اسم من حسام هست ولی گی نیستم. خاطراه ام برمیگرده به دورانی که با جنس مخالفم سکس نداشتم و اون زمان شاید گی محسوب می شدم. داستان مربوط به زمانیه که سال دوم دبیرستان بودم. درسم اصلا خوب نبود مخصوصا ریاضیم. خانواده تصمیم گرفتن که برام معلم خصوصی بگیرن و برای همین با معلم ریاضی خودم در دبیرستان صحبت کردن و قرار شد من برم خونشون و بهم درس بده. اخلاق خوبی نداشت (منظورم اینه که بد اخلاق و سختگیر بود) بچه ها هم می گفتن که معتاده اما من که متوجه نمیشدم و از ظاهرشم معلوم نبود که معتاده و فکر کنم براش حرف در آورده بودن.
قرار شد که من بعد از ظهر فلان روز برم خونشون ، اون روز اومد و بابام منو رسوند خونه معلم ریاضی. زود رسیدیم. منو پیاده کرد و رفت. قرار شد 2 ساعت بعدشم بیاد دنبالم. 10 دقیقه ای تو کوچه بیکار گشتم تا موقع کلاس شد. در زدم و رفتم داخل و جلسه اول رو به طور کامل بدون هیچ مقدمه ای درس داد و خیلی هم خوب درس میداد جلسه اول تمام شد. جلسه دوم هم به خوبی پیش رفت تا اینکه جلسه سوم که رفتم خونشون پسر آقای معلم (بهزاد) در رو باز کرد و گفت بیا تو اما بابام نیست. گفته که بیا تو بشین زود میاد. بهزاد یک پسر خوشکل ، سفید ، لاغر و چشم آبی بود. وقتی دیدمش خیلی حال کردم. تنها عیبش این بود که دندوناش رو ارتودنسی کرده بود و کمی تو ظاهرش تاثیر بد گذاشته بود. 1 سال هم از من بزرگتر بود و سال سوم دبیرستان و در حال دیپلم گرفتن بود. رفتم داخل نشستم تا معلم بیاد اما خیلی طول کشید تا بیاد و بهزاد داخل اتاق اومد و کلی برام حرف زد اما لحن حرف زدنش رئیس گونه بود (احساس رئیس بودن بهش دست داده بود ، چون بلاخره باباش معلم من بود و من شاگرد باباش!) حرفهای زیادی زد از جمله اینکه: با اینکه باباش معلم ریاضیه اما اصلا تو درساش به اون کمک نمیکنه و بهش درس نمیده. این رو هم گفت که باباش اغلب خونه نیست و خیلی از شاگرد خصوصی هاش از بی نظمی هاش عاجز شدن. این رو هم گفت که چند مدت پیش پدر یکی از شاگردهای بابام به خاطر همین بی نظمی ها بابام که بچه اش را می آورده و اون خونه نبوده ، نه چندان جدی بحثشون شده و قرار گذاشتن که بابام بره خونه اونا تا حداقل اگه یادش رفت بره شاگرد وقت کمتری ازش تلف بشه و…
تو همین اوضاع بود که معلم اومد و بدون اینکه لباساشو عوض کنه اومد تو اتاق و بعد از سلام و احوالپرسی و عذرخواهی شروع کرد به درس دادن و تمرینهای جلسه قبل رو بدون اینکه درستی اونا رو نگاه کنه خودش حل کرد و گفت کلاس بعدیش تا نیم ساعت دیگه شروع میشه و مجبوره که کلاس رو همینجا تموم کنه ، فکر کنم 45 دقیقه هم نشد. من فکر کردم هر موقع که بیاد از همون موقع تازه زمان کلاس شروع میشه اما اینطور نبود. من هم وسایلم رو جمع کردم و رفتم به سمت خانه. البته یه جورایی که من (یعنی یک دانش آموز 16 ساله) متوجه بشم بهم فهموند که از نظر نمره مشکلی نداری و نگران اون نباش.
جلسه بعدی هم که رفتم بهزاد در را باز کرد و گفت بابام نیست. منم طبق معمول جلسه قبلی رفتم داخل و بهزاد هم اومد تو اتاق و شروع کرد به حرف زدن و گفت تا اومدن باباش اون به من ریاضی یاد میده. منم چیزی نگفتم و دفتر تمرین و کتاب و جزوه های باباشو گذاشتم جلوش. اونم شروع کرد به درس دادن اما زیاد از حد ایراد می گرفت و کنایه میزد. منم ناراحت شدم و گفتم که نمی خواد تو به من درس بدی و درس دادنش همونجا تموم شد. به من گفت که تا باباش میاد بیا بریم تو اتاق من. منم حس فضولیم گل کرد که ببینم خونه معلمم چجوریه بلند شدم و همراهش رفتم تو اتاقش (خونشون به خونه یک معلم نمی خورد و نسبتا شیک و بزرگ بود). توی اتاق بهزاد یکم احساس آرامش و پررویی می کردم. بهزاد چیزی گفت که بدون اینکه هیچ کدوممون بدونیم سر آغاز کارها و اعمال بعدیمون شد. بهزاد گفت بچه های مدرسه ای که اون توش درس میخونه خیلی اذیتش می کنن و جالب اینکه باباشم تو همون مدرسه ریاضی و هندسه درس میداده. روشهای اذیت کردن بر می گشت به ظاهر و زیبایی بهزاد. ازش خواستم برام تعریف کنه که بچه ها چجوری اذیتش می کنن و اونم گفت که پشت سریش چندین بار انگلش داده. من یهو یه حس خوبی درونم شعله ور شد که آخ جوون اگه منم بتونم بهزاد رو انگل بدم چی میشه! ولی اون از من بزرگتر بود و این کمی کار رو خراب می کرد.
بهش گفتم چون بابات معلم همون مدرسه هست که تو هم توش درس میخونی پس راحت نمره میاری؟! (البته خداییش درس خون بود و احتیاجی به سفارش پدرش نداشت) بهزاد گفت نه ولی برای 20 گرفتن آره به بعضی هاشون میگه. ازش پرسیدم درس ورزش رو میری سر کلاس و امتحان میدی یا همینجوری نمره میدن بهت؟ بهزاد هم نگاهی بهم کرد و گفت اتفاقا عاشق ورزش کردنم و تکواندو کار می کنم، بعد وسط اتاق شروع کرد انعطاف بدنیشو به من نشون دادن، مثل ژیمیناستیک کارا بدنش نرم بود و پاهاشو 180 درجه باز میکرد. هی این کارا رو جلوی من انجام میداد و من با دیدن کونش و بالا رفتن لباسش و دیدن شورتش حشری شدم و کیرم کم کم راست شد. بهش گفتم برای خم شدن و رسوندن سرت به طرف زانوهات کمکت می کنم. رفتم پشتش وایسادم و دستمو آروم گذاشتم رو کمرش و خیلی آروم فشارش میدادم به سمت پایین. بهزاد گفت مثلا خواستی کمک کنی جون نداریا. منم فشار دستمو بیشتر کردم و یواش یواش کیرمو نزدیک کونش کردم ولی جرأت چسبوندن کیرمو به کونش نداشتم و داشتم با خودم کلنجار می رفتم که یهو دیدم بهزاد میگه هووی این چیه پسر (با خنده) چرا اینجوریه؟ منم با خجالت گفتم چشه مگه؟ مال تو چجوریه مگه؟
گفت مال منم همینه ولی چرا اینجا راست کردی؟
گفتم تو رو که دیدم نتونستم جلوی خودمو بگیرم.
بهزاد گفت: نامرد ما با هم رفیقیم. آدم برا رفیقش که راست نمی کنه (با خنده و تعجب) – (حالا یک هفته بیشتر از آشناییمون نگذشته بود که ادعای رفاقت میکرد، البته بعدها با هم رفیق شدیم و شکل و فرم رفاقتمون هم با رفاقتمون در این داستان متفاوته)
من گفتم: مگه مال تو کِی راست میشه؟ تو اگه جای من بودی راست نمی کردی؟
بهزاد گفت: نه
گفتم مال تو رو ببینم چجوری راست میشه و چه اندازه ای هست؟
گفت: برگرد، منم برگشتم و بهزاد خودشو از پشت چسبوند بهم. تا خودشو چسبود بهم کیرشو حس کردم و بهش گفتم تو هم که نامردی! خندید و گفت نامردیم به اندازه مال تو بزرگ نیست (منظورش کیرش بود ، کیرش از رو شلوار تو خونش اصلا معلوم نبود که راسته)
خیلی سکسی و حشری کیرشو به کون من میمالوند. منو خوابوند رو زمین و شروع کرد به فشار دادن به کون من. منم ازش خواستم که لخت بشیم. اما قبول نکرد. سکس ما اون روز به همونجا ختم شد آقای معلم هم نیومد و من که کمی دیر هم شده بود مجبور شدم برم خونه.
برای جلسه بعدی و بعدی و بعدی کلاسها برگزار می شد و آقای معلم خونه بود و کلاسها برگزار می شد (ببینید چه ضد حالی می خوردیم ما، مخصوصا من) من که درسهای آقای معلم رو اصلا نمی فهمیدم و فکرم مشغول بود و بهزاد رو می خواستم گیر بیارم.
تا اینکه بعد از چند جلسه انتظار و بدبختی باز هم کلاس به روال بی نظمی رسید. یک روز دیگه که خبر نداشتم آقای معلم خونه نیست رفتم دم در خونشون و در زدم، بهزاد درو باز کرد، همش خدا خدا می کردم بگه بابام خونه نیست که دقیقا همین جمله رو گفت. من داشتم بال در میاوردم اما روم نمی شد برم داخل که بهزاد گفت بیا تو بریم تو اتاق من.
منم از خدا خواسته سریع و بدون معطلی وارد اتاق شدم و منتظر بودم که آمان هم بیاد.که یکدفعه دیدم بهزاد با یک پارچ شربت اومد داخل (این رو هم بگم که تا قبل از این پذیرایی در کار نبود) با دیدن پارچ شربت فهمیدم که رابطه من با بهزاد خودمونی شده و می تونیم با هم راحت باشیم. (البته این را هم خوب یادمه که فکر ترس از اینکه با پسر آقای معلمم دارم شیطنت می کنم همیشه تنمو می لرزوند و استرس داشتم)
بهزاد شربت ریخت و خوردیم و بعد از خوردن شربت لپهای منو یه بوس آبدار کردو تیشرتمو زد بالا و شروع کرد به لیس زدن ممه!!! های من {:D} ، و اومد تا بالای کمربندم و شروع کرد به باز کردن کمربندم. شلوارمو کشید پایین و شورتمو در آورد و کیرمو کرد تو دهنش (داشتم شاخ در میاوردم که این چه کاریه! اصلا باورم نمی شد. بهزاد به این خوشگلی داره برام ساک میزنه؟؟!!) چنان حرفه ای ساک میزد که نگو و نپرس.
کیرمو خیس خیس کرده بود که حتی شورتمم خیس شده بود. خایه هامو مثل توپ میکرد تو دهنش و با فشار فوتشون می کرد بیرون که لذت خاصی داشت.
بعد از این همه ساک زدن حرفه ای اومد ازم لب بگیره که من به دو دلیل مخالفت کردم. یکی به خاطر اینکه ساک زده بود و دیگه رقبت نمی کردم و دومی به خاطر ارتودنسی بودن دندانهای بهزاد.
بعدش نوبت من شد و من هم تا تونستم براش خوب ساک زدم اما اون راضی نبود و میگفت که بلد نیستی اما من تمام سعیم رو کردم چون بهزاد بدون درخواست من اینهمه حال داده بود و مرام به خرج داده بود و نامردی بود اگه من براش درست ساک نمی زدم.
کیرش خیلی سفید بود و رگهای روی اون بخوبی معلوم بود و وقتی مدت زمانی از ساک زدونهای من گذشت کیرش قرمز قرمز شده بود و این من وبهزاد رو حشری تر می کرد.
بعد از ساک زدن از بهزاد خواستم تا برگرده و اونم این کارو کرد و کیرمو خیس کردم و گذاشتم دم سوراخ کونش (واقعا کون سفید و بی مویی داشت، عالیه عالی بود، صورت و قیافه خیلی جذاب و سکسی هم داشت حیف که کمی لاغر بود.) (لوازم نرم کننده و چرب کننده و همینطور کاندوم نداشتیم و فکر کنم بیشتر لذتش به نداشتن همین چیزا بود)
با هزار زور و تقلا تونستم کیرمو بکنم تو کونش. چه داغ و گرم و نرم بود. با هر عقب و جلو کردن و تلمبه زدن بیشتر بهش علاقه مند می شدم و گردنشو با شدت هر چه تمامتر از پشت بوس می کردم.
یادم نیست چقدر طول کشید ولی مدت زمان سپری شده در اون حالت خیلی عالی بود و هیچوقت فراموشش نمی کنم.
با تلمبه هایی که زدم دیگه موقع این بود که آبم بیاد و با فشار آبمو ریختم تو کون بهزاد جونم.و بعد از چند ثانیه کیرمو از کونش درآوردم و سریع ناخداگاه شورت و شلوارمو کشیدم بالا. یکدفه بهزاد گفت یعنی نمی خوای بذاری من بکنم؟
منم که کارم تموم شده بود و خیلی حال کرده بودم دیدم اِند نامردیه که بهش ندم. برای همین دوباره شلوار و شورتو از پام دراوردم و به سینه خوابیدم و بهزاد هم از پشت کیرشو رسوند به کونم و با فشار هر چه تمامتر کیرشو هُل داد تو و وحشیانه عقب و جلو می کرد. دادم در اومد و بهش گفتم یواشتر خیلی تند میکنی دردم می گیره. خوب بود منم در حقت نامردی میکردم و کونتو جر می دادم؟ بهزاد هم آرامتر کارشو انجام میداد ولی مشخص بود که حال نمیکنه و اصلا لذت نمیبره. بازم دیدم بعد از این همه حالی که به من داده ، قیافه اش هم که خیلی از من بهتره، بازم نامردیه. بهش گفتم هر جور راحتی کارتو بکن. اونم از خدا خواسته با شدت هر چه تمامتر تلمبه میزد و آه و اوه می کرد (برای اولین بار بود که در عمرم سکس می کردم، و برای اولین بار و آخرین باری بود که میدیدم کسی در سکس کردن اینقدر عجله داره و وحشیانه و با شدت سکس می کنه، بعد ها بهم گفت که با هارد سکس خیلی حال می کنه)
بعد از اینکه آبشو تو کون من ریخت تمام تنمو گاز می گرفت و آخر هم کار خودشو کرد و ازم لب گرفت . لب گرفتنشم خیلی هارد بود و با اون میله های تو دهنش!!! دهن منو سرویس کرد.
امیدوارم که از داستان خوشتون اومده باشه.
نوشته: حسام