موضوعی که می خوام براتون بگم حدود 2سال پیش اتفاق افتاده یه روز یاسر بهم زنگ زد که میخوام برم کس چرخ بزنم اگه بیکاری بیام دنبالت با هم بریم. من هم که بیکار بودم قبول کردم قرار شد نیم ساعت بعدش بیاد دنبالم …. یاسر تازه پرشیا خریده بود قرارشد که بریم رینگ ولاستیک ببینیم برای ماشینش .. قرار گذاشتیم ولیعصر رو بالا پائین کنیم بعد بریم دنبال کارمون. روبروی سوپر استار 2تا دختر دیدیم که منتظر ماشین وایساده بودن بر خلاف همیشه هم که باید یه قطار ماشین جلوشون وایمیستادن هیچ ماشینی نبود!! یاسر که خودش اینا رو دیده بود چند متر جلوترشون وایساد … داشتیم با هم سر اینکه کدوم مال کی بشه سر و کله میزدیم که دیدیم دارن میان که سوار شن یکیشون که قد بلند تری داشت مانتو کوتاه مشکی تنش بود که قرار شد مال من بشه و اونیکی هم مانتو خاکستری بلندی داشت قرار شد که مال یاسر باشه . سلام! سلام دوستای من. خوبید آیا؟ مرسی .. من علی هستم ایشون هم یاسر … من سحرم (سهم یاسر) من هم مریم هستم. بعد از اینکه خوب بر اندازشون کردم برگشتم به یاسر گفتم : جون مادرت بیا عوض!! ( سحر هم خیلی خوشگل بود هم بدن خوبی نسبت به مال من داشت) یاسر هم که موضمع رو فهمیده بود گفت: گه خوردی دوسش دارم!! از لفظ یاسر خندم گرفته بود.
مریم گفت:موضوع چیه؟ هیچی بگذریم!! خوب بچه های کجائید؟ کجا بهمون میخوره؟ یافت آباد؟!! بعد ازکلی شوخی و سر و کله زدن فهمیدیم که بچه های گیشان. جفتشون هم 20سالشونه الان هم قرار داشتن(تو چت شماره گرفته بودن قرار گذاشته بودن ولی طرف سر قرار نیومده بود خدائیش هم از دستش رفته بود) از شانس کیری من سحر هم از یاسر خوشش اومده بود من هم که کیر خفی خورده بوده بودم حالم گرفته بود اصلا متوجه مریم نبودم که داره کسشر میگه .از اینکه یاسر سحر رو یه روز بکنه بد جور کونم میسوخت. گفتن که زیاد وقت نداریم و باید زود خونه باشیم . ما هم زیاد اصرار نکردیم چون مکانی نداشتیم که بخوایم بریم اونجا!! شماره هر 2تا مونو گرفتن قرار شد فردای اونروز زنگ بزنن و با هم بیرون بریم.تا پل گیشا رسوندیمشون رفتیم دنبال کاری که به خاطرش اومده بودیم بیرون… تو ماشین به یاسر اعتراف کردم که چشمم بد جور سحر رو گرفته. یاسر هم که اصولا آدم راحتیه این قول رو داد که اگه خودش سحر رو کرد یه برنامه ای بذاره که من هم بکنم… فرای اون روز نزدیکای ظهر یاسر بهم زنگ زد که سحر با هاش قرار گذاشته ولی مریم نمیتونه بیاد !! قرار شد که اون 2تا با هم برن بیرون من هم بشینم تو خونه با تخم هام یقول دوقول بازی کنم … شبش یاسر اومد دم خونه . گفت که بردتش خونه مادر بزرگش که خونه خود یاسر اینا بود و از عقب با سحر سکس داشته … اینو که شنیدم حالم بد جوری گرفته شد .به یاسر قول شب قبلشو یادش اوردم که من هم باید بکنم … چند روزی از اون ماجرا که داغش بد جور رو دلم مونده بود گذشت یاسر دوباره زنگ زد که الان با سحر بیرونم .سحر مودم کامپیوترش سوخته میخواد مودم بخره . تو یه مودم اضافی داشتی هنوز داری بیایم دم خونه ازت بگیریم.
من که منظوره یاسر رو گرفتم .گفتم : آره هستش بیاین بگیریدش یاسر موضوع حله؟ یاسر هم جواب داد:آره فقط پولش بمونه آخر ماه بهت میدم … گفتم من اینجا رو رله میکنم سریع بیان اینجا . به مادرم که کرج خونه خالم بود زنگ زدم که شب خودم میام دنبالت .از بابام هم رات بودم چون تا آخر شب شرکت میمونه… در خونه رو که باز کردم دیدم یاسر و سحر مثل این بچه های بیسرپرست با گردن کج دم در خونه وایسادن .سحر یه مانتو کوتاه تنگ نازک پوشیده بود که راحت میشد سوتین سفیدش رو دید این صحنه رو که دیدم نزدیک بود که کیرم شق کنه وآبروم رو ببره .دعوتشون کردم به اطاقم که ممکنه یه وقت خواهرم بیاد که خیلی زاکسه یاسر رو کاناپه ولو شد سحر هم رو تخت نشست و داشت اطاقم رو بر انداز میکرد چیزی میخورید بیارم ؟ سحر با یه ناز خاصی گفت: اگه میشه یکم آب بیار که خیلی گرممه
… یاسر گفت:تو این خونت چیزی پیدا میشه بخوریم کلمون داغ بشه بعد یه چشمکی زد بهم که یعنی بیار … من رفتم اب بیارم که یاسر دنبالم اومد تو آشپزخونه آقا تا اینجاش با من بعدش با خودت .. یه قوطی ودکا بیشتر ندارم کافیه ؟ آره کافیه فقط حواست باشه که اون بیشتر از من و تو بخوره … قوطی ودکا رو با 3تا لیوان ماست چیپس نوشابه بردم تو اطاقم که دیدم سحر روسریشو برداشته و تو مسیر کانال کولر وایساده تا خنک بشه . موهای صاف و بلند و مشکیشو که دیدم آمپرم بد جوری زد بالا . نشستیم رو زمین که شروع کنیم خوردنو سحر گفت: من خیلی کم میخورم حالمو بد میکنه … پیک اول رو که ریختم برای سحر رو بیشتر ریختم و نوشابشوهم کم ریختم .اونو که خورد گفت من دیگه نمیخورم … یاسر کلی رو مخش کار کرد تا راضی شد باز هم بخوره .بهش اطمینان داد که حواسش به سحر هست.من هم تو فاصله بین پیک ها هی لفط میدادم تا اثر کنه … پیک آخر رو که گذاشتیم زمین به چشمای سحر نگاه کردم فهمیدم که کار خودشو کرده … یاسر نشست پهلوش شروع کرد با موهاش بازی کردن یواش یواش رفت سراغ گردن و لب گرفتن از زیر مانتوش دستشو کرد تو شروع کرد با سینه هاش بازی کردن .
اومد مانتوشو در بیاره گفت:علی اینجاست روم نمیشه .من پاشدم رفتم بیرون از تراس اطاق مامانم اینا که با اطاق من مشترک بود اومدم پشته پنجره اطاقم نشستم رو زمین داشتم کار اونا رو نگاه میکردم . یاسر سحر رو خوابونده بود رو تخت و داشت شلوارشو در میوورد. یاسر خوابید پیشش و شروع کرد با دستش از رو شرتش با کسش بازی کردن . بعدا فهمیدم تو همین فاصله راضیش کرد که با من هم سکس داشته باشه. داستانی تعریف کرده بود براش کهوقی خودم شنیدم گریم گرفت ودلم به حاله خودم سوخت !!! خلاصه داستان این بوده که من نامزد داشتم بعد تو یه تصادف کشته شده !!!!!!!! یاسر که میدونست من کجام بهم اشاره کرد که بیا تو . من هم سریع خودم رو رسوندم دم در اطاق منتظر یاسر شدم … یاسر اومد بیرون گفت: خیلی راحت قبول کرد. برو از ایبجا به بعدش با خودت … رفتم تو اطاق دیدم سحر به پهلو افتاده رو تخت به طوری که پشتش به سمت من . به زور سرشو بر گردوند منو نگاه کرد . دلم به حالش سوخت ولی آمپرم توری زده بود بالا که تمامی احساساتمو زیر پا برده بود … دراز کشیدم پیشش آروم آروم شرع کردم به دست کشیدن رو بدنش.تنش مثل کوره داغ بود . پوسته لطیفیش رو که زیر دستم احساس میکردم حالی به حالی میشدم. دستمو بردم سمته سوتینش باز که کردم از پهلو دستمو بردم رو سینه هاش مثل سنگ سفت شده بود … صافش کردم خودم رو اینداختم روش . شروع کردم ازش لب گرفتن … نا حرف زدن نداشت . دسته چپم رو بردم تو شرتش … موهای کسش تازه در اومده بود . تیغ تیغی بود . گوشش رو شروع کردم به خوردن با دستمم هم چوچولشو میمالوندم بعد از چند دقیقه منو محکم بغل کرد … دستم که رو کسش بود خیس شد … شورتشو در اوردم … تو 2ثانیه لخت شدم دستشو اوردم گذاشتم رو کیرم شروع کرد با کیرم بازی کردن .
گفتم بلند شو بخورش. گفت: نه بدم میاد نمیخورم … برشگردوندم بالش رو گذاشتم زیر شکمش کونش باز شد … آبش هم که مثل تف میموند لای کسش دیده میشد … کاندوم که از قبل آماده کرده بودم کشیدم رو کیرم یه مقدار کرم زدم آروم سرشو گذاشتم دم سوراخش … سرشو که گذاشتم تو صداش بلند شد که آآآآی دارم جر میخورم بکش بیرون … گفتم:چند ثانیه تحمل کن دردش از بین میره اون موقع میگی که تا ته بذار تو … آروم شروع کردم به هل دادن کیرم تو کونش . از درد به خودش میپیچید ولی دیگه صداش نمیومد … چند دقیقه ای که گذشت خسته شدم گفتم :من میخوابم بیا بشین روش… دراز کشیدم اومد نشست رو کیرم خیلی راحت رفت تو … خودشو بالا پائین میکرد چشماش رفته بود بالا … دستمو بردم سمت سینه هاش و باهاشون شروع کردم بازی کردن نوکش زده بود بیرون … احساس کردم داره آبم میاد بلندش کردم .خوابوندمش رو تخت کاندوممو در آوردم آبمو ریختم رو شکمش … از اطاق که تومدم بیرون دیدم یاسر نشسته روبرو اطاق … گفتم:نذرت قبول … خندید گفت: چیزی برای ما مونده ؟ بلند شو ببرش حموم