من گلسا هستم 22 ساله مجرد دانشجو تو سمنان رشته مدیریت بانک داری یه خونه مجردی نزدیک ترمینال . من تا 3 ماه پیش که این ترم شروع بشه تنها تو یه خونه که صاحبش یه پیر مرد و پیر زن هستند که از دار دنیا همین خونرو دارند خرجشون هم از اجاره این خونه در میارند من هفته ای فقط سه روز اینجا هستم به همین علت تا سه ماه پیش تنها بودم تا اینکه تو دانشگاه دانشجویی اومد که تازه میخاست برای ترم اول ثبت نام کنه با پدرش اومده بود خوابگاه هم معمولا وسط سال دانشجو قبول نمیکنه وضع مالیش بد بود به همین خاطر میخواست مرخصی بگیره تا سال بعد از اول سال بیاد که خابگاه گیرش بیاد داخل سالن منتظر چواب بودند که دختره اروم داشت گریه میکرد خیلی دلم سوخت با مدیر صحبت کردم که اگر نصف کرایه خونرو بده بیاد پیش من پول پیش هم نمیخواد بده برام مهم نبود که من 4 ملیون پیش دادم و 100 هزار تمان اجاره اگر خابگاه هم گیرش میومد باید ماهی 60000 تومان میداد تازه اینجا 50000 میده مدیر کلی منو دعا کرد با پدر دختره که خیلی غیرتی بود صحبت کرد
اونا قبول کردند و با کلی سوال در باره خونه به سمت خونه رفتیم دختره که سارا نام داشت کلی خوشحال بود و یواشکی طوری که باباش نفهمه همش قربون صدقه من میرفت خلاصه پدرش بعد از کلی تحقیقات که انگار به همه شک داشت خونرو پسندید و رفت به شهرشون نمین من موندمو سارا یک ماهی با هم بودیم و دیگه به هم عادت کرده بودیم یه شب که فرداش امتحان داشتم داشتم درس میخوندم توی حیاط که سردم شد و خیلی بی سروصدا اومدم تو که مزاحم خاب سارا نشم با تعجب دیدم که انگار سارا داره زیر پتو میلرزه ترسیدم فکر کردم تشنج کرده منم کلا از تشنج میترسم قبلا دیده بودم که تشنج چه جوری از ترسم لحاف زود زدم کنار که ببینم چش شده چیزی که دیدم باورم نمیشد شلوار سارا تا زانو پایین بود یه خیار نسبتا کلفت و گنده تو کسش با دیدن من دست پاچه شلوارشو پوشید خیارو انداخت زمین رفت یه گوشه زانوهاشو بغل کرد من رفتم طرفش که باهاش صحبت کنم که دستشو گذاشت رو سرش و با التماس گفت تروخدا نزن من با این حرکتش دلم براش سوخت گفتم سارا جان من نمیخوام بزنمت میخئام با هات صحبت کنم همین گفت گلسا جان ببخشید غلط کردم دیدم خیلی ترسیده به خودم گفتم الان فایده نداره باهاش صحبت کنم فردا باهاش حرف میزنم .
فرداش وقتی از امتحان برگشتم دیدم خونه کاملا تمیزه ناهار هم حاظره با ترس سلام کرد نشست پرسیدم سارا جان این چه کاری که با خودت میکنی گفت غلط کردم دفعه اخرمه گفتم از من چرا میترسی من میخام بدونم چرا این کارو میکنی گفت یعنی منو بیرون نمیکنی گفتم نه چرا باید این کارو بکنم گفت دست خودم نبود شهوتی شدم گفتم اخه تو خیارو تا ته کرده بودی ت کست مگه پرده نداری گفت نه پسر عموم پاره کرده بعدش هم رفته با یه دختره دیگه ازدواج کرده باباشم برای همین خیلی سخت گیره چون دخترش هوسیه شهوتش بزنه بالا به همه ممکنه بده سارا هم به همین خاطر با خیار یا بادمجون و حتی با دسته مسواکش خودشو ارضا میکنه منکه اولش باور نمیکردم ولی الان میدونم راست میگفت بالاخره چند روز گذشت تا اینکه دیدم تو حموم صدای هدر رفتن اب میاد کنجکاو شدم از لای ذر نگاه کردم دیدم به کمر خوابیده لنگاشو داده بالا دسته مساکو داره تو کسش میچرخونه با یه دستش هم جلوی دهنشو گرفته که مثلا من نشنوم بازم بی هوا رفتم تو دوباره با دست پاچه گی خودشو جمع کرد و سرشو انداخت پایین نمیدونم چی شد که رفتم جلو مسواکو ازش گرفتم گفتم بخواب سارا با تردید دراز کشید منم دسته مسواک کردم تو کسش براش بالا پایین میکردم بعد چند دقیقه مسواکو انداختم اونور دو از انگشتامو بردم تو سارا داشت با صدا اوف اوف میکرد توی این یک ماه بی صدا چقدر زجر کشیده بود بنده خدا چند دقیقه که گذشت با یه جیغ بلند و کلفت ارضا شد کلی تشکر کرد بعد با اب منو خیس کرد منم با یه فحش بد جوابشو دادم و لباسامو در اوردم داشتم سوتینمو در میاوردم که دیدم سارا از روی شلوار داره کسمو میماله
چیزی مگفتم بعد ایستاد شروع کرد به لیسیدن سینه هام حالم داشت خراب میشد احساس گیجی شایدم شهوت داشتم به خودم امدم دیدم لخت لختم دراز کشیدم سارا هم داره کسمو لیس میزنه البته لیس که نه داره میخوره قورت میده داشتم لذت میبردم یه ان تمام بدنم بی حس شد قدرت پاشدن نداشتم فقط احساس کردم تمام جونم داره از کسم میزنه بیرون حس غریبی بود منفجر شده بودم قتی سر حال اومدم سارا رو سینم خوابش برده بود اروم صداش کردم دوش گرفتیم زدیم بیرون قرار گذاشتیم که سارا دیگه به خودش ور نره منم کس سارا را لیس بزنم تا ارضا بشه سارا هم منو ارضا کنه الان که 3 ماهه از اومدن سارا میگذره ما بارها با هم حال کردیم و بارها ارضا شدیم چیزی که قبلا سالی یه بار اتفاق میافتاد اونم قتی که موقییت چور میشد یه فیلم سوپر میدیدیم ولی سارا یه چیز دیگست