پارسال بود.
که یکی از همکارای بابام از مشهد اومده بودن خونمون. البته رفیقای چند ساله هستن و با هم خیلی رابطه ی نزدیک و صمیمانه داریم…
اونها دو تا بچه داشتن یه دختر 25 ساله همسن خودم و یکی دیگه که ازدواج کرده بود.
من و مینا از بچگی همبازی بودیم..یه جورایی از اون موقع ها دوستش داشتم.
مینا واقعا دختر خوشگلی بود. هیچی کم نداشت چشمای مشکی ..موهای مشکی و یه صورت سفید .
وقتی می خندید ..چشماش به باریکی یه خط میشد و از همه مهمتر لبهاش.کوچولو..قرمز..غنچه ایی.
واقعا چیزی کم نداشت .. .
اما توی این دو سه سال که چند بار دیدمش..احساس کردم خیلی سر و گوشش میجنبه.احساس کردم شیطونه.
از حرکاتش میشد فهمید..گوشیش زیاد زنگ می خورد هر چند رو سایلنت بود…اما میدیدم همش با گوشیش ور میره..دیگه اون حس زمان بچگی رو بهش نداشتم..یکم ناراحت شدم..
اما بعدش گفتم به جهنم..
از آخرین باری که دیدمش خیلی تغییر کرده بود. آرایشش..ابروهاش..اندامش.همه چیزش..معلوم بود سینه هاش بزرگ تر شده..کونش..
منو خیلی دیوونه کرده بود.خیلی دوست داشتم بکنمش.
یه حسی بهم میگفت مینا خودشو بگا داده و پردش و زدن.نمی دونم چرا؟
خلاصه توی این چند روزی که خونمون بودن خیلی تو نخش بودم.
من و مینا با هم راحت بودیم…اما نه تا این حد که همینجوری برم بهش بگم می خوام بکنمت!!!!دی:
چند باری بهش مالوندم خودمو تا ببینم چه واکنشی نشون میده..که دیدم کاری نکرد..با خودم گفتم شاید حتما نفهمیده.
به هر حال بعد از 5 روز اونها رفتن.
و من موندم و حس عجیبم..
پنج ماه بعد عید، خانواده ی ما تصمیم گرفت که بره مشهد..من که اصولا جایی نمیرفتم و میموندم تو خونه..(برای محافظت از خونه) این بار باهاشون رفتم. هم بخاطر مینا هم باید میرفتم واسه شرکت از اونجا جنس میگرفتم..
به هر حال بعد چند روز اونجا موندن خواستیم برگردیم…اما من کار شرکتم تموم نشده بود و باید دو روز دیگه صبر میکردم..خلاصه پدر و مادر مینا گفتن اینجا باش هر وقت که کارت تموم شد برو…
منم از خدا خواسته…
همه رفتن، من و مینا و پدر و مادرش تنها شدیم.احساسم میگفت مینا از این بابت خوشحاله.
مینا جلوی من راحت میگشت و با شلوارک و یه پیراهن آستین کوتاه همش جلوم رژه میرفت
منم تو کف کوس و کون اون بودم..با خودم گفتم یعنی میشه تو این دو روز ترتیب اینو بدم.؟؟؟؟؟
بعد از ظهر پدر مینا بهم گفت: حمید جان چرا نمیری بیرون ؟ بیا این سوییچ…برو یه چرخی بزن.
خلاصه با کلی اصرار من راه افتادم که مینا هم همراهم اومد..
اول رفتیم کافی شاپ. یه بستنی خوردیم..دستاشو گرفتم..مثل همیشه.
با هم رفتیم قدم زدیم. .خودش دستامو گرفت..احساس کردم خودشم بدش نمیاد با من باشه؟
شام هم بیرون خوردیم..شب خوبی بود..واقعا خوش گذشت.شب اومدیم خونه.ماشینو آوردم تو پارکینگ..اومد و ازم تشکر کرد..صورتمو بوسید گفت: دوستت دارم. بعدشم رفت بالا.
حس عجیبی داشتم. اصلا نمی دونم چی بود..الانم نمیدونم.
هر لحظه صحنه ی بوس کردنش میومد جلو چشمم..حالم عجیب بود.شهوتمم زده بود بالا..
خیلی دوست داشم باهاش سکس کنم.اخ…من چرا اینجوری شده بودم.!!!
اون شب گذشت. صبح فردا واسه کارام رفتم شرکت تا ببینم جنس ها رو آورن یا نه که طرف گفت نصفش هست.
بقیه هم فردا به دستمون میرسه..همونا رو گرفتم و بردم خونه.
ناهار رو ظاهرا مینا درست کرده بود..واقعا خوشمزه بود.
فکر نمیکردم اصلا آشپزی بلد باشه.
ناهارمو خوردم و رفتم بخوابم ..خسته بودم.مینا اینا می خواستن برای عید دیدنی برن خونه ی یکی از فامیلاشون..کلی اصرار کردن که منم باهاشون برم..اما من خستگی رو بهونه کردم و اونها رفتن.
منم گرفتم خوابیدم.
یهو با صدای شکسته شدن یه چیز از خواب بیدار شدم..ساعت 4 بود. ترسیدم.
با خودم گفتم یعنی ممکنه چی شده باشه؟
که دیدم صدای مینا میاد . سریع دویدم بیرون که دیدم مینا اومده خونه.. دستش خورده بود به لیوان رو
اپن آشپز خونه و افتاد شکست بیچاره خودشم ترسیده بود .براش آب آوردم..دستشو گرفتم اوردم رو کاناپه.
گفتم اینجا چی کار میکنی؟ بقیه پس کجان؟
گفت: مامان اینا می خواستن برن مجلس نامزدی یکی از آشنایان..من دیگه نرفتم.حالم بد بود.
رفتم تو اتاق …..
موقعیت خیلی خوبی بود . ما دو تا تنها بودیم.تا آخر شب هم کسی نمی اومد.
با خودم گفتم هر طوری شده باید کا ر رو تموم کنم. ولی آخه چجوری؟
نیم ساعتی تو فکر بودم…دیدم صدایی نمیاد..خبری از مینا نبود.
دیدم رو تخت مامانش اینا خوابیده..یه شلوارک و تاپ سفید تنش بود..خیلی دیوونم کرده بود.
نمی دونم چطوری شد که دیدم کنارش خوابیدم.ضربان قلبم دیوانه وار داشت می زد.
بهش نزدیک شدم..نمی دونستم چی میشه؟ یعنی امکان داشت اگه بفهمه ، داد وبیداد کنه؟
پشت به من خوابیده بود. پتو رو از روش کشیدم پایین.یهو کونش افتاد تو چشمم..واااااااای !!
تصور کنین که یه کون قنبل شده به سمت من.فوق العاده بود.خودم رو بهش آروم آروم چسبوندم.
کیرم بلند شده بود.. از یک طرف شهوت عجیب و از طرفی دیگه ترس .
که تو همین لحظه یه طرف دیگه اضافه شد!از طرف اون اتاق که من اونجا می خوابیدم صدای زنگ گوشیم در اومد.صداش تو سکوت خونه پیچید..سریع مثل اسب دویدم سمت گوشی. مادرم بود . می خواست بدونه من کی کارم تموم میشه!
خلاصه قطع کرد. منم با خودم گفتم آخه اینم شانسه که ما داریم؟؟؟؟
نمی دونستم مینا بیدار شده یا نه؟
اصلا شاید از اول هم بیدار بود؟
دوباره رفتم تو اتاق..دیدم همونجوری خوابیده.آروم رفتم کنارش خوابیدم.بهش چسبیدم دوباره..وااااای
گرمای عجیبی تموم تنم رو گرفته بود.
بازم شهوت..کیرم بلند شد..داشتم دیوونه می شدم..نمی خواستم این فرصت رو از دست بدم.کیرم به کونش چسبیده بود.آخ..یه کم رو کونش مالیدم. دستمو انداختم دور کمرش بغلش کردم.نا خودآگاه آروم بهش گفتم : دوستت دارم.واسه اولین بار بود که بهش میگفتم. .احساس کردم یه تکونی خورد.
دستشو گرفتم.احساس کردم اونم بیداره.دستم تو دستش بود..دستمو گرفت یهو آروم گفت: منم دوست دارم خیلی.
وااااااااااااای اونم می خواد !
خیلی خوشحال بودم..
برگشت سمت من لبش رو آروم گذاشت رو لبهام. شروع کرد به خوردن..منم می خوردم..کمرشو میمالیدم..تو ابرا بودم پتو رو کشید رو سرمون
زیر پتو داشتیم همدیگرو می خوردیم.صورتش رو میلیسیدم.خیلی خوشش اومده بود.داشت لذت می برد.رفتم رو گوشش.لاله ی گوشش رو می مکیدم..ظاهرا خیلی حساس بود به اینجا..منم شدت رو بیشتر کردم..می خواستم بیشتر تحریک بشه.آروم آروم اومدم رو گردنش …
همه جا رو زبون می زدم.
اومدم پایین تر. . بهش گفتم: می خوامت! گفت: من مال توام.
اینجا بود که فهمیدم اونم حشریه..سینه هاش داشت دیوونه ام می کرد.شروع کردم به خوردنشون..آاااااای…. هر چی بیشتر می خوردم دیوونه تر می شد
کمکم احساس کردم سینه هاش داره سفت تر میشه…جووووووووون! واسش میمیرم..نوک سینشو چند تا گاز کوچیک گرفتم…
می گفت: بازم گاز بگیر..آخ دوست دارم حمید.من مال توام..می خوامت. منم دیوونه تر می شدم با این حرفها .
تاپش رو درآوردم .اومدم پایین تر شلوارکش رو هم از پاش درآوردم..از انگشتای پاش شروع کردم به ماساژ دادن و بوسیدن.ساق پاشو می بوسیدم همینجوری اومدم رسیدم به رون پاش.واااااای نرم و سفید.. می لیسیدمش. .با دستام تنش رو می مالیدم..تا اینکه رسیدم به کوس نازش.
آخ مثل یه کولوچه…بدون هیچ مو.صورتی خوش رنگ.
چه عطر خوبی می داد.با زبونم باهاش بازی کردم.کم کم سرعتمو بیشتر کردم. .دیگه داشت دیوونه می شد.به پشتم چنگ می زد. .
خودمم داشتم دیوونه می شدم.خیلی خوردم واسش ..خودش گفت دیگه بسه بیا بالا. .رفتم بالا سریع لبش رو گذاشت رو لبم. .زبونش رو می چرخوند تو دهنم…وای زبونش رو گرفتم مکیدم..چه حالی می داد. .خودش اومد روم. از گردنم خورد رفت پایین..فکر نمیکردم بخواد بره واسم ساک بزنه اما همین تصمیم رو داشت..مثل تو فیلمها کار میکرد..برام جالب بود.شلوارمو از پام کشید بیرون. .از رو شورت کیرم رو بوسید و اونو درآورد.
یهو همه ی کیرم رو کرد تو دهنش . وووووووووووووووای..کیرم داشت از حرارت می سوخت. سر کیرم رو زبون می زد
دقیقا مثل فیلم ها. خیلی حرفه ایی نبود تو ساک زدن..اما داشت عالی کار میکرد.رفت پایین تر..تخمام رو لیسید. .کیرم رو تا ته میکرد تو دهنش
من تو اوج بودم. اومد بالا . .من رفتم سمت لبش..و آروم خوردمش. .هر دو واقعا داشتیم لذت می بردیم.
محکم بغلش کردم. تن هر دو تامون داغ داغ بود. کیرم از جلو رفت لای پاش . روی کوسش. یه آهی کشید که منو دیووووونه کرد.می خواستم بکنم تو کونش. . البته هم جلو هم عقب..ولی اول رفتم سروقت کون خوشگلش.بهش گفتم برو یه نرم کننده بیار..خلاصه رفت و با یه کرم نرم کننده برگشت..به پشت خوابید..رفتم یه کم دیگه کوسش رو خوردم…داشت دیوونه میشد..گفتم می خوام اول از پشت بذارم…گفت باشه.
یه انگشتمو آروم کردم تو کونش.
باهاش بازی کردم…بیشتر کرم زدم و این بار دو انگشتی کردم توش…احساس کردم خوشش اومده..سه انگشت داخل کونش بود..دیگه با خودم گفتم نوبت کیره….آروم خوابیدم روش بهم گفت : فقط آرومتر. بهش گفتم: چشم عزیزم.
سر کیرم رو به زور کردم تو..خیلی دردش اومده بود..ایه چند دقیقه همینجوری صبر کردم..آروم آروم فشار دادم داخل.احساس کردم داره خیلی درد
می کشه..دلم نیومد..کشیدم بیرون. .لبش رو بوسیدم گفتم نمی خوام درد بکشی عزیزم…گفت : اشکالی نداره تحمل می کنم
اما من گفتم دیگه نه برگرد از جلو میکنم.
مینا برگشت. . افتادم روش. . کیرم شق بود. . رو لبه ی کوسش گذاشتم . آروم فشار دادم داخل. . خیلی تنگ بود.یک سانت هم نرفته بود. .داشتخ دیوونه می شدم یه کم نرم کننده زدم به سر کیرم گفتم: الان نرم میشه تا ته میره توش مینام
گفت: من مال توام حمید. . .می خوام زودتر احساست کنم..بکن.
کیرم چرب شده بود گذاشتم لب کوسش. .سر کیرم رفت تو. . یه فشار محکم دادم همه کیرم رفت تو..اما مینا یه داد بلند زد که یهو ترسیدم. . گفتم: چی شده؟گفت :هیچی. . احساست کردم. .ادامه بده
منم آروم آروم تلمبه میزدم. .کیرم رو درآوردم که دوباره بکنم توش…که دیدم کیرم خونیه..اصلا حواسم به خون نبود
آره پردش رو زدم.اصلا فکر نمی کردم پرده داشته باشه..یه لحظه همه چیز اومد جلوی چشمم.
اون روزا. .اون کاراش..اون فکرایی که تو ذهنم بود..چرا من فکر می کردم اون نباید پرده داشته باشه؟
چرا فکر می کردم اون شیطون شده و اهل دادن و از این حرفهاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کنارش دراز کشیدم….گفتم: چرا نگفتی که دختری؟
گفت: خب دخترم دیگه. .الانم هستم.هنوز ازدواج نکردم که!
گفتم: اذیت نکن مینا..چرا این کار رو کردی.
اشک تو چشمشاش جمع شده بود.
گفت: حمید من عاشق توام..خانوادمم این رو می دونن.فقط نمی دونستم چطور به تو بگم.؟
نمی دونستم چی بگم . حس دوست داشتن دوران کودکی اومد تو وجودم.
بهش گفتم : منم دوست دارم مینا.
لبم رو گذاشتم رو لبش. .عاشقانه لب همدیگرو خوردیم.دستش رو برد سمت کیرم . .مالید. . کیرم شق شده بود..شهوت بین من و اون بود
اما این بار حس علاقه ی عاشقانه ی من هم دیده می شد.
آخ اومدم رو ش خوابیدم.. پاهاش رو باز کردم . کیرم رو آروم کردم تو کوسش.چند بار آروم عقب جلو کردم تا عادی بشه واسش.
صدای ناله هاش بلند شده بود. .داشتم تند تند تلمبه میزدم لبش هم می خوردم..خیلی داشتیم حال میکردیم با هم.
بهش گفتم برگرد .
خلاصه از پشت کردم تو کوسش . . این پوزیشن رو من دوست دارم. .با دستام سینه هاشو میمالیدم.اونم فقط میگفت عاشقتم.
شدت ضرباتم رو بیشتر کردم. . .صدای شالاپ و شلوپ خیلی حشری میکرد منو. .شدت رو بیشتر کردم..
دیگه داشت آبم میومد. .برش گردوندم. . دوباره کردم توش . .چندتا تلمبه زدم ..آبم اومد. . ریختم رو شکمش و اون با دستمال پاک کرد.
کنارش خوابیدم محکم بغلش کردم.داشتم لباش رو می خوردم.
ساعت 7.30 شده بود. .گفتم یه زنگ بزن به مامان ببین کجان!!زنگ زد و اونا هم گفتن بعد از شام میان و ما فرصت داشتیم هنوز.
کنار هم نیم ساعت خوابیدیم. .
واقعا بهترین سکسم بود تو عمرم.. بعدش مینا رفت یه چیزی واسه شام درست کرد. .با هم شام عاشقانه ایی خوردیم…
ساعت 10.30 مامانش اینا اومدن. .شب موقع خواب همش داشتم فکر میکردم به گذشته.
به روزایی که عاشقش بودم.
به روز های بعدی که در موردش اونجور فکرها رو داشتم و اون رو به چشم خیلی های دیگه دیدم.
اینجا بود که فهمیدم هیچ وقت از روی ظاهر در مورد کسی قضاوت نکنم.
فرداش ظهر من کارام ونجا تموم شد و آماد ه ی حرکت شدم.ازشون تشکر کردم.
خیلی ناراحت بودم که دارم از پیش مینا میرم..اما دیگه باید می رفتم..
ارتباط من و مینا زیاد شد.شب و روز با اس ام اس و زنگ و تلفن با هم در ارتباط بودیم.
تا اینکه چند ماه بعد رفتیم برای خواستگاری..
چند ماه دیگه هم جشن عروسیمونه.
پایان
عالی بود<3<3