم خونی داشت ، موهاشم عین دیشب ، مشکی و لخت تا توی کمرش ریخته بود . از پیش امیر علی بلند شدم و رفتم پیش امید که یکم دسش بندازم ، به مهزاین که من و دید گفت :
بد نبود حداقل لباستون و از وسط اتاق جمع میکردین .
جا خوردم اما گفتم : نمیدونستم یه فضول مثل تو می خواد بره تو اتاقم .
امید گفت : طنین خانوم ، ما داریم براتووووون .
راه افتادم سمت امیر علی و زبونم و واسه امید در آوردم .
خودم و انداختم تو بغل امیر علی و خودم و لوس کردم و گفتم : امیر علی دیگه امید و دوست نداشته باشیم ، باهاشم قهر باشیم ، پسره بدیه .
امیر علی داد زاد : امید ما باهات قهریم .
از بغل امیر علی بلند شدم و وایسادم رو به روش و لباس روی مایو مو در آوردم و با بیکینی جلوش بودم ، امیر علی گفت : طنین ، اگه نمی خوای جلوی همه ، همین وسط بکنمت ، امروز با این وضعیت سکسی جلوی من نگرد .

خندیدم و دستامو بردم لای موهام و موهامو باز کردم و ریختم رو شونم و بیشتر واسش عشوه اومدم ، موهام چون صبح دوش گرفته بودم حالت در شده بود . همون طور که داشتم امیر علی رو اذیت میکردم ، دیدم ی دستی حلقه شد دور شکمم و منو از جام بلند کرد ، تا به خودم اومدم شروع کردم به جیغ زدن ، بعد با لحن خودش گفتم : ما ، دارییییییییم براتووووووووون . درست لحظه ی آخر ، که میخواست من و بندازه تو استخر ، دستش و گرفتم و محکم با خودم کشیدمش تو استخر . وقتی به موقعیت خودم مسالت شدم و اومدم روی آب دیدم همه دارن میخندن . از آب اومدم بیرون و روی یکی از صندلی ها دراز کشیدم ، امیر علی هم رفت شیرجه زد توی استخر و تمام طول استخر و زیر ابی رفت .

نمیاد، اونی که دلم می خواد ، نمیاد اونی که رفته به باد ، نمیاد اونی که عمرمنه ، نمیاد اونی که دل میکنه ، دوباره دلم می خواد ببینمش ، سرمو روی شونش بزارم ، از چشام قطره ی اشکی نمیاد ، نکنه دیگه دوسش ندارم ، شعر من زمزمه ی یه خواهشه ، آرزوم دیدن روی ماهشه ، میون غربت این فاصله ها ، قلب من همیشه چشم به راهشه ، دوباره دلم می خواد ببینمش ، سرمو روی شونش بزارم ، از چشام قطری اشکی نمیاد ، نکنه دیگه دوسش ندارم
خیلی وقت بود که روی یکی از صندلی ها دراز کشیده بودم و حواسم به بقیه نبود و داشتم فکر میکردم ، اصلا نفهمیدم که فولدر آهنگ های شاد کی تموم شده و موزیک غمگین داره پخش میشه ، چشمامو باز کردم و همه رو واسه یه ثانیه زیر نظر گرفتم ، حدسم درست بود ، امید گوشه ی حیاط ، پشت به بقیه نشسته بود و سیگار میکشد . تنها چیزی بود که واسش از سارا مونده بود و فقط هم فکر سارا بائس میشد که سراغ سیگار بره . یاد اون روزا میوفتم که سارا سرش گرم بود و امید واسه نگه داشتن سارا به من متوسل میشد ، همون موقع هایی که نمیفهمیدم که سارا ، کسی که بهتر از خودم میشناختم چطور حالا واسم یه غریبه شده بود !
داشتم فکر میکردم که بزارم امید تنها باشه یا برم پیشش ، همون موقع سروین پاشد و رفت سمت امید ، اون قدر فاصله داشتن که تقریبا حدس زدم که سروین از امید سیگار خواست ، چند لحظه ی بعد هر ۲ به یه نقطه خیره شده بودن و تو سکوت سیگار میکشیدن ، فقط گاهگاهی یه جمله کوتاه میگفتن . گوشیم و بر داشتم و به امید اس ام اس دادم :
انسان ها حتی آنهایی که عاشقشان هستیم ، هیچ نیستند ، هیچ نیستند جز ان چیزی که ما از آنها در ذهنمان می سازیم .
همون موقع امیر علی از استخر اومد بیرون وبا دل گیری گفت : کی بود اصرار میکرد بریم استخر ؟ یه ساعته که اصلا حواست بهم نیست .
عین بچه ها بود ، ازم انتظار توجه داشت .
دستش و گفتم و بلند شدم ، اما آخرین لحظه جوری من و کشید که کشیده شدم توی بغلش ، دستش و حلقه کرد دور کمرم و همون طور که داشتیم میرفتیم سمت استخر آروم زیر گوشم حرف میزد و گفت :
قتی که ۱ ساعت حواست بهم نیست احساس میکنم چند روزه که ندیدمت ، انقدر که دلم برات تنگ میشه .
خندیدم و گفتم : بد عادت نشو ، عید تموم شه ، دوباره دوریم از هم .
گفت : طنین ، تورو خدا یادم نیار این لحظه ها موقتیه ، یه سیب و میندازی بالا هزار تا چرخ میخوره ، خدا رو چه دیدی . شاید اون موقع خانوم خونه ی خودم شدی .
ذهنم در گیر حرف های امیر علی بود ، اما بیشتر از این که بکهام الان جوابش و بدم احتیاج داشتم به این که فکر کنم . واسه ی همین ترجیح دادم ادامه ی حرف باشه واسه ی وقتی که فکرام و کرده باشم ، واسه ی همین برگشتم سمتش و با یه نگاه شیطون گفتم : با یه شیرجه ی ۲ نفره چطوری ؟
امیر علی هم خندید و گفت : و البته زیر ابی بعدش ، ببینیم کی بیشتر میره .
یه چشمک بهش زدم و هر ۲ با هم دویدیم سمت استخر و شیرجه زدیم . تقریبا نصف استخر و با یه حرکت سر خوردم و به واست های استخر رسیده بودم ، اما دیگه نفسم نمیکشید ، خودم و یکم دیگه هم کشیدم جلو و از آب سرم و آوردم بالا و ی نفس عمیق کشیدم ، با نگاهم زیر آب دنبال امیر علی میگشتم ، اما قبل از این که پیداش کنم چند ثانیه ی بعد دیدم که سرش و آورد بیرون ، اما دقیقا رسیده بود به پله های قسمت کم عمق و داشت میخندید و گفت :
اینجوری میخواستی مسابقه بدی ؟
حرصم گرفته بود ، رفتم جلو و شروع کردم به آب دادنش ، اما چیزی که معلومه اینه که باز هم زورم بهش نمیرسید ، با یه دستش وقتی آب میپاشد به اندازه ی ۲ تا دست من بود ، چند دقیقه ای داشتم آبش میدادم و بیشتر خودم آب میخوردم که ایمان اومد پشتم و گفت : کودک آزاری میکنی ؟ زورت به خواهر دردونه ی من رسیده ؟ و شروع کرد آب دادن امیر علی و من دلم خنک شده بود . چند دقیقه ای با همین روال داشتیم به هم دیگه آب میپاشیدیم ، با اومدن سپیده و دزیره تقریبا گروه دخترا و پسرا از هم جدا شد . ما ۳ تا بودیم و اونا ۲ تا ، اولش زورشون زیاد بود ، اما یکم که گذشت تقریبا از دست ما کلافه شده بودن و تسلیم شدن و قبول کردن که شکست خوردن .انقدر سر گرم بازی بودیم که به کل یادمون رفته بود که ساعت ۳ بعد از ظهره و ما هنوز غذا نخوردیم ، همون موقع شیرین خانوم اومد توی حیاط و از همون دور ایمان و صدا کرد :

آقا ایمان ، آقا ایمان .
ایمان برگشت سمتش و با گفت : بله شیرین خانوم .
شیرین خانوم گفت : خیلی وقته که غذا حاضره ، هر چقدر صبر کردم انگار که شما ها اصلا حواستون نیست .
ایمان گفت : ممنون شیرین خانوم ، بیار توی حیاط ، به کل فراموش کرده بودیم .
شیرین خانوم گفت : من برنج و واستون درست کردم ، زحمات کباب میوفته گردن خودتون ، نخواستم توی حیاط مزاحمتون بشم .
ایمان گفت : اشکالی نداره ، کباب هارو بیار ، تا من ترتیبش و میدم شما میز و بچین .
چند لحظه بعد شیرین با چند سیخ جوجه کباب و کباب اومد و سینی کباب ها رو داد دست ایمان و برگشت که بقیه وسایل و بیاره .
واسه این که امید و از اون حال و هوا بیرون بیارم رفتم از پشت دستم و انداختم دور گردن امید و لپش و بوس کردم و گفتم : ۲ ساعت کاری به کارتنداشتم ، پرو شدی ، پاشو برو آتیش و درست کن .
امید با همون لحن شاد و خنده ی همیشگی گفت : چشم ، شما امر بفرمایید یه زن داداش که بیشتر نداریم و از جاش بلند شد و لپ من و محکم کشید و رفت سمت باربی کیو .
چند دقیقه ی بعد همه دور میز نشسته بودیم و از شدت گرسنگی هیچ کس هیچ کسیو نمیشناخت . اما بعد از چند لحظه همه توجهشون به من و امیر علی جلب شد که توی یه بشقاب غذا میخوردیم و امیر علی تیکه های کباب و واسه من خورد کرده بود واسه این که زورم نمیرسید . اول متوجه نشدم دلیل نگاهشون چیه ، دزیره به ایمان گفت :
به جای این که بخندی یاد بگیر !!
ایمان گفت : عزیزم ، آخه این طنین جون نداره که مماخش و بکشه بالا ، تو قوی هستی
سروین گفت : گاهی وقتا ، زنا احتیاج دارن که خودشون و واسه مردشون لوس کنن .
همون موقع امید با سیاستی که ازش میشناختم به شوخی گفت : خانوم شما هر چقدر می خواین خودتونو لوس کنین . و قبل از این که سروین بجنبه امید بشقاب و از جلوی سروین بر داشت و شروع کرد خورد کردن کباب سروین .
سروین که اصلا انتظار این حرکت و از امید نداشت عصبی گفت : چه زود به خودت میگیری ، حالا کی گفته که شما مرد منی

امید هم با شیطنت گفت : خانوم ، شما چقدر حولی ، من فقط دارم کبابتو خورد میکنم ، انقدر عجله نکن بابا حالا به اونجا هم میرسیم . فعلا بذار ی لقمه ی خوش از گلوم پایین بره … بعد شروع کرد ادای پیرزن هارو در آوردن و قر زدن : والا به خدا ، دخترای این دوره زمونرو ببینشونا ، تا یه پسر بهشون سلام میکنه ، خودشونو تو لباس عروس میبینن
ما همه مرده بودیم از دست امید از خنده ، سروین هم از عصبانیتش کم شده بود و با ما میخندید . اما هنوز به امیر علی چاپ چاپ نگاه میکرد ، امیر علی که دیگه تمام کباب های سروین و خورد کرده بود ، لحنشو عوض کرد بشقاب سروین و گذشت جلوش و با یه لحن ملایم گفت : خانوم ، گردن من از مو نازک تره ، فقط شما اون جوری منو نگاه نکنید .
دیگه ما همگی مرده بودیم از خنده ، همون موقع ایمان برگشت سمت دزیره و گونه ی دزیره رو بوس کرد و گفت : عزیزم ، شما به اینا حسودی نکنیا ، رفتیم سر زندگیمون هر شب خودم بهت غذا میدم .
بعد بر گشت با اخم به امیر علی گفت : من تورو میکشم ، کارت بد بخت کردن منه !
منو مخاطب قرار داد و ادامه داد : طنین جان ، خودت نمیتونسی کوفت کنی ؟
خندیدم و گفتم : نوچ
اون روز من همش خودم و واسه امیر علی لوس میکردم و پا به پای امیر علی ، امید به سروین سرویس میداد و بقیه میخندیدن .
آخر سر صدای سپیده در اومد و گفت : انگار اینجا فقط من اضافی ام . همه جفت شدن دیگه .
امید گفت : اشکالی نداره ، توام بزرگ میشی میای قاطی مرغا .
بعد از اون نهار خوش مزه و سنگین ، هیچ کس حوصله ی شنا نداشت . سپیده رو به سروین کرد و گفت : سروین بریم خونه ؟
سروین گفت : بریم ، اول تو دوش بگیر ، تا من یه سیگار بکشم
بعدش هم رفت سمت امید و گفت : امید خان ، میشه یه سیگار به من بدی ؟
امید گفت : چی ؟ نمیشنوم .
سروین دوباره گفت : سیگار ، لطفآ یه سیگار به من بده .
امید گفت : نه ، همون جمله ی اول . دوباره تکرار کن .
سروین یکم فکر کرد و شروع کرد به تکرار جمله ی اولش : امید خان …
امید حرفش و قطع کرد و گفت : تا همین جا کافیه ، ببین اسم من امیده ، امید خان نمیدونم که ! مگه داری شوهر خالتو صدا میکنی ؟
سروین گفت : باشه ، امید جان ، یه سیگار بده دیگه .
امید گفت : سروین ، نمی شنوم چی میگی !
سروین دوباره گفت : امید ؟
امید گفت : آهان ، حالا شد ، جانم ؟
سروین گفت : حالا میدی ؟
امید گفت : آخه این پرسیدن داره ، خوب خودت بر دار دیگه .
سروین اشاره به جیب شلوارک امید کرد و گفت : آخه اونجاس .
امید که تازه فهمیده بود ، با خنده گفت : پس چه بهتر . بعد دستش و توی جیبش کرد و سیگارش و در آورد و جلوی سروین گرفت و همون موقع گفت : کاش نمیرفتی .
سروین از حرف امید جا خورده بود و چیزی نمیگفت ، امید سیگار هر ۲ شون و روشن کرد و توی سکوت هر ۲ سیگار میکشیدن . چند لحظه بعد سپیده از توی ویلا اومد ، حوله اش دورش بود و سروین و صدا کرد که بره دوش بگیره .
قبل از این که سروین بره تو امید گفت : از الان می خوام واسه ی شام دعوتت کنم . هیچ بهونه ای هم قبول نمیکنم .

سروین چیزی نمیگفت ، معلوم بود که نمی تونه تصمیم بگیره . امید از این بلا تکلیفی استفاده کرد و گفت : این شماری منه ، فکراتو بکن ، حتی اگه نمی خوی بیای ، من منتظر تماست هستم .
سروین شماره رو زاد تو گوشیش و رفت سمت حمام ، ۲۰ دقیقه بعد سروین و سپیده آماده ی رفتن بودن و داشتن از ما خدافظی میکردن .

T B C

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «ادامه فرار از فردا»

  1. اگه خانمی از تهران دنبال سکس تلفنی یا حضوری هست اس بده
    09192477147
    سعید

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا