سلام. اسم من راضیه هست و 32 سالمه. فارغ التحصیل مقطع دکتری در یکی از رشته های علوم انسانی.و چند ماه پیش توسط نفوذ پدرم تو هئیت علمی دانشگاه با استخدام دانشگاه برای تدریس در اومدم.البته در یک شهر دیگه که از گفتن اسمش معذورم. قضیه ای رو که میخوام واستون تعریف کنم عین واقعیته.
پدرم واسه راحتیم یه خونه برام گرفت و من شروع به کار کردم. روز اول که اتفاقا از نیمسال دوم بود و زمستون بود صبح زود در دانشگاه حاضر شدم. رفتم اتاق اساتید و خودمو معرفی کردم. اساتید خانوم باهام دست دادند و اقایون هم خوش آمد گفتند. از همون لحظه اول نگاههای سنگین یکی از اساتید منو متوجه خودش کرد. یه آقای قد بلند و چهارشونه بسیار خوش تیپ با کت و شلوار طوسی روشن که کاملا متوجه بودم داره ور اندازم میکنه. انصافا منم دختر جذابیم و چشمهای کشیده و درشتم دلفریبی خاصی داره.اندام بسیار متناسبی دارم که حاصل سالها ورزش حرفه ای هست. چند دقیقه گذشت و زمان شروع کلاسها شد از اتاق اساتید خارج شدیم توی سالن خودشو بهم رسوند و بسیار مودبانه خودشو معرفی کرد.
-سلام. من رامین…. هستم. از آشنایی باهاتون خوشبختم.
یه نگاهی کردم و تشکر کردم وباهم طول سالن رو طی کردیم. کلاس من طبقه بالا بود ازش خداحافظی کردم و رفتم سر کلاس.
چندین روز به همین منوال گذشت. رامین سعی میکرد بیشتر باهام برخورد کنه و انصافا بلد بود چطوری مخمو بزنه. یه روز برف شدیدی میومد و من اونروز ماشینمو بخاطر لغزنده بودن زمین نیاورده بودم ساعت حدودا 6 عصر بود که کلاسم تموم شد. یه نگاه به بیرون انداختم. اوه…. عجب کولاکی بود! سعی کردم تاکسی تلفنی بگیرم ولی تو این هوا راست یا دروغ گفتن ماشین نداریم. همینجوری داشتم فکر میکردم که چه جوری برم خونه که دیدم رامین جلوم سبز شد و گفت : خانم دکتر ماشین نیاوردین؟ گفتم نه. با این هوا…. وسط حرفم پرید و گفت بفرمایید من میرسونمتون. چند تا تعارف بینمون رد و بدل شد و بالاخره نشستم تو ماشینش. مسیرمون زیاد از هم فاصله نداشت. تو راه صحبت میکردیم و رامین هم بخاطر کولاک خیلی آهسته رانندگی میکرد.
بالاخره رسیدیم جلوی آپارتمان من. به رسم ادب دعوتش کردم بیاد تو و یه قهوه باهم بخوریم ولی گفت که مادرش منتظرشه و باید بره.شماره تلفن رد و بدل کردیم و رفتم خونه.
نیم ساعتی نگذشته بود که دیدم اس ام اس داد که من رسیدم خونه عزیزم نگران نباش.
کاملا متوجه بودم که داره پا پیش میذاره منم که بدم نمیومد با همچین آدم تحصیلکرده خوشتیپی باشم جواب دادم مرسی عزیزم!
شب اخبار اعلام کرد که بعلت کولاک سنگین تمامی مدارس و دانشگاهها تعطیلن. عین دوران کودکی که مدارس تعطیل میشد خوشحال شدم که آخ جون تا ظهر میخوابم. تو همین لحظه دیدم رامین تلفن کرد و خیلی راحت با اسم کوچکم صدام کرد و گفت: سلام آنا جان! فردا تعطیله ها… کلاس داشتی؟ گفتم آره صبح8 داشتم ولی خوب شد تعطیل شد کی تو این سرما میره دانشگاه!
گفت تنهایی تو خونه؟ گفتم آره خوب.
گفت میترسی بیام پیشت؟
یهو یه چیزی ته دلم هری ریخت. اصلا نتونستم جواب بدم و ساکت موندم. اونم از خدا خواسته گفت تا نیم ساعت میرسم و گوشی رو قطع کرد.
هول ورم داشت. من بدجوری از این یارو خوشم میومد مطمئن بودم داره میاد شب رو بمونه و تا صبح سکس کنه منم بدم نمیومد خیلی وقت بود سکس نداشتم.
فورا پریدم یه تاپ و دامن کوتاه سکسی تنم کردم آرایشمو مرتب کردم و زود یه شام مختصر درست کردمو میزو چیدم که یعنی من فکر میکنم تو واسه شام میای!
بالاخره بعد 45 دقیقه اومد و یه کاپشن مشکی و شلوار لی و حسابی اسپورت کرده بود پوشیده بود.
نشستیم سر شام و دیدم هی داره رونهامو دید میزنه آخرش تاب نیاورد و وقتی داشتم میزو جمع میکردم دستشو کشید به رونهام و گفت: آنا تو آخرش منو میکشی با این اندامت…
لبخند زدم و رفتم که چایی بریزم. پشت سرم اومد و جلوی اوپن از پشت خودشو چسبوند بهم و دستشو بحالت قلاب انداخت دور گردنم و یک دستشو ازیقه ی باز تاپم و زیر سوتینم رد کرد و سینمو گرفت تو مشتش. دست دیگشو هم از زیر دامنم رسوند به کوسم….
کوسم داشت آتیش میگرفت….
با دستش کوسمواز روی شورتم میمالید.وقتی دید هیچ مقاومتی نکردم دستشو برد زیر شورتم و کوسمو شروع کرد به مالیدن . سعی میکرد انگشتشو بکنه توش. یکم پامو بالا دادم که انگشتشو بکنه تو کوسم. عجب حشریم کرده بود اصلا تو خودم نبودم یه دفعه به خودم اومدم که دیدم 2تا انگشتش تو کوسمه و حسابی داره با انگشت کوسمو میکنه…
نشوندم رو اوپن و با یه حرکت شورتمو از پام در آورد پاهامو کاملا باز کردم با دیدن کوسم چشماش قلمبه شد… وای آنا! عجب کوسی داری… تا خود صبح بکنمش سیر نمیشم….
لای کوسمو با انگشتاش باز کرد و زبونشو کرد تو کوسم…آخ داشتم بیهوش میشدم. وحشتناک لیس میزد وزبونشو توی کوسم میچرخوند آب من سرازیر شده بود دیگه خودشم طاقت نیاورد زیپ شلوارشو باز کرد و تا زانوهاش کشید پایین. بلافاصله شورتشم کشید پایین. اوف…. عجب کیری! حسابی راست کرده بود اینقدر دیگه به کلش زده بود که نداد بخورمش. بلافاصله سر کیرشو آروم گذاشت رو دهانه کوسم وآروم هلش داد توش.من یه آه بلندی کشیدم و اون جوابشو با جوووووون…. داد.
از اونجا که اوپن بالاتر بود نمیتونست راحت بکنه منو کشید پایین همونجا کف آشپزخونه خوابوندم .پاهامو کامل برد بالا و کیرشو بصورت عمودی فرو کرد تو کوسم…. اول آروم تلمبه میزد ولی بعد تندتر و محکمترش کرد. چنان توی کوسم میکوبید که صدای تاپ تاپ تخماش که به کناره های کوسم میخورد تا همسایه ها میرفت. بعد چند دقیقه دیدم سرعتشو خیلی بیشتر کرد محکم و سریع میکوبید تو کوسم تا اینکه با صدای فریاد خفیفی بلافاصله کیرشو از تو کوسم در آورد و تمام آبشو ریخت روی شکمم و خودش روم ولو شد. با صدای ضعیفی گفت آنا کشتی منو…
بعد چند دقیقه به خودمون اومدیم تمام آب کیرش روی بدن من بود وخودشم که روم دراز کشیده بود پیرهنش حسابی کثیف شده بود.خندیدم بوسم کرد و بغلم کرد. بلند شدیم رفتیم بلکه خودمونو تمیز کنیم بدمون نمیومد باهم بریم حموم. خلاصه باهم رفتیم دوش گرفتیم توی حموم هم سرپا یه دور کوسمو کرد و ریخت کف حموم.یه حوله تمیز بهش دادم و خودم حولمو پوشیدم اومدم تو آشپزخونه. صداش کردم رامین چی دوست داری عزیزم؟ ویسکی یا ودکا؟
در حالیکه داشت موهاشو خشک میکرد گفت هرچی عشقم یخوره. 2تا گیلاس ویسکی ریختم و بردم براش. گیلاسشو آروم زد به گیلاسم و گفت : به سلامتی عشقمون که شروع شد…. منم گفتم به سلامتی و باهم سر کشیدیم. چند تا میوه خوردیم و موزیک گوش کردیم ساعت 2 نصف شب شد انگار از هم سیر نمیشدیم از همه جا حرف میزدیم و میخندیدیم. خیلی خسته بودم چون رامین حسابی منو گاییده بود . گفتم عزیزم بریم بخوابیم؟ گفت بریم.
رفتیم اتاق خوابم. تختم 2 نفره بود لباس خوابمو پوشیدم. یه پیراهن کوتاه ساتن صورتی خیلی کمرنگ بون شورت و سوتین . اونم کاملا لخت خوابید حتی شورت هم پاش نکرد. و تو بغل هم خوابیدیم.
حدود 5صبح با احساس یه چیزی بیدار شدم خواب آلود بودم ولی دیدم که رامین از بغل پامو داده بالا و داره سعی میکنه کیرشو بکنه توی کوسم. ناله کردم عزیزم خستم بذار بخوابم … گفت اذیتت نمیکنم بذار بکنم توش بخوابیم… خلاصه با هر کلکی بود دوباره یک ساعت تمام هم کوسمو گایید…
صبح که بیدار شدم دیدم رامین کنارم نیست! ترس عجیبی تو تنم نشست. صداش کردم ولی جوابی نیومد هراسان میخواستم از تخت بپرم پایین که دیدم رامین با یه سینی اومد تو اتاق خواب.
رامین لبخند ملیحی زد و گفت: عشقم بیدار شدی؟ بیا عزیزم واست صبحونتو آوردم اینجا . آخه خیلی خسته شده خوشگل من… اینو گفت و سینی رو گذاشت رو زانوم و خم شد یه لب ازم گرفت. خیلی از این کارش خوشم اومد یه جنتلمن واقعی بود…. بعد صبحانه رفتیم تو پذیرایی. از پنجرهیه نگاهی به بیرون انداختم وای چه برفی اومده بود…. صداش کردم رامین بیا ببین چقدر برف اومده… اومد از پشت بغلم کرد و گونه مو بوسید و گفت عزیزم اینجا این برف عادیه. کم کم تو هم عادت میکنی.
اونروز اصلا از خونه بیرون نرفتیم. تا شب هم 2 بار دیگه هم منو گایید. شب هم باهم خوابیدیم و صبح باهم رفتیم دانشگاه. الان من نزدیک 2 ساله تو این شهرم و رامین همچنان با منه و از اون شب حتی یک شب تنها نخوابیدم مگه وقتهایی که چند روز میرم تهران پیش خانوادم. رامین خیلی دوستم داره و خیلی بهم وفاداره. نمیتونیم به ازدواج فکر کنیم ولی همینجوری هم ما مثل زن و شوهریم و از لحاظ جنسی همو ارضام میکنیم. تقریبا هر شب سکس میکنیم . یک بار هم ازش حامله شدم و کورتاژ کردیم.و زندگی سکسی ما ادامه داره….
نوشته: راضیه
خوش باشید
زندگی بی عشق و سکس معنی نداره