منو به جرم دعوا و کنک کاری برده بودن اداره آگاهی . یکی به خواهرم متلک گفته بود و منم زدم لت و پارش کردم و اونم شکایت کرد و باید می رفتم جواب پس می دادم . شبو باید تو اداره آگاهی باز داشت می بودم و فرداش می رفتم دادگاه . افسر کشیک که مرد خشنی نشون می داد اومد باز جویی . قیافه اش منو به یاد جلاد مینداخت از اونایی که تو فیلمای قدیمی با یه تبر گنده سر محکومو مینداخت یه گوشه ای . جناب سروان مجتبی جنتی . اسمشو خوب به خاطر سپردم . چون بلایی رو که اون شب سرم آورد به هیچ وجه قابل جبران نبود مگر این که طوری ازش انتقام می گرفتم که دلم خنک شه . رفتیم طبقه دوم اداره . درو از داخل قفل کرد . طوری باهام بد برخورد کرد که من اسمم یادم رفت . طوری پرونده امو سنگین کرده بود که هر کی نمی دونست فکر می کرد من آدم کشتم . برا چند دقیقه رفت بیرون و برگشت . وقتی اومد دیدم ریش و سبیلشو تیغ زده و موهای سرش خیسه و درو هم از داخل قفل کرد . خلاصه اون همه هارت و پورت خوابید و واسه آزادی من شرط گذاشت . باید اونو می گاییدم . این افسر مکتبی ما کونی بود و در مقابل کیر نقطه ضعف داشت . هر چی فکر می کردم اون از کجا فهمیده جنس من اعلاو از نوع درجه یکه سر در نمی آوردم . من از طرف شدن با همجنس خودم نفرت داشته و دارم . تصور این که یک مردو بکنم حالمو بهم می زد . تا وقتی زن هست مرد چرا باید بره دنبال مرد .
جناب سروان جنتی خودشو لخت کرد و گفت باید امشب منو بسازی وگرنه من تو رو می سازم . نفهمیدم منظورش از این ساختن من گاییدنم بود یا زندونی کردن من . مقاومت کردم . نمی خواستم . خوشم نمیومد . حالم داشت بهم می خورد . منزجر بودم . با این که کونش سقید براق و تیغ انداخته بود ولی اون کیر نصفه نیمه اشو که از اون زیر می دیدم چندشم می شد . منو هم به زور لخت کرده بود . کیرم شق نشده بود ولی همون خوابیده یه چیزی حدود 15 سانت می شد .-اگه حالشو نداری من اقدام می کنم . اونقدر ملاحظه کار شده بود که اومد رو به من و بعدش پشت به من نشست و کیرمو گذاشت رو کونش که کیر خودش زیاد مشخص نباشه . کیرمو از پشت گرفت تو دستش و مالید به سوراخ کونش . درسته بدم میومد ولی بالاخره یه جورایی این دست مالیهای جناب سروان جنتی تحریکش کرده بود . هر چه زار می زدم و اشک می ریختم فایده ای نداشت . کیر کلفت و قطور و درازم که هنوز سه چهار سانت جا داشت دراز تر شه خیلی راحت رفت تو کون جناب سروان . اون لحظه دوست داشتم بمیرم . بدترین و چندش آور ترین لحظه زندگیم بود . فکرمو بردم جای دیگه . حالم داشت بهم می خورد . جنتی خودشو رو کیر من بالا و پایین می کرد -منو بگا . کون مفتو بکن . ببین عزیز چقدر سفید و تپله .حال می کنی ؟/؟همه آرزوشونه کون من بره رو کیرشون . هر کاری دوست داری با کون من انجام بده . حال بکن حال بده آزادت می کنم . تو منو بخوابون تا من خودم پرونده اتو بخوابونم . من بدون این که بخوام داشتم به جناب مجتبی جنتی جهنمی کوتوله حال می دادم چون خودم حال نمی کردم احساس اونو درک نمی کردم و کون کردن من طولانی شده بود . انزال هم نمی شدم که کیرم شل شه هر چند بعد از شل شدن بازم می تونست تو سوراخ جناب سروان جا داشته باشه . دیدم اگه بخوام این جوری با این آشغال تا کنم تا صبح هم باید بگامش -خودتو خالی کن . کیف کن . کیف کن . من میخوام تو هم حال کنی . راستش خودم حس می کردم که اگه خالی کنم زودتر نجات پیدا می کنم ولی لذت ببر نبودم . مجبور شدم یه تکنیک جلق زنی رو به کار بگیرم تصور کردم که دارم خواهرشو می کنم مادرشو می کنم دخترشو می کنم ولی وقتی به ذهنم آوردم که این کون زنشه که دارم می کنم یه خورده هوسم بیشتر شد و با این خیال که کیرم توی کون زنشه تونستم آب کیرمو خالی کنم . اونم بین راه یعنی وسطای خالی کردن یهو یادم اومد که اون یک مرده و نیمه دوم آبم خوب خالی نشد و اون پشت مشتا یه جایی گیر کرد . در هر حال خدا پدر کیرمو بیامرزه که همون شب باعث آزادیم شد .
جنتی گفت من خودم پرونده اتو ردیف می کنم فقط هفته ای یه شب کشیکم هر وقت تشخیص دادم باید بیای بازجویی امونو ادامه بدیم . با این کیری که بهش زده بودم می دونستم که هفته و هفته های بعد هم ازم دعوت می کنه که بیام و اونو بگام مگر این که یک کیر باحال تر از کیر من گیرش بیفته . خیلی با من یالداش و جیک شده بود طوری که من به خودم اجازه داده ازش بپرسم که این تیغ زدن ریش و سبیل پیش برادرای مکتبی ارزش اونو پایین نمیاره که در جواب بهم گفت که نه میگم دارم تقیه می زنم که بتونم یه سری افرادرو گیر بندازم . وقتی از باز داشتگاه اومدم بیرون و راه خونه رودر پیش گرفتم حس بدی داشتم خیلی بد . شاید بعضی از مردا یا پسرا گاییده شن کیف بکنن و یا اگه به زور سرشون بلا بیاد تا این حد ناراحت نباشن . ولی وضعیت من طوری بود که حس به زور گاییده شدنو داشتم . احساس سرافکندگی و سر خوردگی می کردم .برای ساعتها آرزوی مرگ می کردم .کثیف ترین کاری که یه مرد می تونه بکنه همینه ولی من نمی خواستم این کار کثیف و چندش آورو انجام بدم و هرگز هم نمی خوام . تصمیم گرفتم هر طوری که شده حتی به زور زن این یارو رو بگام و دلمو خنک کنم ولی به این سادگیها نبود . بعدا که متوجه شدم جناب سروان جنتی کوتوله فقط یه دختر18.19ساله داره تصمیم گرفتم که ترتیب اونو بدم البته نه از جلو بلکه از عقب . قول ازدواج میدم و ردش می کنم . سر راه مدرسه و این طرف و اون طرف این قدر جلوش سبز شدم که تونستم تورش کنم . از اونجایی که دختر زیاد قشنگی نیود و شبیه باباش بود در مقابل من خوش تیپ زود کم آورد و تازه با ناز و منت و افاده قبول کرد که باهام تلفنی مراوده داشته باشه . اسمش بود هدی . دوشیزه هدای تپل . واسه یه دست گاییدن خوب بود . کون اونو می تونستم با ابراز عشق بکنم . قر و غمزه های این هدی جون مارو کشته بود -ابی جون اگه بابا بفهمه که من با تو دوست شدم منو می کشه توزودتر باید بیای خواستگاریم . شغل و وضع خونه و زندگیتم باید خوب باشه . راستش من تازه از خدمت اومده بودم و یه کافی نت باز کرده بودم یعنی هنوز افتتاح نشده بود . ولی قصد ازدواج نداشتم . خودمو کشتم تا با وعده و وعید های بسیار و کلی نامه های عاشقونه به سبک کلاسیک یه خورده رامش کردم تا اونو یه روز که کسی خونه مون نبود آوردمش و با هم خلوت کردیم .
دیوونه ام کرد تا بتونم از اون لباش یه بوس بگیرم وقتی صحبت گاییدن کونشو پیش کشیدم گریه می کرد -تو منو دوست نداری تو عاشقم نیستی تو با احساسات من بازی می کنی . خیلی آروم اشکاشو پاک کرده و دستامو طوری رسوندم به سینه هاش که تا بیاد اعتراض کنه ناله های هوسش با صدای اعتراضش قاطی شده بود . دیگه بهتر از این نمی شد . باید اقدام می کردم .-آه نه من می ترسم می ترسم گناه داره -نه ترس داره, نه گناه . فقط خیلی کیف داره . دستمو گذاشتم لای کوس خیس و پشمالودش و گفتم ببین از اینم بپرس گناه داره یانه -نه نه نه می ترسم .-نترس عزیزم تا منو داری غم نخور . جبغ و دادش پرده گوشمو داشت پاره می کرد . مواظب انگشتام بودم نپره نره تو سوراخ کوسش و یه عمر واسه خودمون دردسر درست نکنیم . از اون طرف دهنشو داشتم و یه انگشتمو هم کرده بودم تو کونش . چه فشاری به خودش می آورد هر اضافه فشار اون مساوی بود با فشار اضافی من . من اصل سوم نیوتون رو پیاده می کردم . سوراخ کونشو با کرم چرب کرده در حالی که از جفتک زدنهای او خسته شده بودم گذاشتم توی کونش . چه فریادی می زد کیر من که خیلی دردش گرفته بود و چه زجری کشید اون . عجب فشاری هم به خودش می آورد . کون گنده اش سوراخ تنگی داشت . مثل کون باباش سفید بود ولی بقیه قسمتهای بدنش به سفیدی کونش نبود .
به باباش رفته بود . همین جور که داشتم کونشو می کردم به مامان بشرای هدی جون فکر می کردم . آخه یه بار اونا رو با هم دیده بودم . هدی از مامانش تعریف می کرد که خیلی اونو درک می کنه . رفته بودم جلو با اونا سلام و علیک کرده بودم . نگاه مامانش یه جوری بود . نگاه زنای هوسبازو داشت . حس کردم از من خوشش اومده نه به خاطر این که یه داماد خوب واسه دخترش گیر اورده بلکه یه جورایی قصد داره رو من نفوذ کنه .-دخترم از شما خیلی تعریف می کنه دوست دارم یه شب که مجتبی خان منزل نیستند تشریف بیارید بیشتر با هم آشنا شیم . خبلی از نگاههاش خوشم اومده بود . تا حالا چند تا از این زنا رو کرده بودم . اونایی که شوهرشون اونا رو سیر نمی کرد یا اگرم سیر می کرد عاشق کیر های کلفت تر و تازه تری بودند یا دوست داشتند با جوونتر از خودشون دوست شن و احساس جوونی کنن و حالشو ببرن . بشری چشای خوشگلی داشت . صورتش جذاب تر و کشیده تر از هدی بود . طرز صحبت و کلامش نشون می داد که از زمین تا آسمون با شوهر و دخترش فرق داره . این هدی دیگه حوصله امو سر آورده بود . با این که دوست نداشتم خیلی زود کونشو پر کنم ولی عصبی شده بودم . دوطرف کونشو محکم داشتم و یه خورده دیگه کیرمو فشار دادم به طرف داخل وواسه اولین بار طعم و مزه آب کیر رو به دختر جناب سروان جنتی جهنمی چشوندم -جااااااان کون گنده و تپل خودتو نباید این قدر خشک نگه داشته باشی . بایستی همیشه بیای خودم آبت بدم . یکی دوبار دیگه که داخلشو خوب آب بندی کنم دیگه راهش باز تر میشه و کمتر درد می کشی . چند روز بعد هدی خانوم ما در یکی از دانشگاههای بابل تو شمال کشور قبول میشه و مجتبی خان اونو می بره تا کارهای ثبت نامی و برنامه خوابگاهشو ردیف کنه . منم از همه جا بی خبر هر چند از کون کنی هدی خاطره خوشی نداشتم ولی هوس کون هدی جونو کرده بودم . در خونه شونو زدم که مثلا هدی رو ببینم . مادرش اومد دم در و گفت اتفاقا می خواستم با شما تماس بگیرم و ببینم که بالاخره می خوای با هدی چیکار کنی اون و پدرش الان رفتن بابل چهار ساعت تا تهرون فاصله اشه و هدی میخواد چند سالی درس بخونه . رشته پزشکی دانشگاه بابل قبول شده . تازه می خواستم زنگ بزنم به هدی شماره شما رو بگیرم که حقا حلال زاده ای . دعوتم کرد برم داخل . خیلی راحت باهام بر خورد می کرد .
روسری هم سرش نذاشته بود . یه کوس به تمام معنا بود . واسه کیر داشت غش می کرد . همونجوری که من داشتم واسه کوس می مردم . این دوسالی که خدمت بودم ویه مدت بعد از برگشت هم که کوس نزده بودم . کیرم حرکت کرد به طرف جلو -ابراهیم خان من آدم ساده ای نیستم تگاه شما میگه که هیچ علاقه ای به هدی جون من ندارین و اونو واسه تفریح می خواهین . شما جوون خیلی خوش تیپ و خوش هیکلی هستین . هدی دختر قشنگی نیست تازه چند روزه با هم آشنا شدین نمی تونی بگی عاشق اخلاقش شدی و با روحیاتش آشنایی . راستشو بگو موضوع چیه . می خواستم بگم نگاه تو رو می شناسم . نگاه یه ما در دلسوز نیست که نگران آینده دخترش باشه . نگاه زنیه که یه کیر بلند و کلفت میخواد تا خارش کوسشو بگیره . نگاه زنی که شوهرش همش فکر کون دادن خودشه و توجهی به خواسته های زنش نداره . نمی دونستم چه جوری این حرفا رو بهش بزنم . تصمیم گرفتم برم تو فاز احساسات و رو قلب و حس بشری کار کنم . بشری حتی روسری خودشو پیش من از سرش بر داشته بود . شلوار لی چسبونش کون درشتشو خیلی بر جسته تر نشون می داد . حتی از جلو هم که می دیدمش و چشمم به وسط بدنش و بالای شلوار و جای کوسش که می خورد دلم داشت از جاش در میومد . جا کوسشم داشت می ترکید . کیر من دیگه عقب نشینی بکن نبود . هر دوتا مون زل زده بودیم به اونجای هم . من رسوا تر شده بودم . صورت مثل ماه گرد و روشن بشری دلمو برده بود . دست و پامو گم کرده بودم .
-بشری خانوم میخوام یه اعترافی بکنم . جریان خودمو شوهرشو با مختصر سانسوری که خودمو بیش از حد بیگناه نشون بدم که واقعا هم همین طور بود واسش تعریف کردم . چهره اش پر از اشک شده بود .-مرتیکه کثافت . آشغال آبروی ما رو همه جا برد و می بره . چند بار به خاطر همین کاراش خواستم ازش جدا شم . ولی تمام دارو ندار و سر مایه نقدی خودشو به من بخشید و خواست پیشش بمونم ولی دیگه نمی تونم . این دفعه باید تکلیفمو باهاش یه سره کنم . هر دومون از زندگی و بازی بد سر نوشت و نامردمیها شاکی بودیم و از زمین و زمان گله می کردیم که یه لحظه متوجه شدم سرمو گذاشتم رو سینه بشری خوشگله کیر طلب . دیدم داره دستی به سرم می کشه . و آروم موهامونوازش می کنه . کیر من و کوس اون از پشت شلوارامون به هم چسبیده بودند . هردومون اینو حس می کردیم . داغ شده بودیم . از پهلو صورتم به صورتش چسبیده بود . هیچکدوممون حرف نمی زدیم گویی منتظر بودیم که اون یکی شروع کنه . می دونستیم کجای کاریم و تا اون سوی قضیه رو می خوندیم . نفسهای هوس ما داشتند با هم عشقبازی می کردند و ما همین طور بیکار وایستاده بودیم . لبهامون به سرعت به هم نزدیک شد . من و بشری همدیگه رو می بوسیدیم . دیگه پیوند ما بسته شده بود . اونو رو دو تا دستام قرارش داده و بردمش روی تخت دو نفره ای که شبا کنار مجتبای بی خایه کونی می خوابید . افتادم روش . می دونستم تا صبح راه درازی داریم . واسه همین تمام تنشو از پشت همون لباساش غرق بوسه کردم . داغ داغش کردم و یکی یکی لباسا رو از تنش در آوردم . وقتی اونو با یه شورت و سوتین کنار خودم دیدم داشتم از هوش می رفتم . خدایا چی آفریدی . هر چی می خواستم یه ایراد از این اندام بشری خوشگله ام بگیرم نمی تونستم .
اون یه ملکه به تمام معنا بود . یه شاهزاده خانوم واقعی . مثل دختر شاه پریان . دختر یه پادشاه . ولی شاهزاده ای که داشت به شوهرش خیانت می کرد . یعنی من نباید یه ایراد از این تن و بدن گیربیارم ؟/؟.وقتی شورت و سوتینشو هم در آوردم . کوس و سینه هاشو هم بیست بیست دیدم . و اونم با دستای ناز و لطیف خودش شورتمو کشید پایین . احساس خودشو گفت . ابی ابی من که در نگاه اول عاشق کیرت شدم اگه مجتبی کونی هم الان بیاد منو ببینه تا تو این کیرتو توی کوسم تکردی از جام پا نمیشم . نمیدونی چقدر به من سختی میده . نزدیک بود اشکش در آد . رفتم سراغ کوسش . پاهاشو انداختم رو دو تا شونه هام و دهنمو گذاشتم رو کوسش . کوسش از بیرون هم داغ بود و من دیوونه وار می لیسیدمش . با اشتها می خوردمش .-نه نههههه چیکار می کنی -بشری بشری عزیزم چه کوس تنگی داری . کیرمو زندونیش کن . بذار در تنگی کوس تو نفسام توی سینه حبس شه . کیرمو باید قفلش کنی -منم کیرتو میخوام . کیرتو که فقط باید مال من باشه . قسمت این بوده که کوسم واسه همچین کیری تنگ بمونه و من میخوامش کیرتو میخوام . کیر می خوام . مبخوام گشادم کنی گشاد گشاد . می دونم دخترمو نمی خوای وفقط باید منو بخوای . منو منو منو . نمیدونم چیکار کنم . می ترسم از خوشی و هوس زیر کیر تو دل دست بدم .-نرم نرم می گامت بشری جون . ملکه من . شاهزاده من . کیرمو گذاشتم که یواش یواش بچسبه به سوراخ کوس بشری و راهشو پیدا کنه و بره .
خیلی سخت بود گاییدنش . کوس مادره از بس تنگ بود کوچیکتر و تنگ تر از سوراخ کون دخترش نشون می داد جااااااااان چه حالی . در شدید ترین حالت کیرم 24 سانت درازا داشت و حالا فکر کنم بیشتر نشون می داد . نتونستم همه رو بفرستم داخل هنوز حرکت رفت اول من تموم نشده بود که اصطکاک زیاد با کوس تنگ وکوچولوش کار خودشو کردونتونستم جلو آبریزش خودمو بگیرم .-آهههههههه بشری شاهزاده خانوم زیبای من . ملکه خوشگل من منو ببخش عزیزم -نه نه من تشنه امه . کیرت می تونه بازم می تونه ادامه بده . کیرتو قوی ترین کیر دنیاست . اینو حس می کنم .-بهت نشون میدم عزیزم .. الان دیگه می تونستم تا دلم میخواد بشری رو بکنم خوابیده کیر من از شق شده کیر مجتبی جنتی جهنمی هم کلفت تر و دراز تر بود دو تا رون پای بشری رو تو هر کدوم از دستام حلقه زده و کمرشو به طرف خودم کشیدم و گاییدن سریع رو شروع کردم -بکن عزیزم منو بکن به کوسسسسسم حال بده با کییییییررررررررررت اوووووفف با کییییییرررررررررت آتیششششششم بزن . بزن بزن منو بکن . کیر میخوام . دوستت دارم دوستت دارم ابی ابی ابی من . فقط مال توام . مال تو میشم . منو بکن بکن کیییییرررررر بده بده . خودشو به طرف من می کشوند . با هر حرکتش کیر من بیشتر می رفت توی کوسش -عزیزم دردت میاد -بذار بیاد بذار بیاد تازه می فهمم معنی بهشت چیه -بشری جونم یعنی من تو شاهزاده خانوم خوشگل خودمو فرستادم بهشت ؟/؟-آره تو تو فقط تو . خودم از تماشای کیر کلفتی که داره میره تو کوس یه زن شوهر دار پر تمنا بی نهایت لذت می بردم . بشری ازم خواست خودمو بهش نزدیک تر کنم اومد و بهم چسبید پهلوهامو فشار گرفت . بیشتر از یک دقیقه با آخرین توانش به دو طرف پهلوهام چنگ انداخته گوشتشو داشت می کند . من تحمل می کردم و کیف هم می کردم از این که تونستم واسش مفید باشم و اونو به ارگاسم برسونم . ار گاسمی که ثانیه های قبلش با یه لذت طولانی و ادامه دار همراه بود-ابی ابی منو کشتی نمیخوام از این خواب خوش بیدار شم . منو ببوس منو ببوس هر کاری میخوای باهام انجام بده .
دوست داشتم کون قمبل شده اشو ببینم و با لذت از پشت بگامش . یعنی بذارم تو کوسش حالا دیگه نوبت تن لختش بود که غرق بوسه اش کنم . سر تا پاشو لیسیدم و کیرمو همونجوری که دوست داشتم کردم تو کوسش . دیگه اون تحمل می کرد یا نمی کرد بیشتر کیرمو تو کوسش جا می داد و وقتی زیر شکمم می خورد به قمبل کونش به اوج هوس و لذت می رسیدم . در همین حالتها بود که طاقتمو از دست داده و کیر سربلند من در مقابل کوس و کون یکه تاز شاهزاده خانوم سر تسلیم فرود آورد و یه بار دیگه آبشو ریخت تو کوس ناز و ملوس و ملنگ و تنگ بشری جونش . بعد از اون بشری کیر منو که پس از دو بار خالی کردن هنوز سر فراز بود گذاشت تو دهنش -جااااااااان چه حالی میده میتونم کیف کنم به دوستام بگم که قوی ترین و بهترین کیر دنیا رو در اختیار دارم -بشری !عزیزم درسته که تو آدم قدرتمندی هستی و خرت خیلی می ره و کس و کارات هم گردن کلفتن ولی بعضی چیزارو باید مخفی نگه داشته باشی -نترس شوخی کردم . فکر کردی دیوونه ام که واسه خودم رقیب بتراشم و همه بیان کیر تو رو ازم بقاپن .-بشری جونم وقتی کوس و کونی مثل تو به تورم خورده باشه دیگه بقیه رو می خوام چیکار آخ بخوررررررششششششش کییییییرررررررمو بخورررررششششش . بشری ساکش بزن . یه حالت 69 به خودمون گرفتیم با یه چرخش خفیف کاری کردیم که وقتی اون داره واسم ساک می زنه منم کوسشو بخورم . سینه هاش هم یه صفای دیگه ای داشت . انگار این زن همه جاشو تقریبا واسه من پلمب شده نگه داشته بود . هر چند تا صبح اونو بارها و بارها گاییدمش و یه بار دیگه اونو به ارگاسم رسوندم با این حال هنوز واسم تازه و هوس انگیز بود . مسافرین شمال هنوز بر نگشته بودند من و بشری نشستیم و باهم نقشه چیدیم .-عزیزم کار هارو بسپار به من همه چی درست میشه .
از داداش مصطفای خودم که آخوند خوبیه و چشم دیدن مجتبی و کارهای کثیفشو نداره کمک می گیرم . فقط تو هم باید کمک کنی -شر نشه واسه ما-نه تا بشری رو داری غم نخور . این کیری که به من زدی انرژی منو چند برابر کرده . مجتبی تنها از سفر بر گشت و همین کمک بیشتری به انجام نقشه امون می کرد . یه روز بشری به مجتبی میگه که شبو میخواد بره خونه مامانش بمونه و مجتبی هم از خدا خواسته قبول می کنه . از اون طرف من هم رفتم خونه شون درزدم و مجتبی خان جهنمی به دیدن من گل از گلش شکفت -طاقت نداشتی که کشیکم بشه و باهات تماس بگیرم . راستش منم هوس تو رو کرده بودم . می دونم هر کی مزه کونمو بگیره ممکن نیست ولش کنه . جادو می کنه . تو دلم گفتم یه جادویی بهت نشون بدم که ….. خلاصه این که من و مجتبی خان لخت شدیم و تا این کیره آماده شه و منم داشتم حرص می خوردم و سوراخ کون مجتبی رو می دیدم و لجم می گرفت یعنی بازم باید بگامش ؟/؟یعنی رسیدم به نقطه اول ؟/؟چرا این قدر لفتش دادن . در باز میشه و چهار تا شاهد عادل و مامورا می ریزن داخل .. بازم خلاصه تر کنم مجتبی خان که معاون اداره آگاهی منطقه بود تبعید میشه به یه شهر خوش آب و هوا و زیبا و معتدل شمالی یعنی بابل . درسته شهرش از تهرون خیلی خیلی کوچیکتره و اداره اونجا هم درجه اش پایین تر بوده ولی آخه چرا خوش آب و هوا ؟/؟چرا تازه یک درجه هم در اون منطقه بهش ترفیع دادن و ازمعاونت به ریاست رسوندنش . البته درسته در کل در جه اش به نسبت منطقه بالا نرفته ولی مردم چه می دونن . میگن ببین کون داده رئیس شده اون وقت همچین فلسفه ای جا میفته . مصطفی برادر بشری کاری کرد که شرش از تهرون کنده شه . همین واسمون غنیمت بود . مجتبی هم رفت نزدیک دخترش . بشری خواست طلاق بگیره من نذاشتم . چون می ترسیدم شر شه و ازم بخواد باهاش ازدواج کنم .
هفته ای یکی دوروز هم پدر و دختر میومدن تهرون تا سری به بشری بزنن . هردوشون از این جدایی یعنی فاصله راضی بودند . رابطه من و هدی بهم خورده بود و مادره هم مخصوصا جریانو واسه دخترش تعریف کرده بود تا یه جورایی ازم بدش بیاد . هر چند در این ماجرا منوزیاد آدم بده نکرده بود ولی نمی دونم چرا این دخترا عاشق بابایی ان و پدرشون هر چقدر بد باشه اونو بیشتر دوست دارن وفکر کنم چند تا آخوند کونی و همکارای همجنس باز مجتبی یه خورده بار جریمه اشو سبک تر کرده بودند . منم زیاد پر چونگی کردم و از خاطراتم گفتم .پاشم برم که این بشری خوشگله ام منتظرمه . مثل قالی کرمون و تسبیح شاه مقصود می مونه که هر چی بیشتر ازش استفاده می کنی براق تر و مرغوب تر میشه .. پایان ..
نویسنده .. ایرانی