سلام اسم من امید میخوام ماجرای که بین منو مامانم اتفاق افتاد براتون تعریف کنم ما یه خانواده چهار نفری مامانم که 37سالش پدرم 44سالشوخواهرم12 وخودم درحال حاضر 18سالمه. من از بچگی شهوتم زیاد بود نمیدونم چرا دست خودم نبود یادم میاد دختر خاله هام از دستم فراری بودن چون تو یه فرصت کوچولو میمالیدم بهشون یا وقتی تو خواب بودن مخصوصا شبا پیششون میخوابیدم تا حسابی بهشون بمالم. یادم حدودا 16سالم بود یه شب که خانوادگی خونه عمم رفته بودیم دختر عمه ام که 11سالش بود تو حموم خونشون روی سکوی حمام شلواروشورتشو باهم کشیدم پایینو گذاشتم لای کونش لا پایی حسابی کردمش ابمو ریختم لای کونش با حوله حمام تمیزش کردم بعد اومدیم بیرون تازه فهمیدم چیکار کردم شانس اوردم به کسی نگفت تا صبح مثل سگ میترسیدم که نکنه به کسی بگه ولی شانس باهام یار بودو به کسی نگفت .از موضوع اصلی دور شدیم .یه روز تلفن خونمون زن خورد مامانم گوشیرو برداشت
از صحبتها فهمیدم خالمه که داشت درباره من حرف میزد چون به من نگاه میکردو سرشو تکون میداد منم جفت کرده بودم شاهکارامو مرور میکردم که کی چیزی گفته. مادرم میگفت نه بابا امکان نداره مگه میشه اونجور بچه ای نیست بزار ازش سوال کنم بهت زنگ میزنم فعلا بین خودمون باشه خلاصه گوشیرو گذاشت با عصبانیت منو نگاه کردو لباسای بیرونشو تنش کردو رفت بیرون .بعد از تقریبا یه ساعت اومد خونه( البته اینو بگم که سابغه خوبی پیش مادرم ندارم ) میدونست که من جق میزنم دوبار منو برده بود پیش دکتر صامت که دکتر اعصاب بود اونم یه مشت قرص ایمی پرامین داده بود که شبا بخورم ولی نمیدونست که جق ساعت مشخصی نداره. خلاصه اومد به من چیزی نگفت فقط با من سنگین صحبت میکرد منم داشتم دیوونه میشدم که چی شده خالم چی گفته.شب شدو بابام اوم همراه خواهر کوچیکم که اون موقع 9سالش بود مادرم شام خوردیم منم که انگار زهر مار میخوردم بابام بهم گفت چته تو فکری منم گفتم هیچی حالم خوب نیست شامو خوردمو رفتم تو اتاقم بعد از تقریبا نیم ساعت مادرم اومد تو اتاقمو بهم گفت بازم شاهکار کردی خالت زنگ زده بود گفتم میدونم گفت میدونی چیکار کردی گفتم نه گفت میخوای به بابات بگم گفتم اخه چیو بگی من که نمیدونم یه نگاه بهم کردو گفت فردا بهت میگم بیچاره دکتر گفت این با قرص خوب نمیشه این تنها راه حلش چیز دیگه ایه . ولش کن فردا با کسی قرار نزار خونه بمون باهات کار دارم منم گفتم باشه خلاصه فردا شد بابام رفت سر کارو خواهرمو با خودش برد که برسونه کلاس تابستانه نقاشی وخطاطی و من منتظر بودم ببینم چی میشه مادرم صبحونرو اوردو با هم خوردیم گفت میدونی چیکار کردی گفتم نه خوب بگو از دیروز دیوونم کردی گفت اونروز که رفتیم خونه خالت تو شب بغل خالت خوابیدی دامنشو دادی بالا خودتو روش راحت کردی گفتم من . گفت حتما من بودم. اونشب تنها مرد خونه تو بودی صبح که خالت از خواب بیدار شده وقتی رفته دستشویی دیده یه قسمتی از شرتش به بدنش چسبیده به من گفت که شب تو خواب حس کرده که کاملا بهش چسبیدی ولی از بس خوابش میومده حال نداشته که برگرده ببینه کیه. من سرمو انداختم پایین گفتم خودت که مشکل منو میدونی گفت مگه اونشب قرص نخورده بودی گفتم چرا ولی اثر نکرد خوابم نبرد (در صورتیکه دروغ میگفتم قرصارو از قبل خورد کرده بودم تویه فرصت مناسب ریخته بودم تو لیوان شربت سن ایچ پرتغال خالم اونم خورده بودو خوابش سنگین شده بود) گفت دیگه موندم با تو چیکار کنم واقعا در نوع خودت بی نظیری بعد گفت تو سنی هم نیستی یه زن برات بگیرمو از دست اینکارات راحت بشم.
دلم شکست بغض گلومو گرفت زدم زیر گریه بهش گفتم نمیتونم خودمو کنترل کنم اگه شنیدی با خاله این کارو کردم دست خودم نبود خاله پشتش به من بودو دامنش رفته بود بالا منم دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم گفت شانس اورد کار دیگه ای باهاش نکردی فقط موندم که بهش چی بگم شانس اوردی تا به حال به شوهرش نگفته چون من ازش خواستم خجالت نمی کشی با خواهر من این کارو کردی حتما یه شبم خودو می خوای رو من خالی کنی دیگه منم سرمو انداختم پایین (پیش خودم گفتم خبر نداری وقتی میری توالت میرم از بالا پشت بام از تو روشنایی دید میزنمت تازه من تا به حال بارها ابمو رو کون خاله ریختم نمی دونم چرا ایندفعه متوجه شده)خلاصه اینقدر نصیحتم کردو منو کلافه کرد. شب شدو موقع خواب گفت از امشب پیش خودم می خوابی تا من کنترلت کنم در ضمن قرصتم فراموش نشه منم طبق معمول نخوردم. نیمه های شب از صدا. از خواب بیدار شدموزیر چشمی دیدم مامانم روش به سمت منه ولی صدای اه اه خیلی ارومی داره میاد فهمیدم پشت مامانم خبریه بله بابام از پشت داشت ترتیب مامانمو میداد خودمو زدم به خوابوسرمو برگردوندم یه طرف دیگه گوشامو تیز کردم بابام به مادرم گفت این از فردا شب تو اتاق خودش میخوابه
مامانم گفت باشه بنده خدا دیشب تو خواب ترسیده اوردمش اینجا که نترسه منم فهمیدم مامانم چیزی در رابطه بامنو خاله جق هر شبم نگفته کلی حال کردم .یواش یواش رفتم تو کار مامانم پیش خودم می گفتم فقط مامانم چاره این کاره یه روز که از خواب بیدار شدم گفتم امروز یه حالی به مامانم بدم دم ظهر بود که ناهار حاضر شدو منم رفتم دوتا لیوان شربت درست کردم 2تا قرص ایمی پرامینو خورد کردم ریختم تو شربتش دادم خورد منم شربت خودمو خوردم منتظر شدم تا ببینم چی میشه خلاصه بعد از ناهار خوابیدو گذاشتم تا خوابش سنگین بشه رفتم یه بالش گذاشتم کنارش چون روی شکمش خوابیده بود اروم دامنشو دادم بالاتا رسیدم به شورتش یه شرت مشکی تنش بود منم کیرمو دراوردمو گذاشتم روی شرتش یواش فشار دادم لای کونش بعد ترسیدم بیدار بشه شروع کردم جق زدن ریختم روی کونش خیلی بهم حال داد اینقدر صبر کردم تا ابم جذب شرتش بشه وبریزه روسوراخ کونش کلی حال کردم بعد یکی دو ساعت از خواب بیدار شدورفت اشپزخونه تا ظرفارو بشوره به من با حالت مشکووکی نگاه میکرد انگار به من شک کرده بود بعد رفت دسشویی وقتی از دسشویی اومد بیرون دیدم شورتشوگوله کرده یواشکی انداخت تو لباسشویی .منم از پشت داشتم نگاش می کردم یواش گفتم قربون اون کونت بشم که الان شرت روش نیست رفتم اشپزخونه کیرم دوباره راست شده بوداروم به بهانه اب خوردن اروم چسبوندم بهش و لیوانو پر اب کردم سر کشیدم نمیدونم چی شد که دستام بردم دور شکمش سرمو گذاشتم رو شونش اروم چسبوندم بهش اونم پیشونیمو بوسیدو گفت میدونم خیلی نیاز داری ولی من مامانتم ادم که با مامانش از این کارا نمیکنه منم بغض کردم گفتم من دارم میمیرم یکی به دادم برسه بابا چقدر قرص بخورم
اونم هیچی نگفت گذاشت بهش بچسبم حسابی مالیدمش کم کم اونم داشت به هوس میوفتاد زبونمو به گردنش میگشیدمو با دستام سینشو میمالیدم کیر راست شدمو به کونش میمالیدمبا دست راستم اروم شلواروشورتمو کشیدم پایین با دستم کیرمو به کونش میمالیدم چون میدونستم شورت تنش نیست اروم دامنشو دادم بالا کیرمو گذاشتم رو کونش مامانم گفت دیگه برای امروز بسه ولی کو گوش شنوا گفتم بزار ابم بیاد بعد که اون گفت بده من مامانتم دیگه من حالیم نبود فقط تندتند داشتم لای پاش تلمبه میزدم اونم گفت من هر چی میگم تو که حالیت نمیشه بیا بریم تو حال اونجا راحتتری منم همینجور چسبیده باهاش رفتم تو حال اونجا مامانم دراز کشیدو من تازه سوراخ کونشو دیدم سریع تا پشیمون نشده رفتم پماد سوختگیرو از توجعبه دارو اوردمو زدم سر کیرمو یه ذره هم رو سوراخ کونش زدمو اروم سر گیرمو فشار دادم تو کونش (خلاصه کیر بابام دیشب حسابی گشادش کرده بود) راحت کیرم رفت توشو شروع به تلمبه زدن کردم حدودا ده دقیقهای داشتم میکردمش تو عمرم اینقدر حال نکرده بودم سوتینشو باز کرده بودمو دستم رو سینه هاش بود وتند تند تلمبه میزدم ابمو با فشار ریختم توش همونجوری خوابم برد بعد بیدار شدم روم نمشد تو صورتش نگاه کنم اونم سعی میکرد منو کمتر نگاه کنه دیگه با کسی کار نداشتم هر وقت نیاز داشتم دیگه مامانم بود فقط از کون بهم میداد می گفت جلوش برای باباته دیگه بعد ازاون جق زدن از یادم رفت .ممنون که به ماجرام گوش کردید.
نوشته: امید