سلام به همه ی بچه ها
اول یه کم خودمو معرفی میکنم بعدش میرم واسه داستان.
اسمم نیماست.22 سالمه.اهل جنوب استان فارس هستم.قدم 180.وزنم 80 کیلو.هیکل رو فرم و دختر پسند با پوست سفید.
میخوام داستان یکی از دوست دخترام به اسم خاطره رو.براتون تعریف کنم که خیلی هم دوستش داشتم و حتی الان که ازدواج کردم،هنوز هم دوستش دارم.هرکاری کردم که برم خواستگاریش،خانوادم راضی نشدن.
داستان از اونجا شروع میشه که من یه دوست دختر خیلی ریلکس و پایه داشتم به اسم عاطفه که خیلی هم خوش هیکل و ناز و کون گنده بود که همیشه هم از کون میکردمش.یه روز ازش خواستم منو با یکی از دوستاش آشنا کنه که اونم خاطره جونم رو بهم معرفی کرد.شمارشو بهم داد و منم بهش زنگ زدم و با هزار بدبختی و مصیبت مخشو زدم و باهم دوست شدیم…
یه کم از خاطره ی خوشگلم میگم.دو سال از خودم کوچیکتره.قدش 165.وزنش هم حدود 55 کیلو.پوست سبزه و یه صورت ناز و خیلی خوشگل.با کون و سینه های خیلی باحال و گنده.
خلاصه بعد از یه مدت اس بازی و تلفنی حرف زدن تونستم راضیش کنم که برم خونشون.(یه توضیح دیگه میدم:شهر ما خیلی کوچیکه و همه همدیگه رو میشناسن.تقریبا میشه گفت که 70 درصد مردم اینجا با هم قوم و خویش میشن.هیچ دختر و پسری نمیتونن اینجا باهم قرار بزارن که باهم برن بیرون.)خونه ی خاطره تا خونه ی ما پیاده حدود 10 دقیقه راهه.خاطره سه تا داداش داره که دوتاشون عسلویه کار میکنن و یکیشون هم تهران دانشجوهه.یه خواهر هم داره که سنندج دانشجوهه.باباش زندانه.فقط.میمونن خاطره و مامانش که باهم زندگی میکنن.
روزا نمیشد برم پیشش.اما شبا از ساعتی که مامانش میخوابید تا وقت نماز صبح مجاز بودم که برم.همیشه باهم هماهنگ میکردیم و اونم در حیاط رو برام باز میزاشت.یه ساختمون نیمه کاره داخل حیاطشون بود که مال داداشش بود.همیشه میرفتیم داخل اون ساختمونه و باهم لب میگرفتیم و باهم حرف میزدیم.توی همین رفت و آمد ها راضیش کردم که سینه هاشو ببینم و به کس تپل و نازش از رو شلوار دست بزنم.
تا اینکه اون شب رویایی رسید.اون روز خیلی با اس ام اس رو مخش کار کرده بودم که بزاره کسشو ببینم.
مثل همیشه قرارمون واسه شب بود.اونشب بهترین لباسمو پوشیدم و بهترین ادکلنم رو زدم و رفتم.مثل همیشه درو برام باز گذاشته بود و خودش هم منتظرم وایستاده بود.دستشو گرفتم و باهم رفتیم سر جایه همیشگی.
بغلش کردم و شروع کردم بوسیدنش و اونم مثل همیشه خیلی گرم منو میبوسید و لبامو میخورد.همیشه طوری لبامو میک میزد که بعدش تا دو روز احساس میکردم لبام ورم داره و بزرگتر شده.(لبام خیلی درشت و باحاله.همیشه همه ی دوست دخترام عاشق لبام میشدن.)اونشب یه دامن پوشیده بود با یه لباس آستین بلند.دستمو بردم زیر لباسش و از رو سوتین شروع کردم به مالیدن سینه های درشت و باحالش.باورتون نمیشه که سینه هاش چقدر درشت بود.خیلی هم سفت بود.با اون دستم هم داشتم با کسش ور میرفتم.اونقدر شهوتی بود و اونقدر کسش خیس میشد که با وجود دامنش و شرتش بازم دستای من خیس میشد.کم کم نفساش تندتر شد و دستشو آوورد و کیرمو گرفت.کیرم 18 سانته و به طور وحشتناکی هم کلفته.اما سفید و خوشگله…
منم لباسشو زدم بالا.سوتینش کرم رنگ بود.زدمش کنار و شروع کردم به خوردن سینه های نازش.(تموم این کارا تو حالت ایستاده بود)از بس شهوتی شده بود نوک سینه هاش قولوپی زده بود بیرون.حسابی سینه های ناز و خوشگلشو خوردم که دیگه خودش سرمو فشار داد که برم پایین.منم رفتم سراغ کسشششششش.لامصّب عجب کسی داشت.خیلی تپل و باحال بود.تا الان هنوز کسی به اون باحالی ندیدم.
از قبل بهش گفته بودم که یه تیکه موکت بیاره و بندازه اونجا.خوابوندمش روی اون موکت و دامنشو زدم بالا و شرتشو در آووردم.بالاخره چشمم به دیدن جمال کسش روشن شد.نمیدونم چطوری کسشو براتون توصیف کنم.مثل وحشی ها شیرجه زدم رو کسش و شروع کردم به خوردن کس تپل و ناز و خوشبوی خاطره جونم.حسابی کسشو خوردم.میخواستم انگشتمو بکنم تو کسش ولی نزاشت.از پردش میترسید.بهم گفت کیرتو در بیار.
شلوارمو از پام در آووردم و کیرمو دادم دستش.بلند شد نشست و کیرمو گذاشت تو دهنش و خیلی آروم و با حوصله شروع کرد کیرمو ساک زدن.خیلی خوب این کارو میکرد.منم داشتم با کس بی نهایت خیسش بازی میکردم.من هیچ وقت با ساک زدن آبم نمیاد.جنیفر لوپز هم بیاد برام ساک بزنه محاله که آبم بیاد.
بعد از حدود ده دقیقه ساک زدن بهش گفتم دیگه کافیه.به شکم خوابوندمش و کیرمو تف زدم و گذاشتم لای پاش و خوابیدم روش.کیرمو جوری تنظیم کرده بودم که وقتی بالا و پایین میشدم ساییده میشد به کسش و خیلی حال میکرد.لای پاش هم که بدجور خیس بود.بعده چند دقیقه بهش گفتم چهار دست و پا شد و از پشت کس نازشو خوردم و با انگشت با سوراخ کونش بازی کردم.فهمید که میخوام کونشو بکنم.واسه همین میگفت نکن.ولی هرجوری بود راضیش کردم و انگشت اشارمو کردم تو کون تنگش.خیلی دردش اومد.خیلی کونش تنگ بود.بعد که یه کم جا باز کرد یه انگشت دیگه هم با زور کردم تو کونش و حسابی تو کونش بازی بازی دادم تا جا باز کنه.با اونیکی دستم هم کسشو میمالیدم.داشت حال میکرد و بدجوری آه و ناله میکرد که میترسیدم صداش بره بیرون و مامانشو بیدار کنه.(البته تا حدودی خیالم از بابت مامانش راحت بود.چون همیشه قرص خواب آور به خاطره میدادم که به خورد مامانش بده.اونم همیشه دوتا یا سه تاشو توی دوغ حل میکرد و میداد به مامانش)بعد که حسابی کون عزیزم جا باز کرد،کیرمو تف زدم و گذاشتم دم سوراخ تنگش و یواش یواش فشار دادم که بره داخل.سر کیرم که رفت داخل یه آخخخخخخخخخخخ گفت.بیچاره معلوم بود که خیلی درد داره.چون گفتم که کیرم خیلی کلفته.یه کم کیرمو نگه داشتم تا جا باز کنه و بعدش دوباره شروع کردم به فرو کردن.دو سانت میکردم داخل و یه سانت میکشیدم بیرون و خلاصه شروع کردم به تلنبه زدن تو کون خاطره ی عزیزم.باورم نمیشد که دارم خاطره رو میکنم.تو کونش تلنبه میزدم و با دستم با کسش ور میرفتم.خیلی داشت حال میکرد.همش آهههههههههههه و اووووهههههههه میکرد.ولی باور کنید تو تمام این مدت یه کلام حرف هم نزد.منم حرف نمیزدم.مگه اینکه بهش میگفتم اینکارو بکن یا اونکارو بکن.ولی اون هیچی نگفت.
حدود نیم ساعت تو کونش تلمبه زدم ولی اون ارضا نشد.هیچ وقت نتونستم ارضاش کنم.همیشه استرس داشت و ترس از بیدار شدن مادرش.
داشت آبم میومد.بدون اینکه بهش چیزی بگم آبمو تو کونش خالی کردم و کیرمو کشیدم بیرون.
اونم سریع بلند شد و یه کم خودشو مرتب کرد و رفت دستشویی که تو حیاطشون بود و خودشو شست و برگشت پیشم.یه نیم ساعت دیگه پیشش موندم و باهاش حرف زدم و ازش تشکر کردم و اونم گفت که خیلی حال کرده.بعدش بوسیدمش و ازش خداحافظی کردم.همیشه موقع خداحافظی خیلی براش سخت بود و به زور دستمو ول میکرد.
این اولین بار بود که باهم تا این حد پیش رفتیم ولی آخرین بار نبود.بعد از اونشب هم شبای خیلی زیادی رو پیشش رفتم و باهم سکس کردیم.
من عاشقش شده بودم.قبل از این جریانات عاشقش شده بودم.هرکاری کردم خانوادم راضی نشدن بریم خاستگاریش.دلیلشون هم این بود که میگفتن باباش معتاده و توی زندانه.
شروع رابطه ی من و خاطره سال 89 بود.این داستانم مال سال 90 بود.
بعد یه مدت خاطره گفت که براش خاستگار اومده و منم بهش گفتم که به خاستگارش جواب مثبت بده.اون عقد کرد.منم 10 روز بعدش تو تاریخ 10/3/91 با یه دختر دیگه عقد کردم.من و خاطره حتی بعد از عقدمون هم باهم رابطه داشتیم.
من 1/1/92 عروسی کردم.الان هم زنم حامله ست.بعد از عروسیم دیگه رابطه ای با خاطره ندارم.اما بعضی وقتا میبینمش.اون هنوز عروسی نکرده.تصمیم دارم اگه بچه ام دختر بود اسمشو بزارم خاطره.
ممنون که داستان منو خوندید.
دارم با موبایل تایپ میکنم.ببخشید اگه بد نوشتم.بار اولمه که داستان مینویسم.شرمنده که طولانی شد و نتونستم خوب توصیف کنم.
بای
نوشته: مهندس