سلام خدمت دوستان خوب
من افسانه هستم 19 سالمه. ما توی یکی از شهرستان ها استان فارس زندگی می کنیم
داستان که براتون میگم مربوط به اولین حال کردن من با پسر داییم میشه
خونه داییم اینا با خونه ما خیلی دور نیست واسه همین ما با هم زیاد رفت و آمد داریم این داییم یه دختره داره یه پسر دختر داییم نزدیک سالی میشه که ازدواج کرده رفته سر خونه زندگیش پسر داییم هم 3 سالی از من بزرگتره منم یه داداش دارم که از خودم بزرگتره (که اون موقع تو خدمت بود) داستان از اونجا شروع شد که این پسر داییم یه چند وقتی بود که رفته بود تو نخ من همش نگاش به من بود بعضی وقتا که زیر چشمی داشتمش متوجه رفتارش شده بودم بعضی وقت ها هم نگامون به هم دوخته میشد و با یه لبخند تموم میشد
یه چند وقت بود که این رفتار بیشتر شده بود گاهی وقتا هم رضا به بهونه مختلف خودش رو بهم می چسبند
این گذشت تو تا اینکه یه روز جمعه داییم اینا واسه نهار مهمونمون بودن موقع نهار که شد سفره رو انداختیم نهار رو خوردیم سر سفره باز نگاه کردن ها رضا شروع شد این دفعه بیشتر از گذشته موقع جمع کردن سفره رضا هم بلند شد کمک کردن تو حین جمع کردن سفره همش نزدیک من میشد
سفره که جمع شد دیگه ظرف ها رو گذاشتم تو آشپزخانه زن داییم آمد کمک که ظرف ها رو بشوره اما مامانم اجازه نداد 2 تا شون رفتن تو حال نشستن داییم با بابام هم بعد نهار خوابشون گرفت رفتن تو اتاق خواب که بخوابند مامانم با زن داییم تو حال مشغول صحبت بودن رضا هم پا تلوزیون نشسته بود منم که مشغول شستن ظرفا بودم که دیدم رضا به بهونه آب خوردن اومد توی آشپزخانه، اومدو پشت سر من وایساد من امدم یه کم خودمو کنار بکشیم تا آب برداره اما اون پیش دستی کرد و خودش کنار وایساد اما باز کم کم خودشو کشید پشت سرم لیوان آب خورد دوباره خواست لیوانش پر کنه گفتم آب تو یخچال هست گفت نه همین خوبه با گفتن این خوبه دیدم خودش رو بهم نزدیک تر کرد به طوری که پاهاش چسبیده بود به پاهام منم نمی دونم چرا با این کارش مخالفت نکردم هر چی میگذشت هی بیشتر بهم می چسبند طوری بود که کامل از پشت بهم چسبیده بود دیگه داشتم بزرگ شدن کیرش رو با باسنم حس می کردم یه لحظه به خودم اومدم برگشتم سمتش تا برگشتم منو یه کم فشار داد سمت کابینت و دستاش گذاشت رو سینه هامو شروع کرد به بوس کردن و لب گرفتن ازم منم که مثل برق گرفته ها شده بودم با دستام مانع می شدم هی میگفتم نکن رضا زشته الان یکی میاد اما رضا به حرف من که گوش نمی داد که هیچ بیشتر خودشو بهم فشار میداد و سینه هامو محکم تر می مالوند راستش منم بدم نمیومد یه جورای هم حال میکردم مخصوصا اونجای که کیرش رو کسم بود و هی می مالوند اما خیلی می ترسیدم که کسی بیاد داخل واسه همین با یه کم حول دادن خودمو از رضا جدا کردم و رفتم سمت حال(این چیزی که گفتم 2.3 دقیقه بیشتر طول نکشید) رفتم سمت مامانم گفتم چای بیارم گفت اگه آمادس بیار یه کم این پا و اون پا کردم تا رضا از آشپزخانه بیاد بیرون. رضا اومد بیرون من از ترس رضا که برگرده سریع رفتم چای ریختم و اومدم نشستم پیش مامانم اینا به رضا هم تعارف چای کردیم اما گفت نه نمی خورم
من نشسته بودم پیش مامانم اینا اما همه فکرم مشغول صحنه چند دقیقه پیش بود، رضا همش نگاش به من بود منم تا که وقتی نگاش می کردمو اونم هی اشاره می کرد که بریم تو پارکینگ منم با اشاره ابرو می گفتم نه
خونه ما 2 طبقه هست با یه نیم طبقه که هم به عنوان پارکینگ استفاده می کنیم هم یه قسمتی رو عنوان انباری یه چند دقیقه رو اینجور گذروندم که مامانم به رضا گفت تو هم اگه خسته ای بلند شو برو یه کم بخواب گفت نه عمه خسته نیستم می خوام برم تو پارکینگ رو دری ماشین خرابه اونو درست کنم اینو گفت و رفت سمت پارکینگ توی رفتن باز بهم اشاره کرد که بیام منم سرم. رو انداختم پایین چیزی نگفتم رضا که رفت
منم بلند شدم رفتم آشپزخانه که با خیال راحت بقیه ظرف ها رو بشورم اما همه فکرم درگیر این اتفاقات بود، گفتم که منم دوس داشتم و بهم حال داده بود اما خوب ترس داشتم،
شستن ظرف ها تموم شد و اومدم تو حال که دیدم زن داییم و مامانم همون جا خوابیدن
وقتی دیدم همه خوابن یه لحظه شیطون رفت تو جلدم و یه چیزی درونم رو قلقلک داد رفتم تو اتاقم هی با خودم کلنجار رفتم یه دفع به خودم میگفتم برم یه بار میگفتم نه خلاصه دیگه دل زدم دریا بلند شدم شلوارم رو دروردم و یه دامن با همون تونیک که تنم بود رو پوشیدم و رفتم آشپزخانه به بهونه اینکه میخوام ترشی ها رو بذارم تو انبار رفتم سمت پارکینگ تو راه تنم داغ شده بود تو دلم آشوب شده بود هی خودمو لعنت می کردم که چرا دارم این کارو می کنم تو این فکرا بودم که خودمو تو پارکینگ دیدم رضا جلوم وایساده بود رضا یه لبخندی زد منم خودمو نباختم رفتم سمت انبار که دبه ترشی رو بذارم دیدم رضا اومد پشت سرم گفت کمک نمی خوای منم با یه لحن عصبانی گفتم نه برو کنار ظرف ترشی رو گذاشتم و اومدم که برم بالا دیدم رضا از پشت دستم رو گرفت یه لحظه فکر کردم قلبم وایساد محکم کشیدم برگشتم که بهش چند تا فحش بدم ولی تا اومدم چیزی بگم رضا یه چهره مظلوم به خودش گرفته بود و گفت می دونم می خوای بد و بیراه بگی اما منم دوست دارم افسانه با این حرفاش دهنم انگاری قفل شده دیگه نمی تونستم چیزی بگم و فقط گوش می دادم اونم دستشو گذاشته بود رو شونم سر شونه رو ماساژ می داد از اینکه دوستم داره از این حرف ها می زد منم که انگار که خشکم زده بود رضا 2 تا دستاشو گذاشت رو شونم منو کشید سمت خودشو محکم بغلم کرد
منم بی اختیار همین کارو کردم محکم همو تو بغل گرفته بودیم دیگه اختیارم دست خودم نبود با هر واکنش رضا منم همون کار رو انجام میدادم رضا کشیدم سمت ماشین دست هامو مثل صلیب باز کرد لب هاش رو گذاشت رو لب هام اولین بار بود که داشتم لب میگرفتم حس می کردم مو ها تنم داره کنده میشه تا حالا هیچ وقت تو زندگیم همچین حسی نداشتم یه حال عجیبی داشتم رضا هم مثل دیونه ها لب هامو میک میزده هی قربون صدقم میرفت منم به طب همین کارو می کردم رضا سینه ها مو تو دستش گرفته بودو با یه ولع خاصی می مالوند کیرش کامل رو کسم بود و وقتی تکون می خورد یه حس خوبی بهم دست میداد که منو بیشتر حشری می کرد و باعث میشد که منم واکنشم بیشتر بشه رضا هم اینقدر سینه هامو بازی کرد که یه لحظه دلم ضعف رفت رضا در ماشین رو باز کرد منو خوابوند رو صندلی عقب خودشم رو زانو نشست جلو در دامن رو زد بالا از همون مچ پام شروع کرد به لیس زدن با هر زبونی که میکشید منم یه آه کوچیک می کشیدم یه حسیه که قابل توصیف نیست آنقدر از خود بیخود شده بودم دیگه فکر این نبودم که ممکنه کسی بیاد
رضا وقتی رسید به نزدیک کسم دیونه شده بودم دوس داشتم کسم رو لیس بزنه هی کمرم رو بالا پایین می کردم خودم دستمو بردم شرتم رو پایین کشیدم رضا تا کسم رو دید گفت ووووواااااااای همون جوریه که فکر می کردم بعد با دستاش کمی مالشش داد شروع کرد به خوردن منم با سر رضا رو تو دستام گرفته بودم و هی فشارش میدادم سمت کسم گفتم رضا بلند شو بخواب روم. گفت چشم عزیزم بلند شدو شلوارش رو تا نصفه کشید پایین و خوابید روم کیرش رو گذاشت لای پاهام چسبنده به کسم دستاش رو سینه هام لباش رو لبام دیگه اوج لذتی بود که داشتم سنگینی وزنش بهم یه آرامش خاصی میداد هی خودمو تکون تکون میدادم این کارم باعث میشد کیر رضا بیشتر رو کسم بلغزه خیلی دوس داشتم کیرش رو تو کسم احساس کنم اما خوب نمی شد چون دختر بودم ولی همین خیلی بهم حال میداد اینقدر که دیگه داشتم ارضا میشدم با همه وجودم رضا رو محکم تو بغلم فشار دادم تا ارضا شدم بی حال افتادم رضا گفت آخ عزیزم چی شد حال داد گفتم آره بد نبود(نمی خواستم بگم خیلی حال کردم این جوری رضا سوء استفاده می کرد) گفت پس من چی من هنوز ارضا نشدم
این حرف رو که زد تازه یادم مامانم اینا افتادم گفتم نکنه بیدار شده باشن بازم یه دلشوره عجیب سراغم اومد گفتم رضا دیگه بسه الان بابام اینا بیدار شدن بهتره بریم بالا رضا با یه لحن ناراحت گفت نه ه ه ه ه یه کم دیگه بمونیم گفت نه دیگه من که رفتم تا خواستم پا شم رضا شروع کرد به لب گرفتن بازی مالش دادن سینه هام منم با دستم هی دست رضا رو پس میزدم، نکن رضا بسه دیگه اما رضا ول کن نبود این قدر باهام ور رفت که باز شهوتیم کرد گفت باشه فقط زود باش تا کسی نیومده گفت باشه افسانه گفتم چیه گفت میشه از پشت باهات حال کنم یه مکثی کردم و گفتم هر کاری می خوای بکنی فقط زود تر اونم معطل نکرد و گفت به پشت برگرد منم همین کارو کردم و کونم رو قمبل کردم سمت رضا
رضا هم کیرش رو گذاشت لای کونم کمی عقب و جلو کردو با دستاش کونم رو باز کرد و گفت یه خورده بیشتر قمبلش کن منم همین کارو کردم رضا با آب دهنش کیر خودش رو خیس کرد و سوراخ کونم رو آرم آروم کیرش رو گذاشت در سوراخ کونم کم کم فشار میداد که بره داخل منم چون دردم گرفته بود هی خودمو جمع میکردم می گفتم الان درد تموم میشه الان تموم میشه اما دیدم نه هرچی بیشتر داره میگذره درد بیشتر میشه گفتم رضا خیلی درد داره گفت من که هنوز داخل نکردم که میگی درد داره به خدا خیلی درد داره گفت طبیعه اینقدر دردش زیاد بود که شهوت از سرم پرید خودم رو کشیدم گفت نمیشه رضا ، رضا باز اخمشو تو هم کرد گفتم خوب درد داره بیا باز بخوابیم رو هم گفت نه بارم ساک بزن
ساک!؟
آره ساک کیرم رو بزار توی دهنت
(توی این فیلم های سکسی دیده بودم اما تا اون روز نمی دونستم ساک زدنه اسمشه اما از این صحنه میشه بدم میومد) گفتم رضا نه حالم بد میشه از رضا اسرار از من انکار خلاصه دید وقتی راضی نمیشم گفت حالا یه بار امتحان کن اگه دوس نداشتی نخور منم با یه دل آشوب کیرش رو تو دستم گرفتم یه کم باهاش بازى کردم همین که خواستم تو دهنم بذارم حالت تهوع گرفتم رضا تا حالم رو دید دیگه چیزی نگفت بلندم کردو مثل برخورد اول شروع کرد به لب گرفتن مالش دادن تو این حال و هوا دوباره منو به پشت برگردوند یه نگاه پیش کردم گفت نترس میخوام بذارم لای پاهات یه لبخندی زدم دامن رو یه خورده پایین کشیدم تونیکم رو بالا کشیدم رضا هم از پشت دست شو گذاشت رو سینه هام کیرش هم گذاشت بین پام و شروع کرد(به قول خودش) تلمبه زدن هر چی میگذشت سرعت تلمبه زدنش بیشتر میشد هی میگفت پاهاتو بهم بچسبون منم همین کارو می کردم. سرعت تلمبه زدنش دیگه به اوج رسید بود یه لحظه محکم منو فشار داد می دونستم می خواد ارضا بشه واسه همین منم باهاش همکاری کردم خودمو در اختیارش گذاشتم
بدن رضا شل شد یه آب داغ ریخت رو پاهام رضا هم آروم نشت رو صندلی ماشین فقط گفت مرسی عزیزم خیلی دوست دارم منم بهش همین رو گفتم و خودمو یه کم مرتب کردم و رفتم سمت بالا تو راه خدا خدا می کردم که مامان هنوز خواب باشن رسیدم تو خونه دیدم هنوز خواب بودن منو رفتم تو اتاقم دامن رو در آوردم باز همون شلوارم رو پوشیدم خواستم برم بیرون اما خیلی خسته بودم همونجا دراز کشیدم خوابم برد یه موقع بیدار شدم که دیگه نزدیک غروب بود از اتاق اومدم بیرون مامان توی حال بود گفتم پس دایی اینا کو گفت ساعت خواب داییت اینا یه ساعتی میشه که رفتن چند بارم صدات زدم اما انگار خیلی خسته بودی که بیدار نشدی
این ماجرا شاید نیم ساعت طول نکشید بود اما جز بهترین لحظه های زندگیم بود موقعی که از خواب بیدار شده بودم انگار همه این اتفاقات مثل یه رویای شیرین بود
نوشته: افسانه
سلام پسر خوشتیپ و احساسی بود زنگ بزنه 09364539163
خیلی حال کردم قشنگ بود
دمت گرم
یکی از بهترین داستانهای سکسی بود که تا الان خوندم