چند سالی میشد که باهاش دوست بودم، سکس های زیادی رو توی خیلی جاها باهمدیگه تجربه کرده بودیم. بهش میگفتم غنچه! البته نه اینکه کم سن و سال باشه، نه! سی و دو، سه سال داشت و هنوز هم خودشو طوری نگه داشته بود که چهره و مخصوصآ هیکلش عالی بود.
مجرد بودم و کار و کاسبیم هم خوب بود، آشنایی ما از اول هم بخاطر مغازه ایی بود که داشتم. برعکس اون، چهره و هیکل من، بیشتر از سن ام نشون میداد، یه جورایی انگار روزگار منو پخته بود.
خیلی از شبها برای مشروب خوردن میرفتم خونه اش. از یه جین گیلاس شراب خوری همه رو شکونده بود، الا دوتا دونه، که فقط مخصوص من و اون بود. چقدر شب ها با هم مست میکردیم و کس شعر میگفتیم، گاهی میخندیدیم و یه وقتایی هم از زندگی گله میکردیم. چه سکس هایی باهم داشتیم، چه جاهایی باهم میرفتیم و حال میکردیم. همیشه اون میوه ها رو برای مزه کردن پوست میکند و ریز میکرد، اکثرا هم ساقی خودش بود.
یه بار که رفته بودیم عباس آباد شمال و قرار بود دو سه روزی اونجا بمونیم، با خودمون مشروب و ویسکی نداشتیم، دوتایی سوار ماشین شدیم و با هزار زحمت یه دونه قوطی ودکا جور کردیم و مزه خریدیم و برگشتیم ویلایی که اجاره کرده بودیم و تقریبا لخت بساطمونو به پا کردیم و نشستیم که بخوریم. جاتون خالی توی حیاط ویلا کباب مرغ هم آماده بود که هم جای شام رو پر کرد و هم مزه.
باز هم مثل همیشه میوه ها رو پوست گرفت و ساقی هم خودش بود. یادمه ته استکانی میریخت و عرق خوردنمون خیلی هم طولانی شد. حین عرق خوری، برعکس همیشه زیاد حرف نمیزد. قبلا بعضی اوقات بجای مزه، از همدیگه لب میگرفتیم، ولی این بار! این حس رو هم نداشت.
عرق خوریمون که توی سالن پذیرایی ویلا بود تموم شد و به بهونه ی سر درد رفت توی اتاق خواب که یه کم دراز بکشه و بعد برگرده پیشم. خودمو با ماهواره و … معطل کردم و منتظر بودم که بیاد یا اینکه منو صدا بزنه برم پیشش. خیلی طول کشیده بود، کنجکاو شدم و بدون اینکه صداش کنم، رفتم جلوی در اتاق خواب… .
از همون موقعی که وارد عباس آباد شده بودیم، فهمیده بودم که دل و دماغ درست و حسابی نداره. اون از عرق خوریش که مثل همیشه نبود، این هم از الآنش که آهنگ ‘اگه یه روز بری سفر، بری ز پیشم بی خبر’ فرامرز اصلانی رو گذاشته بود و داشت گریه میکرد!
اعصابم خورد شده بود. کنترل خودمو از دست دادم و رفتم با لگد سی دی و باند و همه چی رو شکستم. زیاد عصبانی نبودم، یه جورایی عقده ای شدم. این همون ترانه ایی بود که با دوست پسر قبلیش، زیاد گوش میکرده و بعدها پدر و مادرش با اینکه میدونستن رابطه شون به سکس هم کشیده، با ازدواجشون مخالفت میکنن. (البته لازم به ذکره که بکارتش رو هم از دست داده) …
هیچ حرفی نمیزد، کم کم صدای گریه اش تبدیل به هق هق ضعیف تری شد. برگشتم سالن پذیرایی و یه سیگار روشن کردم. دیگه داشتم دیوونه میشدم. آخه چرا هنوز هم از یاد نبرده بودش. ازش انتظار داشتم حالا که با من اومده برای تفریح و اینکه خیلی وقته برای همدیگه هستیم، فقط به من فکر کنه. توی ذهنم داشتم با همین فکرها پرسه میزدم که اومد بیرون و رفت صورتش رو بشوره که سیگارم رو خاموش کردم و شروع کردم به جمع کردن وسایل که همون نصفه شب برگردیم.
وقتی دست و صورتش رو آب زد و اومد منو با این کار دید، عین اینکه دلش برام سوخته باشه، اومد جلو و با ناز و عشوه میگفت که غلط کردم عزیزم، منو ببخش، ببین الآن بچه ی خوبی شدم و هزار تا کس شعر دیگه. اونقدر استادانه شروع کرد به عشق بازیه در حین شوخی و ویشکون گرفتن و با ناز و ادا حرف زدن! که خر شدمو از جمع کردن وسایل بیخیال شدم.
کشون کشون منو برد روی کاناپه و شروع کرد به لب بازی و زبون زدن به زیر سینه هام. در حین این کارها ازم عذر خواهی میکرد و میگفت الآن که تو رو دارم و هیچ چیزی کم ندارم و …
به کارش وارد بود، چون توی این مدت که باهم بودیم، منو خوب شناخته بود، حس و حالمو داشت عوض میکرد ولی با این حال، این دفعه من بودم که کم حرف شده بودم و به زور، به خودم قبولوندم که باید ببخشمش.
یواش یواش دستش داشت میرفت سمت شلوارکی که پوشیده بودم، دستش رو برد توی شرتم و کیرم که هنوز کاملا سیخ نشده بود رو گرفت و باز هم با عشوه گفت این چرا هنوز بیدار نشده؟. من جوابی ندادم ولی اون به کارش ادامه میداد. از اول عرق خوری، فقط یه سوتین و شورت یشمی رنگ تنش بود که خودم بهش کادو داده بودم. سوتینش رو در آورد و سینه های خوشگل و سر بالاش رو میمالید به سینه هام. از حرکاتش میشد فهمید که میخواد منو حشری کنه ولی خودش زودتر از من حشرش زده بالا. از چشماش میخوندم که داره التماس میکنه من هم همراهیش کنم. بی اختیار جریان چند دقیقه پیش از ذهنم رفته بود بیرون و حالا من هم پا به پای اون جواب لب گرفتن ها و زبون زدن ها رو میدادم. من روی کاناپه بودمو اون روی من. سینه های خوش فرمش رو با دستام میگرفتم و نوکش رو زبون میزدم، سایز سینه اش 75 بود و به نظر خودم بهترین اندازه و بهترین شکل رو داشت. وقتی که یه تیشرت یقه باز میپوشید و یا هر چیزی که خط سینه ش معلوم میشد، نمیتونستم چشم از اون قشنگترین خط دنیا بردارم.
هم قد و هیکل خودم بود، بلند و کشیده، نه چاق و نه لاغر. پایین تنه ی توپری داشت که اکثر مردها از جمله خودم خیلی دوست داشتم.
کیرمو از دستش ول کرد و گذاشت لای پاهاش و اونا رو به هم فشار میدد. یه کمی دردم گرفت،
با یه لحن شیطنت آمیزی بهم گفت: ها، باز هم برام ناز میکنی یا نه؟
من هم با یه لحنی که مثلآ خودمو به موش مردگی زده باشم گفتم: من غلط بکنم، ناز کردن کجا بود؟
و یه کمی پاهاش رو شل کرد، فهمید که من این مدل رو زیاد دوست ندارم و از روی من بلند شد و پشت به من، همراه با ناز و کرشمه، کونشو میچرخوند و شورتش رو از پاش درمیاورد که صورتش رو به سمت من کرد و مثل یه جنده ی تمام عیار پرسید: عزیزم دوست داره چجوری بکنتم؟ و زبونش رو به علامت شوخی و مسخره کردن درآورد.
من هم بلند شدم و گفتم: عزیزت میخواد مثل سگ بکنتت و من هم زبونم رو برای اون درآوردم و تکون دادم.
با اشاره ی من فهمید که باید به سمت مبل خم بشه، با آرنج به دسته ی مبل تکیه داد و خم شد، کونش رو داد بالا و کمرش رو آورد پایین تر، رفتم پشتش و از گودی کمر و کونش تا مچ پاش رو دست کشیدم و نشستم روی زمین. با زبونم چند بار از سوراخ کونش تا کسش رو طی کردم، با اینکه مزه ی شور آب کسش رو چشیدم ولی تا جایی که تونستم چند بار زبونم رو فرو کردم توی کسش. بلند شدم و با دستام لپ های کونش رو باز کردمو کیرمو گذاشتم دم کسش، با یه فشار آهسته کلاهک کیرم رو فرستادم تو و یه لحظه حس کردم کسش رو جمع کرد و کله ی کیرم رو احاطه کرد، دوباره یه کمه دیگه آروم فشار دادم که تا نصف کیرم رو بلعید، صدای آه گفتن همراه با لذتش خیلی بهم حال میداد، یه کمی کیرمو آوردم بیرون و این بار با فشار بیشتر کیرمو تا ته جا کردم، صدای آه گفتنش رو به معنیه “پاره شدم”، منو توی لذتی که میبرد شریک میکرد، من هم چند بار آهسته عقب جلو کردم و با دستم کمر و کونش رو به طرف خودم کشیدم، این بار تا جایی که امکان داشت کیرم رو فرو کردم، انگار سر کیرم به یه جایی میخورد.
چشمام روی کون و خط کونش بود که چسبیده بود به زیر شکمم. اون سینه های خوشگلش بهم میگفت که اونارو توی مشتم بگیرم و بمالمشون، یه کمی بخ جلو خم شدم و گرفتمشون توی دستم، چون به سمت پایین آویزون شده بودن خیلی نرم تر و خواستنی تر شده بودن، کم کم سرعتمو بیشتر کردم و پشت سرهم تلمبه میزدم، صدای آه آه گفتنش با صدای شالاپ شلوپ یه ریتم خاصی داشت، مثل این بود که کونش همراه با آه گفتن، موج مکزیکی میرفت برام. دیگه کم کم داشت خوش هم باهام همکاری میکرد و کونش رو میداد عقب جلو و احساس کردم میخواد ارضا بشه، واسه همین ضربه هامو قویتر و با شدت و سرعت بشتری میزدم، چند لحظه این کار رو ادامه دادم تا اینکه یه آه طولانی و با صدای لرزون کشید و آبش اومد، چند لحظه حرکتمو آرومتر کردم که خودشو کشیدجلو و کیرم رو درآورد، به پشت روی مبل خوابید و پاهاشو آورد بالا، میدونستم چی میخواد. دوباره کیرم رو سریع گذاشتم داخل و یه دستم رو گذاشتم زیر گردنش و با دست دیگه م یکی از سینه هاشو گرفتم و نوکش رو آوردم بالا، تا جایی که میتونستم گذاشتمش توی دهنم و در حین میک زدن از دهنم میاوردمش بیرون، تلمبه زدن و میک زدن رو باهم و باسرعت بیشتری ادامه میدادم، صدای من هم دراومده بود و با هر بار جلو رفتن آه میکردم و اون هم با “جان” گفتن جواب میداد، پشت سرهم آه و جان، خودمو کامل روی هیکلش ننداخته بودم و یه فاصله ی کمی باهاش داشتم، با هر بار عقب جلو کردنم، اون یکی سینه ش تکون های قشنگی میخورد، فاصله ی آه گفتن های من و جان گفتن های اون کمتر و کمتر میشد، تا جایی که صداهامون با صدای تلمبه زدن قاطی شده بود و از پلک های باز شده و چشماش که داشت بیرون میزد فهمیدم دوباره داره ارضا میشه، بی معطلی سرعت خودمو تویه ضربه زدن و خوردن سینه ش به نهایتی که میتونستم رسوندم و … یک آآآآآه از طرف من و یک جااااان از طرف اون به قایله پایان داد و ناخن های اون بود که از شدت شهوت و لذت داشت کمر منو میخراشید.
چند لحظه خودمو ول کردم روی هیکل نازش و با یه لب مختصر، خودم رو بلند کردم و دستمال کاغذی رو که بهش دادم، دوباره همون حس لعنتی به سراغم اومد…..
این حس و سوال که چرا هنوز هم بعد از این همه مدت، هنوز هم وقتی به آهنگ مورد علاقه ی عشق اولش گوش میکنه، گریه میکنه، مگه من براش کم گذاشتم! خوش بحال کسی که براش گریه میکنه و هزار فکر دیگه که یه جورایی هم حسادت منو برمی انگیخت و هم تنفر منو…
دوستانیکه این اولین داستان منو میخونن، نظراتتون رو خواهم خوند و اگر باب میلشون بود، توی پست نظرشون رو بگن که ادامه اش رو بنویسم، اگر هم که نه، نمینویسم.
نوشته ی اختیاری
نوشته: ؟
حسودیم شد…ایکاش من جای اون بودم…. خیلی خوبه که دوسش داری…ادامه بده…بلاخره فراموشش میکنه