من از دختری خاطره مینویسم که خیلی دنبالش دویدم تا تونستم تو بغلم بگیرمش. خانه دختره کنار یه بستنی فروشی بود من بخاطرش هر روز میرفتم بستنی فروشی بستنی میخوردم روزی 3 یا 4 بار میرفتم تا اون یبار ردبشه و من ببینمش واقعا ارزششو داشت که روزی10تومان بستنی بگیرم همینجور دنبالش بودم تا یه روز توی عروسی اونهم دعوت بود من بیرون ازعروسی داشتم با تلفن صحبت میکردم دیدم که فرخنده خانم عزیزدل من باشلوارلی تنگ سبزرنگ که باسنش جلوی چشم من میدرخشیدو مانتوی بنفش که فرم سینه هاش منو میکشت اومد بیرون تامنو دید روشو برگردوند تا این لحظه رو دیدم دیگه ناامید شدم به خودم گفتم بایداین ارزو رو بگور ببرم..
یهو دیدم که بمن نگاه کرد و بهم خندید تا خندید از خوشحالی داشتم میمردم که یهو از دهنم پریدو گفتم قربون خندت برم که داداشش فهمیدتا داداشش نگاشو برگردوند منم سریع گوشیم بردم درگوشم الکی با گوشی حرف میزدم واز خوشحالی ذوق میزدم دیگه تو همون عروسی شماره هامونو بهم دادیم وباهم انقدر خودمونی شده بودیم که یکی دوبار بهش اس داده بودم که اهل sex tallهستی یانه اما جواب درستی بهم نمیداد تا یک روز بابام اینا رفتند تهران تا18روزنبودند و من به فرخنده عزیزم خبردادم ولی اون بهونه دراورد که بابام نمیزاره بدون مامانم جایی برم همینجور بهونه کرد دوروز گذشت تا یه فکری زد به سرم فورآ زنگ زدم گفتم که به باباش بگه که میخواد بادوستاش برن گردش تا گفتم جا خورد دیگه نمیتونست بهونه بگیره قبول کرد چون من میدونستم که باباش میگذاره بادوستاش برن گردش باباش باخانواده ی دوستش هماهنگ کرده بود که دوتاشون باهم برن گردش دورزی میگذشت که بابام اینا رفته بودند تو خون نشسته بودم که زنگ زد بابام اجازه داده ادرس خونتونو بده بیام چندروزی زنو شوهر باشیم ببینم چجور شوهری هستی بدرد هم میخوریم یانه داشتم ازخوشحالی بال در میاوردم ادرسو smsکردم براش یه1ساعتی شد دیدم امد تا در باز کردم دیدم با دوستش اومدن دوستشم خیلی جذاب بود اما به زیبایی فرخنده جون نمیرسید اومدند داخل نشستند روی مبل ..
رفتم 3تا چایی دبش ریختم اوردم داشتم میاوردم دیدم عزیز دلم روسریشودراورده چایی هارا گذاشتم روی مبل دست کشیدم تو موهای طلایی رنگش اونم شروع کرد به لب گرفتن چون زیاد دوستش داشتم دلم نمیومد بکنمش وقتی دوستش اومد کیرمو مالید کیرم که شق شد دیگه نتونستم جلوی خودم بگیرم همین جور که دست کردم به سینه هاش یه هالی بهم دست داد اولین مردی بودم که این دختر ها باهاش هال میکردند یواش یواش مانتو فرخنده رو در اوردم یه کرست قرمزی داشت شلوارو کرستشو در اوردم دوتایشون منو بردن تواتاق رفیقشوهم لخت کردم شروع کردم به لیس زدن کس عزیزم مالیدن کس دوستش دوستش سرمو گرفت برد در کس خودش وفرخنده هم شروع کرد به ساک زدن اولین بار بود که زن لوخت رواز جلو میبینم واناهم اولین هالی بود که میدادند دوستش دست کرد توکیفش یه good lifeدراوردوکیرموکرد داخلش بد منوانداخت روی تخت نشست روی من کیرمو کردتوکسش یهودیدم کیرم داغ شد بد یواش یواش بالا پایین میشد بلند بلند میگفت ااااااااااااخ……..ااااااااااااااخ….ماله منه ماله منه منم داشتم هال میکردم دستام روسینه هاش بود مدتی شد دیدم شل افتاد روی تخت کسش پراز خون بود ترسیدم که فرخنده گفت نترس تقصیر خودشه تا کیر دید نفهمید چیکاربکنه خونریزی مال پلیشه((پلمشه)(polomesh))نوبت عزیزخودم شدخوابوندمش روی تخت از کون شروع کردم به تلمبه زدن بمن گفت بلند شو بلند شدم تاچرخید سینه هاشو گرفتم شروع کردم به مالیدن
کیرمو گرفت کرد میون دوتا سینه هاش زیبایی چهرش باعث میشد بیشتر هال بده دیدم ابم نمیاد کاندمو دراوردم شروع کردم به سکل زدن بد ابموریختم روی کمرش هنوز اون سینه های تپلش یادم میاد کیرم شق میشه!!!!!!!!!!!15روز برام بهترین روز های زندگیم بود!!!!!!!!!!!خیلی دلتون میخواد بدونید دخترا چطور شدند!!!!!!!!!!!!!20روزمونده بود به اخر خدمتم که بیام برم خاستگاری پسرعموم رفت خواستگاریش بابای فرخنده به اجباردادبه رضا پسر عموم!!!!!!!!!!!!!دوستش هم به خاطر پلمش که باعثش من بودم توخونه مونده ولی دمش گرم هنوزکه هنوزه نگفته کار من بوده!!!!!!!!!ولی من و همسرم رویا با هم خوش بختیم و داریم زندگیمونومیکنیم و داریم برای دختره شوهرپیدا میکنیم ولی رویا نمیدونه من پلم دختره رو باز کردم!!!!!!!!!!!!!هنوز هم منو فرخنده برای هم میمیریم!!!!!!!!!!!
این خاطره مال1383/6/15
راستی منو رویا یه پسرویه دختر 2قلوداریم!!!!!!!فرخنده هم یه پسرداره!!!!! امروزهم هست1392/5/2
نوشته: a-b_h