سال دوم دانشگاه بودم مرضیه دختر عموم شروع کرد به اسمس دادن. هر روز یه درددل داشت منم پایه حرفاش بودم راستش خیلی دوستش داشتم اما یخرده سر و گوشش میجنبید واسه همین دیگه من زیاد پی شو نمیگرفتم. خلاصه یه بار سر حرفو باز کرد که من عاشق یکی هستم اما میدونم اون منو نمیخواد حالا من اصرار میکردم که اون کیه شاید بتونم کمکت کنم اونم انکار که نه نمیگم. همشم میگفت کسیه که از بچگی عاشقش هستم ولی اون اصلا بهم توجهی نداره واسه همین منم دچار اشتباهاتی تو زندگیم شدم.
دیگه ایقد من اصرار کردم کیه… نوشت عاشق خودت بودمو هستم.نمی تونستم این حرفو هضم کنم آخه مرضیه که عاشق منه پس چرا ایقد اهل دوست پسرو این کارا بود حتی خیلی راحت میزاشت من بفهمم که دوست پسر داره. دیگه نمیخام داستان زندگیمو بنویسم فقط اینو بگم چون من تا بحال با دختری نبودمو احساس نیاز میکردمو از طرفیم دوستش داشتم گفتم من پای همه چی میمونم اما بهم قول بده دیگه باهام روراست باشی. ترم بهمن شد مرضیه دانشگاه قبول شد(علمی کاربردی) مثل من خوابگاهی شد. خیلی راحت دیگه بهم زنگ میزدیمو خوش بودیم که یواش یواش حس کردم بازم داره میزنه به خاکی. هر روز با یه بهونه یا با گریه منو خر میکرد. شروع کرد تو اسمسا به سکس چت. من حس کردم خیلی داره تند میره که همینا باعث شکاکی بیشترم میشد، تو این وضعیت خواهرم از رابطمون خبر دار شد که قشقرقی به پا کرد که مرضیه همه کاره است و با صدتا پسر دوسته و باهاشون همه کاری کرده، منم بهش گفتم گذشته اصلا مهم نیس هرکسی اشتباه میکنه و… اون بهم قول داده منم پاش میمونم.
خلاصه با فهمیدن یه جریانی تو اون مدت که با هم بودیم دیگه باهاش کات کردم بعد از یه مدت اسمس داد که نمیخام با هم ازدواج کنیم بیا با هم دوست باشیم منم ایقد بعد از این جریانا داغون بودم که قبول کردم گاهی وقتا باز میخواستم حرف ازدواجو بکشم وسط باز منصرف میشدم تا اینکه عید شد خونه بودیم که یکی از اقوام میخواست بره مکه خونواده من و مرضیه با ماشین عموم برا بدرقش رفتن اصفهان که پرواز داشت که یه گشتی هم اونجا بزنن. به مرضیه اسمس دادم خیلی دوست داشتیم یه بار تنها باشیم حالا هم بهترین وقته. گفت باشه ولی من باید مریمو(خواهر کوچیکش که 10 سالش بود) ببرم خونه داییم پیش دختر داییم که دیگه تنهای تنها باشیم. از لحظه ای که اسمسشو خوندم قلبم داشت میترکید تو اون سرما نمیدونم از ترس بود یا هیجان عرق سرد میکردمو میلرزیدم. فوری خودمو رسوندم در خونشون خواهرشو بردم خونه داییش وبرگشتم پیشش. داشت با لباسا و لباسشویی ور میرفت رومون نمیشد به هم نگاه کنیم بهم گفت برو تو هال تا کارم تموم شه منم رفتم تو پذیراییشون تو کتابخونشون هی با کتابا ور میرفتم بعد از ده دقیقه اومد با یه تیپ بلوز دامن تنگ و روسری بود من دست و پامو گم کرده بودم افتاده بودم به پتو پت که کتابو از دستم گرفت گذاشت تو قفسه. دستشو گرفتم که دیگه داشتم راه می افتادم آروم روسریشو در آوردم گفتم اینجوری خوشگل تری. دیگه داشتم آروم میشدم نشستیم کنار همو من صورتشو نوازش کردمو شروع به بوسیدنش کردم که لبامون تو هم قفل شد، یهو گفت رضا دارم میمیرم دیگه نمیتونم دراز کشیدو منم کشوند رو خودش. منم کامل روش پهن شدمو فقط لباشو میخوردم دستمو گذاشتم رو سینش که دیگه کیرم داشت منفجر میشد. محکم همو بغل کردیم تو هم میلولیدیم. من اولین بارم بود با یه دختر بودم نمیدونستم دیگه بهم اجازه داده که کامل مال خودم باشه فقط میبوسیدمشو سینشو شکمشو میمالوندم که بهم گفت رضا زود باش دارم میمیرم حساب کار اومد دستم آروم دکمه هاشو باز کردم باورم نمشد برا اولین بار داشتم بدن یه دخترو میدیدم بدنش تپلو سفید بود سینه هاش اندازه یه پرتقال بودن. بدون باز کردن سوتینش پستوناشو چنگ میزدم که دیدم نشست گفت تو نمیخای لخت بشی گفتم من تورو لخت میکنم تو هم منو.
اول بلوزشو درآوردم بعد سوتینشو باز کردم که اونم دکمه شلوارمو باز کرد و آروم کیرمو مالوند ایقد حشری بودم که بلند شدم کامل خودم لخت شدمو اونم دیگه خودش دامنشو شرتشو درآورد خوابیدم روش و صورتشو میلیسیدم با یه دستم رونشو اطراف کسشو میمالوندم کیرمم وسط دو تا رونش رو کسش میمالوندم. دستشو آورد پایین کیرمو گرفت گفت بکنش تو کسم. گفتم مرضیه تو دختری پردت پاره میشه گفت نمیشه گفتم بابا پرده با یه عقب جلو پاره میشه گفت نه نمیشه باید صدبار بزنی تا پاره شه خیلی ترسیدم با خودم گفتم میخاد خودشو قالب کنه اصرار کرد رضا زود باش هیچی نمیشه ایقد حشری بودم که دیگه هیچ اختیاری نداشتم با خودم گفتم میکنم هرچه بادا باد. کیرمو گذاشتم در کسش آروم فرو کردم تو کسش چند بار آروم عقب جلو کردم که دادش در اومد که تند بزن. منم یه سی ثانیه ای تند عقب جلو کردم که آبم داشت میومد کیرمو کشیدم بیرون ریختم رو شکمش. داشت چندشم میشد از آب ولی اون اصلا بدش نمیومد گفت اون حوله رو بده، با حوله خودشو پاک کرد منم بیحال بودم که گفت با دستت کسمو بمال. چون به زود انزالیم خیلی احساس حقارت کردم بیحالیو تحمل کردمو شروع کردم به کسمالی. خودش گرا میداد که کجاشو بمالم من بیحال بودم دهنمم خشک شده بود ولی به زور کسشو میمالوندم. هی کسشو تف مالی میکرد منم واسش میمالوندم. یه 5 دقیقه ای مالوندم کیرم که خوابیده بود داشت کم کم دوباره شق میشد که دیدم داره تند تند نفس میزنه و چشماشو محکم بسته و دندوناشو رو هم فشار میده گفت بمال بمال بمال کسکش بمال … که یهو بخودش لرزیدو دستمو کشید عقب دیگه من افتادم روش اونم بیحال شد یه ربع بیحال تو بغلش خوابیدم و دستم رو کسش بود تو همین لحظه داشتم به سکسم فکر میکردمو اینکه چرا پردش پاره نشد. نمیخواستم حال خوشمو با سوال پرسیدن ازش خراب کنم.
بلند شدیم که بریم حموم موبایلش زنگ خورد دختر یکی دیگه از عموهام بود بهش گفت داره میاد پیشش. رید تو حالمون، زود جمع وجور کردیمو من زدم بیرون. بعد از اون جریان 3 بار دیگه هم سکس داشتیم و از پردش که پرسیدم بهم گفت قراره ما با هم دوست باشیم تو کستو بکن دیگه هم این سوالو نپرس منم که خیالم راحت شده بود که پرده نداره دیگه با قرصو اسپری کمرو سفت میکردمو میکردمش بعدش با هم دوست بودیم اما دیگه فرصت گیرمون نیومد بکنیم. بعد از یه دو سالی هم ازدواج کرد گاهی به هم اسمس میدیم ولی دیگه فقط در حد پسرعمو دختر عمو. ولی خدا میدونه ایقد تو کف کردنش هستم واقعا هم عاشقش شدم یه بارم پیشنهاد سکس بهش دادم که گفت دیگه میترسه. ولی شانس آوردم که زنم نشد چون جریاناشو که شنیدم فهمیدم به معنای واقعی جنده بوده یه بار تو دانشگاه به بهونه اردو رفتن دو شب تو یه خونه دانشجویی پسرونه پیش دو تا پسر بوده.
نوشته: رضا
Jaleb bood