بعد ازصحبتم با دوستم بهروز دراین اندیشه بودم که امشب چه خواهد شد . ساعت از8 گذشته بود که بهروزقصد رفتن کرد مامان هم ازخرید ورفتن به فروشگاه شهروند آمده بود که کلی با خوراکی های خریداری شده ازمن وبهروز پذیرایی کرد. مامان به بهروزگفت: خب چرا میری شام پیش ما باش برات که تهیه نمی بینم می خوام سیب زمینی وهمبرگرسرخ کنم نان هم بقدرکافی گرفته ام تا آماده بشه سالادهم درست می کنم همین نوشابه هم که هرجوربخواهی هست بهروزتشکرکرد وگفت: خانم شما اینقدربه من ازکیک بستنی ومیوه های مختلف خورانید که دیگه شام خورنیستم انشاالله تویه فرصت دیگه بازم میآم امروزم حسابی ساویزرا با پرحرفیم خسته کردم برم یه کم استراحت کنه تا آماده صرف شام خوشمزه شما بشه من خندم و مامان گفت: بهروزجان لطف داری ممنون ازت که بهمون سرمی زنی بهروزگفت: خواهش می کنم انجام وظیفه است ودرحالی که بامن ومامان دست داد خداحافظی کرد و ازدرخارج شد مامان تا دم درهمراهی اش کرد وبعد فوری دوید سمت توالت و درعین رفتن گفت: وای مردم الانه که بریزه ! و.. وقتی ازدستشویی خارج شد شورتش دستش بود وگفت: بالاخره هم چند قطره ریخت. ! مدتی بود که گاها می شنیدم که با خاله پروین دراین مورد چیزهایی میگه که مثلا گاهی پیش میآد که نمیتوانم کنترل ادرارداشته باشم که خاله پروین بهش گفت: برای برخی اززن ها ازاین سن پیش میآد پروانه هم چند وقت پیش ازاین موضوع شکایت داشت اگه تعداد دفعاتش زیاد شه فکرکنم نیازبه عمل باشه اما می گن برای همه عملش موفقیت آمیزنیست وبخوبی جواب نمی ده …
من دیگه ندیدم مامان بره اتاقش ویک راست رفت آشپزخانه وشام را آماده کرد بعد هم که آمد سرمیز…ومن رفتم توکفش که شورت پاش نود حسابی شق کرده بودم وآلتم آزارم می داد هی مجبورمی شدم بهش دست ببرم که مامان گفت: ساویززز چیه ؟! مشکلی داری ؟ بادست پاچگی گفتم: نه نه چیزی نیست گفت: حس کردم آلتت داره ازیتت می کنه ! می ذاری ببینم !؟! گفتم: آخه چیزی نشده که ببینیش ! گفت: خب باشه شامت رابخوررربعدشام نگاهش می کنم .. ! سرم راانداختم پائین راستش برام نقشه داشت چیزهایی هم دست بدست هم داد مثل دستشویی رفتنش و..شق کیرم بعدترشد اصلابیض هام درد گرفته بود احساس میکردم بایدخودراتخلیه کنم اما….بعدازشام باکمک مامان ازروی ویلچر پائین آمده روی زمین نشستم مامان پرسید درد داری گفتم: کمی دربیض هایم اما …گفت: کمی صبرکن تاحوله آبجوش بیآورم کمپرس کنم برات ومنتظر جواب من نشد رفت بسوی آشپزخانه میدانستم که برگرددهمان وشلوارم را درآوردهمان ! کیرم ازشق درآمده بود وچندقطره آبم توشورتم ریخته بود حتما این ها راازنظردورنمی داشت وازنگاهش پنهان نمی ماند برگشت حوله وآبجوش آورد وگفت: شلوارت رادر بیاوررر من هم به حرفش عمل کردم گفت: شورتت راهم بکش پائین وخودش درحالی که سر پا جلویم نشست شورتم راازتنم درآورد ! لای پایش بازبود چشمم به آن افتاد شورت پایش نبود جلویش موداربود شاید چندهفته بودکه آنرا نزده بود بیضیم را دردستانش گرفت ونگه داشت. پرسید خوبه ؟! گفتم: آره خیلی بهترشد گفت حتما سر ما خورده آبم بازآمد مامان شورتم رابرداشت محل خیسش را نگاه کرد
بعد بی توجه به من نزدیک بینی اش گرفت بنظرم رسید که داره حشری می شه شورتم رازمین گذاشت با انگشتانش سردولم رالمس کرد وبا آبش بازی کرد بهش گفتم: پس گفتن ریختن ادرارت نقشه ات بود تا مرا تحریک کنی.. ها ؟!؟ گفت: نه پسرم چرا این جوری فکرمی کنی ها !؟! بخدا ریخت دیگه چکارکنم دست خودم که نبود! می خوای برم شورتم رابیارم نشونت بدم …؟ هنوزنشستمش. گفتم: حتما تا الان خشک شده معلوم نیست گفت: چرااثرش هست می توانی بوکنی ! بلند شد رفت آورد توشورتش اثر یک زردی بود وجای دیگرش خشک شد شیری رنگ آبی که قبلاازش آمده بود وچند تارموی کوتاه بوکردم بوی تندی ادرارمی داد خشدکش هنوزنم داشت وکاملاخشک نشده بود وبویش کاملاتحریکم کرد.. بازشق کردم مامان ازخداخواسته با یک حرکت دامن پیراهنش راگرفت برد بالا وازتنش درآورد کاملالخت مادرزاد جلویم نشست توخونه هم که معمولاسوتین نداشت سینه هاشو دادجلووگفت: بخوربرام راستی یادم بیاررفتیم حمام اطراف کیرت راتمیزکنم پشمالوشده گفتم: مال خودت چی گفت: خب مال من روتوبزن دوست داری ؟ میدونم حال می آآآ ! چی ازاین بهترکه بچه با کس مامانش بازی کنه گفتم اما آنوقت ها نذاشتی گفت: بس که کم عقل بودم ! بعد نشست روشکمم وکیرم که سرش کاملاخیس بود رابایه دستش گرفت وهی ازخط کوسش تامعقدش عقب وجلومی برد و گاهی هم به اطراف باسنش می مالید که منی ام ریخت روحوله ای که بین پاهام گذاشته بود…
آنشب رالخت درآغوش هم خوابیدیم ! صبح که ازخواب بیدارشدم مامانم را کنارم ندیدم به دستشویی که رسیدم مامان گفت: ساویزجان یه کوچولوعجله کن تا بعد صبحانه حمام کنیم بعدهم باید بیایم برنج دم کنم خاله پروانه زنگ زده که خونه تنهاست ما اگرکاری نداریم بیاد پیش ما منم گفتم چی ازاین بهترررر بیا منتظریم البته گفت: باهم برای ناهاربریم رستوران مهمان او که من گفتم نه بابا یه چیزی سرهم می کنم می خوریم دیگه . گفت وقت آرایشگاه هم داره بعد 11 میآد این هاروازتو دست شویی شنیدم. بعدصبحانه اول من به حمام رفتم بعد مامان که حوله پوشیده بود آمد من فقط شورت تنم بود ومامان فوری نگاهش به پائین تنه ام افتاد وباخنده گفت: ای وای ! هنوزچیزی نشده ببین دودولت پدرسوخته ات چقدری شده ! واقعا خجالت کشیدم ونمی دانستم چی بگم. نسبت به پدرومادرم که خیلی درگفتاروبرخی رفتارها بی پروا بودند من اما خجالتی بودم اما مامانم میخواست این جوروقت ها مثل زن و شوهرها باهم باشم اما من خودراپسرش می دیدم حتی آنگاه که کیرم دردستش بود هر چند که برایش نقش همسرراهم ایفا میکردم ! مامان حوله اش راازتن درآورد وطبق معمول که در خانه وبامن که بود سوتین به تن نداشت اما شورت داشت پشت به من کردتا موبروخودتراش را بردارد که دیدم شورتش درناحیه لای پا برآمده است جلویم که سرپا نشست لای پایش کاملا برجسته بود چیزی نگفتم: چون می دانستم به موقعش خودش می گوید.. گفت: اول من مال ترامی زنم بعد تواگه خواستی مال مرابزن خب ؟ گفتم: خب ! گفت: قربون پسرخوشگل وخجالتی ام برم مامان خیلی دوست داره ساویزها وبوسم کرد. آنگاه دست کرد شورتم راکشید پائین وازتنم درآورد کیرم راست شد به سمت سقف حمام واقعا که بالای 20سانت بود.. مامان گفت عجب چیزیه پسرررخیلی خوشگله !بعد گرفت تودستش وسرش راآورد جلوووآبش رابه لبش مالید وآنگاه با زبان لیسید وآنرادردهان کرد.. باهمان نگاه اول به پائین تنه ام حشری شده بود مقداری آنرامک زد که های و هوی من رفت هوا حسابی نفخ کرده بودم بشدت نیازبه گازدرکردن داشتم دیگرداشت طاقتم طاق می شد که بی هوا یکی ازم در رفت ؟ صدای وحشتناکی درحمام پیچید اما مامان چیزی بروی خود نیاورد فقط خندید…! و گفت: برات موبربزارم یا با تیغ بزنم ؟ گفتم: موبربزار اگرموهاکنده نشد با تیغ بزن گفت: خب باشه عزیزم که درهمین فقط دوباره بی اختیار گوزیدم .! مامان پرسید: چیه ؟!؟ دلت دردمیکنه ؟ گفتم: نه اما فکرکنم چون صبحانه خوردم نفخ کردم خیلی گوزم میآد گفت: عیبی نداره بی خیال ! رفتیم بیرون برات چایی نبات درست می کنم گفتم دستشویی دارم کفت: برو نزدیک چاهک بکن ومن ریدم به خودم ؟!؟
اعتراضی نکرد آب آورد کونم را چند بارشست ودردفعه سوم بودکه انگشتش راتومعقدم فروبرد کمی دردم آمد اما خیلی حال کردم و لحظاتی آنجا نگه داشت.. نوبت من که شد تاموهای زائد کوس مامانم رابزنم مامان خودش شورتش را درآورد توشورتش یک پد یا پنبه بهداشتی بود که بنظرخونی می رسید خونی تیره رنگ متمایل به قهوه ای .. مامان یه حوله را چند تاه کرد وجلوم درازکشید آنرا زیرسرش گذاشت پاهایش رابازکرد و همه کسش جاونگاه من گذاشت خیلی نازبود با اینکه موهای نسبتا زیاد وخشنی داشت لای کوسش را بادستم به نرمی وآهسته آهسته مالش دادم کاملا لاش بازشد و سرچوچولش زد بیرون که داشت قطره قطره ادرارمکرد یعنی هی قطع می شد و دوباره می آمد آه وناله اش بلند شد واژنش راکه بازکردم خونی بود بوی بدی می داد که آب ریختم شستم اول باربودکه با دستام کس مامانم رامی شستم خیلی حال می داد تن بسیاری ازمادرها و خواهرها برای پسرها معماست وحسرت ! گفتم: مامان چرا این جوریه ؟!؟! گفت: مگرچه جوریه پسرم خب وقت پریودمه دیگه مگرندیدی شورتم راکه درآوردم توش نواربهداشتی بود.؟ نکنه فکرکردی مامانت یائسه شده ها…….؟ گفتم: نه اون که میدونم شما هنوزخیلی وقت داری تا اون وقت مامان خوشگل ونازم هنوزخیلی جوونه با عشوه ونازگفت: ساویزدوسم داری ؟ گفتم: خب این چه حرفیه معلومه دیگه من جزتومگرکسی را دارم ؟ گفت: می خوام برای همیشه مال خودم باشی همسرم باشی هم پسرم باشی گفتم: حالاکه به خواسته ات رسیدی وهستم پرنیاززز گفت: بوسم کن منم ازش یه لب طولانی گرفتم تا مطمئنش کنم. بعد براش ژل گذاشتم ویواش یواش موهاشو زدم
مامان هرآن ادرارش می رفت البته خب خودش نمی خواست کنترلش کند. خیلی باهام راحت بود مراهم راحت می خواست. مثلااگرهردوتودستشویی بودیم واوروتوالت فرنگی مانع ازگوزیدن خود نمی شد اماخب تواتاق وبیرون ازدستشویی یاحمام کمتردیدم مگرشب هایی که کاملا حشری میشد وواقعا ازخود بی خود درروابط جنسی خیلی زیاد حالش دگرگون می شد وهیچ کنترلی برخودنداشت. شب هنگام مامان برای شام ماکارونی درست کرد وبعد شام یکی دوتا سریال کانال های ماهواره ای را نگاه کردیم بعد من رفتم دستشویی تا مسواک بزنم امشب ازمامان بیشتر مشتاق رفتن به رختخواب بودم مامان زنی نبود که راحت بشه ازش گذشت ! خودش هم که همین راازمن می خواست دردست شویی مامان هم آمد شلواروشورتش راپائین کشید نشست رولگن فرنگی صدای شاشیدنش راکه با فشارمی ریخت می شنیدم امشب شلوارجین و یه تاپ تنش بود بلند که شد خود راخشک کرد وپدش رادرشورتش صاف کرد وشورتش رابالاکشید وبعدهم شلوارش رااما… زیپ شلوارودکمه اش رانبست وآمد مسواکش رابرداشت که من ازدستشویی بیرون آمدم چند روزی می شد که با2تاعصایی که به آرنج دستام میگذاشتم راه رفتن راشروع کرده بودم اما دکترسفارش اکید کرد تا باراه رفتن خودم راخسته نکنم… به اتاق خواب مامان رفتم با تی شرت وشلوارک افتادم روتخت ویک مجله مدل لباس راگرفتم دستم مامان هم چراغ هایی راکه می بایست خاموش کند خاموش کرد وآمد تواتاق واول کاری که کرد شلوارش راکشید پائین وازپا درآورد وبعد مختصرآرایشش را پاک کرد و آنگاه آمد روی تخت و با لبخند زیبا وعشوه ای زنانه مویش رابازکردوریخت روشانه اش وگفت: مامان قربونت بره برات مهیاست ! ومن در آغوشش کشیدم بوی عطرموهاوگردنش دیوانه ام می کرد دست درموهایش بردم وبغل لاله گوشش رابوسیدم آنگاه زیرگلویش را خیلی لذت می برد وقلقلکش می آمد
. کمی پائین تر رفتم دستش رابردم بالا وزیربغلش راکه صبح برایش تراشیده بودم سفید بود مثل برف بوسیدم عرق داشت بویش دیوانه ام می کرد پائین تررفتم خواستم پستانش راازتاپش درآورم بلند شدتابش رادرآورد وآنگاه تی شرت مراهم و من مشغول خوردومکیدن پستان های نازوکوچکش شدم که سفت وسر بالا بانوک های قهوه ای خیلی زیبا و هوس انگیزبود. مامان هم دراین بین بیکارنمانده بود ضمن آخ واوخ همیشگی قربان صدقه ام می رفت وتشکرمی کردکه نیازش رامی فهمم وبه آن توجه دارم نسبت به برآوردن آن بی اعتناع نیستم ….! با دستانش پشت و گردنم راحسابی ماساژدادوآنگاه دستش راپائین آورد وباسرانگشتان شلوارک را
کمی تا قسمتی پائین داد وآنگاه دستش را داخل شورتم کردوازپشت با انگشت خط کونم راتا زیرکیرم رفت ودرهمان حال سرکیرم راکه خیس بود تومشتش گرفت وکشید آه از نهادم برخواست بوسم کرد وزیرلب گفت: چیزی نیست پسرم و با لیزی آب سرآن انگشتش رالیزوخیس کرد وفروکرد تومقعدم دوباره دادم درآمد که چه میکنی دردم می آد خانم اماخیلی حال داد یاد حرف بهروزافتادم که می گفت: پسرازهرچه بگذری حال کون دادن خوش تراست ….! منم خواستم همین کاررابکنم امادستم راکه توشورت مامان کردم وخط کون نسبتا سفت وتپلش راانگشت گذاشتم مامان گفت: ساویزعزیزم مامان قربون اون کیر مردونت بره لطفا این چندشب بی خیال کوسم شووووگفتم: باشه گلم اما کونت چی ؟!؟ خیلی طالبشم امروزم که همش جین تنت بود ولمبرات که بالاوپائین می شد توچشمم گفت: آخه من هیچ وقت به پدرت کون ندادم اون فقط کیرشولای کونم می مالید سرکیرشومیگذاشت جلوی مقعدم همین اما باشه پس بذارکرم بیارم تواول باانگشتت امتحان کن اگه تحمل دردش برام خیلی سخت نبود کیرت روبذار…..ازش لب گرفتم وگفتم: باشه مامانم هرطورتوبگی همان کاررامی کنیم. به آرومی اززیرم بیرون رفت یه جورپماد آورد ودمرخوابید روتخت کمی شورتش راپائین دادم پدش معلوم شد نمداربود معلوم بودکه خون ریزیش ادامه داره دستم راگذاشتم روران سفیدونازش بعدهم روی خط کونش انگشت میانه را با پمادچرب کردم ولای مقعدش رابازکردم که حس کردم دستم گرم شد فهمیدم گازدرکرده بروی خودم نیاوردم که این بار صدادار و کشدارگوزید یه هویی بلندشد وگفت: دست شویی دارد وبه تندی ازپیشم رفت…….!
وقتی برگشت گفت: یه دفعه دلم بشدت پیچ زد گفتم: سالاد زیادخوردی گفت: آره حتما توچایی نبات می خوری ؟ گفتم: آره گفت: 5 دقیقه ای آمادش می کنم گفتم: باشه پس یه چیزی بپوش سرمامی خوری ها..روبدوشانش راپوشیدوبه آشپزخانه رفت. چنددقیقه بعد بادوتاچای لیوانی برگشت وروی تخت نشست دولاکه شد لیوان چایش رابردارد نوک پوستان هایش ازیقه اش پیدابود فهمید میخ اونا شدم گفت: چایی نباطت رابخورتاصبح باهاشون بازی کن کسی ازت نمی گیره همش مال توووو روتخت درازکشید گفتم: حالا…بهتری ؟ گفت: آره خیلی.. ای وای داشتم می ترکیدم اصلانمی توانستم ازجام بلند بشم اگه…. ادامه نداد فهمیدم می خواست بگه اگه اون چندتارانمی گوزیدم ! دوباره رفتم روش وپستان هاش رومالید دستش رادرازکردزیرنافم وبرد توشلوارکم وازروی شورتم کیرم رامالید به وجد آمدم دستم راازروباسنش به داخل شورتش بردم یاد پماد افتادم درآوردم انگشتم راکمی پمادی کردم وبه معقدش رساندم نمداربود پرزداررر انگشتم را فروکردم توکونش جیغ کوتاهی زد فوری درآوردم بازم گوزید ! گفتم: مگرنگفتی خوبی ؟!؟ گفت: خوبم آره بعد خودش رالوس کرد دوست نداری ….؟ می خوام باصداوبوش بیشترتحریکت کنم (فهمیدم اون یکی دوتا هم عمدی بود ) گفتم: اما امشب که نمی توانم بکنمت. گفت: خب آروم خیلی آهسته بذارتوکونم. شورتش راکشید پائین وگفت: درش بیاررر کوسش خونی بود اما کونش نه با کلینکس لاپاشو پاک کردم که به معقدش نریزه . کیرم رالای کونش کردم آروم آروم تلمبه زدم آخ واوخشم رامیشنیدم چندباری این کارکردم تا اینکه کیرم رادرآوردم وآبم راروی کمرش ریختم.
…………………….
حالااین من بودم که هرآن درکف مامانم بودم وهرلحظه خواهان همآغوشی با آن که گرم واغواگرانه بود واوج هیجان.. جلوم که راه می رفت مخصوصا اگرجین وتاپ برتن داشت دیوانه ام میکرد واگر بهم نزدیک بود بی پروا دست درازمی کردم وکونش را چنگ می زدم و درمشتم میفشردم واوعشوه گرانه برمی گشت توبغلم وبهم لب می داد وخودرا درآغوشم رها می ساخت ومی گذاشت هرکاری دلم می خواست با تنش بکنم ومن تا نمیکردمش آرام وقرارنمی گرفتم دیدن هرباره کس وکونش برایم مثل روزاول تازگی داشت اما خدا نمی کرد که حوصله نداشت ویا نزدیک روزهای پریودش بود ویا مثلاکاری داشت که عشق بازی رانمی خواست آنوقت بود که بهم پرخاش میکرد و می گفت: ساویزززز! چند دفعه بهت بگم تا ملکه ذهنت بشه که این کارها مال تورختخوابه نه هرموقع وهرجا کمی خوددارباش آقا.! اما من گوشم به این گفته ها بدهکارنبود ! که موجب می گشت گاه با بغض وآه ازکنارم برود وبعد که آرام می گشت برمی گشت که ازدلم دربیاورد اما من که دیگرسرد شده بودم و آبی که ازم آمده بود به شورتم ماسیده بود بهش بی عتنایی میکردم وحتی آن شب را یا شب هایی را دراتاق خودم می خوابیدم تنهااااا اما گاها متوجه می شدم تا پشت دراتاقم آمده یواشی به درزده وچون ازمن استقبال یا جوابی نشنیده برگشته رفته وصبح هم عصبانی ومعترض زیرلب غرغرکنان باخود گفته ( که دراصل بمن ) چه غلطی کردم ها پسره واقعا باورش شده زنشم وملک شخصی اش ! البته می خواهد به این ترتیب مرابه حرف آورد اما من بی عتناع میزوصبحانه رارها میکردم می رفتم پی کارم که اوبغض آلود وگاه گریان دنبالم می آمد که ببین منوساویزمگرمن چه کرده ام که باهام این جوری رفتارمی کنی ها؟!؟ حالادیگه خرت ازپل گذشت وسمیراخانم هم برگشت ومن برات زیادی شدم باشه برو برودیگه من روتنهابذاررر.
یکباربهش گفتم: ببین مامانم هنوزهیچی نشده به سمیرا چکارداری ؟؟ چرا به اون گیرمی دی؟!؟ توبرای من گذاشتی طاقچه بالا! تازه حرف زیادی هم ازهمین حالامی زنی ! واون به آرومی گفت: خب گاهی زن ها آمادگی شوندارند ما که مثل شما نیستیم زودی شق کنیم آقا… ومن می رفتم درآغوشش می گرفتم گردن وبناگوش ولبش را می بویدم ومی بوسیدم ومی گفتم: مامانم ببخش مرا توهیجان خودم غرقم ! آخه توکه نمی دونی چقدربرام خواستنی هستی شاید اولش ساده وبرحسب یک نیازچند لحظه ای وبخاطرتوووو شروع شد اما حالا دیگه من درمیان پسرت بود ومعشوقه ات ماندن گرفتارم ورفتارم دست خودم نیست بخدا آنگاه که مثلا دولامی شوی وپشتت بمن است تونمیدانی درمن چه می کنی ومن بی اختیار دستم می رود لای پاهات ! ویا وقت هایی که ساپورت پاته کون وکپلت بامن غوغا میکند آتش بازی درشب های چهارشنبه سوری راه می اندازد ! اما توچه خیالته ! وآن دولا شدنت لحظات بیشتری که ادامه پیدا می کند از خط کونت تا خط آلتت را هویدا میکند وچشم های جستجوگرمرا بینا وازهرموقعی بهترمی بینم وگویا. . . ! خب چکنم دست خودم نیست بخدا.! شب هایی میشد که حداقل یک شب درمیان میکردمش دیگه عاصی شده بود ومی گفت: آخه داری خسته ام می کنی و من گوشم بدهکارنبود. ……..
سمیراازبچه های دانشگاه شنیده بود که حال وروزم بهترشده وفقط با یک عصا که سرش درمیان مشتم است راه می روم وبرای واحد گیری چند مرتبه آمدم دانشگاه. منم ازبچه های دانشگاه شنیده بودم که چند ماهی است که پدرش فوت کرده وپیش خود گفتم: پس آزادیش را بدست آورده ! توان تصمیم گیری دارد. واوچندی بعد اس داد که ساویزمی توانم بهت زنگ بزنم ؟ا؟ اگرنه باشه بازم صبرمی کنم اما خواهش می کنم اگه اشکالی نداره پس توبهم زنگ بزن می خوام باهات حرف بزنم حتما باید باهم حرف بزنیم. ومن زنگ زدم ودرکافی شابی که قبلا پاتوق مان بود قرارگذاشتم و حرف زدیم واوگفت: بارفتن پدرش ازدنیا دیگرمانعی سرراه مان نیست چون مامانم ازهمان دیداراول ازت خوشش آمده بود وحالاهروقت که بخواهی بیایی خواستگاری ما آماده ایم وآنطورکه توبگویی من عروس نازت می شم محرم رازت میشم. گفتم مطمئن ؟ دستم راگرفت وسرراپیش آوردوگفت: آره دیگه این دفعه اون دفعه نیست مطمئن .. اما اونمیدانست که من اسیرشبم وشب زنده داریک تبم تب رابطه با مادرم.
اونمی دانست که با رفتنش من دردام بلا گرفتارآمدم وحالاهیچ معلوم نیست که کی رها گردم وآیا ازاین قفس بتوانم بگریزم ! قفسی که حالاپری مای من نگهبان آن است ومن اسیرو دلداده آغوشش می باشم و ازهمه بدترکه اگربرهوس خودم فائق آیم با نیازاوچکنم ؟!؟ اورا به کی بسپارم ؟!؟ چگونه امکان دارد که او به من آزادی داده تا انتخاب راه کنم؟!؟ اوکه ازهمین حالا که هنوزچیزی نشده و من به سمیراوپایداری عشقش نسبت بمن جوابی نداده ام هوگرانه اعلام موضع می کندچون فقط ازبهروزشنیده است که سمیرا را بامن دیده است ! چنین معترض وگریان است آیا سمیرارابرگزینم دلش نمی شکند وآهش زندگی مارابه خاکسترتبدیل نمی کند و روزگارم را سیاه ؟!؟
…..
مگه ساویز اسمه؟؟؟معنیش چیه؟؟برو با سمیرا بذار مامانتم بره به یکی دیگه بده.در ضمن یکم خودمونی تر بنویس
ساویز اسم پسریکی ادوستان قدیمم بود که آن موقع آن پسردردبیرستان درس می خواند ودر محله ما سکونت داشتند…منظورت راازخودمانی نوشتن نفهمیدم اما این لحن رامناسب دیدم که بالاخره پسره داره درموردخودش که بهش چی گذشته شرح می ده .. منم معتقدم ساویز باید باسمیرابره چون بامادرش بمونه بچه نمی خواد……؟؟؟ شاید اگرآن تصادف پیش نیامده بود کاراین پسرومادربه این جا نمی کشید مادرپرنیازبود و ساویزمددکارمی خواست عواملی شدند تا هم رابسنجن !
الهی من قربون اون کس خوشگل مامانت برم.