سلام .این داستان مربوط میشه به 4 سال پیش زمانی که ما منزل عمویم مستاجر بودیم .ما باهم در یک خونه زندگی می کردیم که 4 تا اتاق داست و در یک اتاق خانواده ما و در یک اتاق خانواده ی عمویم زندگی می کردند . داستان از این جا شروع شد:زن عموم یه زن نیمه مذهبی هستش و با من شوخی هم می کرد .گاهی اوقات تو دستشویی نوار بهداشتی میدیدم و از اون موقع نظرم نسبت به زن عموم عوض شد . زن عموم یه سینه سایز 95 و کون گنده داره .هروقت خونه خلوت بود میرفتم و به سینه بندش که شسته بود و روی طناب بود دست میزدم .واقعا بزرگ بود.وقتی بدون چادر بود و بلوز تنش بود می تونستم بزرگی سینشو حس کنم .یه سینه بزرگ و نوک تیز که خط سینس به همان مقدار کمی که پیدا یود دیوونم می کرد . خلاصه این قضایا ادامه پیداکرد و شوخی زن عموی کون گنده با من بیشتر می شد .حتی یه بار به من با خنده گفت بپر بقلمو منم با یه خنده خودمو زدم به اون راه . یه بار که از مدرسه برگشتم دیدم هیچکی خونه نیست . به جز زن عمو .سوال کردم مامانم اینا کجا رفتن گفت رفت بیرون دیر هم میاد . من بودمو زن عمو . صدام زد آقا داوود بیا ناهار .منم گفتم که نمی خورم .دوباره گفت و منم همون جواب رو دادم .اومد در اتاق رو باز کرد و گفت :یعنی چی ؛ناهار نمی خوری ؟بدو بیا و من هم رفتم. اون روز یه بلوز سبز مایل به زرد پوشیده بود .
سر ناهار یک دفعه از سر میز بلند شد و رفت دستشویی. وقتی برگشت ازش پرسیدم چیزی شده گفت نه جانم هیچی نشده تو خودتو نگران نکن .بعد از ناهار تشکر کردم و او هم در جواب گفت :خواهش می کنم زن عمو به چه دردی می خوره پس. ومن رفتم به اتاقمان . حدود یک ساعت بعد که از اتاق خارج شدم باورم نمی شد چی میدیدم .زن عموم بدون شلوار و با یه دامن که تا زیر زانو بالا رفته بود تنش بود . تو اون حالت سینه هاش بزرگتر به نظر می رسیدند و کونش هم دیگه … اون روز گذشت و رفتار و صحبت های زن عمو با من نزدیک تر می شد. وقتی کسی نبود می رفتم سراغ شورت و سینه بند هاش و از آن مهم تر نوار های بهداشتی زن عموم .تا این که یه روز که از مدرسه اومدم زن عموم حمام بود و ما اون روز زود تر از مدرسه تعطیل شدا بودیم .(زن عمو فکر می کرد دیر میرم خونه و لباس های زیرش رو شیته بو و بیرون از حمام گذاشته بود )وقتی رفتم خونه چند بار مادرم رو صدا زدم اما کسی جواب نداد . کمی اتاق هارو گشتم که یکدفعه چشمم به لباس های زیر افتاد . یواش رفتم و بهشون دست زدم .خیس خیس بودند و در زدم و زن عموم متوجه نشد (شیر آب باز بود)دوباره در زدم که گفت کیه گفتم منم زن عمو سلام کرد وگفت داوود تویی >گفتم بله منم .زن عمو مامان کجا رفت . گفت رفتش خونه مادربزرگت کار داشت . گفتم باشه .و رفتم .یه 5 دقیقه بعد صدام زد که داوود جان میای پشتم رو می کشی گفتم آخه … گفت قربون زن عمو برم چه پشر خوبی .آخه نداره که تو هم جای پسرم .گفتم آخه نمی شه که زشته گفت نه اشکال نداره قریبه که نیستیم . بیا تو . گفتم باشه و رفتم توی خمام
.یه شورت تنش بود با یه سوتین که قبل از این که برم داخل حمام بست . وقتی شروع کردم پشتش را کیسه بکشم بند سوتین مزاحم بود ولی حرفی نزدم و به کارم ادامه دادم . فهمید که بند سوتین اذیتم می کنه بهم گفت : اذیتت می کنه ؛گفتم چی گفت بند سوتینو می گم دیگه .وقتی اسم س.تین رو گفت حالم یه جوری شد تو حال خودم نبودم که یهو صدام زد داوود ..داوود …حواست کجاست با تو ام اذیتت می کنه . گفتم راستش را بخواید آره .گفت اسکالی نداره پس بازش کن . گفتم چی کار کنم ؟ گفت بازش کن . گفتم چیو گفت منو ! بند سوتینو می گم دیگه .وقتی این حرفارو می شنیدم حالم یه جوری می شد .بالاخره جریان اون روز هم تموم شد .(یادم رفت بگم زن عموم یه بچه کوچیک شیرخوار هم داره)یهروز دیگخ که مادرم توی باغچه بود بهم گفت داوود جان بیا رفتم گفت این پستونک رو بگیر یه آب بزن بیار این بچه دیگه کبودم کرد .گفتم بله گفت هیچی سینمو گاز گرفت.پستونکو که داشتم از دستش می گرفتم دستم با دستش برخورد کرد .آخ چه نرم و لطیف وشهوتی بود .پستونکو آب زدم و دادم دستش .زمانی که داشت بچه رو از سینش جدا می کرد چشمم افتاد به سینش که سفید و بزرک و نوکش کبود بود .زل زدم به سینش که متوجه من شد و وقتی بچه رو خوابوند بهم گفت چیه تو ام شیر می خوای(خیلی جدی)گفتم چی ..ها ..نه…نه ..شی..سین..نه من شیر دوست ندارم .گفت این شیر فرق داره ها (اینو با ناز گفت) گفتم چه فرقی داره گفت اون شیره گاوه شیره یه حیوونه ولی این شیره زن عموته از اون خوشمزه تره .تازشم تو می تونی از پستونم بخوری ولی اونو نمی تونی از پستون گاو بخوری
.اینو که گفت کمی قرمز شدم و شق کردم و سریع از اونجا رفتم .گذشت تا چند هفته بعد شنبه مادرم قرار بود بعد از ظهر بره بازار .اون روز فرارسید .مادرم که رفت بازار زن عموم لباسش رو عوض کرد و یک تاپ که سینشو جمع می کرد پوشیدبا یک شلوار تنگ و کمی کوتاه .به من گفت که می خواد بره حمام و اگه می تونم برم پشتش رو کیسه بکشم . گفتم من درس دارم .گفتش که من(زن عمو )اینقدر مهم نیستم که کاری رو خاستم انجام بدی .گفتم باشه فقط یکم زود تر گفت باشه .رفت حمام که یک دفعه بچه از خواب بیدار شد و گریه میکرد .زن عمو بدون تاپ اومد بیرون که من جا خوردم .رفت تو اتاق بچه رو شیر داد و وقتی خوابید رفت تو حمام .حدود 5 دقیقه بعد صدام زد که داوود جان بیا و اون کرم پا درد منو از تو اتاق بیار . رفتم تو حموم و پشتش به من بود و کیسه را گرفتم که کیسه بکشم بهم گفت اگه بند سوتینم اذیتت می کنه درش بیار .گفتم چشم و درش آوردم وقتی از جلو داشت برش می داشت و سینش یکهو پخش می شد اونم از کنار دیدن خیلی زیبا بود .یه سوتسن مشکی با خط های شفید و توری که در میان اون سینه ی سفید خیلس زیبا بود .کمی که پشتش را کشیدم گفت که پایش درد می کند و مقداری از کرم را روی پاهایش بمالم . کمی مکث کردم و گفتم چطوری ؟شما که روی پاهایتین نشسته اید .نمی شود . یکدفعه برگشت رو به من دراز کشید و پاهایش را کمی از زانو خم کرد و گفت حالا بمال . گفتم چیو گفت اونو دیگه ..
همون کرمو می گم . گفتم آها (منم شیطونیم گل کرد )فکر کردم اونو می گی .یکم چپ چپ نگام کرد و گفت کارتو بکن . شروع کردم به مالیدن کرم و آروم آروم روی پاهاش از نوک انگشتان تا زانو می مالیدم و گاهی هم به شورتش نگاه می کردم .کم کم داشت چشاشو می بست گفت بیا بالاتر رو هم بمال .رفتم بالاتر که دیگه نزدیک شورتش شده بودم .گفت بسه دیگه . پاشو .گفتم چی . گفت پاشو (نمی تونستم چون شق کرده بودم و اگه بلند می شدم می فهمید ) یکم مکث کردم که گفت د یالا پاشو دیگه . آروم داشتم پا می شدم با دستم جای دودولم رو کمی عوض کردم که شک نکنه . بلند که شدم گفت چیه اون بی تربیت . گفتم چی چیه . گفت همونی که بزرگ شدش خواستی قایم کنی . حرف نتونستم بزنم ..به من من افتاده بودم . گفت شیر می خوری؟ گفتم اگه شیر زن عمو باشه آره می خورم شیر گاو نه . گفت پس بیا بخور . جا خوردم . گفتم بخورم شما ناراحت نمی شید ؟ گفت بخورم دیگه چرا معطل می کنی !مکث کردم .گفت سینم برای تو بیا هر چی می خوای بخور .افتادم به جون سینه هاش انقدر بزرگ بودند که تو دو تا دستم جا نمی شدن . تا می تونستم خوردم .یک گازم از روش گرفتم که یه جیغ کوچیک زدو به زور سینشو از تو دهنم در آورد . گفت اگه این رسمشه بهت نمیدم .گفتم ببخشید . گفت نه …. از من اصرار و از اون نه گفتن . گفتم اگه ندی به عمو میگم .ترسید گفت شرطی داره .گفتم چی گفت دیگه گاز نگیری . هر کاری خواستم بکنی .گفتم چشم و شروع کردم به مالیدن با دستم یه کم مالیدم و اون دیگه چشاشو بسته بود و گاهی به خود می پیچید .یاد اون کون گندش افتادم . همانطور که چرخ میگرفت هلش دادم و برگردوندمش طوری که کونش رو به بالا بود . خواستم خودمو روش بندازم که فهمید و نذاشت . ازش خواهش کردم که گفت نه نمیشه دیگه قرار نبود چنین کاری بکنی . گفتم مگه قرار بود سینتو بخورم . حالا می خئام این هلو هم مال من باشه . گفت نه .. گفتم چرا ؟گفت آخه درد داره .سختمه . گفتم که یکم سختی و درد داره بعدش عادی میشه .انقدر رو مخش رفتم که راضی شد . شرتشو کمی پایین آوردم و دودول خودمم از شورتم که خیس شده بود در آئردم و گذاشتم دم سوراخ کونش .گفتش که خواهش می کنم یکم آروم تر .یه فشار دادم .اصلا تو نرفت خیلی تنگ بود .بیشتر فشار دادم یکم رفت تو و کمی بالا و پایین رفتم که یه مقدار جا باز کرد
.باز فشار دادم که تا ته رفت تو و داد زن عمو در اومد گفت دااااوووود . داوووودیییی پارم کردی سوختم . می خوامت . بیشتر …بیشتر بذارم می خوام جنده ی تو باشم . گفتم باشی ؟…هستی . یکم خندیدم و بعد شروع کردم به تلنبه زدن . دیگه آبم داشت می اومد .برگردوندمشو شورتشو از پاش در آوردم .شروع کردم به خوردن کسش و با به های کسش بازی می کردم و سه تا انگشتمو یکدفعه گذاشتم تو کسش و یه جیغه دیگه ای کشید . دیگه نوبت اصل کار بود دودولمو گذاشتم دم کسش و با فشار تمام کردم توش .از اذت نمی دونست باید چی بگه دیگه آبم داشت می اومد اینقدر تلنبه زدم که نصف آبمو ریختم تو کسش و بقیه رو وقتی داشتم از تو کسش در می آوردم ریختم دم کس و روی شکم و سینش. یکم روی هم موندیم و بعد یه ضربه روی سینش زدم و کمکش کردم بلند بشه . بیچاره حال نداشت . دم کسش قرمز شده بود و از کونش کمی خون اومده بود .ازش معذرت خواستم و سر پایی هم یه بار دیگه دودولمو به کسش زدم و سینشو لمس کردم و یه لب درست و حسابی ازس گرفتم . بعدا از من تشکر کرد و گفت که مدت ها بود که دنبال همین بود .چند بار دیگه هم که فرصت پیش اومده بود با هم بودیم عین یک زن و سوهر
نوشته: داوود