این داستانی که نوشتم نقل قول از دوست دختر عزیزم سحر جونه . ایشون زحمت کشید و یک داستان جالب از سکسهای خوبشو با بنده نوشته.خوشحال میشم نظراتونو ببینم…
اسمم پارساست و 22 سال سنمه.تقریباً نزدیکه سه ساله که با سحر رابطه دارم.من توی سکس با سحر دچار یک مشکل بزرگی شده بودم که پیش هرچی دکتر اورولوژی و روانشناس رفته بودم نتونستم مشکلم رو حل کنم و اون مشکل از این قرار بود که توی سکسم نمیتونستم ارضا بشم.بعضی از دکترا میگفتن که شاید سرد مزاجی و دیر ارضا بعضی از دوستام میگفتن که شاید اصلاٌ ارضا نشی و بعضی از روانشناسا میگفتن که اینا همه فقط تلقینه و باید دوره درمانی رو طی کنم.دیگه کم کم داشتم از همه چی نا امید میشدم.داستانی که سحر تعریف میکنه مربوط به اواخر سال 90 میشه که تازه ترم جدید دانشگاهم شروع شده بود و چون فقط 6 واحد داشتم که تو هفته فقط یک روز؛اونم تایمه صبحم از دست میرفت برا همین تصمیم گرفتم برم تو یک سوپر مارکت نزدیکه خونمون مشغول به کار بشم.اسم صاحب سوپر مارکت مهرداد بود که اون یک سال ازم بزرگتر بود.اتفاقاٌ برعکسه من مهرداد 20 واحد برداشته بود که تایم ظهر تا شبش شلوغ شده بود و نمی تونست توی مغازه باشه برا همین من رفته بودم اونجا تا براش کار کنم.سوپر مارکتی که دارم ازش صحبت می کنم یک سوپر مارکت معمولی و کوچیک و محلی بود که اگه واسه چند ساعت تعطیل می بود به جایی بر نمیخورد.
تا اینجای داستان رو از زبون خودم گفتم تا مکمل داستان سحر باشه.و حالا ادامه ی داستان از زبون سحر…
سلام من سحرم21 سال سن دارم و توی یک آرایشگاه زنانه کار میکنم.از سال 89 با پارسا آشنا شدم و رابطه سکسی مون رو از تابستون سال 90 شروع کردیم. از اونجا بود که متوجه ارضا نشدنه پارسا شدم.تمامه تلاشمو میکردم تا اونم مثل من لذت ببره اما موفق نمیشدیم.من فیلم های آموزش سکس رو میدیدم و به پارسا هم نشون میدادم اما مؤثر نبود.هردو تشنه هم بودیم و از هر فرصتی که گیر میاوردیم به نحو أحسن استفاده مکردیم؛مثلاً اگه یه کوچه خلوت گیر می آوردیم سریعاً از هم لب میگرفتیم و خودمونو بهم میچسبوندیم.تا اینکه پارسا رفت سره کار و درسش و منم ترم جدید کلاسای آرایشگریم شروع شده بود.
فقط از طریق تل و اس دادن می تونستیم از حال و احواله هم با خبر بشیم.فکرشو نمیکردم که بتونیم توی این دورانی که تمامه ساعاتای روزمون پر شده بود همدیگرو بینیم و با هم باشیم.یکی از همین روزا که مشغول کار بودم(فکر کنم 2شنبه بود) دیدم ساعتای 9.30 پارسا بهم اس داد و گفت که ساعت 12 ظهر برم سمته مغازشون.فاصله من تا مغازه پارسا حدوداً نیم ساعت بود.برام مشکلی نبود و بهش گفتم اوکی میام اما میخوای چکار کنی؟ اون ازم خواست که فقط برم پیشش باشم چون واقعاً دل هردومون واسه هم تنگ شده بود.حتی یک روز قبل از اینکه این اس بهم برسه خودم یواشکی رفته بودم سمته پارسا و اونو از دور دیدم چون طاقت دوریشو نداشتم.حتی واسه یک لحظه چه برسه به چند روز.اونروز ساعت 10.30 از صاحب آرایشگاه اجازه گرفتم تا برم خونه یک دوشی بگیرم و به خودم برسم چون میخواستم بعد از 10 روز عشقمو ببینم و نمیخواستم از نظرپارسا عیبی داشته باشم.رفتم حمام و کاملاً خودمو تمیز کردم و سریع اومدم بیرون و خودمو خشک کردم. لباسامو پوشیدم و یک آرایش ملایم کردم و بجای اینکه عینکمو بذارم؛لنزهامو گذاشتم.میخواستم پارسارو سورپرایز کنم چون اون همش منو با عینک دیده بود.رفتم سوار تاکسی شدم.قلبم داشت میومد تو دهنم از اینکه بعد از گذشت چند روز میخوام دوباره پارسا رو ببینم و دوباره لبامو بذارم رو لبای شیرینش.توی مسیر چهار تا آدامس عوض کردم.شاید از استرس زیادم بود و شایدم بخاطر اینکه قبل از دیدن پارسا شیرینی لباشو احساس کنم.
ساعت 12:08 رسیدم پیشه پارسا و بهش اس دادم که رسیدم.اونم گفت صبر کنم تا بهم خبر بده برم تو مغازه.بعد از گذشت یه ربع پارسا بهم اس داد که برم پیشش.با یک عشوه و ناز خاصی رفتم تو که انگار واسش دلبری کنم اما دیدم سرش تو جدول حل کردنه و اصلاً متوجه حضور من نشده بود.از عمد و ازدستی تنمو زدم به بسته شکلات ها تا یکیشون بیفته.وقتی افتاد دیدم با حلت عصبانی پاشد اما وقتی منو دید خیلی خوشحال شد و از پشت میز اومد بیرون و همدیگرو بغل کردیم و روبوسی.پارسا ذل زده بود تو صورتم و داشت قیافمو برنداز میکرد همونطور که من داشتم همین کارو انجام میدادم. خستگی رو تو چشماش میدیدم. ازش پرسیدم که غذا نوش جون کردی؟؟؟؟گفت:نه عزیزم.گذاشتمش رو گاز تا گرم بشه.
پارسا رفت برقارو خاموش کرد و جعبه های نوشابه رو از بیرون آورد تو و کرکره مغازه رو کشید پایین و در مغازه رو هم بست.جعبه های نوشابه رو گذاشت پشت در تا از بیرون تو مغازه دیده نشه.بعد وسط مغازه رو خالی کرد و چندتا کارتون روبروی بخاری پهن کرد تا زیرمون نرم باشه و سرما نخوریم.منم تو همین حین رفتم غذاهارو آوردم تا پارساجونم با اون خستگیش بشینه و غذاشو نوش جون کنه.پارسا نشستو ازم خواست که کنارش بشینم تابا هم غذا بخوریم.منم بوت و پالتو و شالمو در آوردم و نشستم کنارش.با حالت تعجب ازش پرسیدم مگه صاحب کارت نمیاد دره مغازه؟؟؟؟؟!!!؟؟
پارسا هم گفت که مادربزرگ مهرداد توی شهرستان فوت کرده و بایداز فردا برن واسه تشییع جنازه.امروزم تا ساعت 4 نمیاد مغازه.اونروز کلی تو بغل پارسا طنازی کردمو کاری کردم که دوری این چند روزمون اصلاً به چشم نیاد و فقط لبای همدیگرو خوردیمو همدیگه رو نوازش میکردیم.وااااااااااااااااااااااااای که چه حالی میداد بعد از کلی دوری با عشقت تنهاباشی و در اختیارت باشه و خودتو در اختیارش بذاری.من حتی حاضر بودم با پارسا سکسم داشته بشم اما اون گفت هوا سرده و دوست نداره که من اذییت بشم.خیلی ساعتای خوبی رو گذروندیم.ساعت داشت نزدیکای 4 میشد که پارسا گفت بهتره مغازه رو باز کنم تا مهرداد نیومده.مغازه رو به حالت عادی برگردوندیم و رأس 4 مهرداد اومد.پارسا ازش واسه یک ساعت مرخصی خواست تا بتونه منو برسونه سمته خونه.موقع برگشت به سمته خونه هم توی یکی از کوچه های خلوت کلی لبای همو خوردیم.از آخر موقع خدافظی پارسا ازم خواست که فردا ساعت 2 ظهر که کلاسه آرایشگاهم تموم میشه آماده باشم تا بیاد دنبالمو بریم طرف مغازه واسه یک سک جانانه.منم با تمام وجود خوشحال شدم و با کمال میل قبول کردم.ی بوس مشتی از لباش گرفتمو اونم کلی بابته امروز ازم تشکر کرد.
شب دوشنبه گذشت و صبح 3شنبه اومد.ساعته 9 رفتم آرایشگاه وتا ساعت 2 فیکس کارامو انجام دادم و منتظر پارسا شدم تا بیاد دنبالم.پارسا اومد و با هم اول رفتیم ساندویچ صدف و بعد رفتیم سمته مغازه.همون کارای دیروز رو جهت امنیت انجام داد؛فقط فرقش با دیروز این بود که روی کارتونا یک پتو هم پهن کرد تا زیرمون گرم هم باشه.من لباسامو در آوردم فقط تی شرتم با شلوار لیم تنم بود.پارسا هم بعد از خوردن ساندویچش رفت تا دندوناشو مسواک بزنه.وقتی برگشت کاپشنشو در آورد و اومد پشت سرم نشست و منو از پشت گرفت تو بغلش و دستاشو برد لای موهام.منم مو هامو باز کرده بودم تا پارسا راحت تر بتونه دستاشو ببره تو موهام.از این حرکتش خیلی خوشم میاد.پارسا هم خودش میدونست که هر دفه میخواست منو مست کنه و به تسخیره خودش در بیاره این کارو انجام میداد.منو خوابوند رو زمینو اومد کاملاً روم دراز کشید طوریکه کیرش با کس من از رو شلوار مطابقت داشت و شروع کردیم به بوس کردن لبای هم.با یک دستش سینه هامو از رو تی شرتم نوازش میکرد و اون دسته دیگشم برده بود تو موهام و گذاشته بود زیره سرم.کیرش واقعاً سفته سفت بود و هی اونو رو کسم میچرخوند.شده بودم مثل خمیر بازی و زیره دست و بال پارسا شکل میگرفتم.وااااای که این صحنه دیوونه کننده هست.(دخترخانوما منظور حرفمو کاملاً میفهمن و میدونن که چه حسه خوبیه وقتی ی پسر تمامه اعضای بدنه ی دخترو تو دست بگیره و مدام نوازشش کنه/ دوست داری هی خودتو از زیرش آزاد کنی اما اون محاصره ات کرده و چاره ای جز لذت بردن نداری).از لبام ی گاز کوچولو گرفت و اومد سمته گردنم و شروع کرد به بوس کردن و لیس زدن.
منم دستمو انداخته بودم دوره گردنش.همینطور میرفت به سمته پایین تر.تی شرتمو در آورد و بند سوتیینم رو باز کرد وبا دستش سینمو میمالوند.دوباره اومد جلو و یکم لبای همو خوردیم.رفت سمته سینه هام.اول با زبونش یه لیس زد و بعد شروع کرد با لباش سینه هام میخورد.یکیشو میخورد و اون یکی دیگه رو با دستش میمالوند.با لباش نوک سینمو گرفت و کشید.واااای که چه حالی داشتم.شده بودم عین مار و دوره پارسا با دست و پام خودمو حلقه داده بودم.با دستام سرشو فشار میدادم به سینه هام و با پاهام کمرشو فشار میدادم تا کیرش کاملاً بچسبه به کسم.اونم شروع کرد به مکیدن نوک سینه هام و هراز چندگاهی ی گاز کوچولو یا زبون میزد.زبونشو دوره سینم میچرخوند و میرفت سمته شکمم.دیگه اینجاشو واقعاً نمتونستم تحمل کنم و صدام در اوومد.آآآآآآآآآه ه ه ه ه ه
آآآآآآآآآآآآآیییییییی——هر دومون کاملاً مسته مست شده بودیم.اومد کنارم دراز کشید…
این نشون دهنده ی این بود حالا نوبته منه که صدای اونو در بیارم.منم شلوار خودمو با لباسای اون بجز شورتامونو در آوردم و رفتم روش درازکشیدم.طوری که خط کسم از رو شورت توری قرمزم روی کیر راست شده ی پارسا یود و مدام بالا پایینش میکردم.وقتی بدنه پارسا خورد به بدنم کلی حال کردم چون بدنه هردومون گرمه گرم بود.شروع کردم به خوردنه لباشو اونم سینه هامو میمالوند.رفتم سمته گردنش.پارسا رو گردنش خیلی حساس بود و شاید نقطه ی شهوتیش همونجا بود.صداش دراومد.جوووووووون.بخور اییییییییی جووووووووونم.
بعد از یکم خوردن گردنش منو خوابوند و شورت خودش و در آورد و یک راست اومد طرفه شورته من. از کسم یک گاز معرکه از رو شرت گرفت و سریع در آوردش.شروع کرد به لیسیدنه اطرافه کسم و رون پام بعد از کلی لیسیدن شروع کرد به خوردنه کس خیسم و لیسیدنه چوچولم. بدنم داشت کاملاً سرد میشد.فک کنم داشتم کم کم ارضا میشدم که پارسا منو و خودشو به حالت 69 کرد.حالا منم داشتم کیر کاملاً سیخ شده ی اونو میخوردم.خیلی خوشمزه بود و هر دومون کاملاً توی اوج لذت بودیم.زبونشو میبرد لای خط کسم و از پایین تا بالا میلیسید.خیلی خیلی حال میداد.وقتی میرسید بالا میرفت سمته چوچولم و یکم با زبونش با هاش بازی میکرد و ی دندون کوچولو ازش میگرفت باز دوباره میرفت سمته سوراخ بسته کسم.زبونشو تا جایی که جا داشت و حد مجازش بود میبورد تو و میاورد بیرون.منم تند تند داشتم کیرشو میکردم تو دهنمو در می آوردم.دیگه اوون آآآآآه ه ه آآآآ ه ه ه ها تبدیل شده بود نفس نفس زدنای تند و پشت سرهم.بعد برگشت و کنارم خوابید.بازم نوبته من بود که برم و اونو به حد ارضا برسونم.یک متد جدید برا ساک زدن یاد گرفته بودم و اونروز کلاً عزمم رو جزم کرده بودم تا پارسارو ارضا کنم.اول سر کیرشو میخوردم و بعد ی دفه کل کیرشو میکردم تو دهنمو درمیاوردم و دوباره سر کیرشو میکردم تو دهنم و مک میزدمو با زبونم بازی میکردم.وقتی کاملاً خوردم و دیدم هنوز ارضا نشده بهش پیشنهاد دادم از پشت منو بکنه؛شاید ارضا بشی.
اونم قبول کرد و ی کرم مرطوب کننده از تو قفسه ها برداشت.منم براش قمبل کردم تا راحت باشه.اونم مرم رو مالید به دمه سوراخ کونم.خوب چربش کرد.یکمم به سر کیر خودش مالید.با دستش کیرشو آورد نزدیکه سوراخ کونم و سرشو گذاشت دمه سوراخم.خیلی استرس داشتم چون دفه اولم بود که میخواست کیر پارسا بره تو کونم.اونم خیلی استرس داشت بابت اینکه ارضا نمیشه.براش خوب قمبل کردم تا راحت تر بتونه کارشو انجام بده.اونم با یک فشار کوچولو سر کیرشو کرد تو.وااااااااااااااااای که چه دردی داشت.ی دردخفیفی تو کمرم پیچیده بود که حد نداشت.یکم نفسم بند اومده بود اما وقتی کیرش کاملاً رفت تو کونم و شروع کرد به تلمبه زدن دیگه دردی نداشتم.فقط داشتم از اینکه تخمای پارسا با شدت خاصی میخورد به کسم لذت میبردم.از اونطرفم پارسا داشت با دستاش از پشت سرم سینه هامو میمالوند و هراز چند گاهی با ضرب دستش میکوبید به باسنم.منم واسش آه آه میکردم تا کاملاً لذت ببره.بعضی وقت ها هم شیطنتم گل میکرد و خودم هم به شدت تلمبه هاش اضافه میکردم.بعد از 12-13 بار تلمبه زدن کشید بیرون و خوابید روزمین منم با دست واسش یکم کیرشو ماساژ دادمو لباشو میخوردم.خیس عرق شده بود ولی هنوز ارضا نشده بود.کیرشو راست کردم ومطابق با سوراخم قرار دادم.اونم دراز کشیده بود.با یک فشار کوچولو بازم کیرش تا وسطا رفت تو که مجبور شدم تلمبه زدن و از همونجا شروع کنم تا از شدت درد کم کنم.من داشتم خودمو بالا پایین میکردم ولی بیشتر از 3 بار بالا پایین کردن نتونستم برم چون خیلی خسته شدم.سریع رو زمین دراز کشیدم و پاهامو بازکردم و گذاشتم رو شونه های پارسا.اونم دوباره کیرشو با احتیاط وگذاشت تو سوراخم…
تلمبه هاش شروع شده بود و من این دفه داشتم از مالوندن سینه هام و چوچولم با دستای پارسا لذت میبردم.آآآآآآآآآآآآآخ که این پسر بلده چجوری حشر منو تو سکس ببره بالا.بعد از یک دقیقه انگار کل وجودمو آتیش زده بودن داغ شد.از اینطرفم پارسا ولو شد رو من هم عین مرده ها.ساعت تقریباً شده بود 5 بعد از ظهر و هوا هم تاریک شده بود.نیم ساعتی تو همون حالت تو بغل هم خوابیدیم و بعدش بیدار شدیم.من خیلی ضعف داشتم.پارسا هم همونجا دوتا نوشابه انرژی زا باز کزد و با هم خوردیم.خیلی خوش گذشت.خیلی حال داد ممنوونم.این گفته های پارسا بعد از ی سکس 3 ساعته بود.منم خودمو واسش لوس میکردم تا اینقد حواسش به ارضا شدنش نباشه و یکم هم بفکر من باشه.دستمال آورد و منو تمیز کردو لباسامو یکی یکی تنم کرد و بعد خودشم آماده شد تا منو برسونه.هم میخواستیم راه بیفتیم مامانم زنگید و ازم خواست تا یک شیشه آبلیمو و یک بسته سویا و دو بسته ماکارونی و یک شیشه نوشابه خانواده بگیرم.پارسا زحمتشو کشید و منو تا دمه خونه رسوند و از هم دیگه کلی تشکر کردیم.
نوشته: سحر و پارسا
سلام خسته نباشید از سکس 3 ساعته شما الان با هم ازدواج کردید.
چه سکس بیوسی…بود