سلام من مجید هستم ساکن اهواز و الان 27 سالمِ داستانی که می خوام براتون تعریف کنم یه داستان کاملاً واقعیه! من الان مدت 6 ماه که با زن جوانی به نام مهناز دوست شدم که این مشخصاتو داره: پوست سفید حدود 60 کیلو وزن و حدوداً 170 قد با چشمو ابرویی مشکی و 25 ساله.
من تو یه شرکت تو بالا شهر اهواز کار میکنم واسه همین همیشه با سرو وضع خیلی مرتب به محل کار میرم، یه روز که داشتم به خونه بر میگشتم خانم جونی رو تو ایستگاه اتوبوس دیدم که توجه منو جلب کرد به اولین بریدگی که رسیدم دور زدم و سریع برگشتم تا اونو ببینم، جلو پاش ایستادم اول محل نداد گفتم خانومی اگه جایی میری برسونمت اما جوابم نداد ولی چون من ازون پر روها هستم کم نیوردم و باز باش حرف زدم، مرتب به خودم میگفتم کم نیار داره ناز می کنه الان که سوار بشه! بالاخره اسرارم جواب داد و گفت: خیلی وقت منتظر اتوبوسم داره دیرم میشه منو تا یه جایی برسون منم که از خدام بود گفتم چشم سوار شو! وقتی سوار شدو حرکت کردم اول خودمو معرفی کردم اونم گفت خوشبختمو خودشو معرفی کرد، خلاصه سرتونو درد نیارم فقط بگم که شماره دادم پیادش کردم.
سه چهار روز بعد یه شماره ایرانسل ناشناس بهم تک زد منم تماس گرفتم، یه خانوم بود، نشناختم خودشو معرفی کرد و فهمیدم که مهناز. یه مدت تلفنی با هم در ارتباط بودیم اوایل زیاد رو نمیداد که ببینمش ولی بالاخر راضیش کردم که بعد از کار برسونمش خونه، تو حرفاش گفت که تازه تو یه شرکتی به عنوان حسابدار مشغول شده و چند وقت که ازدواج کرده وشوهرشم تازه استخدام شده کارش جوریه که یه روز کامل سر کار و دو روز استراحت، اینا رو که می گفت من فکرایی به سرم می زد گفتم که باید برم رو مخش که بزاره برم خونش ولی با رفتاری که ازش میدیدم می شد فهمید که منظورش ازین رابطه یه جور هیجان و سرگرمیه ولی من دلو زدم به دریا و بعد یک ماه و نیم باب صحبت و در این مورد باز کردمو به این بهونه که تو شوهر داریو نمیشه زیاد بیرون همو ببینیم باید جایی باشیم که کسی نبینمون شروع کردم رو مخش رفتن تقریبا دو هفته ای زور زدم تا راضی شد و قرار شد که وقتی شرایط جور بود خبرم کنه البته خیلی میترسید چون میگفت که خونه مادرش چند دقیقه بیشتر با خونشون فاصله نداره.
یکی دو هفته گذشتو من کم کم داشتم نا امید میشدم که بذاره برم خونش. بالاخر یه روز تلفن کرد و گفت فردا شوهرم سر کار منم فردارو مرخصی گرفتم که با هم باشیم ، منو بگی داشتم بال در میاوردم دیگه، زنگ زدم به مسئولم و فردارو مرخصی گرفتم.
مهناز بهم یه ساعتی رو مشخص کرد که برم خونشون! منم ادرس دقیق خونشو گرفتم اخه هیچ وقت تا خونه نرسونده بودمش که خونرو یاد بگیرم. صبح رفتم سمت خونه مهناز وقتی رسیدم خیلی عادی زنگ خونه رو زدم رفتم بالا.
وقتی وارد شدم مهناز و دیدم که با یه بلوز قرمز یه شلوار روشن تنگ جلومه و موهاشم دم اسبی بسته. دست دادیمو نشستم رو کاناپه جلو تلویزیون، مهناز رفت که واسم شربت بیاره اخه خیلی هوا گرم بود منم تشنه بودم وقتی اون تو اشپز خونه بود من مدام بهش نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم پسر عجب چیزیه خلاصه شربت و اوردو باهم خوردیم یه ربع ساعتی بود که اونجا بودمو فقط به این فکر میکردم که لخت مهناز چقدر دیدنیه با این پوست سفید و باسن و سینه خوشکل، بهش گفتم یکم نمیای نزدیکتر؟ بیا جفتم پس این چه مهمون نوازیه؟ خنده ای کردو نشست جفتم همینطور که با هم صبت میکردیم من دستشو گرفته بودم بعد چند دقیقه دستمو گذاشتم رو رونش، یه خنده ای کرد و چیزی نگفت منم خیالم راحت شد که قصدمو فهمیده و ممانعتی نمیخواد بکنه، خیلی بی مقدمه بهش گفتم مهناز خیلی دوست دارم ببوسمت یه مکسی کردو گفت باشه اشکالی نداره بعد منم لبمو گذاشتم رو لبا سرخشو شروع کردم به خوردن لباش، این کار یکی دو دقیقه طول کشید بعد اروم دستمو گذاشتم رو سینش اینقدر شهوتی شده بود که هیچی نمیگفت، شروع کردم به بازی کردن با سینه هاش وقتی احساس کردم امادست شروع کردم به در اوردن بلوزش. سوتینش سفید بود و فکر کنم سایزش 70 بود دستمو بردم پشت کمرشو همونطر که داشتم لب می گرفتم سوتینشو باز کردم وقتی سینشو دیدم شهوتم بیشتر شد و سریعتر شروع کردم به در اوردن شلوارش وقتی خواستم شرتشو در بیارم جلومو گرفت و گفت این سوپرایز اخرشه، اینو گفت و شروع کرد به در اوردن لباسا من با این کارش خیلی حال کردم، وقتی لخت شدم یه نگاهی به کیرشق شدم کرد و گفت: یه کمکی از کیر شوهرم بزگتره بعد شروع کرد به ساک زدن دقیقا شبیه به این فیلما پورن ساک میزد، واقعا لذت بخش بود یکم که خورد بهش گفتم بیا بخواب رو کاناپه و اون سوپرایزو نشونم بده گفت اینجا نه بریم رو تخت ، رفت روتخت و خوابید منم بلافاصله شورتشو در اوردم چیزی که دیدم شهوتمو 100 برابر کرد یه کس تمیز تپل شروع کردم به خوردنش چون اینقدر تمیز و ناز بود که حتی اگه بد دلم بودم نمیتونستم ازش بگذرم.
از همون اول بیشتر چوچولشو میلیسیدمو میمکیدم اونم شروع کرد به آه و اوه کردن و با دستش سرمو فشار میداد رو کسش دیکه تاقت نداشتم بلند شدم کیرمو گرفتم تو دستم به مهناز گفتم برم کاندوم از تو جیب شلوارم بیارم که گفت کاندوم نمی خواد فقط مواظب باش موقع ارضا شدن! منم که از خدام بود بدون کاندم بکنمش گفتم باشه. کیرمو گذاشتم در کسش و آروم فشار دادم تو مهناز یواش یواش اخ میگفتو لذت می برد کسش مثل اتیش داغ بود خیلی لیز، کیرم که تا ته رفت تو کسش یه مکسی کردموشروع کردم به تلمبه زدن دیگه هیچی حالیم نبود و فقط لذت می بردم تنها صدایی که می شنیدم آه و اوه مهناز بود چنددقیقه گذشت که مهناز شروع کرد به تکون خوردن وتند تند نفس کشیدن و بلند میگفت ادامه بده محمد سریعتر و با دستش به کمرم چنگ مینداخت، منم با سرعت بیشتری تلمبه می زدم که یهو مهناز یه جیغ کوتاهی کشید و شروع کرد به تکون خوردن من که دیگه یبحرکت شده بودم به مهناز نگاه میکردم. بعد اون تکونا مهناز یه چند ثانیه ای بیحرکت موند و تند تند نفس می کشید اروم بهش گفتم خوبی عزیزم؟ با یه مکس گفت بهتر از این نمیشه، ادامه بده! مطمئن بودم که ارضا شده باز شروع کردم به تلمبه زدن اونم تمام تلاششو میکرد لذت ببرم، دست می کشید تو کمرم، لبمو میخورد ، گوشمو میخورد خلاصه داشت اساسی بهم حال می داد! وسط کار بودیم که یهو گوشی مهناز زنگ خورد با حالت ترس گفت:وای خدا کیه؟ شماره روکه دید گفت ابراهیمِ!
(محمد شوهر مهناز) گفت تروخدا تکون نخور صداتم در نیاد!
گفتم خیالت راحت تو جواب بده!
همینطور که کیرم تو کسش بود بی حرکت موندو خوابیدم رو سینش. درست متوجه نمی شدم محمد چی بهش می گفت!
تلفن که تمام شد با لبخندی گفت ادامه بده تا این استرس از تنم بره منم شروع کردم به تلمبه زدن چیزی نگذشت که آبم اومد گفتم مهناز داره آبم میاد گفت فدات بریز رو شکمم اشکال نداره بعد اینکه ابم اومد کنار هم دراز کشیدیم بعد از هم لب گرفتیم و لباسامونو پوشیدیم. مهناز هندونه آورد خوردیم یه نیم ساعتی نشستم و گفتم دیگه برم، خدا حافظی کردمو زدم بیرون. حتی الانم که اینو نوشتم شهوت تمام وجودمو گرفت. از اونوقت تا حالا بازم چند باری با مهناز سکس داشتم البته خودش که میگه تا کار شوهرش شیفتش اینجوره یعنی یه روز کامل سر کاره این برنامه پا برجاست حالا ببینیم تا کی میشه کس تپل مهناز به کیرم حال بده.