ما همیشه به خاله هامون خاله جون میگفتیم و همه بچه های فامیل هم همیشه دوست داشتن با خاله جون ناهید که از برادرها و خواهراش کوچکتر بود و سن و سالش هم کمی به ما ها نزدیکتر بود تفریح و بازی کنند. خاله ناهید از من دو سال بزرگتر بود و خیلی دلش میخواست در آینده معلم بشه و در مدرسه به بچه ها درس بده. همیشه فامیل که دور هم جمع می شدن من و اون مثل خواهر و برادر بزرگترمواظب کوچکتر ها بودیم. به خاطر آشفتگی اوضاع و احوال اون موقع و تعطیلی مکرّر مدرسه ها تقریبا هر هفته تمام اهل فامیل خونه یه نفر جمع می شدند و تمام آخر هفته اونجا لنگر میانداختند. من اون موقع چهارده سال داشتم و کنجکاوی در مورد اختلافات جنسی زن و مرد برام بسیار جالب بود و لذت بخش. یک سالی می شد که با خود ارضایی یا به گفته رایج جلق زدن آشنا شده بودم و از دیدن مجله سکسی که همکلاسیم بهم داده بود واز ترس زیر قالی اطاقم درست زیر پایه تخت قایم کرده بودم سیر نمی شدم.
تا چشم اهالی خونه رو دور می دیدم گوشه قالی رو زیر پایه تخت کنار میزدم و وارد دنیای زیبا تری می شدم. زمانی هم که فرصت کشتی گرفتن با تخت و قالی رو نداشتم قوطی کرم نیوا رو برمی داشتم و به توالت پناه می بردم. اینکه تمایلات و احساساتم نسبت به افراد و اطرافیانم دستخوش تغییر و تحوّل می شدند هیچ شکی نداشتم. راستش دیگه چیزی نمونده بود که برم با خاله ناهید جونم مشورت کنم اما چطوری می تونستم بهش بگم که موقع لباس عوض کردن از لای در دیدش میزنم و تا چشمم به سینه هاش و کوسش میافته کیرم راست میشه و باید بعدش برم جق بزنم؟ همین کنجکاوی من باعث شده بود که کمی از او خجالت بکشم و اون هم یه شکهّایی به من کرده بود چون کمتر از سابق با هم حرف می زدیم و از چشم چرونی های من هم زیاد خوشش نمی اومد. ناهید خوشگل و خیلی لوند و سکسی بود.
حقیقا از مدل های توی مجله هم سکسی تر بود. علی الخصوص که از سال گذشته تا حالا سینه هاش هم خیلی بزرگتر شده بودن و با یه حرکت از لباسش بیرون میافتادن. تابستون گذشته یه بار که توی حموم خونه ما داشت بدنش رو می شست من از روی دیوار خونه همسایه کوس و کونش رو دیدمی زدم و در رویای خودم زیر دوش سینه های ناهید رو می لیسیدم و کوسش رو می مالیدم تا حشری تر بشه و بذاره بکنمش. وقتی با تیغ صورت تراشی پدرم موهای کوسش رو داشت میزد من روی شاخه درخت همسایه راحت لم داده بودم و کیرم رو می مالیدم تا شب چهار بار دیگه به یادش جق زدم.مدرسه ها دوباره بازشده بودن و هرکس دنبال کار و زندگی خودش بود که یک روز خبردار شدیم ناهید داره برای تحصیل به خارج از کشور میره که به احتمال زیاد هم قبل از تابستون همه کارهاش ردیف می شه و از ترم جدید درلندن در یک مدرسه شبانه روزی زندگی جدیدش رو شروع میکنه. این مسافرت ناگهانی خاله جون ناهید سایه اش همیشه مثل یه علامت سوال توی خانواده باقی موند هر وقت اسمش می اومد یا جایی صحبتی از اون می شد یه نفر فوری موضوع بحث رو عوض می کرد و به حاضرین اشاره می کرد و زیر لب می گفت: هیس بچه ها میشنون. شب میهمانی خداحافظی اش هم زیاد خوشحال به نظر نمی رسید و فرصت مناسبی هم پیش نیومد که بتونم ازش سوال کنم که چطورشد که خانواده اش این تصمیم رو براش گرفتن. ناهید فردای اون شب همراه دایی ام که خیلی وقت بود با خانم و بچه ها در لندن زندگی می کرد و بعد از سالها این همه راه اومده بود که فقط خواهرش روهمراهی کنه با تاکسی به فرودگاه رفتند تا از کشور خارج بشن. سالها از این ماجرا گذشت و اخبار زیادی از ناهید به گوش نمی رسید به همین اندازه که همه می دونستن که ناهید بعد از تحصیل با یه مهندس ایرانی ازدواج کرده و از او دو تا بچه هم داره کافی بود که همه فامیل به خاله جون ناهید افتخار کرده و گذشته رو ترجیحا فراموش کنند.
تقریبا هفده سالی می شد که همدیگر رو ندیده بودیم و در طول این مدت فقط چند بار با هم تلفنی حال و احوال کرده بودیم که تمام این چند بارهم بعد از مهاجرت خانوادگی ما به اروپا بوده و همیشه هم من خونه مادرم بودم چون اون فقط به مادرم تلفن می کنه. یک ساله که قول داده بیاد و دیدار تازه کنیم ماه گذشته که با هم تلفنی صحبت می کردیم بهش گفتم خاله جون از ما که دیگه گذشت بیا حداقل یه سری به خواهرت بزن و قول داد که بزودی میاد و خوشحال بود و می خندید. سه چهار روز بعد خبر داد که دو هفته دیگه داره می یاد اینجا و تصمیم داره چند روزی هم بمونه. مدّت زیادی بود که رویاهای بچگی از یادم رفته بودند و یک بار هم ازدواج و طلاق را تجربه کرده بودم ولی با همه این تفاصیل نمی دونم چرا یه جورایی دلهره داشتم و مضطرب بودم. از سر کار که برگشتم سریع آماده شدم و سر راه با عجله دسته گل بزرگی خریدم و به سمت خونه مادرم که تا اینجا هشتاد کیلومتر فاصله داره حرکت کردم. اون دو روز پیش رسیده بود و من به خاطر کارم فقط امشب و فردا رو وقت دارم که با اون باشم چون فردا شب باید برمیگشتم خونه. از در که وارد شدم روبروم منتظر ایستاده بود تا بغلم کنه زیاد فرصت نکردم که وراندازش بکنم سلام کردن همانا ماچ و بوسه و بغل کردن همان. اندامش که عوض نشده بودوقتی که سینه های سفت و بزرگش رو به بدنم چسبوند و بهش خوشامد می گفتم بی اختیارکمرش رو گرفتم و به خودم فشارش دادم. اون شب تا دیر وقت به بیهوده گویی و یاد گذشته ها کردن و تکرار خاطره ها گذشت اما چشم من هنوز توی لباس اون لای شکاف سینه هاش دنبال هوسهای تازه ای می گشت که از همیشه دورتر به نظر می رسیدند و دست نیافتنی تر شده بودند. ازهمه این چیزها که بگذریم اون سالهاست که ازدواج کرده وخوشبخته ودوتا بچه بزرگ داره بهتره من رفع زحمت کنم و برم بخوابم.وقتی از خواب بیدار شدم همه دور میز صبحانه نشسته بودند وهمزمان گل می گفتند و گل می شنفتند. من هم آماده شدم و دسته جمعی از خونه زدیم بیرون و به قصد خرید راهی مرکز شهر شدیم تمام روز به عیادت مغازه های شهر گذشت و من به لحظه ای فکر میکردم که باید برمیگشتم به لحظه خداحافظی و بغل کردن او.
یک دفعه به سرم زد که بعد از انجام دادن کارم برگردم اینجا و فردا رو هم مرخصی بگیرم که در این صورت یک روز دیگه هم می تونستیم با هم باشیم پس من به این ترتیب باید بعد از نهار باید حرکت میکردم. موقعی که سر نهار نظرم رو مطرح کردم همه خوشحال شدند و خاله جون ناهید هم پیشنهاد کرد با من بیاد که توی راه تنها نباشم. تا خودمون رو جمع و جور کنیم دیگه عصر شده بود و هوا هم که خیلی سرد بود و همه چیز یخ زده بود. توی راه با هم خیلی صحبت کردیم و از من تشکر کرد که حاضر شدم به خاطر اون این کار رو بکنم تا بتونیم فردا رو باز با هم باشیم. تقریبا نصف بیشتر راه رو رفته بودیم که ماشین وسط اتوبان خراب شد ومجبور شدیم کنار جاده توقف کنیم. به امداد جاده خبر دادیم اومد ماشین رو بکسل کرد تا جلوی در خونه. هر دو داشتیم از سرما یخ می زدیم من سریع پرده ها رو کشیدم و بخاری رو روشن کردم. ناهید رفت حموم و من به مادرم خبر دادم که رسیدیم و شب اینجا می مونیم. زود از حموم اومد بیرون که من برم وقتی صداش رو شنیدم باورم نمی شد فکر می کردم باز هم رویای ناهید جون سراغم اومده. به من گفت : تا من ترتیب شام رو میدم تو برو دوش بگیر من هم جای یه سری چیزها رو بهش نشون دادم و رفتم تو حموم.روی میز جلوی مبل بساط شام رو چیده بود و شیشه ویسکی رو هم پیدا کرده بود و با دوتا استکان کنار سفره گذاشته بود. روی کاناپه بزرگ کنار او نشستم که با هم شام بخوریم او ساغی شد و استکانها پشت سر هم پر و خالی می شدند.
سرمون گرم شده بود وخیلی باز و راحت از همه چیز و همه جا صحبت می کردیم. من از چشم چرونی هام براش گفتم و او هم که اصلا تعجّب نکرده بود با لبخند گفت که همون موقع فهمیده بوده اما چیزی نمی گفته. وقتی دلیل مسافرتش روپرسیدم حالش عوض شد و بهم گفت که با معلم ورزش مدرسه شون رابطه گرفته بوده و یه روز یکی از شاگردها مچ اونها رو موقع حال کردن توی رختکن گرفته بوده و به گوش مدیر رسونده بوده. ناهید رو از مدرسه اخراج کردن و اون خانم معلم هم تحویل پلیس دادن. من گیج شده بودم و نمی دونستم چی باید بگم فقط میتونستم باهاش احساس همدردی کنم و ازش ممنون باشم که به من اعتماد کرده و با من درد دل میکنه. سرش رو روی شونه ام گذاشت و کمی گریه کرد بعد از چند دقیقه ای روی مبل دراز کشید و سرش رو روی پای من گذاشت. پالتویی که دم دستم بود کشیدم روش و خودش رو کم جمع کرد و با لوندی گفت مرسی. چند دقیقه ای ساکت و بی حرکت بود بعد توی جا قلطی زد و سرش رو چرخوند نفس گرمش از روی شلوار به کیرم میخورد و منو تحریک می کرد کیرم داشت راست میشد که اون باز حرکتی کرد و دستش رو برد زیر سرش درست گذاشت روی کیرمن.کیرم داشت می ترکید و آرزو میکردم که حالا حالا ها از خواب بیدار نشه که حس کردم آروم آروم داره منو میماله.
درست حس کرده بودم در حالی که کاملا به نظر می اومد که داره خواب می بینه با انگشتان کشیده اش کیرم رو از روی شلوار مالید تا راست شد. چشماش رو باز کرده بود و می خواست زیپ شلوار من رو باز کنه منهم بهش کمک کردم و دستش رفت توی شورتم آه نفسم بند اومده بود جرات نمی کردم نگاهش کنم سرم رو به پشت تکیه داده بودم و چشمهام رو بسته بودم دستم رو بردم توی موهاش و سرش رو نوازش کردم و با ناخن گردنش رو آروم خاروندم تا لای سینه هاش. دکمه های یقه بلوزش روباز کردم و سینه نرم و سفیدش رو مالیدم تا نوک سینه ش رو لای انگشتهام فشار دادم آهی کشید و کیر منو از توی شورت بیرون آورد اول کمی نگاهش کرد و بعد شروع کرد به خوردن کیر و خایه من. حشری شده بودم ونمی دونستم از کجا باید شروع کنم سینه شو سفت فشار دادم اون هم که این حالت منو دید گفت که نمی خواد خجالت بکشی و دستپاچه بشی مگه تا حالا کوس ندیدی و پاهاش رو از هم باز کرد دستم رو درازتر کردم و کوس خیسش رو از روی شورت مالیدم و شورت خیسش رو میکشیدم تا لای کوسش بره بد جور تحریک شد و آه و ناله اش بلند شده بود. همینطور که داشت سر کیر منو میمکید شورتش رو کنار زدم دولا شدم کوسش رو لیسیدم. آه چه کوس خوشگل و حشری داشت چوچولش رو که می مکیدم تمام بدنش مثل بید می لرزید تا جایی که تونستم دهنم رو باز کردم و همه کوسش رو کردم توی دهنم روی مبل بی حال افتاده بود و زبون من لای کوس اون بازی می کرد گاهی هم با لب هام کوسش رو می گرفتم و می کشیدم که به من گفت : میک بزن کسمو میک بزن و من شروع کردم به ساک زدن کوسش تمام صورتم از آب اون خیس شده بود خاله جون چه کوس خوشمزه ای داشت.بهش گفتم که می خوام بکنمش و بلند شد و روی مبل پشتش رو به من کرد دوّلا شد کونش روقمبل کرد و لای کوسش رو با انگشتاش باز کرد گفت فقط قول بده توی کسم آبت نیاد وسر کیرم رو گرفت مالید به لای کوسش. سر کیرم که رفت تو خیلی خوشش اومد و گفت که خیلی وقته با مرد سکس نداشته و کیر من رو دوست داره و بهش رحم نکنم و مرتب می گفت آه کوسم آه کوسم…. تا ته کردم تو و آخ و اوخش در اومد می گفت کیرم کلفته و کوسش رو پر می کنه خاله جون داشت نوک سینه شو میمالید و من همینطور که توی کس خیسش بالا و پایین می کردم سوراخ کونش رو شروع کردم به مالیدن.
با آب کوسش کونش رو خیس کردم و انگشت شستم رو کردم توی کون تنگش و آهش در اومدو گفت تا حالا کون نداده و می ترسه که دردش بیاد. بهش گفتم که نگران نباشه و همه چیز رو به من وا گذار کنه بعد هم حسابی کونش رو لیسیدم و زبونم رو کردم توش اون هم داشت کیر منو میمالید با کرم لوسیون سوراخش رو چرب کردم و کیرم رو آروم مالیدم به سوراخ کونش زیر پنجه هام قلبش رو حس می کردم که داشت از سینه اش بیرون میزد آروم آروم سر کیرم رفت تو وقتی تا ته کردم توکونش نفسش بند اومده بود و فقط ناله میکرد و زیر لب می گفت آخ چقدر کیرت کلفته دارم پاره می شم من هم که دیدم خوشش اومده بیشتر کردمش و بعد بهش گفتم که کونش تنگه و چند تا بالا و پایین دیگه بکنم آب منو میاره می خواستم از کونش بیرون بکشم که گفت نه در نیار باز هم من رو بکن منو و آبتو بریز توی کونم خواهش می کنم منهم چند دقیقه ادامه دادم تا آبم اومد و از لای کونش بیرون ریخت. همونجا تا صبح پای بخاری همدیگر رو بغل کردیم و کنار هم خوابیدیم خواب شیرینی که هرگز فراموش نخواهیم کرد و خاطره اون رو همراه با راز و لذتی که ازبودن با هم برده بودیم بعد ازاون شب بارها و بارها در رویاهایمان تکرار خواهیم کرد