سلام من بابکم 21 سالمه.من از 14 سالگی علاقم به سکس شروع شد و پسر و دخترم برام فرقی نداشت اون اولا .
وقتی 14 سالم بود و سال آخر راهنمایی بودم ی چون مدرسه من و آبجی کوچیکم که اون موقع 17 سالش بود نزدیک هم بود دیگه با هم دیگه مدرسه میرفتم.من که تازه اول نوجوونیم بود و گه گداری جلق میزدم دیگه فکر و ذکرم شده بود اینا چیزا همش در مورد اینا چیزا هم میحرفییدم با خواهرم تو راه مدرسه در مورد همین مسائل مثل سایز سینه و کون بزرگ و کوچیک واینا میحرفیدم.خونه ما از تا مدرسه دوتامون خیلی دور بود واسه همین مارو فرستادن خونه داییمون ک نزدیکتر بود و فقط خودشو زنش بودند و همه بچه هاشون رفته بودند اینور اونور پی زندگی خودشون.دایی و زنش 60سالی داشتند بیشتر وقتا خونه بچه ها میرفتند.
بعضی وقتا ک منو آبجیم میرفتیم تو اتاق مطالعه واسه درس خوندن من به شوخی انگشتش میکردم یا سینه هاشو میگرفتم البته این شوخی رو تو خونه خودمون هم با هم دیگه میکردیم.مثلا ی بار تو خونه خودمون ی بار تاب و سوتینشو ی دفعه با هم دیگه پایین کشیدم نوک سینه هاشو دیدم ک به رنگ قرمز آجری البته اونم بدش نیومد فقط پرسید رنگشون خوبه؟ منم گفتم بابه خوردنن. اونم خندید.یا مثلا ی بار 4 تا انگشتمو کردن تو کونش و چند ثانیه نگه داشتم اون فقط برگشت ی لبخند زد…
خلاصه از وقی رفتیم خونه خالی دایی این شوخی ها شدت گرفت.البته من از همون اولم قصدم لذت بود اما میگفتم شوخیه ک …تا اینکه ی بار که این دیگه از حد شوخی گذشت و منهروقت کفی میشدم مینشستم پیششو سینه هاشو میمالوندم.ی بار بش گفتم میذاری نوک سینه هاتو بگیرم گفت آره ما از رو لباسا ….
ادامه دارد
خوبه ….بقىش رو هم بزارىد