یادش بخیر19سالم بود سال اول دانشگاه تو زنجان بودم که با یه دختره به اسم مرجان رفیق بودم.توی دانشگاه یه رفیق داشتم به اسم بابک که چون زنجانی بود وخونشون نزدیک خونه مرجان بود بیشتر شبا میرفتیم خونه اونا،تا صبحها بتونم مرجان رو ببینم و غروبها که مرجان از مدرسه میومد ببینمش .القصه رابطه من ومرجان خیلی بیخ پیدا کرده بود و هرروز میومد نوبغلم وکلی باهم سکس میکردیم.تواین داستان نمیخوام از رابطه خودم با مرجان بنویسم و داستان سکسهای من با مرجان بمونه واسه بعد . بلکه میخوام داستان کردن یه دختر دیگه رو بنویسم که زاغ سیاه مارو چوب میزد و بخاطر کنجکاوی زیادش به گا رفت .من صبحها که مرجان میرفت مدرسه (چون دبیرستانی بود)میومدم سر کوچه و مرجان رو با خودم میبردم داخل حیاط خونه بابک اینا که یه انباری داشت ویه سکس چند دقیقه ای سرپا انجام میدادم وبیشتر روزها این کار من بود .بیشتر روزها که من سرکوچه منتظر مرجان بودم یه دختر حدوده پانزده ساله از کنار من رد میشد و هر روز متلک میگفت وچند باری هم دیده بود که من مرجان رو میبرم داخل خونه ومدام این مسئله رووقتی از کنار من رد میشد تکرار میکردو متلک میگفت میپرسید با اون دختره چکار کردی؟
کم کمک نظر من به این دختر بچه جلب شد و تصمیم گرفتم یه جوری بکنمش که دیگه هوس کنجکاوی نکنه.چند روزی رفتم تو کارش و بعد چند روز مخشو زدم.و خلاصه یه روزتو زمستون اونسال که برف زیادی هم باریده بودوسرتاسر زمین پر ازبرف بود باچرب زبونی آوردمش داخل حیاط و از اونجا بردمش داخل انباری،موقع رفتن یک مشت برف هم با خودم برداشتم و بمحض اینکه داخل انبار شدم گلوله برفو انداختم داخل کرستش واون هرکاری میکرد که برف رو در بیاره من نمیذاشتم شروع کردم به لب گرفتن و با دست دیگه کاپشن و لبسهاشو در اوردن وشروع کردم به خوردن سینه های خیلی کوچیکش و اونم خودشو کامل در اختیار من گذاشته بود و فقط آه میکشید .سریع شلوارمو دادم پایین و کیرمو که چند روزی بود منتظر این لحظه بود دادم دست دختره واون با دیدن کیر با هیبت من خودشو کامل باخته بود و فکر میکرد اگه این کیر بزرگ بره تو سوراخ خیلی کوچیکش چه فاجعه ای اتفاق میافته و من هم شروع کردم بهش آرامش و دلداری دادن که نترس اذیت نمیشی.بعد ازچند دقیقه خوردن سینه هاش با اصرار زید شلوارشو (مانتوو شلوار مدرسه تنش بود )دادم پایین وبه به چی میدیدم یه کون تر و تمیز داخل یه شرت سفید با رونهای گوشتالو که داشت از شدت سرما بخودش میلرزید وقرمز شده بود…
یواش کیرمو گذاشتم داخل لای پاهاش که بمحض برخورد کیرم با بدنش خودشو کشید جلوتر ولی من سریع بغلش کردم و گفتم نترس اذیت نمیشی واونم باور کرد غافل ازاینکه چه نقشه شومی در انتظارشه!!!بهش گفتم پاهاشو واکنه و اونم قبول کرد وپاهاشو واکرد ولی فقط خواهش میکرد که لاپایی بکنم و نذارم داخل کونش.خلاصه سرتونو درد نیارم همینجوری که پاهاشم باز کرده بود من کیرمودم سوراخش تنظیم کردم و تابیاد به خودش بجنبه با سرعت و قدرت هرچه تمامتر فشار دادم داخل کونش و فشار دادن همانا و پا ره شدن کون دختر بچه وجیغ زدن و گریه کردن دختر همانا.با هرمصیبتی که بود ازچنگم فرار کرد و نشست روی زانوهاش و یه دستش رو در کونش گرفته بود و یه دستش رو هم جلوی صورتش و جیغ میزد و شیون میکرد .پیش خودس فکر میکرد من بیخیال میشم اما کور خونده بود.داخل انباری یه دستشویی بود که فرستادم خودشو تمیز کرد و اشکاشو پاک کرد و وقتی فهمید که من قصد دارم کارم رو ادامه بدم به دست و پام افتاد و خواهش میکرد خلاصه من که گوشم به این حرفا بدهکار نبود کشیدمش به سمت خودم ومجددا در حالی که گریه میکرد سر کیرمو گذاشتم دم سوراخش ویکم فشار دادم که دوباره جیغش بلند شد نسش بند اومده بودو خواهش میکرد که واسم ساک بزنه تا بیخیال بشم منم وقتی دیدم راه دیگه ای نمونده واین کیررو واسه این سوراخ نساخته اند و این کیر با هیبت بهیچوجه داخل این سوراخ نخودی اون جا نمیشه دیگه بیخیال شدم و به ساک زدنش راضی شدم .اونم از خدا خواسته یه ساک توپ واسم زد و آبم رو روی صورت و لباش ریختم یواش بدون اینکه کسی ببینه راهیش کردم که بره و از اون ببعد دیگه هیچوقت اون دختر رو رو ندیدم شاید مسیر رفتن به مدرسشو عوض کرده بودو یا شاید سرویس مدرسه گرفته بود ولیدیگه جلوی چشم من پیداش نشد.دوستان عزیز از این خاطره نتنیجه میگیریم که کنجکاوی زیاد ممکنه باعث بکا رفتن ادم بشه .امیدوارم خوشتون اومده باشه در داستانهای بعدیم سکسهای آنچنانی با مرجان را براتون مینویسم.اگه خوشتون اومد نظر یادتون نره.
نوشته: کیر سیاه