موضوع برمیگرده به 3_2 سال پیش که اون موقع من 21 سالم بود و بعد از مدتها که زندگی روی خوشی به ما نشون نداده بود زدو من رشته حقوق دانشگاه آزاد قبول شدم و نمیدونین که چه قدر این دانشگاه رفتن واسه من خوش یمن بود از طرفی من مایه ننگ آموزش و پرورش بودم و از طرفی هم از اون آدمایی که همیشه مایه ننگ خانواده بودم و البته هنوزم هستم خلاصه این قبولیه ما باعث شد که بعد از مدتها خانواده به من افتخار کنن و دیگه نگاه کیری نسبت به من نداشته باشن گذشت و من با هزار امید و آرزو به خیاله اینکه چه اتفاقای خوبی قرار واسم بیفته وارد دانشگاه شدم و به نوعی میشه گفت قاطی افراد فرهیخته جامعه شدم(زارت) اولین روزی که رفتم دانشگاه دیدم وای که چه خبره محیط جدید آدمای جدید کسای جدید و… شاید باورتون نشه اما از اونجایی که من حس بویاییم خیلی قویه همین که از در دانشکده پامو میزاشتم تو متوجه بوی کس میشدم بویی که تو هوا پخش شده بود و از همه مهمتر بویی که از کس کلی دختر باکره بلند میشد وقتی هم که میرفتیم سره کلاس دیگه حال خودم رو نمیفهمیدم وقتی میدیدم یه دختر مثل هلو صندلی جلوییم نشسته اونم با فاصله کمتر از نیم متر دیگه هیچی از درسو کس شرای استاد متوجه نمیشدم وقتی تو حیاط دانشگاه راه میرفتم دخترا رو میدیدم که انقدر به خودشون رسیدن که انگاری عروسی ننشون دعوتن دیگه از خودمو از زندگی بدم میومد.
البته این رو یگم که من آدم چیز ندیده ای نیستم و اگه در روز 3 تا کس بعد از 3 وعده غذای روزانه نکنم روزم شب نمیشه. خوب میدونم که الان بویه کس تف داده به مشامتون میرسه بله مربوط میشه به حرف من چون حسابی کس تف دادم.در کل اگه بخوام یه آمار از خودم بدم تا قبل از این موضوع که میخوام واستون بگم من با چند تا دختر دوست شده بودم حالا چه از طریقه چت یا بوسیله رفیقا ولی فقط با یک دختر احمق تونسته بوده سکس کنم که اونم بعد از اینکه کلی قبض موبایل و خرج الکی رو دست ما گذاشت بعد از یک سال دوستی بدون اغراق باید بگم چند بار فقط تونستم تو ماشین اونم از روی لباس بمالمش همین و دیگر هیچ.خلاصه با این وضعیت من وارد دانشگاه شده بودم جایی که بیشتر به جنده خونه شبیهه تا محیط کسب علم. خلاصه هر روز بعد از اینکه کلی به خودم میرسیدم تو خونه ماشین بابام رو به زور میگرفتم(206) و راهیه کلاس میشدم ولی خوب اونجا هم که میرسیدم وقتی اون همه ماشین مدل بالا و اون همه بچه سوسولای خشکل رو میدیدم با خودم میگفتم تا وقتی پسرای به این شاخی هستن تو باید همون جقت رو بزنی.از طرفی هم من از شانس کیریم تو یک خانواده آسیب پذیر یا به قولی قشر متوسط جامعه زندگی میکردم و نباید به رقابت با این کونی ها که مربوطن به قشر مرفح و بی درد جامعه فکر میکردم خلاصه ترم اول گذشت و من هم تو کف یه سکس حسابی چند ماهه دیگه از عمرم گه مالی شد.با شروع ترم دو و انتخاب واحد و این گه خوریای زیادی که اصلا به قیف ما هم نمیخورد دوباره اتفاقایی افتاد که مسیر زندگی من رو عوض کرد.تو دانشگاه چند تا دختر بودن که من همیشه تو کف اینا بودم و از طرفی هم فکر نزدیک شدن یا دوستی باهاشون رو نمیکردم یکی از اونا که میتونم به جرات بگم بهترین دختری بود که به نظر من خدا تا حالا آفریده بود اسمش رویا بود رویایی ترین دختر دنیا و رویای زندگی من.
وقتی میخندید تعادل زمین و زمان رو به هم میزد انقدر من علاقه مند شده بودم نسبت بهش که همیشه تو خونه تنها مشغله ذهنم فکر کردن به اون بود تو دانشکده همیشه از دور وایمیستادم مثل این کوچه سگای یتیم بهش نگاه میکردم تو کلاسم همیشه سعی میکردم نزدیک ترین جا بهش بشینم و همیشه دنبال یک فرصت بودم.با شروع کلاسها استاد درس زبان تخصصی یک کتاب رو همون جلسه اول معرفی کرد و تاکید کرد که جلسه دیگه حتما با کتاب باشین. گذشت و هفته ی بعد استاد که وارد کلاس شد بعد از حضور و غیاب شروع کرد از روی کتاب درس دادن. من اون روز ردیف پشت سره رویا نشسته بودم یک دفعه متوجه شدم نه رویا و نه بغل دستیش هیچ کدوم کتاب ندارن اینجا بود که یهو روح فردین رو زنده کردم دستمو دراز کردم کتابم رو دادم بهش گفتم شما با این خط ببرین اونم کتاب رو گرفت و تشکر کرد. خلاصه آخر ساعت کتاب رو پس داد و کلی عرض ادب و احترام کرد نسبت به من و از اینجا بود که همه چیز شروع شد.یک روز بعد از کلاسم پسر عموم بهزاد اومده بود دنبالم سوار ماشین شدیم و همین که اومدیم حرکت کنیم چشمم افتاد به رویا و دوستش که منتظره تاکسی بودن یک خریتی کردم اون صحنه به بهزاد که در واقع یک حرومزاده به تمام معناست تو دختر بازی رویا رو نشون دادم و گفتم این همون دخترست که میگفتم اون احمقم سری ماشین و گرد کرد و رفت جلو پاشون ترمز زد من اون لحظه حس کردم که دارم بگا میرم مثل این بچه دهاتیا که تازه اومدن شهر و بار اولشونه خیس عرق شدم. اما دیگه بهزاد شروع کرده بود گفت خوب رویا خانم افتخار میدین تا یه جا برسونیمتون دوستش میمون یه ها و نه یی کرد یهو بهزاد گفت بابا شما خیلی خاطرتون واسه این آقا فرهاد ما عزیزه روی مارو زمین نزننین و از این حرفا خلاصه انقدر این بی پدر وق زد تا سوار شدن تو راه منم کم کم یخم باز شد و شماره رویا رو ازش گرفتم.
وقتی از ماشین پیاده شدن میخواستم از خوشحالی گریه کنم شاید باورتون نشه ولی فقط باید تو همچین شرایطی قرار یگیرین از شدت هیجان چند بار سرمو از ماشین بیرون کردم و داد زدم.بعد از دو سه روز دیگه من هر روز با ماشین میرفتم دانشگاه و بعد از کلاس یک دوری میزدیم و کلی هم کس تف میدادیم و خلاصه میرسوندمش جا خونشون ولی تو حرفاش متوجه شده بودم که از سکس بدش نمیاد دیگه انقدر رومون به هم باز شده بود که حرفی نبود که نزنیم یک روز تو ماشین بهش پیشنهاد سکس دادم و اونم جواب خاصی نداد چند روزی گذشت و یک روز مامانم میخواست بره خونه یکی از اقوام و قرار بود من برسونمش یهو کیرم راست شد که از این فرصت استفاده کنم زنگ زدم به رویا و داستان و گقتم اونم یکم ناز کرد و بالاخره قبول کرد مامانم رو رسوندم و بعدم رفتم سراغ رویا باورتون نمیشه چه حسی داشتم فقط داشت جنون بهم دست میداد وقتی سوارش کردم دیگه نفهمیده چه جوری رسیدیم خونه وقتی رسیدیم خونه دره حیاط رو باز کردم رفتیم تو همین که درو بستم وسط حیاط هم دیگه رو بقل کردیم و شروع کردیم به بوسیدن و مالوندن
خلاصه 5 دقیقه ای رو شاید بشه گفت تو حیاط گذروندیم بعد بغلش کردم و رفتیم تو ساختمون باورم نمیشد انقدر پایه باشه خودش مانتو شو در آورد وای باور نکردنی بود چه بدنی داشت این رو بگم که از روی لباس هیچی از بدن دخترا معلوم نیست وقتی مانتوشو در آورد منم نفهمیدم چی شد به خودم که اومدم دیدم هر دو لخت تو بغل همیم سینه هاش رو میخوردم و با یک دستم باسن شو میمالوندم وای اون لحظه جادویی بود اولین بار بود که یک دختر رو لخت تو بغلم میگرفتم من سینه های رویا رو میخوردم و از شدت هیجان هر دوتامون ناله میکردیم یک خورده کیرمو از جلو مالیدم به کسش و از اونجایی که اولین تجربه جدیم بود آبم سری اومد و ارضا شدم.از این موضوع چند روز گذشت و بیشتر از قبل عاشقش شده بودم و فکر میکنم مهر منم عجیب رفته بود تو دلش همه ی کلاسا رو با هم یکجور ورمیداشتیم سره کلاس همیشه پشت سرش میشستم گاهی اوقات بهش اس ام اس میزدم رویا همین الان میخوام پاشم جلو همه سینه هات رو بخورم و اونم کلی میخندید خلاصه با هم حال میکردیم و چند بار دیگه رابطه داشتیم و تو ماشین هم خیلی اسلام رو زنده کردیم با هم ولی اینا همه یه طرف بهترین روزه زندگیم یک طرف.من یک عمو دارم که زنش رو طلاق داده و یک دختر داره البته دخترش 3 سالشه کیرتون راست نشه رو این یکی لطفا خلاصه این عموی من یکی از آدمایی که صبح تا شب مثل خر کار میکنه و بچش هم معمولا خونه مادر بزرگمه و واسش نقش مادر رو بازی میکنه یک روز داشتم با بهزاد پسر اون عموی دیگم راجع به مکان و اینا حرف میزدم که یهو چاک دهنش باز شد و گفت اگه یه چیزی بگم بین خودمون میمونه گفتم بگو گفت من بعضی وقتا دوست دخترام رو میبرم خونه عمو مهدی حتی چند بار هم کس بردم اونجا هم من کردم هم عمو.
این رو که گفت پشمام اتو مو شد قیافم شده بود مثل کیر بعد جرق خلاصه قول داد که یک روز خونه عمو مهدی رو هماهنگ کنه برای من و رویا.چند روز بعد عموم زنگ زد بهم و گفت فرهاد جان بهزاد قضیه رو برا من گفته که تو با یک دختر آشنا شدی خونه من هر روز صبح تا شب خالیه هر وقت لازم داشتی بگو.من از طرفی ناراحت بودم از این موضوع که روم با عموم باز شده و از طرفی هم خوشحال بودم که هم یک مکان امن جور شده همه اینکه هر وقت برنامه کس کردن داشته باشن منم طبیعی ام باهاشون خلاصه همون شب زنگ زدم به رویا و قضیه مکان رو گفتم بهش فرداشم بعد از کلاس رفتیم کافی شاپ و برنامه رو چیندیم واسه روز بعد و قرار شد که مثل هر روز بیایم دانشگاه ولی به جای کلاس بریم خونه عمو مهدی شبش زنگ زدم به عموم و گفتم فردا خونتو لازم دارم اونم گفت فردا صبح کلید رو بیا از دره مغازه بگیر. اون شب خوابمون نمیبرد نه من نه رویا تا نصف شب اس ام اس میدادیم به هم و راجع به اتفاقایی که قرار فردا بیفته حرف میزدیم خلاصه گذشت و صبح شد یک صبحانه جون دار خوردم و رفتم یک دوش گرفتم انقدر کمرم پر بود که تو حمام وسوسه میشدم یک دست جرق بزنم از حمام که اومدم دیدم رویا چند بار زنگ زده و اس ام اس داده این که میدیدم اون خیلی از من مشتاق تره واسه برنامه ای که ریختیم خیلی واسم جالب بود خلاصه ساعتای 11 ظهر بود که کیفم رو ور داشتم انگاری دارم میرم دانشگاه و اومدم دره مغازه عمو مهدی کلید رو ازش گرفتم اونم اومد منو دل گرم کنه گفت فرهاد تا ساعت 12 شب خونه در اختیار شماست شبم که کارت تموم شد من میرم خونه مادر جون(مادر بزرگم) کلید رو بیار اونجا و خلاصه من اومدم دانشکده و زنگ زدم به رویا گفت الان میرسم بعد از چند دقیقه اومد و به سمت منطقه عملیاتی راه افتادیم سره راه یکم چیپس و آبمیوه گرفتم که داریم میریم خونه ای که زن توش نیست یک وقت قحطی نباشه اونجا آبروم بره
تو راه دست هم دیگه رو همچین محکم گرفته بودیم و انقدر حالمون عجیب بود که فکر کنم هرکی میدید میفهمید چیکار میخوایم بکنیم.خلاصه وفتی رسیدیم کلید انداختم رفتیم تو رویا رفت رو مبل نشست و شروع کرد به موبایلش ور رفتن منتظر بود تا من بیام و یک حرکتی کنم منم دو تا لیوان ورداشتم و رفتم چفتش نشستم میشد ضربان قلب همدیگه رو بشنویم من که نفسم در نمیومد از طرفی کمرم پر بود کیرمم راست کرده بود رویا هم که انقدر به خودش رسیده بود که با اون خشکلی ای هم که داشت آدم دلش میخواست فقط بشینه نگاش کنه بهش گفتم خوب شروع کنیم گفت نه اول نماز صبر میکنیم نیم ساعت تا اذانه نماز رو که خوندیم بعدش شاید افتخار بدم یک بوس کوچولو بکنیم این رو گفت و هر دو خندیدیم دستمو انداختم دوره کمرش کشیدمش تو بغلم لبامون رو گذاشتیم رو هم برای یک لخظه حس کردم خوشبخت ترین آدم روی کره زمینم یکم که لب گرفتیم ازهم دکمه های مانتوشو باز کردم اونم در همین حین کیرمو از رو شلوار میمالید وای اون سینه های سفتش با اون سره صورتی پدر هر مردی رو در میاورد چنان شروع کردم به مکیدن که انگار دارم خوشمزه ترین چیز دنیا رو میخورم زمان که از دستم در رفته بود ولی خیلی سینه هاش رو خورده بودم از طرفی دیگه داشت جیغش بلند میشد و من هم کیرم داشت شلوارم رو پاره میکرد نشستم رو کاناپه گفتم رویا شلوارتو در بیار اونم نامردی نکرد و با یک ادایی شلوارش و شورتش رو در آورد که من رو به مرز جنون داشت میکشید من هی وای وای میگفتم و حسابی تو حس بودم دیگه شورتش رو که در آورد مثل خر پریدم روش باورم نمیشد که این بدن به این سفیدی و خوشکلی در اختیاره منه و هر کار بخوام میتونم بکنم انقدر کونش رو بوس کردم و لیس زدم که دهتم خشک شده بود دیگه بلند شدم وایستادم اونم شروع کرد واسم ساک زدن چه ساکی… قبلا چند بار فقط سره کیرمو تو دهنش کرده بود ولی این بار عجیب بود تخممو تمام کیرمو خیس آب کرد از بسکه خوردشون دیگه کیرم داشت منفجر میشد و منم ناله میکردم داشت آبم میومد کیرم و در آموردم و آبم رو با فشار ریختم رو سینه هاش و شکمش بی حال همدیگه رو بغل کردیم و دراز کشیدیم
بعد از چند دقیقه رویا گفت فرهاد ابله انقدر داغ کرده بودی که یک ساعت رو زمین داریم حال میکنیم راست میگفت اصلا حواسم نبود که بریم رو تخت یا رو مبل منم بهش گفتم باشه کمره بعدی.ساعت نزدیکای 2 ظهر شده بود و من در حالی که از پشت تو بقلم گرفته بودمش با سره سینه هاش بازی میکردم و با هم حرف میزدیم و میخندیدیم اینم بگم که ما تا 7 شب اون روز دانشگاه کلاس داشتیم که البته کلاس رو اومده بودیم خونه عمو مهدی برگزار میکردیم به رویا گفتم بریم حمام اونم یک سری تکون داد یعنی نمیدونم خلاصه همین طوری لخت که بودیم یک راست رفتیم زیر دوش حمام چشمتون روز بد نبینه کمرم باز جون گرفته بود و شهوتم برگشته بود زیره دوش همدیگه رو بغل میکردیم لب میگرفتیم و هر کاری که فکرشو بکنین.. رویا رو زیر دوش از پشت گرفتم تو بغلم سره کیرمو آروم گذاشتم تو سوراخ کونش یک فشار کوچولو دادم دیدم هیچی نگفت قبلا اصلا نمیزاشت کیرمو بکنم تو کونش فقط کلاهک کیر رو میکردم تو کوسش اونم انقدر میگفت مواظب باش و اینا که حد نداشت خلاصه فهمیدم که امروز روز منه هرکار بکنم کردم یکم دیگه کیرمو کردم تو کلاهک کیرم تو بود که دیدم واقعا تنگه علاوه بر این که رویا خیلی ناله میکرد
منم کیرم تو نمیرفت دوش آب رو بستم و به رویا گفتم زانو بزن اون تفلی اون روز هر کاری من گفتم نه نگفت خلاصه در حالتی که قنبل کرده بود افتادم به جون سوراخ کونش انقدر سوراخ باسنش رو خوردمو لیس زدم و انگشت کردم که خودش میگفت بسته دیگه بیا بکن توش اومدم کیرمو گذاشتم تو دهنش شروع کرد به ساک زدن بعد که کلی به کیرم حال داد قشنگ به حالت قنبل در آوردمش کیرم رو گذاشتم رو سوراخ کونش با یک فشار کوچولو سرش رفت تو ولی رویا هی میگفت همین قدر کافیه بیشتر نکن یکم که گذشت یک فشار دیگه دادم بازم کیرم تو تر رفت دیگه اونجا بود که یک جیغ بدی زد همین طور که حدود نصف کیرم تو بود خم شدم و شروع کردم به بوسیدنش یک چند دقیقه ای که کیرم تو بود انقدر اون تو گرم و نرم و تنگ بود که عجیب ترین حس رو داشتم بعد از چند دقیقه که آروم شده بود شروع کردم به عقب جلو کردن کیرم.با یک سوزی آه آه و وای وای میکرد که داشتم دیوونه میشدم یهو زدم به سیم آخر و کیرمو تا ته کردم تورویا زد زیر گریه و از درد واقعا داشت گریه میکرد منم هی بهش میگفتم یکم تحمل کن الان تموم میشه
خلاصه در حالی که تلمبه میزدم کونش رو سینه هاش و کوسش رو هم میمالیدم تا اینکه آبم با شدت تمام اومد و ریخت تو کونش هر دومون کلی آه و اوه کردیم ولی اون یکم ناراحت شده بود البته بعد که رفتیم زیره دوش یکم بوسش کردم و از دلش در آوردم.بعد از حمام یک حوله آویزون بود من یکم خودم رو خشک کردم بعدم رویا حوله رو پوشید گفتم برو رو تخت تو اتاق منم همین طوری لخت رفتم خوراکیها رو آوردم جای تخت واقعا خسته شده بودیم خوراکی هارو که خوردیم رویارو لخت تو بغلم گرفتم و کیرمو گذاشتم لای پاش و پتورو کشیدیم رومون نمیدونم چی شد خوابمون برد از خستگی بعد از چند ساعت یهو بیدار شدم رویا مثل فرشته ها خوابیده بود رفتم ساعت رو دیدم نزدیکه 8 بود اومدم شروع کردم رون و بدنش رو آروم بوسیدن بیدار شد گفتم پاشو عشق من ساعت 8 شده بیدار شد گفت پس بدو که دیرم شده من دلم میخواست یک حال دیگه بکنیم ولی دیر شده بود
همین طوری که لباساش رو میپوشید هی میچسبیدم به کونش بوسش میکردم خلاصه یک تاکسی گرفتیم و رویا رو رسوندم تا یک کوچه قبل از خونشون و بهترین روز زندگی من به پایان رسید.من بعد از اون روز زیاد سکس داشتم چه با رویا و چه با..اما هیچ کدوم به شیرینیه اون روز نشدن امروز 2 سال از اون روز رویایی گذشته و من به خاطر علاقه ای که نسبت به رویا داشتم 8_7 ماهی هست که عقدش کردم و میخوام باهاش واسه همیشه زندگی کنم چون میدونم فقط با من بوده و خدا ما دو تارو برای هم آفریده فقط به دوستای گلم توصیه میکنم که اگر با کسی رابطه ای داشتین اونو برای کسی تعریف نکنید چون من خودم از بابت این موضوع ناراحتم چون یک زمانی خیلی از سکس هام با رویارو برای دوستام تعریف میکردم تو جمع و حالا که عقدش کردم و قراره با هم زندگی کنیم این مسئله یکم آزارم میده.