از این ماجرا دو سال می گذره. از زمانی که دوستام نقشه کردن زن منو کشیدن تا زمانی که واقعا اجرا شد.
مریم همیشه با همه لاس میزد و وقتی با دوستانم میرفتیم بیرون حسابی اونودستمالی میکردند.اولش از عروسی ما شروع شد که زمانی که عکس دست جمعی میگرفتیم همه میچسبیدن به اون. وقتی هم که خونواده دو دره شد اونا اومدن عکس با خود ما گرفتن. اونقدر چشبوندن به مریم که تا ما رفتیم تو اتاق پرید رو کیرم وامون نداد.
ماههای بعد با دوستام می رفتیم گردش وتفریح بیرون شهر.برا ظرف شستنیا کار به آب بازی می کشید تا لباسای مریم خیس می شد ومی چشبید به تنش وتمام تنش پیدا بود یا لاس زدن توی جنگل. مثلا یه بار که یه تاب بسته بودن همه مریم رو نوبتی هل می دادن تا یه دستمالی حسابی از کونش کرده باشن. تنها کسی که ازدواج کرده بود من بودم ونمی خواستم از دوستام فاصله بگیرم.از طرفی بدم نمی اومد اونو ببینم که داره یکی دیگه ترتیبشو می ده.
همیشه موقع کردن با مریم شوخی می کردم که مثلا الان دوستام دارن تو رو میکنن واز این حرفها. اونم بدش که نمیومد هیچی حتی بارها خوابشو دید. اما همیشه میخندید و فحشم میداد که بی غیرت هستم و از این حرف ها.
مریم همیشه اونا رو اذیت میکرد که عرضه زن گرفتن ندارن و باید برن عشق و حال. خودشون رو بدبخت نکنن. می گفت برین یکی پیدا کنین واسه خودتون. بین هم تقسیم کنین. زن گرفتن گرونه کار شماها نیست.
حسن دوست صمیمی من بهش می گفت مریم خانم اینجوری می شه شبی ۱۰۰ تومن باید بدیم.نمی صرفه. اما مریم می گفت ارزون ترش رو پیدا کنین. یکی که آکبند نباشه.
بچهها به من میگفتن حیف که زن تو شده وگرنه بلایی سرش میاوردیم که نتونه راه بره.
وقتی من به اونا گفتم با این قضیه اوکی هستم باورشون نمی شد.نقشه و هماهنگ کردن تو دو ساعت انجام شد.قرار شد یه ویلا بگیرند تو کوهستانای اطراف مشهد. با دو تا تلفن طرقبه ویلا جور شد. آخر هفته همه دسته جمعی رفتیم اونجا و بچهها شربت درست کردن دادن به اون. حسن به من چشمک زد. قرص خواب ریخته بود تو شربت. مریم تا شربت رو خورد خوابش گرفت و هی چرت و پرت میگفت. به بچه ها گفتم من باید برم بکنمش.
وقتی بردمش تو اتاق درو باز گذاشتم وشروع کردم باهاش بازی کردن. خودش گفت تو یه نفر کمی. می خواستی دوستاتم بیار. بچههاار دم در داشتن نگاه میکردن.با این حرف همه اومدن تو وچهار نفری تو اتاق خواب بودیم.
جلال دستشو انداخت تو سینه اون و شروع کرد با سینه هاش بازی کردن. مریم به شدت سینه هاش حساس بود.
بعد جلال لباسای مریم رو کند و اونو لخت روی مبل گذشت. بچهها تو سه ثانیه ریختن سرش. یکی سینه هاش رو میک می زد. یکی لب میگرفت. یکی کسش رو با انگشت حفاری میکرد.
صدای نالههای اون تو خواب و بیداری بلند شد. همه منو فراموش کرده بودن.جلال اونو چرخوند واز کمر گذاشتش لبه مبل دمرو گذشت رو دسته چرمی مبل،کونش رو به هوا،سرش تو بغل یکی از بچه ها.
لبه های کسش خیس خیس بود و برق میزد. جلال بدون زحمت تا ته کرد تو و چند تا تکون داد. بعد کشید بیرون و اکبر چند تا تقه زد. بعد من زدم. همین طور جاهامون رو عوض میکردیم. مریم بیدار شده بود ولی سست و بی حال داشت کیر حسن رو میک میزد. ما هم همینجور میکوبیدیم. سعی میکردیم آبمون نیاد. شاید دو ساعت کردیم نوبتی و حسابی سر و صدای اونو در آوردیم. حسن از تماشای مدل کردن ما طاقت نیاورد و آبش اومد و ریخت تو دهن و رو چونه اون. اما ما همینجور میکوبیدیم.حسن از کردن ما بلند کرد و اومد تو صف و شروع کرد مثل ما کردن.
از هفته های بعد کار ما شده بود همین. خونه ما یا یکی از بچه ها ومریم دست به دست می چرخید وحال اساسی می کرد. من خوشحال بودم که حداقل نیروی کمکی دارم واسه کردن اون. چون واقعا زن من سه چهار تا کیر رو باید می خورد تا بگه حال کرده واین کار از پنج دقیقه کردن من بر نمی اومد.
خیلی چرت بود
ولی اب من 40 دقیقه طول میکشه بیاد
خواستی ایمیل بزن بیام ترتیب زنتو بدم