– الو؟سامان؟…سلام
-سلام خانومم.خوبی؟
-خوبم.
-خوب خوب؟
-اوهوووووم…سامان؟
-جانم؟
-کجایی؟
-مغازه ام عزیزم.
-کی میای خونه؟
-شب دیگه…چیزی شده؟
کمی مکث کردم و بعد گفتم:
-میشه الان بیای؟
-چی شده مریم؟؟؟؟
-هیچی…هیچی نشده.
-داری نگرانم میکنی.جون سامان بگو چی شده
مکثی طولانی کردم و خجالت زده گفتم:
-میخامت…حالا…
چند ثانیه حرفی زده نشد و بعدش صدای سامان سکوتو شکست.
-الهی قربونت برم.میام…الان میام..
تلفونو قطع کردم و روتخت ولو شدم.
دو ماهی از ازدواجم با سامان میگذشت.ازدواج ما خیلی هم عاشقانه نبود.سامان پسر یکی از دوستان پدرم بود و فقط گهگاهی میدیدمش .حس خاصی بهش نداشتم.چیز زیادی هم ازش نمیدونستم.تنها میدونستم ک دانشجوی کارشناسی ارشد زبان انگلیسیه و بوتیکی هم در یکی از پاساژ های تهران داره.
همه چیز تا روز عروسی خواهرش سمیه مثل همیشه بود.اما اون روز اتفاق هایی افتاد که شرایط رو عوض کرد.هر بار سر بلند میکردم با نگاهش رو به رو میشدم و چند ثانیه نگاهمون بهم گره میخورد.حس عجیبی داشتم.اولین باربود ک طرز نگاهم بهش طور دیگه ای شده بود.
اون شب با همه نگاهای گاه و بیگاهش تموم شد و چند روز بعدش بود ک شماره ی ناشناسی بهم زنگ زد. جواب دادم.خودشو معرفی کرد.سامان بود .احوالپرسی کردیم ک بعدش گفت مریم خانوم …میخام حضوری ملاقاتتون کنم .راستش باید باهاتون حرف بزنم البته …اگه ممکنه.
باتعجب پرسیدم درباره ی چی؟ که گفت اگه اجازه بدین حضوری بگم.قبول کردم و قراری برای دو روز بعد گذاشتیم. وقتی به محل قرار رفتم صمیمی و گرم احوالپرسی کرد و شروع کرد ب صحبت کردن و نیم ساعتی راجع به مسایل کاملا معمولی صحبت کردیم ک یکهو بین حرفاش گفت:
-مریم خانوم…اولا ممنونم بخاطر اینکه امروز اینجایین دوم اینکه …میخاستم بگم…
وبعد سکوت کرد…
نگاهش کردم.چشماش پر از آرامش بود… با یه لبخند قشنگ گفت
“دوستون دارم…خیلی”
…
از فکر بیرون اومدم.به تابلوی روی دیوار خیره شدم.یه عکس دو نفره ی بزرگ از شب عروسیمون…به یادموندنی ترین شب زندگیم…
لبخندی زدم و از رو تخت بلند شدم…دلم عجیب هوس با اون بودن رو کرده بود.انقدری که نمیتونستم تا شب صبر کنم.دلم بدن گرمش رو میخاست..
جلوی آیینه نشستم و موهام رو جمع کردم و شروع کردم به آرایش کردن..
نیم ساعتی نگذشته بود که صدای آیفون بلند شد..با دیدن تصویرش رو صفحه دلم لرزید..در رو باز کردم و منتظرش شدم…بدنم داشت از حرارت میسوخت.
تو دلم شمردم…یک ..دو..سه.. چهار.. پنج..شش…..سی و سه …سی چهار..سی پنج.. و بعد صدای زنگ در وروی…
در رو باز کردم .
نگاهم ب نگاش گره خورد.
با حرارت گفت :
-سلام عشقم.خوبی؟
کشیدمش سمت خودم…
درو پشت سرش بست و وسایلی که دستش بود رو همونجا رها کرد و رو به روم ایستاد.
دستش رو گذاشت زیر چونم و سرم رو بالا آورد و گفت:
-چی شده خانومم؟نگام کن..
بدون اینکه نگاهش کنم لبام رو بردم نزدیک لب هاش و دیگه حرکتی نکردم.شنیدم که گفت خانوم خودمی و بعد با حرارت لبام رو بین لبهاش گرفت و شروع به بوسیدنم کرد. ناخود آگاه چشمام بسته شدند و حس خوبی همه ی وجودمو فرا گرفت. دستامو دور بدنش حلقه کردم وبه بدنم فشردمش…همونطور که لب هامو میبوسید من رو چرخوند و به در تکیه ام داد و یه دستش رو گذاشت پشت سرم و صورتش رو از صورتم جدا کرد.
چشمام رو باز کردم و نگاهش کردم .سرش رو برد پایین تر و لباش رو رو گردنم گذاشت..حرارت نفس هاش گردنمو نوازش میکرد.شروع کرد به بوسیدن گردنم و با دست دیگرش یقه ی لباسم رو ب سمت پایین کشید و لباش رو برد پایین تر و بالای سینه ام رو بوسید…
یهو بی حس شدم..پاهام شل شد .. لباسش رو چنگ زدم و بیشتر بهش چسبیدم و گفتم :ساماااان..
ازم جدا شد و با یه حرکت سریع از جا بلندم کرد.شوکه شدم و جیغ خفیفی کشیدم ک با لباش ساکتم کرد.
ب سمت اتاقمون رفت و آروم منو رو تخت گذاشت و گفت :
-دستا بالا…یالا..
و بعد لباس و سوتینم رو ازتنم بیرون کشید و ب سمت عقب هولم داد و رو شکمم نشست…
تماس دستاش با بدنم دیوانم میکرد …
سر سینه هام سفت شده بودند.شرو کرد به خوردن سینه هام.دوباره چشمام بسته شدند و آهی از ته وجودم کشیدم.با زبون نوک سینه هام رو بازی میداد و گاز های کوچیک میگرفت.دستمو ب سمت پایین بردم و با سر انگشتام آلتش رو لمس کردم و نفسم رو با حرارت بیرون دادم.تی شرتش رو در آورد و از روم بلند شد و کنارم دراز کشید و دوباره شروع کرد ب خوردن سینه هام.دستش رو روی شکمم گذاشت و آروم ب سمت پایین برد و ب شلوارم که رسید سرعت دستش رو کمتر کرد و انگشتاش رو ب زیر لباس زیرم برد. از تماس دستش با واژنم یهکو پاهام رو تودلم جمع کردم و گفتم:وای سامان..
شروع کرد ب ماساژ دادنش .بالا و پایین رفتن انگشتاش و فشار های کوچیکی با سر انگشتاش ب کلیتوریس وارد میکرد نهایت لذت رو برام به همراه داشت…نفسم تند شده بود و آه هایی ک میکشیدم بیشتر و عمیق تر شده بودند.دستم رو روی دستش گذاشتم فهمید ک نباید ادامه بده.بلند شدم و کنارش نشستم و شروع کردم به باز کردن کمربندش.کمکم کرد .شلوار و لباس زیرش رو باهم بیرون کشیدم و بین پاهاش نشستم و آلتش رو تو دستام گرفتم.حس خوبی بهم میداد.لب هام رو روی سرش گذاشتم و چند ثانیه بی حرکت موندم و بعد با زبونم شروع کردم به بازی کردن با سرش .دستم رو زیر تخم هاش گذاشتم و لب هام رو روی آلتش میکشیدم و با زبونم خیسش میکردم و داخل دهنم میبردمش…دستش رو برده بود تو موهام و اسمم رو با حرارت صدا میزد .چند دقیقه ای این کار رو انجام دادم و بعد حرکت لب هام رو تند تر کردم ک موهام رو کشید و بلند شد نشست . دوباره منو خابوند و باقی لباسام رو سریع از تنم بیرون کشید. با دستش پاهام رو باز کرد و سرش رو برد بین پاهام و زبونش رو داخل سوراخ واژنم کرد و چرخوند.با این کارش جیغ آرومی از سر لذت کشیدم .چند باری این کارو کرد.نفسام تند تند شده بود.سر سامان رو ب سمت عقب هول دادم.رو زانوهاش بین پاهام نشست و پاهام رو رو شونه هاش گذاشت وبعد رو زانوهاش بلند شد.آلتش رو تو دستش گرفت و اطراف سوراخ واژن میکشیدش.رو خود سوراخ میگذاشتش واما داخل نمیکرد و بعد دوباره به اطراف میکشیدش .چند باری این کارو تکرار کرد.صدام در اومد و گفتم:
-ساماان…دارم دیوانه میشم …سریع ..
با این حرفم سر آلتش رو تنظیم کرد و با فشار تقریبا زیادی داخلش کرد و شروع کرد ب عقب جلو کردن …لبم رو بین دندونام گرفتم تا جیغ نکشم.
-آروم خانومم آروم…تحمل کن..
اسمشو پشت سر هم صدا میزدم .این حس بالاترین لذت دنیا بود…
یهو آلتش رو بیرون کشید..چند ثانیه صبر کرد و یه نفس عمیق کشید و بعد با فشار دوباره به داخل فرستادش.دوباره جیغ کشیدم.شروع کرد با سرعت تلنبه زدن..در نهایت لذت بودم سرعت حرکاتش ب اوج خودش رسید .کمرم لرزید چنتا تکون کوچیک و..بعد پاهام شل شد با تمام توان آه کشیدم که سامان آلتش رو بیرون کشید و چند بار آلتش رو تکون داد و بعد ارضا شد و آبش رو روی شکم و سینه ام ریخت و همزمان نفسش رو بیرون داد و کنارم افتاد…
چشمامو بستم.بدنم رو به سمت خودش کشید .احساس ضعف وجودم رو گرفته بود تو اون حال آروم بغلم کرد و گفت:
-مرسی خانومم.مرسی.
نوشته: مریم
عالی بود در حد تیم ملی. مرسی مریم جون …
دوس داشتی منم میتونم همینجوری بکنمت
سلام من به دنبال ی زن یا دختر جهت دوستی و سکس هستم اگه کسی تمایل داره z بزنه از اراک یا اطراف 09351603186 منتظرم
سامان دوس پسرت بود یا ش.هرت منم بکنم بیام بهت حال بدم09394331313
یه خانم خوب و حشری مثل مریم جون اس بده ۰۹۳۶۳۳۲۰۸۰۱
salam,az khanoma kasi az Dubai ya abu dhabi hast ye hali bokonim
0509140428