زمستون پارسال روز شنبه بود كه صبح خروس خون ساعت 11 از خواب بيدار شدم و طبق 364 روز ديگه سال اول كار ضبطمو روشن كردمو صداشم بردم بالا و مستقيم نيت كردم كه برم حموم و دوش بگيرم, خلاصه بعد اينكه ىوش گرفتم اومدم بيرون و لباس پوشيدم و تا در خونمونو باز كردم بزنم بيرون ديدم نيم متر برف باريده, ريدمان شد به اعصابم و اومدم تو تا لباساي زمستونيمو بپوشم, يه پوليور سفيد و كلاه سفيد و عينك ايينه ايمو زدمو و رفتم بيرون, هنوز به سر خيابون نرسيده بودم كه موبايلم زنگ زد, از شركت تماس گرفته بودن كه زود بيا يه نفر كامپوترشو اورده براي تعمير و ما هم سر در نمي ياريم چه مرگشه.خلاصه اول صبح اول هفته 2 تا ضد حال خوردم. وقتي رسيدم شركت ديدم يه خانوم خيلي با كلاس حدود 30-35 ساله با وزنه تقريبا زياد و موهايي كه نصفش بيرون بود و هاي لايتش كرده بود نشسته جلوي ميزم اما خبري از بقيه نيست. سلام كردمو رفتم پشت ميزم نشستم, ديدم نخير اين زنه هنوزم مثله جن ديده ها داره ميخ كوب منو نگاه مي كنه, اينقده منو نگاه كرد كه من از رو رفتمو سرمو انداختم پايين و گفتم : مي تونم كمكتون كنم ؟گفت : اقا مسعود شمايين ؟گفتم : بله خودمم.
گفت : من رسولي هستم, اين دستگاهم خراب شده و برنامش اجرا نمي شه – منظورش ويندوز بود كه بالا نمي اومد-. بعدش من شروع كردم به ور رفتن با كامپيوتر خانوم رسولي, يه ويندوز جديد روش نصب كردمو يه دستي هم به سرو گوش ويندوزش كشيدمو بهش گفتم : بفرمايين خانوم رسولي اينم كامپيوتر شما صحيح و سالم, ببخشيد كه معطل شدين.خانوم رسولي گفت : خواهش مي كنم خيلي ممنون.تو تمام مدتي كه من داشتم كار مي كردم اون داشت منو نگاه مي كرد, خلاصه بعد از اينكه تصفيه حساب كرد ديدم كه بنده خدا نمي تونه كيس شو چند طبقه ببره پايين مخصوصا كه كفش پاشنه بلند هم پاش بود بخاطر همين كيس ور داشتم و بهش گفتم : من براتون ميارم, اونم كلي تشكر كرد. تا اومدم از در برم بيرون ديدم علي خالي بند – صاحب شركت- اومد تو, گفتم : معلومه كجا بودي ؟گفت : رفته بودم بانك چك خرد كنم.گفتم : من كيس خانوم رسولي رو براشون ببرم پايين و بيام.خانوم رسولي جلوتر از من راه افتاد, يه لحظه چشمم افتاد به لمبرهاي كووونش كه مثل كيسه هاي دوغ بالا و پايين مي رفتن, خداييش من از زن ودخترجماعت خوشم نمي ياد ولي از كووون جماعت اونم از لمبرهاي بزرگ خفن خوشم مياد, خلاشه تا رسيديم دمه در چون برف باريده بود و زمينم ليز بود, تا خانوم رسولي پاشو گذاشت توپياده رو غيبش زد نگو ليز خورده و چهار چرخش رفته هوا, ديدم كل لباسش برفي شد اما خداييش بد جوري زمين خورد, خلاصه مجبورا دستشو ررفتم و بلندش كردم اونم كه هي اخو اوخ مي كرد و يكم هم خجالت كشيده بود
با دستاش مانتوشو تميز كرد منم بهش گفتم : پشت مانتوتون كثيفه.اونم پرو پرو گفت : مي شه شما زحمتشو بكشين ؟منم كه بدم نمي اومد لمبرهاي كوووونشو لمس كنم با دست راستم كه خالي بود – اخه با دسته چپم كيسو پرفته بودم – دستمو كشيدم روي كووونش اما كاملا حس كردم كه عمدا كووونشو داد عقب ولي بروي خودم نياوردم بعد خانوم رسولي دزد گير ماشينشو كه يه زانتياي نقره اي بود زد و منو كيس رو گذاشتم رو صندلي عقب و اون ازم كلي تشكر كرد و منم رفتم بالا تا به كارام برسم.دو روز بعد صبح دوشنبه وقتي از خزنه اومدم بيرون و خواستم برم سر كار ديدم يكي داره بوق مي زنه, بعله خودش بود خانوم رسولي با زانتياي نازش وايساده بود تو كوچه ما, با خودم گفتم : اي دهنت سرويس اين ادرس منو از كجا پيدا كرده, رفتم جلو و باهاش سلام و عليك كردم و اونم بهم گفت كه دوباره كامپيوترش خراب شده و چون اومدن به شركت براش سخت بوده اومده دنبالم تا برم تو خونشون درستش كنم. منم سوار ماشين شدم بعده اينكه راه افتاديم بهش گفتم : راستي خانوم رسولي شما ادرس منو از كجا اوردين ؟گفت : از شركت سوال كردم اونا بهم دادن.منم كه مي دونستم اونا اين كارو نمي كنن گفتم : خانوم نگه دارين.اون كه خيلي تعجب كرده بود گفت : چرا مگه چي شده ؟گفتم : من از ادم دروغگو خوشم نمي ياد.يه قيامه مظلومانه اي به خودش گرفت و گفت : خب ا گه راستشو بگم پياده نمي شي؟گفتم : نه.گفت : اون روز كه اومده بودم شركت, موقع ظهر وقتي مي خواستي بري خونه دنبالت كردم. هر چي سوال كردم كه چرا اين كارو كردي چيزي نگفت.خلاصه رفتيم تا رسيديم خونشون روي در خونشون تابلوي اموزشگاه ارايش بانوان زده بودن, فهميدم كه طرف ارايشگره, بعد رفتيم داخل خونه كامپيوترش تو اتاق خوابش بود من رفتم نشستم پشت كامپيوتر و روشنش كردم و اونم رفت تو اشپز خونه و برام قهوه اورد. من هر قدر با كامپيترش ور رفتم عيب و ايرادي توش پيدا نكردم, شصتم خبردار شد كه بايد ايراد از كس و كووون خانوم رسولي باشه و يحتمل يه سكس درست و حسابي امروز افتادم. اونقهوه رو اورد و امد نشست كناره من اما خودشو بد جوري خودشو چسبوند به من, ولي من بروي خودم نياوردم همين طور كه داشتم با سيستمش ور مي رفتم چشمم افتاد به يه شاخه كه اسمش سوپر بود, وقتي بازش كردم حس كردم خانوم رسولي يه كم هول شد.
ازش پرسيدم : اينا چيه ؟گفت : نمي دونم خودتون نگاه كنين ببينين چيه ؟گفتم : نكنه ويروس داشته باشه ؟گفت : امتحانش كنين.منم تا بازش كردم چشمتون روز بد نبينه ديدم كه يه مرده داره كس يه دختر خوشگلو مي خوره, يهو خانوم رسولي دست انداخت و كيرمو گرفت و با صدايي خيلي حشريي گفت : منم از اينا مي خوام.گفتم : بله !!! چي مي خواي ؟!!گفت : بابا كييييييير مي خوام, كيييييير.گفتم : مگه شوهر نداري ؟گفت : دارم ولي هفته اي يه شب خونس. خواهش مي كنم.گفتم : باشه يه پرس از اون كووونت مي خوريم.گفت : پس دسرشم كسسسمو بخور.گفتم : جووون باشه عزيزم.با حوصله شروع كردم به دراوردن لباساش يعني همون لخت كردنش, اول پيرهنشو و بعد دامنشو در اوردم يه كرستو شورت ست صورتي پوشيده بود كه واقعا بهش ميومد, يه نگاه به چشاش كردم ديدم نياز ازشون مي باره ديگه معءل نكردم و شورتو كرستشو در اوردم, پستوناش يكم بزرگ بودن ولي بدم نبودن, گفتم : اجازه خوردن هست.گفت : همش ماله خودته بفرمايين.انداختمش روي تخت و و خودمم رفتم روش, اول از همه رفتم سراغ لباش كه رژ مايع قهوه اي و اون خط لب دقيقش داشت منو مي كشت تا جايي كه مي تونستم بهترين لبي رو كه از دختري تا حالا گرفته بودم ازش گرفتم. وقتي رفتم سراغ گردنش ديگه چشاشو بست منم اروم اروم رسيدم به پستوناش و يكمي باهاشون بازي كردم تا تحريك شن و بعد بين دو تا پستونشو خوردم كه يكي از نقاط حساس بدن خانوماس و خياي اونا رو تحريك مي كنه _ اينم نكته اموزشي داستان _ اونم همش مي گفت : بخور اوف بخور خوشگله بخور.كم كم رفتم به سمت جنوب بدنش و يكمي نافشو ليس زدم و بعد رسيدم به كسش كه معلوم بود از قبل اماده بوده و كسشو حسابي تيغ مالي كرده بود.
يه ماچ ابدار از كسش كردم كه باعث شد سرو صداشو بيشتر كنه, شروع كردم به خوردنه كسش و زبونمو حلقه مي كردم و فرو مي كردم تو كسش بعد رفتم سراغ چو چولش و اونو مي خوردم وهمزمان 2 تا انگشتامو فرو كردم توي كسش و سوميشو تو سوراخ كووونش فرو كردم ديگه صداش به نعره تبديل شده بود اينقدر كسشو خوردمو كوونشو انگشت كردم كه به ارگاسم رسيد و منم تمام اب كسشو تا اخرين قطره خوردم بعد بلند شد و لباسامو دراورد و منو خوابوند روي تخت و به شكل 69 خوابيديم و شروع كرد به ساك زدن كيرم منم كه عشقم كووونه لمبرهاي كووونشو از هم باز كردم و سوراخ كووونشو ليس مي زدم بعد از 10 دقيقه بلندش كردم و گفتم : مي خوام از كووون بكنمت راه داره ؟گفت : من تا حالا به شوهرمم از كووون ندادم ولي روي تو رو زمين نمي اندازم ولي بايد قول بدي بواش بكني, باشه؟گفتم : باشه سعيمو مي كنم.بعد به شكم خوابوندمش و به شكل فرغوني لنگاشو دادم بالا و يه تف به كيرم زدم و حسابي خيسش كردم و بعد يه تف غليظم به در كووونش انداختم و سر كبرمو گذاشتم روي سوراخ كونش تا سرش رفت تو نعرش به هوا رفت كيرمو دراوردم و خواستم بلند شم كه گفت نه صبر كن دوباره بذار, من دوباره كيرمو گذاشتم رو سوراخش و اينبار ارومتر كردم تو و سانتي متر به سانتي متر جلو رفتم به نصفه كيرم كه رسيدم صبر كردم تا عادت كنه و بعد ادامه دادم تا اينكه بالاخره كيرمو تا دسته كردم تو كووونش بعد شروع كردم به تلمبه زدن البته اون با دستاش مانع مي شد كه تند تلمبه بدنم منم اروم اروم مي كردمش و با دستام با كسش ور مي رفتم و يا نوك سينشو مي مالوندم اونمك همش ميگفت : اوف جون اه بكن اين كسو كووونم مال تو بكن اره جرم بده جووون.
بعد 7-8 دقيقه گفتش : بسه ديگه مي خوام كسمم بكني. اروم كيرمو از كووونش در اوردم وقتي كيرم اومد بيرون سوراخ كووونش باز مونده بود و جمع نمي شد. بعد دمرو خوابوندمش و تا جايي كه مي شد لنگاشو از هم باز كردم و يه ضربه محكم به لمبر كووونش زدم طوري كه جاي دستم روي لمبرش موند بعد رفتم بين پاهاش و با تمام سرعت كيرمو كردم تو كسش كه يه اه بلندي كشيد, با تمام سرعت تلمبه مي زدم مي خواستم تلافي اروم كردن كووونشو در بيارم طوري تلمبه مي زدم كه لمبر هاي كووونش از شدت ضربه ها بالا پايين مي پريدن منم با ديدن اين صحنه كلي كيفور شدم و سرعت تلمبه زدنو بيشتر كردم تا جايي كه نفسش براي لحظاتي حبس شد و بعد كه حالش جا اومد بلند شد و منو خوابوند و اومد روي كيرم نشست و دستاشو روي سينم گذاشت و تند تند بالا پايين مي كرد منم از شدت لذت داشتم مي مردم, اين بهتريت سكسي بود كه تا حالا داشتم و از اينكه صداي خوردنه لمبرهاي كووونشو به رون پام مي شنيدم بيشتر حال مي كردم, تا اينكه حس كردم دارم ارضا مي شم و بهش گفتم : ابم داره مياد بلند شو.گفت : نه مي خوام بريزي تو كسم در ضمن منم دارم ارگاسم ميشم. جالب اين بود كه هر دو با هم ارضا شديم و من باشدت ابمو توش خالي كردم و اونم افتاد روم و در همون حال كه كيرم تو كسش بود منو بغل كرد و اينقدر خسته بوديم كه هر دو خوابمون برد و با صداي زنگ موبايلم كه كنار تخت بود از خواب بيدار شديم مامانم بود خواستم بهش بگم كه الان ميام كه خانوم رسولي بهم اشاره كرد بگم نه, منم به مامانم گفتم : شب خونه دوستم مي مونم. بعدش باهم رفتيم حموم و تا صبح دو بار ديگه هم باهم حال كرديم