من الان 32 سالمه و این ماجرا سال پیش اتفاق افتاد. من نسبتا آدم حشری هستم و شاید دلیل اومدنم تو این سایت هم همین باشه! قبل از ازدواج چن تا دوست دختر داشتم که باهاشون سکس درست و حسابی نداشتم شاید نهایتا در حد لب و چن بار هم لاپایی، اما آخرین دوست دخترم قبل از ازدواج یه خانم سی و پنج شش ساله بود که ده سال از من بزرگتر بود و البته اوپنم بود. خودش میگفت یه بار قبلا ازدواج کرده ولی یه بار که شناسنامه اشو دیدم سفید بود. بهر حال اون هفت هشت ماهی که باهاش بودم حسابی عقده گشایی کردم و اونم خداییش خوب حال میداد. از جلو ، از عقب ، ساک و حتی خوردن آبم. البته منم خوب خرجش میکردم و بهش حال میدادم. بعد از هفت هشت ماه رابطمون کم رنگ تر شد و یه روز بهم زنگ زد وگفت که داره ازدواج میکنه و دیگه مزاحمش نشم. منم که یه جورایی سیر شده بودم ازش از خدا خواسته قبول کردم و رابطمون تموم شد.
بعد از اون دنبال یه دوست دختر خوشکل و البته اگه میشد اوپن میگشتم که کم کم با شیوا آشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم که به شیوا نمیتونم به چشم یه دوست دختر نگاه کنم. شیوا یه دختر اون موقع 27 ساله بود که اگه بخام تو یه کلمه توصیفش کنم یه “شاه کس” به معنای واقعی بود. قدش حدود 170 و صورت فوق العاده خوشکل و تودل برویی داشت، چشمای عسلی و لبای بینظیری داشت. سینه هاش متوسط و اناری و سفت بودن و شاید جذاب ترین جای سکسی بدنش کونش بود که با انحنای فوق العاده ای که کمرش داشت ممکن نبود مرد باشی پشت سرش راه بری و کیرت راست نشه. روی همه ی این زیبایی هاش یه پوست سفیده سفید صاف و بی مو داشت که جذابیتش دو چندان میکرد. یعنی اگه تو بدن این بشر یه تار مو (بجز جاهای حساس!) پیدا میکردی شاهکار کرده بودی. یه ویژگی دیگه اش هم که خیلی جذابش میکرد صداش بود. صدای زنونه فوق العاده ناز و عشوه داری داشت. خنده های با عشوه اش همون اوایل دل منو از جا میکند. بهرحال بعد از یکی دو ماه از آشنایی باهاش یه دل نه صد دل عاشقش شدم و بعد از پنج شش ماه کشمکش و مخالفت خانواده هامون باهم نامزد کردیم.
بعد از اون دیگه باهم خیلی راحت شده بودیم و راحت از سکس حرف میزدیم. ولی هنوز از خود سکس خبری نبود چون من شیوا رو واقعا میپرستیدم و تا خودش نمیخاست هیچ کاری نمیکردم. چن روز قبل از عقدمون از تجربه های سکسی قبل از ازدواجم پرسید و منم صادقانه رابطه هامو بهش گفتم چون از اول بهم قول داده بودیم که هیچ چیزی رو از هم پنهون نکنیم. بعدش اون چیزی رو بهم گفت که منو شوکه کرد. شیوا بهم گفت که اونم قبل از من با دو نفر دوست بوده که با یکیشون سکس هم داشته(از جلو) و الان اوپنه. من خیلی ناراحت شدم که چرا اینو زودتر بهم نگفته اما اونقدر عاشقش بودم که فکر بهم زدن رو هم نمیتونستم بکنم. از طرفی با اون قیافه آسی که شیوا داشت میشد حدس زد که چن تا کیر تا 27 سالگی دنبالش بوده و همون که فقط یه بار دم به تله داده بود هم شاهکار کرده بود به نظرم. با همه این حرفا شیوا بهم قول داد که همیشه بهم وفادار بمونه و اگر هم روزی خواست باکس دیگه ای باشه صادقانه بهم بگه.
بالاخره ما باهم ازدواج کردیم و زندگی عاشقانه و البته سکسی فوق العاده ای رو شروع کردیم. سکس با شیوا نهایت لذت بود و اونقدر خوشگل و خوش هیکل و جذاب بود که یکسال اول زندگیمون کمتر روز یا شبی پیش میومد که نکنمش. شاید بیشترین زمانی که غیر از زمان پریودیش پیش میومد که نکنمش زمانی بود که برای ماموریت میرفتم شهرستان. چون من کارم طوریه که هر ماه برای بازدید از شرکتا و کارخونه های طرف قرارداد با شرکتمون یکی دو تا ماموریت میرم که برای هر کدوم یه شب یا دو شب خونه نیستم. البته اوایل میخاستم کارمو عوض کنم که دیگه ماموریت نرم اما چون کارمو دوست داشتم و درآمدمم بد نبود منصرف شدم. به همین خاطر به شیوا میگفتم که شبایی که من نیستم باید بره خونه مامانش. اوایل همیشه این کار و میکرد اما کم کم میگفت تو خونه خودمون راحت ترم و بعضی وقتا نمیرفت. البته از سال دوم ازدواج سکسامون کمتر شد اما بازم هفته ای دو یا سه تا سکس کامل داشتیم.
مهرماه 91 تقریبا دوسال و نیم بود که ازدواج کرده بودیم. من برای ماموریت باید میرفتم اصفهان. یکشنبه صبح پرواز داشتیم و دوشنبه شب هم برگشتمون بود. وقتی رسیدیم اصفهان مستقیم رفتیم برای بازدید از کارخونه. اما او نجا یه اتفاق ساده افتاد که کل زندگی من رو زیرو رو کرد. تو کارخونه در حین بازدید از خط ناگهان گوشی من از دستم افتاد و هرکاریش کردم دیگه روشن نشد. بعد از بازدید از دفتر به شیوا زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم که نگران نشه و گفتم خودم شب از هتل باهاش تماس میگیرم. تو بازدید بعد از ظهر فهمیدیم که برنامه های روز دوم آماده نیستن و بازدید روز دوم به تعویق افتاد. از تو کارخونه زنگ زدن تا برای شب بلیط بگیرن اما متاسفانه جا نبود و بالاخره تونستن دو تا صندلی برای پرواز دوشنبه صبح گیر بیارن.
بعد از بازدید رفتیم تو شهر گشتی زدیم و بعد از خرید سوغاتی و خوردن شام حدود ساعت 11 بود که رسیدیم هتل. از فرط خستگی دیگه زنگ زدن به شیوا رو هم بیخیال شدم و فقط یه دوش گرفتم و خوابیدم. صبج هم پرواز به موقع پرید و وقتی من رسیدم جلوی خونه هوا تازه داشت روشن میشد. برا اینکه شیوا نترسه به آروم ترین شکل ممکن در رو باز کردم. به مجض وارد شدن به خونه یه جفت کفش مردونه دم در نظرمو جلب کرد. ناگهان ضربان قلبم شروع به بالارفتن کرد. وارد پذیرایی شدم دیدم یه تی شرت و جین مردونه روی مبل افتاده و چن تا لباس زیر زنونه که مال شیوا بود هم اونورتر رو زمین افتاده چیزایی رو که میدیدم باورم نمیشد در حالی که دست و پام میلرزید آروم رفتم به سمت اتاق خواب، در اتاق کامل باز بود و اون چیزی رو که آرزو میگردم نبینم دیدم. شیوا لخت به پهلو خوابیده بود و یه مرد از پشت بهش چسبیده بود و هردو خواب بودن.
برای یکی دو دقیقه خشکم زده بود. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. انواع و اقسام فکرا به ذهنم میرسید هردوتاشونا بکشم یا رسواشون کنم تو این فکرا رفتم تو آشپزخونه و نشستم. داشتم خودم و جمع و جور میگردم که صدای زنگ ساعت از تو اتاق اومد. یکیشون زنگ و خاموش کرد.
– صدای شیوا خواب آلود: کجا میخای بری عزیزم؟
– باید پاشم …باید برم سرکار
– نه تو امروز هیجا نمیری…باید پیش من باشی
صدای ملچ ملوچ لب گرفتن و خوردن….اصلا چیزایی که میدیدم و میشنیدم قابل باور نبود. نمیدونم تو اون وضعیت این فکر از کجا به ذهنم رسید که ازشون فیلم بگیرم. خیلی آروم رفتم تو اتاق خودم دوربین برداشتم اومدم یه گوشه هال که دید خوبی داشت به اتاق خواب خودمو پشت ستون غایم کردم و شروع به فیلم برداری کردم. مرده یا بهتره بگم پسره که حدود بیست و پنج سال داشت به پشت رو به بالا خوابیده بود و شیوای من روی شکمش خوابیده بود و درحالی که دستای هومن (من بهش میگم هومن اسم پسره نمیدونم چی بود ) روی باسن شیوا رو نوازش میکرد لباشون بهم گره خورده بود. بعد از چن دقیقه 180 درجه چرخیدن و حالا شیوا زیر بود و هومن که انگار کامل از خواب بیدار شده بود خوردن ولیسیدنش رو شدیدتر کرد. در حالیکه لبا و صورت و گردن شیوا رو میخورد یه دستش روی سینه شیوا کار میکرد. شیوا هم کم کم داشت حشری میشد و آه و اوهش در میومد…هومن خیلی صبور و باحوصله رو شیوا کار میکرد و کم کم داشت سینه هاشو میخورد شیوا هم یه دستش پشت سر هومن بود و سر اونو بیشتر به سینه هاش فشار میداد و دست دیگه اش هم روی چوچولش بود. شیوا که خوب حشری شد هومن اونو طاق باز کرد و سرش رو برد لای پای شیوا یه لیس جانانه از پایین تا بالا زد طوری صدای آاااااااااااااااااااییییییییییی شیوا در اومد. بعدشم با اشتها و ولع هرچه تمام تر شرو ع به خوردن کس شیوا کرد طوری که شیوا داشت از شدت شهوت به خودش میپیچید و مدام کمرش رو از رو تخت بالا میاورد و میزد رو تخت…بعد از هفت هشت دقیقه انگار شیوا ارضا شد و خودش ول کرد…هومن بالا رفت و شروع به لب گرفتن کردن…
– چیکار کردی عزیزم تو هرچی آب تو کسم بود کشیدی بیرون!
– معلومه که میکشم، مگه میشه شیرین ترین عسل دنیا رو یه قطره اشم بزارم بمونه. نکنه میخاستی واسه آقا نیما(اسم من)؟
– نه! همش مال خودته عزیزم…فقط میخام به تو بدم بخوری..
وای اصلا باورم نمیشد شیوا داشت این حرفا رو میزد، اما دیگه از اون حالت شوکه اول در اومده بودم و شهوت سکس کامل و پرحرارتشون داشت منم فرا میگرفت. کیرم شق شده بود حسابی!
این بار هومن برگشت و به پشت خوابید و تازه من چیزی رو دیدم که فهمیدم جطور این پسره تونسته شیوا رو راضی کنه اینطور قربون صدقه اش بره. قیافه اش بد نبود انگار بدنسازی هم کار کرده بود وخوش هیکل بود اما وقتی به پشت خوابید و کیر شق شده اش تو هوا برافراشته شد برق از چشام پرید کیرش بدون اغراق دو برابر کیر من بود. فک نمیکردم چنین کیری رو غیر از توی فیلمای پورنوی خارجی بتونم ببینم. یه کیر بالای بیست و دو سه سانت طول و واقعا کلفت … برا اینکه بتونین تصور کنین کلفتیش به اندازه یه قوطی رانی بود. شیوا اومد روی هومن و به حالت 69 شدن. صورت هومن دیگه مشخص نبود که لای پای شیوا داره چیکار میکنه اما شیوا اون کیر گنده رو که تا دقایقی دیگه میخاست در اعماق وجودش حس کنه با ولع تمام لیس میزد از بالا تا پایین. میخاست براش ساک بزنه اما یه کم بیشتر از کلاهکش رو بیشتر نمیتونست تو دهن کوچیک و نازش جا بده. ولی طوری کیرش رو میخورد که تو اون مدت حتی یه بار هم کیر منو اینجوری نخورده بود. خایه هاش رو میکرد تو دهنش و تا سوراخ کونش رو هم لیس میزد. انگار این بار نوبت شیوا بود که هومن رو درحد مرگ حشری کنه تا اونم لابد با اون کیر اسبیش بیوفته به جون کس و کون شیوا خانم. همین طور هم شد و بعد از چن دقیقه شیوا به حالت سگی کونش رو قمبل کرد و هومن بلند شد اومد پشت شیوا و کیر عظیمش رو آروم هل داد تو با اینکه کس شیوا خیلی هم تنگ نیود ولی مگه کیر به اون بزرگی به راحتی جا میشد توش شیوا به ملافه تخت چنگ زده بود و صداش اوووووووووووووووووممم اش در اومده بود…کم کم کل اون کیر بیست و اندی رو تو کس شیوا جا داد و آروم شروع به تلمبه زدن کرد. شیوا صداش در اومده بود و میگفت هومن بکن منوووو…جرم بده با کیر گنده ات عزیزم….میخامش….اوووووی…
و هومن که با شنیدن این حرفا حشری تری میشد تلمبه هاش رو شدید تر میکرد. حدود 5 دقیقه تو اون حالت تلمبه زد بعدش پوزیشن رو عوض کردن و دوباره هومن خوابید و شیوا اومد رو کیرش نشست کیر هومن اینبار راحت تر رفت تو کسش و شروع به بالا پایین رفتن کرد…هردوشون تو اوج بودن و لذت میبردن..
هومن تو اون حال میگفت خیلی کسی شیوا…خیلی میخامت….میخام مال من بشی….شیوا هم جواب میداد..من مال توام عزیزم…برا همیشه مال توام….کیر تو فقط مال کس منه….کس منم مال توه… همه سوراخام مال توه….
با این حرفاشون فهمیدم دیگه زندگیم رو باید تموم شده بدونم ولی نمیدونم چرا تو اون لحظه منم از این حرفا شهوتی تر میشدم…
تو همون پوزیشن شیوا برای بار دوم و شاید هم سوم ارضا شد. هومن کیرش رو در آورد و با اشاره به شیوا فهموند که براش ساک بزته. بعد چن دقیقه خوردن و لیسیدن، کیرش دوباره مث یه دکل تو هوا برافراشته بود. شیوا به پشت خوابید. هومن یه بالش گذاشت زیر کمر شیوا و پاهای شیوا رو جمع کرد تو ی شکمش ولی یه کم از هم باز کرد تا چاک کونش از هم باز بشه. باورم نمیشد میخاست بزاره تو کونش! اصلا امکان نداشت آخه شیوا تو اون دو سال، دو سه بار اونم به زور و با کراهت کیر منو که 16-17 سانت بیشتر نبود خورده بود. ولی در کمال ناباوری من، وقتی هومن ازش پرسید بزارم تو کونت عزیزم؟ اونم گفت آره بکن تو کونم هومن ، من فقط به تو کون میدم میدونی؟…آره عزیزم میدونم…بعد یه کرم ژل مانند از کنار تخت برداشت یه کم زد به کیرش یه کم مالید دم سوراخ کون شیوا و بعدش کیرش رو دو سه بار مالید رو کس و کون شیوا و کم کم کلاهکش رو فشار داد تو کونش شیوا داشت درد میکشید و هومن لذت میبرد. کم کم کیرش رو تا ته تو اون کون خوشکل و ناز شیوا که من همیشه میبوسیدمش جا داد و بعد از یه مکس سی ثانیه ای شروع به جلو عقب کردن کرد. شیوا هم با دستش چوچولش رو میمالید و صدای آخخخخخخ و اوخخخخخش بلند شده بود. بعد دوباره پوزیشن رو عوض کردن و به حالت سگی کیرش رو کرد تو کون شیوا دیگه تلمبه های هومن شدت پیدا کرده بود و با ضربه هاش کون ژله ای شیوا رو به زیبایی به لرزش درآورده بود…
– عزیزم بکن … جرم بده… کونمو جر بده …
– میکنمت عزیزم … کونتو جر میدم …. میخام پاره ات کنم… تو کوس خودمی….
– اوووووف…..آییییییییییییییی…..اوووووووووووووووووووممم
– داره آبم میاد عزیزم…. دوست داری کجا خالیش کنم؟
– هرجا دوست داری بریز عزیزم…من که گفتم همه سوراخای من متعلق به توه..هومن دوست دارم بچه ام از کیر تو باشه
– باشه خوشکل من…به موقعش بچه دارتم میکنم….دیشب کس و کونت رو هر کدوم یه بار آبیاری کردم…حالا نوبت سوراخ سومته عزیزم…میخام آبمو بخوری گلم….
– باشه… هرچی تو بخای…
حتی یکبار هم آب من رو نخورده بود ولی داشت خیلی راحت آب اون کیر گنده رو تو دهنش میریخت. کیر بزرگش رو از کون شیوا کشید بیرون… شیوا چرخید و دهنش رو زیر کیر هومن گرفت هومن با دستش کیرش رو مالش داد تا آبش ریخت رو سرو صورت خوشکل و دوست داشتنی شیوا. با اینکه به گفته خودش دیشب دوبار آبش اومده بود ولی بازم کلی آب ازش اومد یه کم از آبش هم ریخت تو دهن شیوا که شیوا اونا خورد بعدش مث یه سردار فاتح کیرش رو روی صورت شیوا میمالید و آبش رو روی تمام صورت شیوا پخش کرد. شیوا هم با یه نگاه خاصی انگار در کمال رضایت داشت ازش تشکر میکرد.
دیگه نوبت من بود. دوربین رو خاموش کردم و یه گوشه گذاشتم و رفتم جلو قلبم داشت از حلقم میزد بیرون. خب پس همه سوراخاتون متعلق به ایشونه شیوا خانم؟! با شنیدن صدای من هردو تاشون انگار جن دیده باشن از جا پریدن. شیوا قیافه اش عین گچ سفید شده بود.
اون یارو هن به ته ته پته افتاده بود که رفتم جلو و یه کشیده محکم خوابوندم تو گوشش. نمیدونم کجا ولی احساس میکردم یه جایی دیده بودمش. هیچی نمیگفت هرچی از دهنم بیرون میومد بهش گفتم و از خونه با لباساش پرتش کردم بیرون. برگشتم تو اتاق دیدم شیواخانم یه گوشه کز کرده و داره گریه میکنه. گفتم چیه تو که تا چن دقیقه پیش آخ و اووفت همه خونه رو پر کرده بود. تف…واقعا تف به تو شیوا که همه زندگیم رو رییختم به پات اما لیاقتشو نداشتی…از این حرفا یه کم بارش کردم فقط برای اینکه خودمو یه کم آروم کنم. بعدش بهش گفتم من میرم بیرون یه قدم بزنم وقتی برمیگردم نمیخام ببینمت.
رفتم یه دوری زدم بیرون … دوباره با رفتن شهوت اون حالت شوک و ناباوری برگشته بود. نمیدونستم چیکار کنم. اگه کسی تجربه کرده باشه میدونه چقدر حس بدیه. از یه طرف به حد مرگ اونو دوس داشتم و از یه طرف دیگه صحنه ای رو دیده بودم که حتی یک ثانیه هم نمیتونستم به فکر ادامه زندگیم باشم.
یک هفته از اون روز گذشت و شیوا خونه مامانش بود. تو اون یه هفته همه فامیل بسیج شده بودن که ما رو آشتی بدن. فک میکردن دعوای زن و شوهریه. نمیدونستن شیوا خانم چه گندی زده! جالب اینکه شیوا حتی یه بار هم زنگ نزد. من فک میکردم خب با اون کاری که کرده روی حرف زدن با من رو نداره دیگه. بعد از حدود ده روز تصمیم گرفتم برم با شیوا حرف بزنم. از یه طرف هزارتا سوال تو ذهنم بود که چرا و از کی این کارو کرده و از طرف دیگه میخاستم اگه قول بده دیگه اینکارو نمیکنه ببخشمش(الان میدونم چقدر خر بودم).
اون روز عصر زودتر از شرکت زدم بیرون اومدم سمت خونه مامان شیوا. با یه کم فاصله از خونه تو کوچه پارک کردم. تردید داشتم. نمیدونستم این کارم درسته یا نه. استرسم داشتم از این که چطوری باهاش رو به رو بشم و چه حرفایی قراره بهم بزنه. تو این فکرا تو ماشین نشسته بودم که یه آژانس اومد دم در خونه. چن لحظه بعد شیوا خانم از خونه اومد بیرون. چه تیپی ام زده بود. یه آرایش غلیظ و موهاشو که از کنار صورتش ریخته بود بیرون. کقشای پاشنه بلند با یه ساپورت و یه مانتوی رنگی شیوا رو همون شاه کس همیشگی کرده یود. کجا میخاست بره با اون قیافه؟! … اونم تو این موقعیت! تصمیم گرفتم تعقیبش کنم. داشت به سمت خونه خودمون میرفت. خوشحال شدم اما خوشحالیم دووم نیاورد. جلوی یه مجتمع تجاری که نزدیک خونه مون بود وایساد. تا شیوا داشت حساب میکرد و پیاده میشد سریع رفتم یه جا پارک پیدا کردم ماشینو گذاشتم و اومدم تو پاساژ. یه لحظه از دور دیدم شیوا داره از پله برقی میره بالا. دنبالش رفتم طبقه بالا. رفت تو یه مغازه لباس زنانه. رفتم نزدیکتر دیدم همون پسره هومن تو مغازه اس. تازه فهمیدم چرا اون روز قیافه اش برام آشنا بود آخه چن بار واسه شیوا ازش خرید کرده بودیم. دو تا مشتری داشت که را انداخت. از اون طرف پاساژ داشتم نگاه میکردم. خیلی واضح نبود اما داشتن یه چیزایی بهم میگفتن و لبخند رو لب هردو بود. بعد از چن ثانیه شیوا رو دیگه ندیدم. انگار یه جایی داشت پشت مغازه که رفته بود. هومن هم بعد یکی دو دقیقه اومد در مغازه رو بست چراغا رو خاموش کرد و رفت همون پشت. ساعت حدود 4-4.5 بود و پاساژ خیلی شلوغ نبود. من که دوباره رکب خورده بودم یا شایدم چند باره اونجا وایسادم تا حدود بیست دقیقه بعد آقا هومن اومد در مغازه رو باز کرد و شیواخانم هم بعد دو سه دقیقه از اون پشت اومد بیرون در حالیکه داشت مانتو و روسریش رو مرتب میکرد. خب دیگه میشد حدس زد تو اون بیست دقیقه اون پشت چه خبر بوده. شیوا خداحافظی کرد و اومد بیرون. جلو پاساژ منم برای بار دوم مچ شیواخانم رو گرفتم! بردمش تو ماشین اولش ترسیده بود اما بهش گفتم دیگه باهات کاری ندارم اما دو تا سوال ازت میپرسم که دوس دارم راستشو بهم بگی و دوتا راه داری که یکیشون رو باید انتخاب کنی. تو جواب سوالام بهم گفت که دو ماهه که با هومن آشنا شده و چهار بارم تو اون مدت باهم سکس داشتن که سه بارش تو خونه من بوده!
در مورد دلیل کارش ازش نپرسیدم چون میدونستم یه مشت چرت و پرت بهم تحویل میده. بهش گفتم یه باید همه چیزایی رو که بهش دادم از سه دنگ خونه و ماشین گرفته تا طلا و جواهراتش رو بهم بده و از هم جدا میشیم یا جریان رو علنی میکنم. خب اونم معلوم بود که راه اول رو انتخاب کرد و بعد از گرفتن همه چی ازش، از زندگیم پرتش کردم بیرون.
بعد از اون با مهناز یکی از همکارام که دختر خیلی خانم و نازنینی هست و از قبل هم خیلی ازش خوشم میومد اما به خاطر تاهل و تعهدم همیشه باهاش سنگین بودم، رابطه ام نزدیکتر و صمیمی تر شد و حدود سه ماه قبل هم باهم نامزد کردیم. هرچند مهناز به خوشکلی و جذابیت شیوا نیس و مث اون یه “شاه کس” نیست، اما دختر خیلی فهمیده و نازنینیه که میدونم همیشه بهم وفادار میمونه. چیز دیگه ای که جالبه اینه که تا سه ماه پیش که من با مهناز ازدواج کردم، خبر گرفتم که شیوا هنوز هم مجرده و حتی کسی خواستگاریش هم نیومده! بهرحال من دیگه شیوا رو فراموش کردم و دارم زندگی جدیدم رو شروع میکنم اما زندگی با شیوا منو یا یه ضرب المثل قدیمی انداخت که میگه زن خوشکل مال مردمه. واقعا هم تو اون سه سالی که با شیوا بودم تجربه کردم که چقدر بده که همه چششون پی زنت باشه. تو خیابون، دانشگاه، محل کار، مسافرت و حتی تو مهمونیای فامیلی هم مردا دنبال یه فرصت بودن تا چشم منو دور ببینن و به یه بهانه ای لاس زدن باشیوا رو شروع کنن.
…ممنون
نوشته: نیما
بعد از اون دنبال یه دوست دختر خوشکل و البته اگه میشد اوپن میگشتم که کم کم با شیوا آشنا شدم. خیلی زود متوجه شدم که به شیوا نمیتونم به چشم یه دوست دختر نگاه کنم. شیوا یه دختر اون موقع 27 ساله بود که اگه بخام تو یه کلمه توصیفش کنم یه “شاه کس” به معنای واقعی بود. قدش حدود 170 و صورت فوق العاده خوشکل و تودل برویی داشت، چشمای عسلی و لبای بینظیری داشت. سینه هاش متوسط و اناری و سفت بودن و شاید جذاب ترین جای سکسی بدنش کونش بود که با انحنای فوق العاده ای که کمرش داشت ممکن نبود مرد باشی پشت سرش راه بری و کیرت راست نشه. روی همه ی این زیبایی هاش یه پوست سفیده سفید صاف و بی مو داشت که جذابیتش دو چندان میکرد. یعنی اگه تو بدن این بشر یه تار مو (بجز جاهای حساس!) پیدا میکردی شاهکار کرده بودی. یه ویژگی دیگه اش هم که خیلی جذابش میکرد صداش بود. صدای زنونه فوق العاده ناز و عشوه داری داشت. خنده های با عشوه اش همون اوایل دل منو از جا میکند. بهرحال بعد از یکی دو ماه از آشنایی باهاش یه دل نه صد دل عاشقش شدم و بعد از پنج شش ماه کشمکش و مخالفت خانواده هامون باهم نامزد کردیم.
بعد از اون دیگه باهم خیلی راحت شده بودیم و راحت از سکس حرف میزدیم. ولی هنوز از خود سکس خبری نبود چون من شیوا رو واقعا میپرستیدم و تا خودش نمیخاست هیچ کاری نمیکردم. چن روز قبل از عقدمون از تجربه های سکسی قبل از ازدواجم پرسید و منم صادقانه رابطه هامو بهش گفتم چون از اول بهم قول داده بودیم که هیچ چیزی رو از هم پنهون نکنیم. بعدش اون چیزی رو بهم گفت که منو شوکه کرد. شیوا بهم گفت که اونم قبل از من با دو نفر دوست بوده که با یکیشون سکس هم داشته(از جلو) و الان اوپنه. من خیلی ناراحت شدم که چرا اینو زودتر بهم نگفته اما اونقدر عاشقش بودم که فکر بهم زدن رو هم نمیتونستم بکنم. از طرفی با اون قیافه آسی که شیوا داشت میشد حدس زد که چن تا کیر تا 27 سالگی دنبالش بوده و همون که فقط یه بار دم به تله داده بود هم شاهکار کرده بود به نظرم. با همه این حرفا شیوا بهم قول داد که همیشه بهم وفادار بمونه و اگر هم روزی خواست باکس دیگه ای باشه صادقانه بهم بگه.
بالاخره ما باهم ازدواج کردیم و زندگی عاشقانه و البته سکسی فوق العاده ای رو شروع کردیم. سکس با شیوا نهایت لذت بود و اونقدر خوشگل و خوش هیکل و جذاب بود که یکسال اول زندگیمون کمتر روز یا شبی پیش میومد که نکنمش. شاید بیشترین زمانی که غیر از زمان پریودیش پیش میومد که نکنمش زمانی بود که برای ماموریت میرفتم شهرستان. چون من کارم طوریه که هر ماه برای بازدید از شرکتا و کارخونه های طرف قرارداد با شرکتمون یکی دو تا ماموریت میرم که برای هر کدوم یه شب یا دو شب خونه نیستم. البته اوایل میخاستم کارمو عوض کنم که دیگه ماموریت نرم اما چون کارمو دوست داشتم و درآمدمم بد نبود منصرف شدم. به همین خاطر به شیوا میگفتم که شبایی که من نیستم باید بره خونه مامانش. اوایل همیشه این کار و میکرد اما کم کم میگفت تو خونه خودمون راحت ترم و بعضی وقتا نمیرفت. البته از سال دوم ازدواج سکسامون کمتر شد اما بازم هفته ای دو یا سه تا سکس کامل داشتیم.
مهرماه 91 تقریبا دوسال و نیم بود که ازدواج کرده بودیم. من برای ماموریت باید میرفتم اصفهان. یکشنبه صبح پرواز داشتیم و دوشنبه شب هم برگشتمون بود. وقتی رسیدیم اصفهان مستقیم رفتیم برای بازدید از کارخونه. اما او نجا یه اتفاق ساده افتاد که کل زندگی من رو زیرو رو کرد. تو کارخونه در حین بازدید از خط ناگهان گوشی من از دستم افتاد و هرکاریش کردم دیگه روشن نشد. بعد از بازدید از دفتر به شیوا زنگ زدم و جریان رو بهش گفتم که نگران نشه و گفتم خودم شب از هتل باهاش تماس میگیرم. تو بازدید بعد از ظهر فهمیدیم که برنامه های روز دوم آماده نیستن و بازدید روز دوم به تعویق افتاد. از تو کارخونه زنگ زدن تا برای شب بلیط بگیرن اما متاسفانه جا نبود و بالاخره تونستن دو تا صندلی برای پرواز دوشنبه صبح گیر بیارن.
بعد از بازدید رفتیم تو شهر گشتی زدیم و بعد از خرید سوغاتی و خوردن شام حدود ساعت 11 بود که رسیدیم هتل. از فرط خستگی دیگه زنگ زدن به شیوا رو هم بیخیال شدم و فقط یه دوش گرفتم و خوابیدم. صبج هم پرواز به موقع پرید و وقتی من رسیدم جلوی خونه هوا تازه داشت روشن میشد. برا اینکه شیوا نترسه به آروم ترین شکل ممکن در رو باز کردم. به مجض وارد شدن به خونه یه جفت کفش مردونه دم در نظرمو جلب کرد. ناگهان ضربان قلبم شروع به بالارفتن کرد. وارد پذیرایی شدم دیدم یه تی شرت و جین مردونه روی مبل افتاده و چن تا لباس زیر زنونه که مال شیوا بود هم اونورتر رو زمین افتاده چیزایی رو که میدیدم باورم نمیشد در حالی که دست و پام میلرزید آروم رفتم به سمت اتاق خواب، در اتاق کامل باز بود و اون چیزی رو که آرزو میگردم نبینم دیدم. شیوا لخت به پهلو خوابیده بود و یه مرد از پشت بهش چسبیده بود و هردو خواب بودن.
برای یکی دو دقیقه خشکم زده بود. انگار دنیا رو سرم خراب شده بود. انواع و اقسام فکرا به ذهنم میرسید هردوتاشونا بکشم یا رسواشون کنم تو این فکرا رفتم تو آشپزخونه و نشستم. داشتم خودم و جمع و جور میگردم که صدای زنگ ساعت از تو اتاق اومد. یکیشون زنگ و خاموش کرد.
– صدای شیوا خواب آلود: کجا میخای بری عزیزم؟
– باید پاشم …باید برم سرکار
– نه تو امروز هیجا نمیری…باید پیش من باشی
صدای ملچ ملوچ لب گرفتن و خوردن….اصلا چیزایی که میدیدم و میشنیدم قابل باور نبود. نمیدونم تو اون وضعیت این فکر از کجا به ذهنم رسید که ازشون فیلم بگیرم. خیلی آروم رفتم تو اتاق خودم دوربین برداشتم اومدم یه گوشه هال که دید خوبی داشت به اتاق خواب خودمو پشت ستون غایم کردم و شروع به فیلم برداری کردم. مرده یا بهتره بگم پسره که حدود بیست و پنج سال داشت به پشت رو به بالا خوابیده بود و شیوای من روی شکمش خوابیده بود و درحالی که دستای هومن (من بهش میگم هومن اسم پسره نمیدونم چی بود ) روی باسن شیوا رو نوازش میکرد لباشون بهم گره خورده بود. بعد از چن دقیقه 180 درجه چرخیدن و حالا شیوا زیر بود و هومن که انگار کامل از خواب بیدار شده بود خوردن ولیسیدنش رو شدیدتر کرد. در حالیکه لبا و صورت و گردن شیوا رو میخورد یه دستش روی سینه شیوا کار میکرد. شیوا هم کم کم داشت حشری میشد و آه و اوهش در میومد…هومن خیلی صبور و باحوصله رو شیوا کار میکرد و کم کم داشت سینه هاشو میخورد شیوا هم یه دستش پشت سر هومن بود و سر اونو بیشتر به سینه هاش فشار میداد و دست دیگه اش هم روی چوچولش بود. شیوا که خوب حشری شد هومن اونو طاق باز کرد و سرش رو برد لای پای شیوا یه لیس جانانه از پایین تا بالا زد طوری صدای آاااااااااااااااااااییییییییییی شیوا در اومد. بعدشم با اشتها و ولع هرچه تمام تر شرو ع به خوردن کس شیوا کرد طوری که شیوا داشت از شدت شهوت به خودش میپیچید و مدام کمرش رو از رو تخت بالا میاورد و میزد رو تخت…بعد از هفت هشت دقیقه انگار شیوا ارضا شد و خودش ول کرد…هومن بالا رفت و شروع به لب گرفتن کردن…
– چیکار کردی عزیزم تو هرچی آب تو کسم بود کشیدی بیرون!
– معلومه که میکشم، مگه میشه شیرین ترین عسل دنیا رو یه قطره اشم بزارم بمونه. نکنه میخاستی واسه آقا نیما(اسم من)؟
– نه! همش مال خودته عزیزم…فقط میخام به تو بدم بخوری..
وای اصلا باورم نمیشد شیوا داشت این حرفا رو میزد، اما دیگه از اون حالت شوکه اول در اومده بودم و شهوت سکس کامل و پرحرارتشون داشت منم فرا میگرفت. کیرم شق شده بود حسابی!
این بار هومن برگشت و به پشت خوابید و تازه من چیزی رو دیدم که فهمیدم جطور این پسره تونسته شیوا رو راضی کنه اینطور قربون صدقه اش بره. قیافه اش بد نبود انگار بدنسازی هم کار کرده بود وخوش هیکل بود اما وقتی به پشت خوابید و کیر شق شده اش تو هوا برافراشته شد برق از چشام پرید کیرش بدون اغراق دو برابر کیر من بود. فک نمیکردم چنین کیری رو غیر از توی فیلمای پورنوی خارجی بتونم ببینم. یه کیر بالای بیست و دو سه سانت طول و واقعا کلفت … برا اینکه بتونین تصور کنین کلفتیش به اندازه یه قوطی رانی بود. شیوا اومد روی هومن و به حالت 69 شدن. صورت هومن دیگه مشخص نبود که لای پای شیوا داره چیکار میکنه اما شیوا اون کیر گنده رو که تا دقایقی دیگه میخاست در اعماق وجودش حس کنه با ولع تمام لیس میزد از بالا تا پایین. میخاست براش ساک بزنه اما یه کم بیشتر از کلاهکش رو بیشتر نمیتونست تو دهن کوچیک و نازش جا بده. ولی طوری کیرش رو میخورد که تو اون مدت حتی یه بار هم کیر منو اینجوری نخورده بود. خایه هاش رو میکرد تو دهنش و تا سوراخ کونش رو هم لیس میزد. انگار این بار نوبت شیوا بود که هومن رو درحد مرگ حشری کنه تا اونم لابد با اون کیر اسبیش بیوفته به جون کس و کون شیوا خانم. همین طور هم شد و بعد از چن دقیقه شیوا به حالت سگی کونش رو قمبل کرد و هومن بلند شد اومد پشت شیوا و کیر عظیمش رو آروم هل داد تو با اینکه کس شیوا خیلی هم تنگ نیود ولی مگه کیر به اون بزرگی به راحتی جا میشد توش شیوا به ملافه تخت چنگ زده بود و صداش اوووووووووووووووووممم اش در اومده بود…کم کم کل اون کیر بیست و اندی رو تو کس شیوا جا داد و آروم شروع به تلمبه زدن کرد. شیوا صداش در اومده بود و میگفت هومن بکن منوووو…جرم بده با کیر گنده ات عزیزم….میخامش….اوووووی…
و هومن که با شنیدن این حرفا حشری تری میشد تلمبه هاش رو شدید تر میکرد. حدود 5 دقیقه تو اون حالت تلمبه زد بعدش پوزیشن رو عوض کردن و دوباره هومن خوابید و شیوا اومد رو کیرش نشست کیر هومن اینبار راحت تر رفت تو کسش و شروع به بالا پایین رفتن کرد…هردوشون تو اوج بودن و لذت میبردن..
هومن تو اون حال میگفت خیلی کسی شیوا…خیلی میخامت….میخام مال من بشی….شیوا هم جواب میداد..من مال توام عزیزم…برا همیشه مال توام….کیر تو فقط مال کس منه….کس منم مال توه… همه سوراخام مال توه….
با این حرفاشون فهمیدم دیگه زندگیم رو باید تموم شده بدونم ولی نمیدونم چرا تو اون لحظه منم از این حرفا شهوتی تر میشدم…
تو همون پوزیشن شیوا برای بار دوم و شاید هم سوم ارضا شد. هومن کیرش رو در آورد و با اشاره به شیوا فهموند که براش ساک بزته. بعد چن دقیقه خوردن و لیسیدن، کیرش دوباره مث یه دکل تو هوا برافراشته بود. شیوا به پشت خوابید. هومن یه بالش گذاشت زیر کمر شیوا و پاهای شیوا رو جمع کرد تو ی شکمش ولی یه کم از هم باز کرد تا چاک کونش از هم باز بشه. باورم نمیشد میخاست بزاره تو کونش! اصلا امکان نداشت آخه شیوا تو اون دو سال، دو سه بار اونم به زور و با کراهت کیر منو که 16-17 سانت بیشتر نبود خورده بود. ولی در کمال ناباوری من، وقتی هومن ازش پرسید بزارم تو کونت عزیزم؟ اونم گفت آره بکن تو کونم هومن ، من فقط به تو کون میدم میدونی؟…آره عزیزم میدونم…بعد یه کرم ژل مانند از کنار تخت برداشت یه کم زد به کیرش یه کم مالید دم سوراخ کون شیوا و بعدش کیرش رو دو سه بار مالید رو کس و کون شیوا و کم کم کلاهکش رو فشار داد تو کونش شیوا داشت درد میکشید و هومن لذت میبرد. کم کم کیرش رو تا ته تو اون کون خوشکل و ناز شیوا که من همیشه میبوسیدمش جا داد و بعد از یه مکس سی ثانیه ای شروع به جلو عقب کردن کرد. شیوا هم با دستش چوچولش رو میمالید و صدای آخخخخخخ و اوخخخخخش بلند شده بود. بعد دوباره پوزیشن رو عوض کردن و به حالت سگی کیرش رو کرد تو کون شیوا دیگه تلمبه های هومن شدت پیدا کرده بود و با ضربه هاش کون ژله ای شیوا رو به زیبایی به لرزش درآورده بود…
– عزیزم بکن … جرم بده… کونمو جر بده …
– میکنمت عزیزم … کونتو جر میدم …. میخام پاره ات کنم… تو کوس خودمی….
– اوووووف…..آییییییییییییییی…..اوووووووووووووووووووممم
– داره آبم میاد عزیزم…. دوست داری کجا خالیش کنم؟
– هرجا دوست داری بریز عزیزم…من که گفتم همه سوراخای من متعلق به توه..هومن دوست دارم بچه ام از کیر تو باشه
– باشه خوشکل من…به موقعش بچه دارتم میکنم….دیشب کس و کونت رو هر کدوم یه بار آبیاری کردم…حالا نوبت سوراخ سومته عزیزم…میخام آبمو بخوری گلم….
– باشه… هرچی تو بخای…
حتی یکبار هم آب من رو نخورده بود ولی داشت خیلی راحت آب اون کیر گنده رو تو دهنش میریخت. کیر بزرگش رو از کون شیوا کشید بیرون… شیوا چرخید و دهنش رو زیر کیر هومن گرفت هومن با دستش کیرش رو مالش داد تا آبش ریخت رو سرو صورت خوشکل و دوست داشتنی شیوا. با اینکه به گفته خودش دیشب دوبار آبش اومده بود ولی بازم کلی آب ازش اومد یه کم از آبش هم ریخت تو دهن شیوا که شیوا اونا خورد بعدش مث یه سردار فاتح کیرش رو روی صورت شیوا میمالید و آبش رو روی تمام صورت شیوا پخش کرد. شیوا هم با یه نگاه خاصی انگار در کمال رضایت داشت ازش تشکر میکرد.
دیگه نوبت من بود. دوربین رو خاموش کردم و یه گوشه گذاشتم و رفتم جلو قلبم داشت از حلقم میزد بیرون. خب پس همه سوراخاتون متعلق به ایشونه شیوا خانم؟! با شنیدن صدای من هردو تاشون انگار جن دیده باشن از جا پریدن. شیوا قیافه اش عین گچ سفید شده بود.
اون یارو هن به ته ته پته افتاده بود که رفتم جلو و یه کشیده محکم خوابوندم تو گوشش. نمیدونم کجا ولی احساس میکردم یه جایی دیده بودمش. هیچی نمیگفت هرچی از دهنم بیرون میومد بهش گفتم و از خونه با لباساش پرتش کردم بیرون. برگشتم تو اتاق دیدم شیواخانم یه گوشه کز کرده و داره گریه میکنه. گفتم چیه تو که تا چن دقیقه پیش آخ و اووفت همه خونه رو پر کرده بود. تف…واقعا تف به تو شیوا که همه زندگیم رو رییختم به پات اما لیاقتشو نداشتی…از این حرفا یه کم بارش کردم فقط برای اینکه خودمو یه کم آروم کنم. بعدش بهش گفتم من میرم بیرون یه قدم بزنم وقتی برمیگردم نمیخام ببینمت.
رفتم یه دوری زدم بیرون … دوباره با رفتن شهوت اون حالت شوک و ناباوری برگشته بود. نمیدونستم چیکار کنم. اگه کسی تجربه کرده باشه میدونه چقدر حس بدیه. از یه طرف به حد مرگ اونو دوس داشتم و از یه طرف دیگه صحنه ای رو دیده بودم که حتی یک ثانیه هم نمیتونستم به فکر ادامه زندگیم باشم.
یک هفته از اون روز گذشت و شیوا خونه مامانش بود. تو اون یه هفته همه فامیل بسیج شده بودن که ما رو آشتی بدن. فک میکردن دعوای زن و شوهریه. نمیدونستن شیوا خانم چه گندی زده! جالب اینکه شیوا حتی یه بار هم زنگ نزد. من فک میکردم خب با اون کاری که کرده روی حرف زدن با من رو نداره دیگه. بعد از حدود ده روز تصمیم گرفتم برم با شیوا حرف بزنم. از یه طرف هزارتا سوال تو ذهنم بود که چرا و از کی این کارو کرده و از طرف دیگه میخاستم اگه قول بده دیگه اینکارو نمیکنه ببخشمش(الان میدونم چقدر خر بودم).
اون روز عصر زودتر از شرکت زدم بیرون اومدم سمت خونه مامان شیوا. با یه کم فاصله از خونه تو کوچه پارک کردم. تردید داشتم. نمیدونستم این کارم درسته یا نه. استرسم داشتم از این که چطوری باهاش رو به رو بشم و چه حرفایی قراره بهم بزنه. تو این فکرا تو ماشین نشسته بودم که یه آژانس اومد دم در خونه. چن لحظه بعد شیوا خانم از خونه اومد بیرون. چه تیپی ام زده بود. یه آرایش غلیظ و موهاشو که از کنار صورتش ریخته بود بیرون. کقشای پاشنه بلند با یه ساپورت و یه مانتوی رنگی شیوا رو همون شاه کس همیشگی کرده یود. کجا میخاست بره با اون قیافه؟! … اونم تو این موقعیت! تصمیم گرفتم تعقیبش کنم. داشت به سمت خونه خودمون میرفت. خوشحال شدم اما خوشحالیم دووم نیاورد. جلوی یه مجتمع تجاری که نزدیک خونه مون بود وایساد. تا شیوا داشت حساب میکرد و پیاده میشد سریع رفتم یه جا پارک پیدا کردم ماشینو گذاشتم و اومدم تو پاساژ. یه لحظه از دور دیدم شیوا داره از پله برقی میره بالا. دنبالش رفتم طبقه بالا. رفت تو یه مغازه لباس زنانه. رفتم نزدیکتر دیدم همون پسره هومن تو مغازه اس. تازه فهمیدم چرا اون روز قیافه اش برام آشنا بود آخه چن بار واسه شیوا ازش خرید کرده بودیم. دو تا مشتری داشت که را انداخت. از اون طرف پاساژ داشتم نگاه میکردم. خیلی واضح نبود اما داشتن یه چیزایی بهم میگفتن و لبخند رو لب هردو بود. بعد از چن ثانیه شیوا رو دیگه ندیدم. انگار یه جایی داشت پشت مغازه که رفته بود. هومن هم بعد یکی دو دقیقه اومد در مغازه رو بست چراغا رو خاموش کرد و رفت همون پشت. ساعت حدود 4-4.5 بود و پاساژ خیلی شلوغ نبود. من که دوباره رکب خورده بودم یا شایدم چند باره اونجا وایسادم تا حدود بیست دقیقه بعد آقا هومن اومد در مغازه رو باز کرد و شیواخانم هم بعد دو سه دقیقه از اون پشت اومد بیرون در حالیکه داشت مانتو و روسریش رو مرتب میکرد. خب دیگه میشد حدس زد تو اون بیست دقیقه اون پشت چه خبر بوده. شیوا خداحافظی کرد و اومد بیرون. جلو پاساژ منم برای بار دوم مچ شیواخانم رو گرفتم! بردمش تو ماشین اولش ترسیده بود اما بهش گفتم دیگه باهات کاری ندارم اما دو تا سوال ازت میپرسم که دوس دارم راستشو بهم بگی و دوتا راه داری که یکیشون رو باید انتخاب کنی. تو جواب سوالام بهم گفت که دو ماهه که با هومن آشنا شده و چهار بارم تو اون مدت باهم سکس داشتن که سه بارش تو خونه من بوده!
در مورد دلیل کارش ازش نپرسیدم چون میدونستم یه مشت چرت و پرت بهم تحویل میده. بهش گفتم یه باید همه چیزایی رو که بهش دادم از سه دنگ خونه و ماشین گرفته تا طلا و جواهراتش رو بهم بده و از هم جدا میشیم یا جریان رو علنی میکنم. خب اونم معلوم بود که راه اول رو انتخاب کرد و بعد از گرفتن همه چی ازش، از زندگیم پرتش کردم بیرون.
بعد از اون با مهناز یکی از همکارام که دختر خیلی خانم و نازنینی هست و از قبل هم خیلی ازش خوشم میومد اما به خاطر تاهل و تعهدم همیشه باهاش سنگین بودم، رابطه ام نزدیکتر و صمیمی تر شد و حدود سه ماه قبل هم باهم نامزد کردیم. هرچند مهناز به خوشکلی و جذابیت شیوا نیس و مث اون یه “شاه کس” نیست، اما دختر خیلی فهمیده و نازنینیه که میدونم همیشه بهم وفادار میمونه. چیز دیگه ای که جالبه اینه که تا سه ماه پیش که من با مهناز ازدواج کردم، خبر گرفتم که شیوا هنوز هم مجرده و حتی کسی خواستگاریش هم نیومده! بهرحال من دیگه شیوا رو فراموش کردم و دارم زندگی جدیدم رو شروع میکنم اما زندگی با شیوا منو یا یه ضرب المثل قدیمی انداخت که میگه زن خوشکل مال مردمه. واقعا هم تو اون سه سالی که با شیوا بودم تجربه کردم که چقدر بده که همه چششون پی زنت باشه. تو خیابون، دانشگاه، محل کار، مسافرت و حتی تو مهمونیای فامیلی هم مردا دنبال یه فرصت بودن تا چشم منو دور ببینن و به یه بهانه ای لاس زدن باشیوا رو شروع کنن.
…ممنون
نوشته: نیما
داستانت عالی بود و البته خیلی خیلی واقعی
اين واقعي بود عجب صبري داشي به خدا من بودم جفت شونو ميكشتم…. من اصلا تحمل خيانت ندارم اصلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا