سلام اسمم سونیاست ۲۳ سالمه قبلان یه داستان واستون داشتم،،، خوب از اینا بگذرین من همجنسبازم… یه پارتنر نازم دارم حالا میخوام از یه تجربه شیرین و فراموش نشدنی بگم واستون… یه اتاق خوب تو یه هتل خیلی شیک گرفتم با یه نظریهٔ عالی و زیبا (حالا نگین مگه کشکه و به این راحتی؟ هرجا پارتی داشته باشی و پول بدی آره به همین راحتی)… مشروبم گرفته بودم و از ساعت ۳ توی هتل منتظر عشقم بودم که بیاد البته میدونستم که کار داره و تا پیداش بشه ساعت میشه نزدیک ۶ بگذریم… ساعت ۵.۳۰ زنگ زد که دارم میام منم آماده بودم و وان رو پر از آب و کفٔ کردم و کلی گًل ریختم تو حموم گلبرگای قرمز رو کاشیهای سفید واقعا ترکیب جالبی بود کل اطاقت پر بود از گلبرگای قرمز از جمله روی تخت… نازنین یارم اومد پرواز کردم به سمت در وقتی در و باز کردم و اومد داخل بغلش کردم و لباش رو بوسیدم لبای مثل عسلش رو بهم نگاه کرد و گفت دیوونه چی کارا کردی؟ چقدر زحمت کشیدی منم فقط بغلش کردم و بوسیدمش لباساشو در آوردم و گفتم چیزی میخوری که گفت نه گفتم بیا برم حموم گفت باشه
لخت شدیم و رفتیم طرف حموم وقتی وان و گًل رو دید کیف کرد چشمش برق میزد، عشق اینم که همیشه خوشحالش کنم بغلم کرد و رفتیم تو آب… توی چشمش نگاه کردم با چشمش داد میزد که منو میخواد من از اون بدتر بودم رفتم سمتش و لباشو گرفتم و شروع کردیم به خوردن لبای هم نوازشهای عاشقونه بود که رعد و بدل میشد رففتم رو گردنش میدونستم حساسه شروع کردم به لیسیدن و بوسیدن صداش در اومده بود دستم رو سینه هاش سری خورد و رفت رو شکمش و بدم رفت رو کس ناز و تپلش صداش در اومده بود باز اومدم رو سینه هاش نزدیک نیم ساعت یا شاید چهل و پنج دقیقه همینطوری گذشت گفتم پاشو بریم که بلند شد همدیگرو شستیم و اومدین بیرون اون رفت رو تخت و منم رفتم دنبال مشروب و با ۲تا گیلاس اومدم پیشش خوردیم به سلامتی هم و عشق همیشه گیمون…
گیلاسمون خالی شد من دیگه تحمل نداشتم یهو منو کشید رو خودش لخته لخت بودیم و داغ از لبای نازش شروع کردم میخردمشون با موهاش بازی میکردم (اونایی که تجربه لز دارن میدونن که خیلی متفاوت و کاملا احساسی خیلی خاص) تو همون لحظه واقعا به این فک میکردم که چقدر دیوونشم با چشمش بهم فهموند که خیلی دوسم داره کارمو ادامه دادم رفتم سراغ گردنش و سینه هاش صداش در اومده بود و همش قربون صدقم میرفت و با موهام بعضی میکرد رفتم پایین رو شکمش بعدشم رو کس ناز و تپلش شروع کردم واسش خوردن با دستم سینه هاش رو بازی میدادم معلوم بود که داره لذت میبره منم همین رو میخواستم که اون ارضا بشه و کیف کنه حاضر بودم واسش جونم رو بدم فکر کنم یه ده دقیقه طول کشید که یهو محکم با ناخنش رو کتفم فشار آورد و ساکت شد آره عشق من ارضا شده بود، منم صبر کردم تا آبش بیاد و همش رو خوردم اومدم پیشش دراز کشیدم چشمای خوش رنگش باز نمیشد
بغلش کردم و بوسیدمش تو چشمم نگاه کرد و گفت با دنیا عوضت نمیکنم میدونستم خسته شده واسه همین فقط ناز و نوازش و بوسه بود تا این که به خوابه… ما یه رابطهٔ احساسی داریم وقتی ارضا کردمش واسه من کافی بود بهش فرصت دادم استراحت کنه بده اینکه از خواب بیدار شد یه همخوابی خیلی خوب داشتیم و اون من رو ارضا کرد اونم به روش خودش اون شب تا صبح بیدار بوسیم و از آینده حرف میزدیم و برنامههای آینده ساعت ۷ صبح بود که خوابیدیم یهو چشم باز شد دیدم ای وای ساعت ۸.۳۰ و عشقم خواب مونده بیدارش کردم و صبحونه خورد تا برسه محل کارش ساعت شد ۱۰ منم اومدم هتل خوابیدم ساعت ۱ ظهر تصفیه حساب کردم و رفتم خونه… عاشقانههای ما هنوز ادامه داره شایدم تا ابد… اگه دوس داشتین بگین تا بازم واستون از داستانای خودمون بنویسم…
خیلی عالی بود ،احساس کردم عشق همهي وجودموگرفته من عاشقم عاشق همجنسم نه واسه لز ،واسه خودموخودش .عالی نوشتی امیدوارم همیشه عاشق بمونی .خوشحال و عاشق