سلام اسم من سامانه 19 سالمه و تهران زندگی می کنم .
خاطره ی من از اونجایی شروع میشه که من و تینا از بچگی باهم بزرگ شدیم ! به همدیگه احترام میذاشتیم و هرجا هر کدوممون گیر می کردیم اون یکی کمکش می کرد ! خلاصه دوست و فامیل خوبی واسه هم بودیم !
من دانشگاه که قبول شدم مادرم به مناسبت قبولی من یه مهمونی ترتیب داد و همه ی فامیل رو دعوت کرد
من هم نشسته بودم تو جمع دختر خاله ها و پسر خاله ها که یهو چشمم به یه فرد آشنا افتاد .
مهسا بود ! دختر دختر خاله بزرگم که 4 سال بود ندیده بودمش چون ایران نبود .
وقتی دیدمش محو تماشاش شده بودم و راه به راه سعی می کردم بهش بفهمونم ازش خوشم اومده ولی اون راه نمی داد که بعدا فهمیدم دوست پسرش رو توی کانادا خیلی دوست داره و نمی خواد هیچ جوره بهش خیانت کنه !
توی این داستانا بودیم که یهو یه اس ام اس واسم اومد از طرف تینا بود , نوشته بود : آقا ایشالاه آکسفورد قبول شی و شیرینی اونو بخوریم ! منم نوشتم : اینو بیا جلو روم بگو چرا اس ام اس میدی دیوونه؟ گفت : اینجوری هیجانش بیشتره واست ! گفتم : مرسی عزیزم ! بعد چند دقیقه دوباره اس داد : آقاهه چشماتو درویش کن ! منم جواب دادم : منو این صحبت ها آیا؟
تا گذشت و هفته بعدش زن داییم زنگ زد که سامان جان میشه دوربینت رو واسم بیاری؟ گفتم : باشه دوربین خودتون مگه خرابه؟ گفت : شارژرش رو گم کردم باطریشم تموم شده ! گفتم : باشه چشم شب واست میارم ! گفت : باشه !
شب شد رفتم دم خونشون و زنگ طبقه شون رو زدم ولی دیدم کسی جواب نمیده ! زنگ زدم به زنداییم گفتم : زندایی من دم خونتونم ! گفت : ای وای ببخشید یادم رفت که قراره بیای ! گفتم : فدا سرت حالا کجایی بیام اونجا دوربین رو بدم؟ گفت : من تهرانپارسم خونه مادرم دیرت میشه تا بخوای بیای اینجا , یه زنگ بزن به تینا ببین کجاست به اون بده دوربین رو ! گفتم : باشه الان زنگ میزنم !
زنگ زدم به تینا گوشی رو برداشت !
گفت : به به آقا سامان چطوری؟
گفتم : سلامت رو خوردی جوجو؟
گفت : آخ ببخشید سلام چطوری؟
گفتم : خوبم عزیزم تو چطوری؟
گفت : ای میگذرونیم دیگه !
گفتم : تینا جان کجایی این دوربین رو بهت بدم؟
گفت : مگه مامانم خونه نیست؟
گفتم : نه رفته تهرانپارس خونه مادر بزرگت !
گفت : آهان ! باشه ببین من الان تازه از کلاس موسیقی اومدم یه نیم ساعت دیگه میرسم خونه ! میتونی وایسی تا بیام؟
گفتم : آره منتظرم تا بیای !
پیش خودم گفتم برم یه نخ سیگار بکشم تا بیاد رفتم اون دور و اطراف یه سوپرمارکت پیدا کردم و یه نخ وینیستون گرفتم و کشیدم و رفتم دم خونشون ! 5 دقیقه بعد تینا اومد .
گفت : سلام آق سامی چطوری؟
گفتم : سلام تی تی ( تو فامیل بهش میگیم تی تی )
اومدم بغل و روبوسی کرد که یهو گفت : سامان سیگار کشیدی؟ ( اینم بگم تو فامیل من یه ذره مثبت میزنم و کسی فکرشم نمی کنه من سیگاری باشم ولی قلیون و مشروب رو خیلی جلوشون خوردم و کشیدم )
گفتم : نه چطور؟
گفت : بوی سیگار میدی
گفتم : کتم دست دوستم بوده احتمالا اون سیگار کشیده بوش گرفته به این !
دیدم ناراحت شد و گفت : باشه ! دوربین کو؟
دوربین رو دادم بهش و گفتم : کاری نداری من برم؟
گفت : نه مواظب خودت باش !
خدافظی کردیم و من اومدم !
تو تاکسی بودم که اس ام اس اومد از طرف تینا که نوشته بود : سامان تورو خدا راستش رو بگو , سیگار کشیدی؟
گفتم : نه بابا دیوونه !
گفت : بگو جون تینا !
گفتم : ببخشید !
گفت : آخه واسه ی چی میکشی؟
گفتم : بعضی اوقات میکشم !
گفت : همونم دیگه نباید بکشی
گفتم : چشم !
گفت : بگو جون تینا دیگه نمیکشم , البته اگه جون من واست مهمه !
گفتم : تینا این چخ حرفیه ! جون تو توی این دنیا واسم از همه چی با ارزش تره ! به جون تو دیگه نمی کشم ( گوه خوری اضافه )
گفت : یه چیزی بگم؟
گفتم : بگو !
گفت : دوست دارم ! از همون بچگی داشتم !
گفتم : خب منم دوست دارم ! اصلا مگه میشه آدم فامیلش رو دوست نداشته باشه ؟
گفت : نه اونجور دوست داشتن که ! منظورم دوست داشتن از ته قلب بود !
گفتم : نمی دونم چی بگم !
گفت : تو یه همچین حسی بهم نداری؟
گفتم : چرا دارم
گفت : پس چرا اونشب داشتی به مهسا انقدر داشتی آمار میدادی؟
گفتم : خب اونشب خیلی جیگر شده بود !
گفت : یعنی میخوای بگی من جیگر نیستم؟
گفتم : بابا تو تاج سره منی
گفت : میخوام یه چیزی بهت بگم ولی خیلی میترسم !
گفتم : بگو نمی خوام بخورمت که !
گفت : دوست دارم تو دوست پسرم باشی !
گفتم : باعث افتخار تی تی جون !
دیگه با هم خیلی جور شدیم و واسه هم میمردیم ! هرجا میرفت باهاش میرفتم , توی مهمونی هایی که دعوت میشدیم باهم میرفتیم , چه فامیلی چه دوره همی دوستانه !
یه روز اومد خونمون با مامانش بعد نشسته بودیم که گفت : سامان میشه از کامپیوترت استفاده کنم و فیس بوکم رو چک کنم؟ آخه وی پی ان من قطع شده ! گفتم : آره چرا که نه برو !
بعد 10 دقیقه دیدم اس ام اس اومد که بیا تو اتاقت کارت دارم سریع !
منم رفتم و دیدم نشسته ! دیدم برگشت با خشم منو نگاه میکرد و یهو گفت : این چیه؟
منم رفتم نگاه کردم دیدم فیلم سوپر های کامپیوتر رو پیدا کرده ! گفتم : فیلمه دیگه !
گفت : واسه چی باید این فیلما توی کامپیوترت باشه؟
گفتم : از خیلی وقت پیش بوده یادم رفته بود پاکشون کنم !
یهو برگشت گفت : خودتو باهاش ارضا میکنی؟
انگار یه تشت آب سرد ریخته باشند روم !
پاشدم اومدم بیرون نشستم پیش مامانم اینا !
یهو دیدم از تو اتاق اومد بیرون به زن داییم گفت : مامان من میرم خونه یه کاری دارم !
زن داییم گفت : باشه , بر میگردی؟
یهو یه نگاه به من انداخت و گفت : معلوم نیست !
گفتم : وایسا خودم میرسونمت خودمم برت میگردونم !
که زنداییمم گفت : آره سامان جان دستت درد نکنه !
ماشین مامانم رو گرفتم و رفتیم !
توی راه یه کلمه هم حرف نمی زد و روش اونور بود !
منم خیلی اعصابم خورد شد , زدم بغل از یه دکه سیگار گرفتم و اومدم تو ماشین روشن کردم و شروع کردم به کشیدن
بعد 30 40 ثانیه دیدم داره گریه میکنه !
زدم بغل گفتم : تیــــــــــنا ! واسه چی گریه می کنی؟
دیدم برگشت یه نگام کرد و اشکاش رو پاک کرد و گفت : مگه قول ندادی سیگار نکشی؟
گقتم : خوب…….خوب…. یه ذره من و من کردم بعد گفتم آخه تو خونه خیلی اعصابم خورد شد اینجام که اومدی هیچی نمی گفتی
گفت : راه بیفت !
راه افتادم تا رسیدیم !
پیاده شد و رفت بالا !
بعد از 10 دقیقه دیدم زنگ زد گفت : بیا بالا کارت دارم !
رفتم بالا گفت : تو اگه چیزی میخوای باید بهم بگی !
گفتم : میترسیدم ناراحت شی یا باهام قهر کنی یه فکر دیگه ای راجع به من بکنی !
گفت : آخه واسه چی ناراحت شم دیوونه؟ من دفعه اولم نیست !
گفتم : یعنی چی؟ قبلا مگه با کسی بودی؟
گفت : آره یه دوست پسر داشتم قبلا ! یه بار با اون سکس داشتم !
گفتم : هنوز دختری دیگه؟
گفت : آشغال ! جنده که نیستم , بله دخترم !
اینو که گفت رفتم بغلش کردم و در گوشش گفتم : عاشقتم تی تی من !
اونم گفت : منم عاشقتم سامی من !
شروع کردیم لب گرفتن و مالوندن همدیگه !
بعد تاپش رو در آوردم و سوتینشم در آوردم و شروع کردم به خوردن سینه هاش ! انقدر خوردم که قرمز شده بود !
بعد شلوارش رو در آوردم و یه ذره رونش رو دست کشیدم ! تینا بدن خوش فرمی داشت و سینه های گرد خوشگلی داشت ! چهره ش هم با نمکه و کوچولوئه !
بعد شورتش رو در آوردم و شروع کردم به خوردن کسش ! انقدر خوردم که دیگه با دست کلم رو فشار میداد به کسش ! بعد بلند شدم و لباسای خودم رو در آوردم و گفتم : میخوریش؟ گفت : عمرا ! منم چیزی دیگه نگفتم !
به حالت سجده ای خوابوندمش یه ذره کرم برداشتم از رو میزش زدم به کیرم یه ذره هم زدم به کونش با انگشت عقب جلو کردم تا جا باز کرد !
سر کیرمو آروم گذاشتم تو که دیدم داره آه و اوه میکنه ! یه ذره کردم تو گفتم : دردت اومد؟ گفت : نه تو کارت رو بکن !
اروم آروم عقب جلو کردم تا دیگه کامل رفت تو ! دیگه جفتمون تو آسمونا بودیم !
بعد من بلند شدم و اومد نشست رو کیرم بالا پایین میشد ! یه چند دقیقه تو این حالت بودیم که گفتم : تینا آبم داره میاد ! گفت : عیبی نداره بزار بیاد ! بعد حرکتش رو تند تر کرد که یهو آبم با فشار تو کونش خالی شد ! تخمام انقدر درد میکرد که حد نداشت ! یه نگاه به ساعت انداخت و گفت پاشو دیر شد الان شک می کنند ! سریع بریم !
حاضر شد و رفتیم خونه ی ما !
منو تینا هنوز باهمیم !
نوشته: سامان
ادامه داستان دیگه سرحال اومدم وقتی ب خودم اومدم دیدم قسمت پایین شکمم مث خمیرشده تازه فهمیدم چیکارکردم اون کیک تینا ک مامان آورده بودبعداینکه درسم تموم شدبخورم رو بجا دخترکرده بودم دیگه مغزم نمیکشه آخه دوساله پشت کنکوریم