یک روز که مشغول یه قول دو قول بازی کردن با تخمام بودم تصمیم گرفتم اولین تجربه دخولم را مکتوب کنم تاهم توی تاریخ جاودانه باقی بمونه وچهارتا جوون کوس ملنگ مثل خودم را از راه راست به راه معوج بکشانم وهم اینکه ماهم به یه ثوابی برسیم و ذخیره دین و آخرتمان شود شما هم اگه داستانو تا تهش بخونید ضرر نمی کنید حالا فوقش ضرر کردیند خدا واسه همین دوتا تخم بهت داده که بگی به چپم.
ما یک خانواده چهار نفره هستیم باباجونم که بازاریه و وضع جیبش کویته کویته فاصله سنی اش با من وخواهرم زیاد نیست این طورکه از شواهد و قرائن ماجرا برمیآید آقا به سن هفده سالگی که میرسند کیرش یاد هندستون می افته و به فکر نجات نوع بشر از خطر انقراض زیاد اونو
نمی بینم چون یا توی مغازشه و یا اینکه دست به خایه خدا است فقط دنبال اینکه امشب کجا مجلس عزاست تا سر امام حسین رو از این و به اون ور بکشه و تالاپ وتولوپ تو سرو مغزش بزنه و گریه کنه کون لقش اینقدر گریه کنه تا راه گوزش بند بیاد به من چه.
خلاصه همینو بدونید به سر دسته طالبان گفته کیرت به چند من. من نمی دونم این بابای ما که اینقدر با دین وایمونه چرا شازده پسرش که من باشم اینقدر بی دینه بالاخره از قدیم الایام گوزیدند که: تره به تخمش می ره حسنی به تخم باباش اینکه چرا من به تخم بابام نرفتم شاید بخاطر اینه که آقا در جوانی گناهی بزرگی مرتکب شده که مستوجب چنین عذاب عظمایی مثل من شده یک چیزی در حد لواط یا زنای با محارم یا کمه کمش عرقی ورقی سیگاری جقی چیزی مفتی مفتی که منو پس ننداخته
آبجی ام اسمش سپیده است الان 23 سالشه دانشجوی ترم آخرکامپیوتر از خصوصیات ظاهری اش باید بگم که موهای فر خیلی بلندی داره موهاش از پشت تا دم کونش می رسه از جلو هم همیشه تا سرش رو تکان می دهد نصف موهاش می ریزه توی صورتش یک عینک باریک قاب مشکی هم به چشم می زنه که خیلی به صورتش میاد برعکس من که به بابام رفتم و موهام مشکیه سپیده به مامانم رفته موهای قهوه ای روشنی داره یادم باشه یکبار از این بابام بپرسم تجربیات شب زفافشو در اختیارم بذاره شاید ما هم توانستیم همچین گوشتی تقدیم امت واحده اسلام کنیم البته با گیرهای راه به راه بابا که به ناف سپیده میبنده خلق الله زیاد بهره زیاد از این اعجوبه خلقت نمی برند من هم تا حالا ندیدم زیاد آرایش کنه حتی بخاطراینکه بابا کمتر انگشت تو کونش کنه همیشه با چادر بیرون می ره بابا هم هر روز دو نوبت صبح قبل از صبحانه و شب بعد از نهار کیر به دست تشریف مبارک را می برند بالای منبرو از فوائد پوششو چادرو حجابو عفافو زفافو و لحافواز اینا کس شعر به هم می بافه که: دختر گلم میوه ای که زود از درخت میافته طعمه سگ ها میشه ما که نفهمیدیم میوه چه ربطی به چادر دارد شما هم زور به تخماتون نیاریند قر میشیند
البته سپیده برعکس ظاهر فریبنده اش تا بخواهی بابا توی اخلاق براش ریده هرچی بابای ما زور زده همش رفته توی قیافه اش تا دلت بخواد بد اخلاق و بدعنقه من که زیاد دور و ورش نمی پلکم چون اگه از روی دنده سگی اش بلند شده باشه پاچه به پای آدم نمی مونه و اما خودم دوسال از خواهرم کوچک ترام و الان ترم آخر دانشگاه هستم و با سپیده توی یک دانشگاه درس می خونیم با این تفاوت که من رشته ام فنی بود و فوق دیپلم قبول شدم بابا هم یک ماشین برام خریده بود تا با هم بریم دانشگاه اما چون هم من از مرض هاری سپیده می ترسیدم و هم اون می خواست با دوستاش بروند سر کلاس اکثر مواقع تنها می رفتم حالا با این مقدمه از زندگی ما بریم سر اصل مطلب
ماجرا از وقتی شروع شد که من مشغول فیض از صدا و سیما کیرم به طاقی و برنامه زلال احکام بودم که زنگ در را زدند رفتم دم در دیدم ساریناست سارینا دوست صمیمی سپیده بود از راهنمایی تا حالا باهم دوست بودند برای خودش یک پا رانی هلو بود یه کم چاق بود البته نه زیاد ولی به تپلی میزد تو مایه های کون گنده یک کمی پوستش برنزه است بغل سپیده که مینشست تازه معلوم میشد سپیده چقدر سفیده یک فرق دیگه اش باسپیده اینکه برعکس سپیده تا آدمو میبینه سریع گرم میگیره و نیشش تا ته پستونش باز میشه پدر سگ آمار خر می داد خیلی دلم میخواست یه جوری تورش کنم چون صدای خیلی نازی داشت به قول آخوندها تحریک کننده حرف میزد آدم ته دلش قیلی ویلی می رفت هی دلت میخواد یه جوی سر صحبتو باهاش باز کنی جون میداد برای لاس زدن پشت تلفن همراه با جق ولی حیف از ترس سپیده زیاد باهاش نمی تونستم صمیمی شوم منم دست به خایه منتظر فرصت بودم تا بیارمش تو آغوش اسلام البته بعدا فهمیدم خانم جلوش آشپزخونه دو طرف اوپنه ولی آخرش هم نفهمیدم کار دست کدوم عمله بوده بابا هم زیاد خوشش نمی یومد سپیده با این بگرده می گفت این دختر خیلی ولنگاره زیاد باهاش نگرد خانواده مقیدی هم نداره. خلاصه رفتم سپیده رو که پشت کامپیوترش نشسته بود صدا کردم تا برود دم در تواین موقع یکدفعه جناب شیطان همانند ماری در کون بنده شروع به لولیدن کردند تا برم ببینم این خواهر گل بنده صبح تا شب پای این خر دجال چه گهی نوش جان می فرمایند فقط یک لحظه در اتاق رو باز کردم و سرک کشیدم به غیر از صفحه یاهو مسنجرش چیزی باز نبود ادلیست هاش پربود من هم سریع اسم (id) را برداشتم و زدم به چاک موقع رفتن پشت کامپیوتر یک هارد اکسترنال توجهم را به خودش جلب کرد اما از اونجایی که می دونستم سپیده برسه و بفهمه من توی اتاقشم حسابم با دودول ابولهول فضولی نکردم و اومدم بیرون فردای اون روز رفته بودم کافی نت تا چندتایی فایل دانلود کنم که فکری به سرم زد سریع رفتم و آی دی با نام (nasim2011)ساختم و رفتم توی یاهو مسنجر. نسیم اسم یکی از دوست های سپیده بود که دانشگاه توی یک شهر دیگه قبول شده بود طبق معمول خانم توی اینترنت بودند براش نوشتم سلام سپیده خوبی در جوابم پیام داد شما؟( با یک صورتک تعجب) در جوابش نوشتم خنگ خدا منم دیگه نسیم ام
نقشم گرفت باور کرد که من نسیم ام اولش هی می پرسید آی دی منو از کجا آوردی منم کس شعر می گفتم از این لحظه تا بلند شدن من از پشت کامپیوتر 10 دقیقه هم طول نکشید ولی در این 10 دقیقه به اندازه تمام عمرم کس خل شدم فهمیدم سپیده یک دوست پسری داره به اسم مسعود که هم کلاسیشه و روزها با اون صیغه لاسیدن را صرف میکنه امروز ساعت شش وبیست دقیقه هم توی یک پارک باهاش قرار داره فهمیدم روزهایی که خانم با من نمیومده سوار ماشین این مسعوده میشده سه روز پیش هم یک انگشر طلا سفید بهش داده و سپیده هم برای تشکر ماچش کرده (اینو با یه صورتک خجالت فرستاد) دست بابام درد نکنه با این دختر تربیت کردنش سپیده آن چنان با آب و تاب اینا رو تعریف می کرد که پشم به کونم نموند میگفت که سارینا کلی فیلم سکسی بهش داده که آدم وقتی نگاه می کنه حشری می شه دلش می خواد راه بیافته تو خیابان به عالم وآدم بده سارینا قراره براش یه دیلدو پیدا کنه با خودم گفتم خاک تو سرت کیر طبیعی به این شقی تو خونه هست اونوقت توی کس مشنگ می خوای با دیلدو حال کنی در این موقع بود که حضرت شیطان دوباره به شکل ماری شروع به لولیدن در ماتحت من کرد و گفتم منم یک حرکت اگزیستانسیالیستی انجام بدهم باشد تا عبرت سائرین گردد به ساعتم نگاه کردم ساعت پنج و نیم بود سریع اومدم بیرون یک دربست گرفتم و رفتم توی همون پارکی که سپیده قرار گذاشته بود خانم صبح با پررویی تمام اومده سوئیچ ماشینو برده توی پارک دم یک پیست اسکیت خودم را پشت یک درخت استتار کردم و برای شروع عملیات والزجر منتظر کفار از خدا بیخبر شدم تا اینکه راس ساعت شش و بیست دقیقه خانم پیداش شد اگه پای کامپیوتر از تعجب کیر روی سرم سبز نشد الان وقتش بود که سبز بشه سپیده یک مانتوی چرمی تنگ و کوتاه با شلوار جین تنگ پوشیده بود اینقدر مانتوش تنگ بود که کونش لی لی بازی میکرد نمی دونم اینارو از کجا آورده بود چون قبلا ندیده بودم بپوشه یک شال نازک همین طوری روی سرش انداخته بود که نصف موهاش از جلو نصفش هم از عقب بیرون زده بود وقتی موهاشو تو صورتش می اندازه خیلی سکسی می شه کیرمعیوب جنتی هم با دیدنش شق می شه دیگه چه برسه به من بدبخت دائم الشق اون دوست رانی هلوشم دنبالش بود اونم دست کمی از سپیده نداشت تنها با این تفاوت که اون یه کمی چاق بود و لباس تنگ زیاد بهش نمی یومد هردوشون به اندازه یک عروس آرایش کرده بودند یک لحظه شک کردم این خود سپیده است یا اشتباه دیدم این جا بود که بزرگترین کشف زندگی ام رو کفش کردم و اون این بود که چقدر آرایش توی چهره دخترها تاثیر می گذاره حدود دو دقیقه بعد آغا مسعود تشریف فرما شدند هرچقدر با دیدن سپیده و سارینا قند توی کونم پولکی شد با دیدن این پسره از تو کونم ریخت بیرون یک پسر لاغردراز دیلاق کیری سپیده به زور به سر شونه هاش می رسید هر احدالناسی نگاش می کرد گلاب به روتون به اندازه یه پاتیل بالا می آورد صورتش مثل جاده خیابان های ایران انگار یه افغانی مامور شده بود هرجای صورت این بنده خدا رسید یه چاله ای بکنه مثل این ندید بدیدهای تازه از پشت کوه اومده موهاشو دم اسبی بسته بود یعنی میخواسته تیپ فشنی بزنه ولی ریده بود اوقم گرفت کیرم تو ترکیبت کون نشسته حیف این خواهر ما که داره با این می گرده از اونجایی که خدا موقع درست کردن گل من یادش رفته بود توی گردنم رگ غیرت کار بزاره داشتم با دهن باز این وقایع رو نگاه میکردم ولی خودمونیم ها این بابای ما هم سنگ تمام گذاشته بود هر کسی از اون اطراف رد می شد با دهن باز زل می زد به این دوتا بالاخره این همه دعا که بابای ما خونده به یک دردی خورد من زیاد زشت نیستم ولی قشنگم نیستم در مقایسه با سپیده واقعا در حق من اجحاف شده اصلا انگار نه انگار که ما خواهر و برادریم و هر دو از یک سوراخ دراومدیم اگه یه ذره از ژن خوشگلی اون به من رسیده بود دخترها جلوم لنگ می انداختند واقعا جای بابا خالی داشتم فکر می کردم اگه اینجا بود و سپیده رو توی این لباس ها می دید چی کار می کرد سریع گوشیمو درآوردم و ازشون فیلم و عکس گرفتم برای اینکه چهره اش مشخص باشه مجبور شدم یک کمی جلو بروم چون ماشین نیاورده بودم دیگه دنبالشون نرفتم و برگشتم خونه شب که شد خانوم خانوما پیداش شد مثل الاغ سوئیچ ماشینو پرت کرد روی میز اصلا هم به روی خودش نیاورد بدون اجازه ماشینو برداشته .لباس و آرایشش کاملا پاک شده بود و یک مانتوی دانشجویی با مقنعه سرش کرده بود باید حدس می زدم که لباساشو خونه سارینا عوض می کنه چون خونشون سه طبقه است و طبقه هم کف که سوئیته خالیه و مال ساریناست وقتی رفت توی اتاقش یواشکی از لای در دید زدم مانتوی چرمی رو از توی کیف اش درآورد وزیر یکی از کمدهاش قایم کرد شب وقتی که رفته بود حموم یواشکی رفتم و مانتو را از زیر میز درآوردم هارد دیروزی هم همونجا بود.
مامان من معلم است و یک هفته صبح و یک هفته بعد ازظهر سر کلاس میرود اون هفته بعدازظهری بود و این به این معنی بود که من از نهار تا عصر با سپیده توی خونه تنها هستم و می توانستم به عنوان یک برادر غیور به خواهرم حالی کنم که نباید با پسر غریبه لاس بزند ممکنه خدا قهرش بگیره تبدیل به سوسکی موشی چیزی بشه .رفتم توی حموم و با چهارتا تیغ ژیلت هر چقدر پشم و پیل داشتم ریختم پایین حدود 2 کیلو از وزنم کم شد پوست بدنم مثل برف سفید شده بود بعد هم اومدم بیرون و موهامو سشوار کردم و یک شیشه کامل ادکلن روی خودم خالی کردم حالا همه چیز آماده شده بود تا من درس تربیتی ام را عملی کنم رفتم پشت در اتاقش اول یه کم حرف هامو توی ذهنم مرور کردم و بعد دست به خایه ملکوت شدم که اگر دستم به این ضریح متبرکه برسه نذر می کنم داستانش را بنویسم تا راهگشار محذورات عوام الناس و امت همیشه در صحنه حزب الله باشد. بگذریم یکدفعه در را باز کردم خانم پشت کامپیوترش نشسته بود یک تیشرت آبی دخترانه با یک شلوار اسپرت بغل خط دارمشکی تنش بود یه نگاهی به من کرد و با طلبکاری گفت: تو بلد نیستی در بزنی از طرز نگاه کردنش خیلی بدم می یومد کره خر جوری به آدم نگاه می کرد که انگار به کیره باباش زل زده حالا اگه خودش کاری داشت در اتاق من رو با گلد باز میکرد با خودم گفتم اشکالی نداره بدبخت خبرنداره چه کیری براش پختم گفتم:داری با آغا مسعود چت می کنی بهش سلام برسون یکدفعه جا خورد شدت طلبکاری نگاهش بیشتر شد اما کم نیاورد و گفت:علی برو گمشو بیرون حوصلتو ندارم گوشی را از توی جیبم درآوردم عکس های دیروزی را آوردم و گرفتم جلوی چشماش مخصوصا عکسی که داشت با مسعود دست می داد خیلی هنری و واضح افتاده بود با تشر بهش گفتم: به نظرت اگه بابا بدونه دختر یکی یکدونش با همکلاسی اش قرار می گذاره بعدش هم با بلند می شه با این قیافه می ره تو خیابون چکارت می کنه فکر کنم اول مجبورت کنه ترک تحصیل کنی بعدش هم یه شوهرت میندازه گردنت تا دیگه ازین غلطا نخوری خاک تو سرت کنم آخه این میمون ارزشش رو داره که باهاش دوست می شی اینقدر برای ما کلاس می گذاشتی همین بود (صدامو نازک کردم و ادای سپیده رو درآوردم) بهم یه انگشتر داد و بعدش منم بوسش کردم خاک تو سر بدبخت ندید بدیدت کنم خربوست می کرد بهتر از این آشغال کله بود الاغ جون لااقل با یکی بگرد که کل هیکلشو 2 زار بخرند
اونی که دیروز باهاش چت میکردی من بودم مانتو وهاردت هم پیش منه شب که بابا اومد بهش میدم دیگه خودت می دونی و بابا.
اینقدر رنگ صورتش پریده بود که شده بود عین دیوار از اون نگاه های عاقل اندر سفیهانه دیگه خبری نبود چشمهاش داشت از حدقه درمیومد نمی دونست چی بگه مدام منو من می کرد تورو خدا به بابا نگو…..این..طور که فکر می کنی نیست….تورو خدا هرکاری بگی می کنم
منتظر همین یک کلمه بودم دیدم اگه بهش بگم بذار بکنمت جفت می کنه گفتم مثل دولت خدمتگذار که بنزین رو سهمیه بندی می کنه بعدش 400 و 700 منم کم کم پیش برم بهش گفتم اگه بزاری بدنتو ببینم منم هم عکساتو پس می دهم هم اینکه مانتو را بهت برمیگردونم خلاصه شتر دیدم ندیدم
التماس از توی چشمهاش می بارید بغض گلوش راگرفته بود صداش دورگه شده بود پلک که میزد اشک هاش آروم از گوشه چشمش می افتاد روی گونه هاش منتظر جوابش نشدم دستشو گرفتم بردمش نشوندمش روی تختش –زود باش سپیده لباساتو دربیر گفت:آخه لخت من به چه دردت می خوره گفتم:به اونش کاری نداشته باش تو هم که بدت نمیاد خودتو به بقیه نشون بدی با خودم گفتم این بدنو روی جنازه مرده 700 ساله بندازی مثل کیر خر سیخ می شود اونوقت میگه به چه دردت می خوره هیچی میخوام قاب کنم بزنم تو اتاقم
دستم را بردم جلو که تیشرتشو دربیارم یکدفعه دستمو گرفت با التماس گفت باشه یه لحظه صبر کن خودم در میارم گفتم پس زود باش البته منم دست کمی از اون نداشتم صدای قلب خودم رو میشنیدم روی شقیقه ام نبض ام رو حس می کردم از اون چیزی که قرار بود ببینم ته دلم هری خالی میشد با اکراه تیشرتشو درآورد واییییییی لامصب عجب سفید بود نورش چشم آدمو کور می کرد واقعا که باید به سازنده چنین گوشتی آفرین گفت نور الهی که میگند همینه یه سوتین بنفش کم رنگ با حاشیه و نقطه های مشکی تنش بود که چسبیده بود به بدنش نسبت به سنش سینه های خیلی کوچکی داشت حدس میزدم چون لباس خونه هم که میپوشید سینه هاش مشخص نبود
با یک لبخند ملیح داشتم از دیدن این صحنه های کم یاب یا بهتر بگم نایاب زندگی ام لذت میبردم که شلوارشو درآورد گذاشت روی تخت سرشو پایین نگه داشته بود و به من نگاه نمیکرد گوش هاش سرخ شده بود یک لحظه تو چشمام نگاه کرد و گفت: خب دیدی حالا لباسامو بپوشم بهش گفتم:شورت و سوتینت رو هم دربیار هیچ کاری نمی کرد فقط بربر با چشمهای پراز التماس منو نگاه می کرد نه می تونست اعتراض کنه نه اینکه رویش میشد جلوی من شورتشو دربیاره بهش تشر زدم درمیاری یا خودم دربیارم آروم جوری که من نشنوم یه چیزهایی غرغر می کرد دستش رو برد پشتش و سوتینشو باز کرد سینه هاش فقط یک نوک کوچک قرمز داشت بعد از این ماجرا یکبار از دهنش دررفت و بهم گفت خیلی دلم می خواد یه جوری سینه هامو بزرگ کنم ولی چیزی که بیشتر از سینه هاش منو حشری میکرد کسش بود یک خط نازک و باریک که نه مویی داشت نه پشمی نه کشکی صاف و بی آلایش مثل کون آخوند اگه ازش عکس می گرفتی نشون هر کسی که میدادی فکر می کرد مال بچه 6 ساله است خیلی ظریف بود پیدا بود آغا مسعود از بوس اون ورتر نرفته هنوز آکبنده یک چنگ به سینه های کوچکش زدم یه آخ آروم گفت لامصب اینقدر سفید بود یک انگشت که بهش می خورد جای دستت روی بدنش میموند من توی عمرم آدم به این سفیدی ندیده بودم انگار دوساعت توی جوهر نمک خوابوندیش
لبم رو به لبهاش نزدیک کردم یکدفعه جاخورد سرشو کشید عقب بهش گفتم تو به اون پسره میمون بوس میدی به من که داداشتم نمیدی و بعد سریع سرشو گرفتم و محکم لبامو چسبوندم به لبش عجب نرم بود آدم فکر می کرد داره ژله میخوره آدمو تا عرش الهی میبرد خدا از ما قبول کنه بالاخره دستمان به ضریح مبارک رسید انشاالله قسمت شما هم بشود فکر نمیکردم اینقدر لب حال بده منم ندید بدید این چیزارو فقط تو فیلم ها دیده بودم ولی دیدن کی بود مانند کردن همین طور نیم ساعت فقط لباشو می خوردمو سینه هاشو میمالیدم ولی اصلا همراهی نمیکرد فقط یک چندبار التماس میکرد دیگه بسه در یک چشم به هم زدن لباسامو به غیر از شورتم درآوردم و با اشاره بهش فهماندم زحمت اینو تو بکش دوباره به التماس افتاد ایندفعه دیگه واقعا گریه اش گرفت علی توروخدا…میخوای چی کار کنی من هنوز دخترم گفتم:نترس آبجی گلم منم کاری با پردت ندارم اون باشه واسه وقتی که بابا یه شوهر پشم و پیلی دارانداخت گردنت بهش بگو جای ماهم بکنه مگه خودت تو چت روم نمیگفتی فیلم که میبینم می خوام راه بیافتم تو خیابون به درودیوار بدم حالا من از خود گذشتگی میکنم این کارو برات انجام می دهم کیر به این تروتازگی توی خونه هست اونوقت تو دنبال دیلدو میگردی اصلا خدا را خوش میاد منم جوونم جای دوری نمیره اینجوری هم تو یه حالی می کنی هم من به یه لف و لیسی می رسم خدا راضی خلق خدا راضی خیر دنیا و ثواب آخرت اذیت نکن دیگه اینقدر خودتو مثل چوب نگیر بزار یه حالی بکنیم گفت:اونها شوخی دخترونه بود من که واقعا نگفتم توی آشغال کثافت نباید فضولی میکردی.
دیدم خیلی کس شعر میگه خابوندمش روی تخت و با یک شیرجه رفتم سمت کوسش شروع کردم به خوردن نه اینکه توی دهات ما کوس گیر نمیاد هرکسی تو اون موقعیت منو میدید می گفت بدبختو تا حالا کوس ندیده من زیاد از کوس خوردن خوشم نمیاد ولی این واقعا شاه کوس بود تا حالا توی فیلم ها هم همچین چیزی ندیده بودم دیگه چه برسه از نزدیک بخورم از اینکه بیست سال جلوی من بوده و من ازش خبر نداشتم حسرت میخوردم آنچنان مک میزدم که یک لیتر از تف های من روی ملحفه ریخته بود نفسم بالا نمی یومد مغزم داغ کرده بود انگار یک بطری آب شنگولی رفته باشی بال اونجوری شده بودم داغ داغ یه نگاهی بهش کردم اصلا حال نمی کرد دستاشو جلوی صورتش گرفته بود و آروم گریه میکرد زیر لب یه چیزهایی میگفت که نمی فهمیدم اومدم بالا اول یه کم نافشو خوردم بعدش افتادم به جون سینه هاش اصلا هیچی نداشت هی مجبور بودم سرمو توی بدنش فرو کنم تا بیاد توی دهنم یک گاز محکم به سینش گرفتم آنچنان جیغی زد که از صداش سرایدار کور وکرمان هم فهمید
من اینجا دارم چه پخی میخورم این هم از مصائب زندگی آپارتمان نشینی است آدم یه کون سیر نمی تونه بکنه میخواست از زیرم بلند بشه که نذاشتم کیرم اینقدر سفت شده بود که شورتم در حال جرخوردن بود به قول صادق هدایت اگر پایین تنه را از مسلمانان بگیری نصف دینشان بر باد است رفتم سراغ کیرم تا نصف دینم را کامل کنم میدونستم با این همه دک و پوز و کلاس کیر پادشاه اسپانیا رو هم نمی خوره دیگه چه برسه به من آسمون جل یه نیشگون از نوک سینش گرفتم تا اومد داد بکشه سریع در یک چشم به هم زدن کیر مبارک را تا دسته کردم تو دهنش فکر کنم زیاده روی کردم چون داشت بالا میاورد دیدم اگه درش بیارم دیگه نمیزازه بکنمش تو این بود که شروع کردم توی دهنش عقب و جلو کردن سپیده مقاومت میکرد وهی دندون میکشید ولی با این وجود خیلی حال میداد درست درحال خرکیف شدن در آسمون هفتم بودم که نامردی نکرد و یه گاز محکم به کیرم زد آنچنان محکم گاز گرفت که از هفت سوراخم برق سه فاز بیرون زد خودم را پرت کردم عقب گفتم بدبخت شدم نصف دینم رو خورد و باید تا آخر عمر ناقص العضو زندگی کنم یه نگاه به کیرم انداختم دیدم نه انگار دینم هنوز سر جاشه ولی جای دندوناش روی دینم بود سپیده داشت سرفه میکرد بهش گفتم:حروم زاده حالا هم میکنمت هم عکسهارو به بابا نشون میدم بلند شد خواست که فرار کنه ولی کمرشو سفت گرفتم و پرتش کردم روی تخت خواب خودمم روش خوابیدم اینجوی هیچ کاری نمی تونست انجام بده با اینکه ازش کوچک تر بودم ولی قدرت بدنی ام خیلی بیشتر بود لای پاهاشو بستم تا سوراخ کونش تنگ تر بشه و با یک تف کوچیک به کیرم گذاشتم دم سوراخ کونش هرچقدر وزن داشتم گذاشتم پشت کیرم و با تمام قدرت فشار میدادم گفتم بالاخره یا کیر من نابود میشه یا کون اون ولی از آنجایی که جوینده یابنده است بالاخره شمشیر اسلام را در بلاد کفر فروکردم و کیرم تا نصفه رفت تو منم فرصت را غنیمت شمردم و شروع کردم به تلمبه زدن سپیده کارش از التماس گذشته بود یک ریز فحش میداد و گریه میکرد حروم زاده عجب فحش هایی بلد بود من که توی خواب هم فحش میدادم شرمم شد حتما ایناروهم اون سارینا کون گنده یادش داده بود به وقتش کون اونم میزارم یادم باشه بد دهنی رو هم به جرم های قبلی اضافه کنم دختر که نباید اینقدر دهن ول باشه
سپیده هی به بالش چنگ می انداخت و پاهاشو روی تخت میکوبید و به تناسب اون هم هی صدای گریه هاش بلند تر و فحش هایش آبدارتر میشدند از سوراخ کون ننه و بابا و خودم و خواهرم که خودش باشه گایید تا برسه به هفتاد و هفت جد وآبادم بد بختانه ما سید هستیم یادم باشه زنگ بزنم دفتر مرجع تقلیدم ببینم مشکل شرعی پیش نیومده باشه .بیشتر از اونی که از کردنش حال کنم از گریه هاش حشری میشدم تا حالا ندیده بودم اینجوری زار بزنه و به من التماس کنه از تمام هیکلم عرق می ریخت بیشتر از کردنش انرژی صرف نگه داشتنش میکردم کیرم دیگه تو اون کون تنگ قدرت ایستادگی نداشت از طرفی نمی خواستم آبم رو حروم کنم دیدم یک بار دیگه گولش بزنم در گوشش گفتم سپیده اگه قول بدی کیرم رو بخوی منم قول میدم از روت بلند شم وگرنه تا صبح میکنمت با اشاره سر فهماند که باشه قبوله گفتم اگه بخوای مسخره بازی دربیاری به جون مامان ایندفعه از جلو میکنمت از رویش بلند شدم و لبه تخت نشستم بیچاره همه هیکلش کبود شده بود به اندازه یک چهارلیتری از چشمهاش و بینی اش آب ریخته بود یک دستمال بهش دادم تا اشکهاشو پاک کنه و بعد سرش رو کشوندم طرف کیرم و کیر مبارک را چپاندم تا ادامه عمل دخول را از طریق دهن انجام دهم بالاخره دستورات تربیتی من افاغه کرده بود آدم شده بود دیگه دندون نمی کشید ولی هنوز بلد نبود ساک بزنه منم داشتم حال می کرم و خودم با دست سرشو پایین بالا میکردم یکدفعه از ته اعماق وجودم حس کردم شیره جونم در حال خارج شدنه فهمید چه خبره دستشو گذاشت روی پاهام تا بلند بشه نگذاشتم و سرشو محکم چسبیدم و حرکت کیرم رو تند تر کردم حس میکردم هرچقدر انرژی توی بدنمه داره از تو کیرم می زنه بیرون هرچه تمام تر آبم خالی شد تو دهنش اما آخرش نذاشت حالمونو کامل کنیم از سستی بدنم استفاده کرد و خودشو از زیر دستم خلاص کرد و همین طوری که جلوی دهنشو گرفته بود دوید سمت دستشویی تمام بدنم بی حس شده بود تا حالا همچین حسی نداشتم به اندازه سه تا استکان ازم آب اومده بود آنقدر انرژی از دست داده بودم که میتونستم به اندازه بیست و چهار ساعت یک ضرب بخوابم یه کمی لبه تخت نشستم تا حالم جا بیاد بعد بلند شدم برم یه چیزی بخورم سر یخچال که بودم سپیده سریع ازتوی دستشویی اومد بیرون و رفت تو اتاقش هنوز گریه میکرد از آنجایی که شهوتم فروکش کرده بود دلم براش سوخت گفتم برم از دلش دربیارم چون ممکن بود دفعه بعدی بهم نده رفتم دم در اتاقش اووووف دیدم ملحفه اش رو دورش پیچیده نشسته روی تخت داره سیگار میکشه پدرسگ همچین مک به سیگار میزد انگار به پسون ننش مک میزنه خواستم سربه سرش بزارم گفتم:سیگار کشیدنو آغا مسعود یادت داده عصبانی شد ساعت بغل تختشو برداشت با تمام قدرت به طرفم پرت کرد ساعت چهاروجب اونطرف تر سر من خورد به دیوار صدتا تیکه شد هرکدوم از تیکه هاش یک طرف پرت شد دیدم اوضاع کشمشیه اگه زیاد اینجا بمونم جونم درخطره گفتم برای امروزش بسه دیگه آدم شده با پسر غریبه بیرون نمیره خدا را خوش نمیاد بیشتر اذیتش کنم البته من که به وجود خدا اعتقادی ندارم اما اگه شما اعتقاد دارید والان توی سایت های سکسی دنبال خدا می گردید سلام منو بهش برسونید بگیند یه حوری از اون بالا بندازه پایین یه خورده حال کنیم.
بعد از اون ماجرا سپیده دیگه توی چشمهای من نگاه نمی کرد حتی جواب سلامم را هم نمیداد نمیدونم قهر بود یا خجالت میکشید منم گاهی وقتها یه تیکه هایی بهش می انداختم سر سفره نهار بهش میگفتم پارچو بده خورشتو بده اینا بده اونا بده سپیده هم بدون اینکه بهم نگاه کنه میگذاشت جلوم اگر قبل از این ماجرا چیزی ازش میخواستم می گفت مگه خودت دست نداری؟ بعد از اون روز مامان صبحی شد و من یک هفته باید صبر میکردم تا دوباره باهاش حال کنم عجب هفته سختی بود مدام تو فکر کردنش بودم داشتم پوزیشن های مختلف را بررسی میکردم ببینم کدام بیشتر حال میده ولی زد تو راه گوزم دیگه هرچقدر قربون صدقه اش رفتم تهدیدش کردم دیگه نگذاشت دست بهش بزنم منم ازش قول گرفتم اگه سارینا را با من دوست کنه منم هم عکس هارو بهش بدم هم اینکه دیگه کاری به کارش نداشته باشم اونم به قولش عمل کرد البته سارینا مثل سپیده نبود خودش راه می یومد به یک هفته نکشید چنان باهاش صمیمی شدم که شبها با تلفن روزها تو دانشگاه همه وقتم رو با اون بودم یکباراز دهنم در رفت بهش گفتم تو به کوس بابات خندیدی. بهش برخورد یک هفته تمام قهر بود جواب تلفن هامو نمی داد تا بالاخره با ریش سفیده سپیده دوباره برگشت به آغوش اسلام بابا یه بوهایی برده بود میگفت تو شبها با کی حرف میزنی ولی آخرش نفهمید چه خبره ماجراهای سکسم با سارینا خودش مثنوی هفتاد منه که زیاد حوصله تایپشو ندارم اما اگه پسر خوبی بودیند به قندون دست نزدیند توی کامنتاتون از داستان تعریف کردیند شاید براتون بنویسم
نوشته: ؟