مامانم کمکم کرد مرد بشم

ظهر یه روز تابستونی با مامان تو خونه تنها بودیم وقت نهار صدام کرد و از اتاق اومدم بیرون و نشستیم سر سفره مامان روبه روی من نشست هیکل بیستش که نسبت به سنش که 43 ساله عالیه صورت و بدن گوشتی و سفید سینه 85 کمر باریک مثل این مینیاتورای کتاب شعر حافظ هستش همیشه با دیدنش حشری میشم…

 

اون روز یه دامن بلند مشکی و یه تاپ تنگ صورتی تنش بود سینه هاش بهم چشمک میزد سر نهار راست کرده بودم غذام که تموم شد برگشتم تو اتاقم درو از پشت قفل کردم همه لباسامو کندم و افتادم رو تختم و شروع کردم جق زدن یکدفعه احساس کردم یکی از بالکن از درز بین دیوار و پرده داره نگام میکنه زیر چشمی چک کردم دیدم مامانه منم بی تفاوت ملحفه روی تختو کشیدم رو خودم و به ور رفتن با کیرم ادامه دادم…

 

چند دقیقه بعد اومد پشت در اتاق و صدام کرد منم لباسامو پوشیدمو درو باز کردم اومد تو گفتم بله? گفت باهات حرف دارم ! منم گفتم بفرمایید گفت از بالکن دیدم که داری با دولت ور میری اینکار خوب نیست بهت آسیب میزنه برای چشماتم خوب نیست منم خیلی عادی گفتم خوب نیاز دارم چیکارکنم؟ دوست دخترامم که واسه خونه اومدن هزارتا بهونه میگیرن منم مجبور میشم خودمو اینطوری خالی کنم با یه حالت خاصی نگام کرد و گفت حق داری دوست داری کمکت کنم؟؟؟ حسابی جا خوردم گفتم چطوری؟ دستشو گذاشت رو کیرم و شروع کرد به مالیدن منم سریع همه لباسامو کندم رو تخت دراز کشیدم مامانم کنار تخت نشست و بعد مالیدن کیرم سرشو کرد تو دهنش داشتم روانی میشدم تاپشو از تنش در اوردم کورست نداشت سینه هاشو مالیدم بعد که دید کیرم حسابی راست شده دامن و شورتشو دراورد و نشست رو کیرم کوسش خیلی خیس و داغ بود انقد کیرمو تو کوسش عقب جلو کرد که آبم اومد و ریخت توش رو سینم دراز کشید و گفت خوبی؟ که گفتم دیوونم کردی از این بهتر نمیتونم باشم… لبامو یه کم مکیدو زبونشو تو دهنم چرخوند و گفت از این به بعد من کمکت می‌کنم. بعدش پاشد و لباساشو پوشید و از اتاق رفت بیرون منم آرومتر از همه عمرم خوابیدم اون موقع 18 سالم بود الان 23 سالمه ولی هنوزم تو هر فرصتی  میکنمش…

 

نوشته : آریا ص