قصه تنهایی من

از همه چی خسته شده بودم بعد از اون خیانتی که در حقم شد دیگه دنیام رنگی نبود، همه به چشمم یکسان بودن، به هیچکس علاقمند نمیشدم. دیگه تصمیم گرفته بودم که با هیچ دختری نباشم. اولش خودمو با یه کاری مشغول کردم. ولی اعصابم نمیکشید. بعد از چند تا درگیری که با مشتری ها داشتم انداختنم بیرون، حقوقم هم ندادن. دیگه کارم شده بود با رفیقام برم بیرون خیبون ها رو متر کنیم بریم تو پارک بشینیم سیگار بکشیم هفته ای یکی دو بار هم مشروب میخوردیم مشروب که چه عرض کنم. یا اب الکل بود یا سرم و قرص. تا این که دیدم رفیقام دیگه پایه نیستن. میومدن منو نصیحت میکردن که خودتو تو اینه نگاه کن ببین با خودت چیکار کردی زیر چشات گود افتاده رنگت زرد شده. پس کو اون داریوش که روزی دو بار تمرین داشت؟ اصلا تو اینه بدنتو نگاه کردی ببینی چه بلایی سرخودت اوردی ؟البته راست هم میگفتن ولی به قول خودم من دیگه از دست رفته بودم دیگه زندگی واسم معنی نداشت. تو زندگی که به هیچ کس هیچ احساسی نداشته باشی و فکر کنی که همه باهات دشمنن، واقعا اون زنگی دیگه ارزش زنده بودن نداره.
اینجوری شد که خودم موندمو خدای خودم. بعضی وقتا به این جمله فکر میکردم به نام ان که اشک را افرید تا سرزمین عشق اتش نگیرد) میگفتم خدایا کدوم سرزمین؟ کدوم عشق؟ عشق هایی که همش شده پول یا تنوع؟ میزدم زیر گریه. بیدار میشدم میدیدم ظهر شده نصف کلاس هامو غیبت داشتم 7،8 تا تماس از دست رفته داشتم . که دوستام میخواستن منو از خواب بیدار کنن. بعضی روزا میشد که اصلا دانشگاه نمیرفتم اون ترم هم مشروط شدم.
 
یه شب اهنگ یاور همیشه مومن داریوش رو گذاشته بودم داشتم مشروب میخوردم و سیگار میکشیدم. یاد گذشته افتادم یاد ان روز هایی که با سحر دوست بودم.چه روزای خوبی بود ، دلم واسه اون روزا تنگ میشد. یادمه همیشه میرفتیم بام کرج بعدش میرفتیم جاده اتشگاه. هر وقت میرسیدیم اونجا میگفت : هوی دوباره که اومدی این جا بازم میخوای شیطونی کنی؟ نگر دار من میخوام پیاده شم. منم اخمام رو میکردم تو هم محلش نمیذاشتم .خودش میومد لباشو میذاشت رو لبام خودشو لوس میکرد. عاشق این کاراش بودم. وقتی میخواستم ازش لب بگیرم فرار میکرد منم دنبالش میکردمو میگرفتمش تو بقلم و از هم لب میگرفتیم. به خودم اومدم، پیک مشروبم رو پر کردم چند تا پیک پشت سر هم رفتم بالا یه نخ سیگار روشن کردم. سگ مست سگ مست بودم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره. شمارش نا شناس رد تماس دادم اخه کیه که ساعت 3 نصف شب به من زنگ میزنه؟ دوباره زنگ خورد، جواب دادم دیدم صدای دختره گفتم: بفرما گفت: چیه چرا اینجوری صحبت میکنی؟ یه فحشش دادم میخواستم قطع کنم که گفت فحش نده منم شیما. یه لحظه خشکم زد. شیما تویی ؟(دختر عمومه) اره منم چرا انقدر بی ادب شدی؟ ساعت 3 ادمو از خواب بیدار میکنی میخوای خوش اخلاق و با ادب باشم؟ اره جون عمت تو خواب بودی؟دیروز شبنم (یکی از بچه های دانشگاهمون که بچه تهرانه با دختر عموم دوست بود) بهم زنگ زد گفت حالت خیلی خرابه تو دانشگاه میگن معتاد شدی. هر چی میخوان بگن واسه من فرقی نمیکنه پاشو چند روز بیا اینجا حال و هوات عوض بشه اخه دانشگاه میرم شبنم که میگفت این ترمو مرخصی گرفتی؟ ترم قبل هم که دانشگاه نمیرفتی شنیدم مشروط شدی. شیما تو رو خدا تو یکی دیگه گیر نده
واسش تعریف کردم که چی شده با اسرار زیاد تصمیم گرفتم که برم بندرعباس( دانشجو اونجاس) با شیما هم خیلی راحت هستم. راجع به دوست دخترام و سکس هام تا قبل سحر، همه چیو واسش میگفتم.
 
به خودم اومدم دیدم صبح شده زنگ زدم به یکی از دوستام ازش خواهش کردم که بیاد ماشینمو بر داره ببره نماینگی چکش کنه. بعد اون دعوایی که باهاش کردم فکر نمیکردم قبول کنه . ولی دمش گرم گفت باشه. خودم هم که از سر درد داشتم میمردم. جند تا قرص خوردمو خوابیدم. نزدیک های صبح روز بعد بیدار شدم. رو تخت دراز کشیده بودم پاکت سیگارو برداشتم دیدم خالیه مثل زندگی من پر از خالی بود. یاد اون روز افتادم که اورده بودمش چالوس اره درست رو هوین تخت بود با هم دراز کشیده بودیم. چشمام به چشاش قفل شده بود لباشو رو لبام احساس کردم خیلی لباش قشنگ بود خیلی خوش مزه بود هیچ وقت از لباش سیر نمیشدم. داشت بدنمو نوازش میکرد منم دستم رو کونش بود. یه تاپ تنش بود تاپشو در اوردم سوتین نپوشیده بود وای چه سینه های قشنگی داشت. از زیر گردنش شروع کردم به خوردن ،رسیدم به سینه هاش خیلی نرم بود من مونده بودم این سینه ها به این نرمی چطوری انقدر رو فرم وایساده بود. دستش تو موهام بود داشتم دستم رو از زیر شلوارش بردم رو کسش خیس و داغ بود. شروع کردم به مالیدن کسش. دیگه تو حال خودش نبود داشت اروم ناله میکرد. شلوارکشو اروم در اوردم یه لحظه احساس کردم خجالت کشید. من که یه شلوار تنم بود. شلوارمو کشید پایین . گفت داریوش کوچولو من که داره میترکه. شروع کرد ساک زدن خیلی خوب ساک میزد.داشت ابم میومد کشیدمش بالا گفتم بسه حالا نوبت منه. ( هیچ وقت کس نمیلیسیدم . نمیدونم چرا؟ از ترش مزه گیش خیلی بدم میومد. بجز اولین بار دیگه هیچ وقت این کارو نکردم.) ولی این بار بخاطر سحر داشتم کسشو میخوردم. یه لرزه کوچیک کرد سرمو محکم فشار داد.فهمیدم ارزا شده.خودم از تخت اومدم پایین رو زانو نشوندمش. پشتش به من بود خیلی بدن قشنگی داشت. کون گنده کمر باریک رون هاش که خیلی خوب بود. برگشت بهم نگاه کرد با نگاش فهمیدم که میگه نکن تو کونم. ولی خیلی حشری شده بودم. اونم که دید من ارزا نشدم. ممانعت نکرد یه خورده کرم مالیم به کونش یه انگشتمو کردم توش زیاد دردش نیومد کسش هم داشتم میمالیدم داشت یواش یواش ناله میکرد یه انگشت دیگمو کردم تو کونش . یه جیغ خفیف کشید. دیگه داشت کونش جا باز میکرد کیرمو اروم گذاشتم جلو سوراخش خیلی منظره ی قشنگی بود. اروم اروم کردم تو. صورتشو نگاه کردم دیدم چشاش پر اشک شده خیلی داشت درد میکشید. یه لحظه خواستم در بیارم، گفت نه تا اخر بکن تو میخام کیرتو تو بدنم احساس کنم. داشتم تلنبه میزدم. اونم داشت حال میکرد. از پشت سینه هاشو میمالیدم خیلی حال میداد. ابم اومد همرو خالی کردم تو کونش. یهو دیدم یه چیزی خورد به صورتم. دیدم افشین با بالش زد تو صورتم. گفت هوی گوسفند یه ساعته دارم صدات میکنم بیا صبحونه بخور بعد 6 ماه .رفتم کنار سفره نشستم همه چی گرفته بود سفره پر شده بود. یه کم خوردم بلند شدم اماده شدم. افشین هم سویچ ماشینو داد، گفت ماشینتو دادم چک اپ کامل کردن.
 
یه تشکر کردم وسایلامو بر داشتمو راه افتادم. دمش گرم بنزینش هم پر کرده بود. اصلا یادم رفته بود خرج ماشینو بهش بدم. نو این مدت هم افشین خونه ی من میموند.( واقعا رفیق های با مرامی داشتم، قدرشونو نمیدونستم.)راستی از خودم بگم من 2 روز در هفته کرج بودم بقیه هفته باید میرفتم چالوس دانشگاه. خودم هم بچه تهران هستم. یه رفیق صمیمی تو کرج داشتم به اسم اروین بهش گفته بودم حواسش به سحر باشه حتی چند بار دوستاشو فرستاد تا امتحانش کنن ولی به هیچ کدوم امار نداد. از چشام بیشتر بهش اعتماد داشتم. تا این که امتحان های دانشگاه شروع شد چند هفته نتونستم برم کرج.یه روز بدون این که بهش بگم رفتم کرج رفتم جلو دانشگاش نمیدونستم کی میاد بیرون . گفتم یه ساعت صبر میکنم اگه نیومد بهش زنگ میزنم. مثلا میخواستم سورپرایزش کنم.20 دقیقه گذشت دیدم سحر داره از دانشگاه با دوستاش میاد بیرون. گوشیشو در اورد .خواستم برم جلو، گفتم شاید میخواد به من زنگ بزنه گوشیمو نگاه کردم ولی زنگ نمیخورد. داشت با یکی دیگه حرف میزد. یکی از این ماشین مدل بالا ها اومد، دیدم سحر داره میره سمتش . اولش خیلی ترسیدم ولی بعدش گفتم شاید یکی از هم کلاسی هاش باشه میخواد تا تهران برسونتش. یه خورده شک کردم گفتم برم دنبالش ببینم کجا میره دلم مثل سیرو سرکه داشت میجوشید. به خودم تلقین میکردم میگفتم نه حتما یکی از فامیل هاشه. رفتن سمت جهانشهر اشکم داشت میریخت. از شدت عصبانیت داشتم دیوونه میشدم. جیزی رو که نباید میدیدمو دیدم سحر و اون پسره دست همو گرفته بودن با لب خندون رفتن داخل خونه پسره. نمیدونستم چیکار کنم. برم پسره رو بزنم؟ سحرو بزنم؟ خودمو بزنم؟ داشتم همینجوری داد میزدمو گریه میکردمو اسم خدا رو میاوردم. زنگ زدم به اروین سریع خودشو رسوند. زدم زیر گوشش گفتم اینجوری میخواستی از سحر مواظبت کنی؟ هیچی نگفت .نشستم رو زمین زار زار گریه میکردم. صداش در اومدو گفت من که نمیتونستم صبح تا شب پیشش باشم. تازه اون خودش خواسته بود با این پسره دوست بشه چرا به من زنگ نزدی بگی؟ چی بگم ؟ بگم عشقت با یکی دیگه دوست شده؟ اطراف رو نگاه کردم دیدم مردم جمع شدن بعضی ها داشتن میخندیدن ،بعضی ها با تعجب نگاه میکردن. سوار ماشین شدیم رفیتیم یه کافی شاپ. نمیتونستم این موضوع رو درک کنم بلند شدم رفتم جلو در خونه اون یارو. منتظر شدم تا بیان بیرون تو اون چند ساعت تمام خاطراتم با سحر از جلو چشام گذشت. دیدم اروین هم اومد. سحر و اون پسره با لب خندون از اون خونه اومدن بیرون از شدت عصبانیت دستام میلرزید. رفتم جلو، سحر تا منو دید زد زیر گریه شروع کرد قسم خوردن دیدم پسره اومده جلو میگه: چیه داداش ؟ مشکلی پیش اومده؟ اینو که گفت با کله زدم تو صورتش افتاد زمین.خون بینیش پاشیده بود رو پیشونیم.
 
تو چشمایه سحر نگاه کردم. چقدر قشنگ و فریب دهنده بودن. 2.3 تا کشیده زدم بهش. از حال داشت میرفت. نشست رو جدول افتادم به پاش گفتم چرا سحر؟ اخه چرا؟ هیچی نمیگفت فقط گریه میکرد.سرمو میکوبیدم به زمین دیدم دستاشو اورد جلومو بگیره بلند شدم تف کردم تو صورتش ای خدا ؟خدا ؟خدا ؟خدا؟ خدا ؟. ببخشید بچه ها دیگه نمیتونم راجع به این موضوع بنویسم. اروین منو برد بیمارستان بعد 2 روز ،با ماشینم منو برد چالوس یه هفته پیشم موند خودش با اتوبوس بر گشت.
هوا تاریک شده بود رسیدم بندرعباس، زنگ زدم شیما گفت بیا فلان کافی شاپ تو یه پارک کنار دریا بود. رفتم داخل دیدم 7.8 تا دختر نشستن اونجا. شیما که منو دید اشک تو چشاش جمع شده بود. حوصله نداشتم گفتم پاشو بریم خونه دوستاش هم همینطوری داشتن منو نگاه میکردن شیما و دو نفر دیگه که هم خونش بودن سوار ماشین شدیم رفتیم. تو راه شیما گریه میکرد میگفت داریوش چرا اینطوری شدی؟ تو رو خدا بگو که معتاد نشیدی. سرش داد کشیدم گفتم چرا چرت و پرت میگی؟ یه خورده حالم خوب نیست. رفتیم تو خونه گرفتم خوابیدم هیچ کدومشون خم محل نذاشتم. صبح دبدم به دختره با یه گیرهن و شلوارک کنارم نشسته صدام میکنه میگه پاشو بریم صبحونه بخوریم.یه لحظه با دیدن چهره ی این دختر همه گذشته یادم رفته بود. خندیدمو بلند شدم دست صورتمو شستم رفتم سر نیز صبحونه. چند ماه میشد نخندیده بودم. دیدم دارن اماده میشن. گفتم کجا؟ سمیرا (همونی که بیدارم کرد) گفت داریم میریم ورزش از شیما شنیدم یه زمانی تو استان و منطقه مقام میاوردی. گفتم اره یه زمانی. پاکت سیگارمو بر داشتم. دیدم سمیرا اومد جلو گفت تو رو خدا به خاطر من امروز سیگار نکش یه لحظه خواستم بگم تو کی هستی که بخاطر تو سیگار نکشم. ولی گفتم بیخیال . جلو دوستاش ضایع نشه بهتره. با خواهش سمیرا قرار شد که منم باهاشون برم بدوم. یه خورده دویدم ولی نفس نداشتم جلو دخترا هم خیلی ضایع شدم.قرار شد از اون روز هر روز بریم بدوییم یه چند روزی گذشت روحیه ام خیلی بهتر شده بود با سمیرا خیلی صمیمی شده بودم. شبا میومد کنار من میخوابید.یه روز همه رفته بودن دانشگاه. دوباره سمیرا با اون ناز همیشگیش اومد بیدارم کرد. گفتم تو چرا نرفتی گفت امروز کلاس ندارم. رفتیم پارک واسه ورزش.
 
اسم پارکش هم فکر کنم پارک دولت بود. دویدیمو رفتم 2 تا ابمیوه خریدم. اومدم یه خورده دیدم ناراحته. کنار ساحل نشسته بدیم داشتیم دریا رو نگاه میکردیم نزدیک های عید بود دریا خیلی موج داشت. هوا هم ابری بود گفتم چیه سمیرا ؟چی شده؟ گفت هیچی هر وقت اینجوری دریا رو میبینم اعصابم خورد میشه. گفتم چرا؟ گفت تو اول بگو چرا وقتی اومدی حالت انقدر خراب بود. منم شروع کردم جریانو واسش گفتن. به خودم اومدم دیدم سرم رو شونه هاشه دارم گریه میکنم. گفتم ببخشید نباید میگفتم .چشاشو دیدم پر اشکه . یه ارامشی از نگاش میگرفتم. خودم اروم شده بودمو گفتم تو داستانتو بگو. داستان اون هم خیلی توش نامردی و بی معرفتی داشت. دیدم خود یه خود لبام داره به لباش نزدیک میشه. به خودم اومدم دستشو گرفتم بردمش تو ماشین رفتیم خونه. 2 تا قهوه درست کرد اورد نشست کنارم.عاشق متالیکا بود آهنگ ناثینگ الس متر وآنفورگیون رو گذاشت. گفت داریوش خیلی دوست دارم از همون روز اول عاشقت شدم. همون روز که با اون اخلاق بدت اومدی تو کافی شاپ فهمیدم ،تو هم مثل من زجر کشیده ای. منم گفتم تو تنها کسی بودی که بعد از این همه مدت ارومم کردی. احساسی که بهت دارم رو نمیتونم بیان کنم اما مید.نمهنوز عاشقت نشدم. ولی میدونم که خیلی دوست دارم. بهش گفتم مشروب میخوری گفت نه تا حالا لب نزدم ولی یه مدت سیگار میکشیدم. منم خیلی حوس مشروب کرده بودم. ولی تو اون شهر قریب مشروب از کجا میاوردم. یه نخ سیگار روشن کردم. تو حال خودم بودم. گفت ما هم اینجا ادمیم ها. دوباره رفتی تو فکر؟ گفتم میکشی؟ گفت فقط به خاطر تو. ولی تو هم باید قول بدی که کم بکشی. گفتم باشه.با اون لبای خوشگلش از سیگار کام گرفت چند تا سرفه کرد. گفتم حتی سیگار هم به لبات حسادت میکنه. گفت منظور؟ گفتم هیچی میشه لبات رو ببوسم؟ گفت پیش خودت چی فکر کردی؟ فکر کردی من از این دخترای تو خیابونم؟ شروع کرد دیوونه بازی. منم هیچی نمیگفتم نگاش میکردم میخندیدم. هر دفعه که میخندیدم بیشتر خودشو میزد به عصبانیت. بعد چند دقیقه گفت باشه بیا بوس کن ولی فقط یک بار گفتم باشه. وقتی داشتم میبوسیدم دیدم خودش لباش رو باز کرد شروع کردیم به لب گرفتن. خیلی وقت بود لب نگرفته بودم. خیلی خوب بود هم خودش هم لباش.جرات نمیکردم به سینه هاش دست بزنم. خیلی بدن خوبی داشت هرچی نباشه شش سال به صورت حرفه ای شنا کار کرده بود. دلو زدم به دریا دستمو گذاشتم رو سینه هاش یه لحظه نفسش گرفت. ولی چیزی نگفت اروم داشتم سینه هاشو میمالیدم رو کاناپه دستشو گذاشت روی کیرم دیگه فهمیدم که اره باید تا اخرش برم. یه پیرهن گشاد پوشیده بود.
 
پیرهنشو در اوردم وای چه بدنی داشت بدنش از شکیرا هیچی کم نداشت. سوتینشو باز کردم شروع کردم سینه هاشو خوردن ولی کسشو نمیخواستم بخورم چون خیلی بدم میاد. تی شرتمو در اوردم . شلوارمو خودش در اورد. من رو کاناپه دراز کشیده بودم. اون روم بود. اولش کل کیرمو از سرش تا تا تخمام رو بوس کرد یه بار ساک میزد بعد دوباره سر کیرمو بوس میکرد. وقتی موهاش به کیرم میخورد خیلی حال میکردم. خیلی خوب ساک میزد بعد 3.4 دقیقه ابم اومد. همشو خورد. من که هال نداشتم بلند شم دیدم داره منو نگاه میکنه یعنی تو هم بیا بخور من که فعلا حال کردن نداشتم مجبور شدم کس لیسی کنم. از هر چی بدم میومد سرم اومد.ولی کسش خیلی ناز و تمیز بود. وقتی کس سحر رو میخوردم اون ترشیش که به زبونم میخورد حالم بد میشد ولی واسه سمیرا نه. خودم هم داشتم حال میکردم. یه لرزه ی کوچیک کرد و ارزا شد.کیر من هم دوباره راست شده بود.درازش کردم رو کاناپه انگشتمو تف زدم کردم تو خیلی راحت رفت تو انگشت دومم رو یه ذره سخت کردم تو معلوم بود قبلا از کون داده. البته بهم گفته بود که با دوست پسر قبلیش سکس داشته. کیرمو تف زدم یه ذره هم به کونش زدم. کیرمو کردم تو دراز کشیدم روش ازش لب میگرفتم، با دستام سینه هاشو میمالیدم و تلنبه میزدم. یه خورده تلنبه زدم گفت جاها رو عوض کنیم من خوابیدم زیر اون رو یه من بالا پایین میکرد. داشت ابم میومد بلندش کردم بردمش نزدیک دیوار دستاش رو دیوار بود از پشت کردم توش سینه هاشو گرفته بودم داشتم تلنبه میزدم. سرشو برمیگردوند ازم لب میگرفت اروم داشت ناله میکرد.ابم اومد ریختم تو کونش. ولی اون ارزا نشده بود. چند بار کسشو مالیدم اونم ارزا شد. خوابیدیم رو کاناپه . بعد سکس سیگار میچسبید ولی نذاشت بکشم من شرت و شلوارمو پوشیدم ولی اون همینجوری تو بقلم خوابید بیدار شدم دیدم هوا تاریک شده. دیدم شیما و دوستاش نیومدن خونه.سمیرا رو بیدار کردم زنگ زدم به شیما گفتم کجایی؟ کافی شاپ همیشگی. کی رفتین؟ چرا به ما زنگ نزدین؟ اومدیم خونه در روباز نکردین اومدم شروع کنم خالی بندی گفت عیب نداره . با سمیرا رفتیم کافی شاپ. دوباره مثل قبلا خوشحال و خوش اخلاق شده بودم ورزش خیلی جدی شروع کردم. الان هم با سمیرا دوستم.
 
ببخشید بچه ها اگه طولانی بود من قبل این که بخوام داستان سکسی بنویسم میخواستم حرف دلمو بگم،داستان زندگیمو بگم. اگه غلط هم داشت به بزرگواری خودتون ببخشید.
نوشته: داریوش

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «قصه تنهایی من»

  1. روح اله الشتری

    عاااااااااااااااااااااااااااااالییییییییییییییییییییی بود.ایول.حرف دل منو زدی.دمت گرم.اشکم دراومد.

  2. دمت گرم داداش خیلی باهال بود درد دل خیلی خوبه ادم یکم سبک میشه مرسی از داستانت…

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا