سلام من سارا22 سالمه.خاطره ای میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به اسفند سال 89،پدربزرگم آخرای اسفند بودکه عمرشو دادبه شما ماهم مجبوربودیم ازتهران بریم شهرستان خونه مادربزرگم ازیطرف خیلی ناراحت بودم پدربزرگموازدست دادم ازطرفیم خوشحال بودم که بعدازشیش ماه میتونم سروش و ببینم. سروش پسرخالمه 25 سالشه تقریبأ خیلی وقته همو دوست داریم خیلی دوسش دارم اون سرخدمت بود ولی بالاخره مجبوربود مرخصی بگیره بیاد خیلی
دلم براش تنگ شده بود خوب بالاخره رسیدیمو از درکه تورفتم همه گریه میکردن که دیدم سروش اومد سمتمو گفت سلام سارا دیدی بابایی مرد منم یکم گریه کردم اینقد دلم براش تنگ شده بود دلم میخواست بپرم تو بغلش خلاصه دیگه عزاداری تموم شد هفتمش گذشت دیگه شد عیدنوروز که چون ما عزاداربودیم همه به خونه مادربزرگم هجوم میاوردن دلم میخواست فقط واسه یکبارم شده سروش بغلم کنه منم بوسش کنم چون معلوم نبود دوباره کی ببینمش .بالاخره هفته اول عید گذشتو حالا قرارشد خانواده ما دسته جمعی عید دیدنی بجا بیارن مامانم بهم گفت آماده شوبریم منم دیگه فکرای پلید تو سرم بود گفتم مامان از شلوغی خسته شدم نمیام مامانم خوب باشه نیا.به سروشم پیام دادم نیم ساعت برو بیرون اینارفت
ن دوباره برگرد .خلاصه رفتن سروش اومد زنگ زد دروباز کردم بعد دروقفل کردیم بااینکه خیلی دوس داشتم از نزدیک ببینمش وقتی اومدوتنهاشدیم خیلی استرس گرفتم و دست ودلم میلرزیدچون دیربه دیرهمو میدیدیم ازش خجالت میکشیدم قبلأ فقط دزدکی ازهم لب میگرفتیم.خلاصه نشستیم یکم ازهم لب گرفتیم بعدش سروش دراز کشید گفت سارا گرممه حالا هوام سردبودا پیراهنشو درآورد منم همینجوری ازخجالت نشسته بودم یهوبلندشدوگفت سارا معلوم نیست دوباره کی ببینمت
اینوگفت یه لب ازم گرفت بعدش دکمه های پیراهنموباز کرد و سوتینمو یکم دادم پایین نوک سینم زدبیرون سرشو آروم آورد سمتش بعدش کرد تودهنش شروع کردبه خوردن حال عجیبی داشتم ازطرفیم خیلی بهش اعتماد دارم چون اونو مثل شوهرخودم میدونم قرارباهم ازدواج کنیم.بعدش سوتینموبازکردو من زیرخودش خوابوندازلبام شروع کرد به میک زدن بعدش رسیدبه سینه هام ،سینه هامو بین دستاش گرفته بودو لیسش میزد خیلی داشتم لذت میبردم حدود پنج دقیقه اینکارو کردبعدش اومد کنارم درازکشید دوباره چندتالب آب دار ازم گرفت ودستشو برد سمت دکمه شلوارم منم محکم دستشوگرفتم گفتم نه حالا ازون اصرار ازمن انکار خلاصه افتادیم به شوخی اون هی دست منو محکم میگرفت تودست خودش من دوباره بازور ازبین دستاش درمیاوردم مانع میشدم.خلاصه گفت سارا ول کن دیگه الان میرسن.به هر زورى بود بالاخره راضی شدم تا شلوارمو دربیاره شلوارمو درآوردو شرتمو کشیدپایین تاحالا کس منوندیدیده بود اولش خجالت کشیدم ولی بعدش عادی شد برام کنارم درازکشیدودست برد سمت کسم شروع کردبه ور رفتن با چوچولم فکرنمیکردم اینقد لذت داشته باشه باخودم گفتم کاشکی زودتر میذاشتم.
غرق تو لذت بودم به بدنم یه عرق خیلى سردی نشست خودمو داشتم بالا پایین میکردم که یهودیدم سروش دست ازکارکشیده داره نگام میکنه وگفت خانم منم حشری بودو ماخبر نداشتیما یکم خجالت کشیدم چشامو بستم کسم خیسه خیس شده بود.داشت بارونم میومد و میخورد به پنجره وای نمیدونیدچه حس رمانتیکی داشتم بعدش دیدم سروش رفت بین پاهام اصلأ باورم نمیشد میخوادکسمو بخوره فکرکردم دوباره میخواد بهش دست بزنه که دیدم نه سرشوبرد سمتش واای چقد زبونش داغ بود ازبالا تاپایین هى لیس میزد و میک میزدبعدش نوک زبونشو دمه سوراخم بازى میدادچند دقیقه اینکارو کرد یهو یه حس عجیبی بهم دست داد که تاحالاهمچین حسی نداشتم نمیتونستم جلو ناله هامو بگیرم که یهو یه حس عجىب بالذت خیلی شدیدبهم دست داد سروشم خوردنشو تندترکرد بعدش احساس کردم یه مایع خیلی داغ ازم اومدبیرون انگارخالی شدم انگار همه شهوتم تواین مایع خلاصه شد .سروش که دیدتونسته ارضام کنه خیلى خوشحال شد وبعدش لباسامونو پوشیدىم و اون رفت بعدش همه یکساعت بعدش برگشتن خونه اون واولین وآخرین بارى بودکه مااینکاروکردیم .چون دیگه فرصتش پیش نیومد اونموقع من 20سالم بوداونم 23 بودالان که دوسال ازون خاطره میگذره وبزرگترشدم ودلم میخواد زودتربهش برسم. قراره بعدازعیدبیاد خواستگاریم تشنه سکس باهاشم اون اتفاقی که بینمون افتاد منوبیشترعاشق خودش کرد سروش اولین وآخرین عشقمه.
نوشته: سارا
khoda pedarbozorgeto biyamorze ke ba mordanesh baaes didare dobareye shoma va sexetoon shode. khaterat ham ali bood. dar zemn enshallah ba soroosh khanet ham khoshbakht beshi. ma ke hasood nistim. :d
کیرم تو اون کوس آب دارت باشه!
اگه دلت کیر میاد بیام بکنمت.