يک خاله دارم اسمش مهديه است و 33 سال داره و قد نسبتا بلندي داره و اندام خيلي قشنگي داره. موضوع از اين جا شروع ميشه که من تو دانشگاهي نزديکي ميدان ونک قبول شدم و خودم و خانوادم تصميم گرفتيم که من پيش خالم بمونم چون خونشون نزديک دانشگام بود. منم که خيلي خوشحال شدم چون از بچگي خالمو خيلي دوست داشتم و اين رابطه دو طرفه بود. به هر حال من وسايلمو بستم رفتم سمت خانه خالم. وقتي رسيدم زنگ زدم و خالم در رو باز کرد. بعد از دست دادن و روبوسي اتاق سابق دختر خالم هدي را نشون داد. من و خالم از همون روز اول خانه تنها بوديم. چون شوهر خالم کارش طوري بود که 3 ماه را تو شيراز بود و يک ماه تهران و هدي هم 2 ماهي مي شد ازدواج کرده بود و همين موضوع بيشتر منو تحريک کرد.
روز به روز خالم نسبت به من راحت تر مي شد و کمتر از گذشته بدنشو مي پوشاند تا جايي رسيد که ديگه جلوي من با تاپ و شلوارک مي گشت و روز به روز من تحريک تر مي شدم. يک روز که از مسابقه واليبال برگشتم (در ضمن واليبالست خوبي هستم) يک راست رفتم حمام تا خودمو بشورم. 5 دقيقه اي نگذشته بود که خالم در زد گفت: مي خواي بيام پشتتو کيسه بکشم؟ منم از خدا خواسته در را باز کردم و خاله مهديه آمد تو.(البته شورت پام بود). شلوارکشو تا زد… حالا قشنگ ديگه ران پاهاش معلوم بود. بعد کيسه را برداشت شروع کرد به کشيدن پشتم. حالا من بودم و يک کير شق شده که به زور لاي پاهم قايمش کرده بودم. هر بار که پاهاي خاله مهديم به پشتم مي خورد کيرم بيشتر از قبل شق مي شد. اون روز گذشت تا يک روز که خالم رفته بود حمام رفتم در زدم گفتم: خاله مهديه بيام پشتتو کيسه بکشم!؟ اولش امتناع کرد ولي بعد که من اصرار کردم قبول کرد و درو باز کرد. وقتي رفتم تو ديدم خالم با يک شورت و کرست که پشتش به منه نشسته… ديگه به خودم گفتم بايد همين امروز بکنمش. تو همين فکرا بودم که خاله مهديه گفت: کجايي؟ نيومده رفتي تو فکر وخيال. اين حرفش يک مقدار قلقلکم داد.
کيسه را يرداشتم شروع کردم کيسه کشيدن و با دست ديگه آروم آروم بدن خالمو لمس مي کردم و يواش يواش داشتم به شورتش نزديک مي کردم که گفت: مهرداد اگه مي خواي بند کرستمو باز کن تا راحتر کيسه بکشي. منم از خدا خواسته سريع باز کردم ولي سينه هاشو نمي ديدم چون پشتش به من بود. بعد دوباره شروع کردم به کيسه کشيدن و دست چپمو از پشت به سينه هاي خالم نزديک مي کردم که با عکس العمل خالم مواجه شدم. بعد به خالم گفتم تموم شد. حالا مي خوام تمام بدنتو ليف بکشم. اونم قبول کرد. سريع پريدم جلوي خالم که ليفو بردارم که نگاهم به سينهاش افتاد… واي چي بود نمي تونستم جلوي خودمو بگيرم.. تو همين موقع خالم گفت مهرداد شلوارتو در بيار خيس نشه… منم سريع در آوردم که يهو خالم گفت: اون زير چه خبره؟ گفتم هيچي. بعد ليفو صابوني کردم و رو به خالم کردم گفتم: اول مي خوام سينه هاتو ليف بزنم شروع کردم به ليف زدن. ولي چه ليفي! دستم رو سينه هاي خالم داشت بازي مي کرد. بعد ليفو بردم نزديک شورت خالم و شروع کردم از روي شورت نوازش.
به خالم گفتم: مي خوام شورتتو در بيارم. منتظر جوابش نشدم و سريع در آوردم. واي نمي شد ديگه تحمل کرد. يک کس خوشگل بي مو تازه تراشيده که حالا براي من بود. به خالم گفتم: مي خوام امروز شوهرت باشم. اونم قبول کرد. سريع لبامو نزديک لباش کردم و شروع کرديم به خوردن لباي هم و با دست راستم داشتم کسش نوازش مي دادمبعد از اينکه لبامون حدود 3-4 دقيقه تو لباي هم قفل بود رفتم سراغ سينه هاي خالم شروع کردم به خوردن. با دندونام سر پستوناش گاز مي گرفتم. صداي دادش به مراتب بيشتر مي شد. بعد خالم گفت مهرداد ميخوام ببينم خواهرم چي به دنيا آورده. بعد از اين که از روي شورت کيرمو حسابي ماليد شورتمو پايين کشيد. همين که ديد گفت: واي يعني مي خواد بره تو کسم؟ ديگه من و خالم جفتمون لخت رو يه روي هم بوديم. خالم با مهارت تمام شروع کرد به ساک زدن. حالا صداي من حمام را گرفته بود. آخ که چقدر ماهر بود. خيلي با ولع اين کار رو مي کرد. خيلي خوب اين کار رو انجام مي داد و معلوم بود خيلي دوست داره. بعدش به اون گفتم:گ مي خوام بکنمت و اون در حالي که يه لب ازم گرفت به صورت طاق باز خوابيد. خودش کيرم رو به داخل کسش هدايت کرد.
خيس خيس بود و خيلي داغ. خاله مهديه هم که از بس جيغ مي زد داشت نفسش بند مي اومد و غرق لذت بود. کم کم سرعتم رو تند کردم و همين طور اون رو مي بوسيدم. که گفت: حالا تو بخواب و من بشينم روت. اين کارو کردم. اين طوري هم خيلي حال مي داد. کيرم تا ته مي رفت توي کسش و مثل قبل همش قربون صدقم مي رفت. يه دفعه بدنش شروع کرد به لرزش و در حالي که من رو تو بغلش گرفته بود از فرط شهوت جيغ مي زد و بعدش آروم شد که فهميدم ارضاء شده. يه کم بعدش به خاله گفتم: من کم کم داره آبم مي ياد و اون از روم بلند شد و در حالي که سريع برام ساک مي زد تمام آبم رو روي سينهاش خالي کردم و بعدش روي هم افتاديم. بعد از اين که جون گرفتيم بلند شديم و بدن همديگرو شستيم!! و از هم لب مي گرفتيم. کارمون که تموم شد از حموم اومديم بيرون و رفتيم شام بخوريم. در حين شام خوردن خالم گفت: مهرداد تو ديگه شوهر دوم مني. هر وقت حامد(شوهر خالم) نبود من و تو براي هم هستيم. منم که خيلي خو شحال شدم بلند شدم و رفتم از خاله مهديه لب گرفتم و دوباره کارمون شروع شد. بعد از اون تا صبح تو بغل همديگه خوابيديم.
کاشکی یه خاله اینجوری داشتم که بتونم مثل تو یه داستان سکسی بنویسم تعریف از تنگی کس خالت نکردی مگه ازاد راهی بود که تنگیش رو حس نکردی که رو اینشم مانور بدی … با این رویاهات خوش باش